رمان های پیشنهادی...

رمان طالع دریا از مرجان فریدی دنیای رمان
طالع دریا
رمان باتلاق به قلم آستاتیرا عزتیان در دنیای رمان
باتلاق
رمان گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد در دنیای رمان
گیلدا
رمان آواز صبح مشرقی به قلم دیبا کاف در دنیای رمان
آواز صبح مشرقی
رمان خواهر خوانده از صدیقه سادات محمدی دنیای رمان
خواهر خوانده
رمان دادگاه مردگان سهیلا عبدی دنیای رمان
دادگاه مردگان

پاناسیا لحظاتی پیش

داستان یه دختری که به همه چیزش پشت و کرده! و حالا توی دنیایِ مخصوص و ساخته ی خودش زندگی میکنه! دنیاش، کرم و قهوه‌ای رنگه و پر از عطر تلخ قهوه و وانیل و کروسان‌های تازه ... از پشت پنجره، به برخوردِ قطره‌های بارون، به شیشه ی اون کافه چوبی، خیره شده و به رویاهاش فکر میکنه! تو رویاهاش ، در سال‌های بسیار دورِ گذشته زندگی می کنه! تو کافه‌ای که متعلق به خودشه و یه اتاق پشتی داره! اتاقی که پر از نقاشی‌هاشه و همه وسایل و ابزاری که برای به تصویر کشیدنِ تصوراتش می‌خواد رو در اختیار داره! ولی کسی چه میدونه!؟ شاید اونی که همیشه از طرف دیگه ی خیابون بهش خیره میشه، جوری زندگیش رو تغییر بده که حتی خیال پردازی هاشم بهش قد نمیده!

محبوبترین های هفته
تماس با ما

09389396318

حقوق نویسندگان

سلام و احترام به تمامی نویسندگان و مخاطبین عزیز دنیای رمان

اپلیکیشن دنیای رمان از سال 95 به صورت کاملا قانونی در حال فعالیت است و دارای پروانه انتشار از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مرکز توسعه فناوری اطلاعات و رسانه های دیجیتال است.

منابع ما از ارسال های خود نویسنده و رمان های رایگانی که در سایت های متعددی از همکاران احراز شده اند، کانال های تلگرامی نویسندگان که رایگان نشر داده اند و رمان های رایگانی که توسط خود نویسندگان به صورت رایگان در سرتاسر وب منتشر کرده اند میباشد.

طی مدت کوتاهی برنامه دنیای رمان به یک برنامه نویسنده محور و مخاطب محور تبدیل شد به این صورت که نویسنده میتواند مدیریت تمام رمان های ارسالی خود و حتی مدیریت نظرات مربوط به خود را داشته باشد و همچنین مخاطبین هم در کیفیت رمان ها و نظرات میتوانن تاثیر گذار باشند و با گزارشات خودشون رمان های نامناسب و نظرات نامناسب را از برنامه حذف کنن.

از سال 98 با توجه به نا رضایتی نویسندگان عزیز از به تاراج رفتن اثر های خود قبل از تبدیل آن به کتاب چاپی و یا حتی لو رفتن رمان های درحال تایپ خود حین نوشتن و یا اتمام رمان، تصمیم به رفع این مشکل گرفتیم تا باری از دوش نویسندگان پرتلاش خود برداریم. به همین علت بخش آنلاین تولید شد تا نویسندگان بتوانن با خیال راحت رمان خود را پارتگذاری کنن بدون هیچ واهمه ای از لو رفتن رمان و همچنین قسمت کسب درآمد هم راه اندازی شد تا بتوانن رمان های حق اشتراکی خود را شروع کنن و از آنها کسب درآمد کنن حتی درآمد حاصله تماما بدون کسر هیچ مبلغی به حساب خود نویسنده واریز میشود.

تمام سعی ما جلب رضایت نویسندگان و مخاطبین عزیزمان هست تا هیچکدام متوجه ضرر و زیانی نشوند.

نکته قابل توجه اینست که بعضی از نویسندگان با توجه به بازخورد موفق یک اثر یا حمایت انتشارات تصمیم به چاپ میگیرند و ما از این ماجراها کاملا بی اطلاع هستیم.

حتی ممکن است رمان فوق از نظر مخاطبین صلاحیت لازم از نظر محتوایی برای انتشار را نداشته باشد.

لذا اگر اثر مربوطه به چاپ رسیده است و یا تصمیم به چاپ دارد و یا نویسنده تمایلی به ادامه همکاری در دنیای رمان را ندارد و یا حتی از نظر شما مخاطب عزیز مناسب انتشار نیست، حتما فرم مربوطه در زیر صفحه مخصوص هر رمان را با دقت، کامل و برای ما ارسال کنید

دنیای رمان جهت رعایت قوانین و حقوق نویسندگان و مخاطبان، 24 ساعت شبانه روز در خدمت شماست تا گزارشات یا شکایت شما را با دقت گوش کند و جهت رفع آنها اقدام کند

با آرزوی موفقیت برای تمامی نویسندگان و مخاطبین دنیای رمان

بستن

آقای ایگرگ (Mr.Y)

آذر پیرزاد وکیل موفق و متکبر بیست و شش ساله‌ایست که کودکی خود را به تنهایی و در خفا گذرانده. دختری از تبار سیاهی‌ که در پی از دست دادن والدین خود با گرفتن قیمومیت مردی ناشناس و بیگانه وارد حریم او می‌شود و تولد شش سالگی خود را در کنار پدرخوانده‌اش می‌گذراند. پدرخوانده‌ای که نتوانسته حتی لحظه‌ای کوتاه او را مشاهده کند. تصویر این مرد ناشناس در ذهن او علامت سوالی خاکستریت. آذر با مرگ ناگهانی پیرزاد بزرگ متوجه می‌شود پدرخوانده او پس از سال‌ها قصد بازگشت به کشور خود را دارد و ... .

هزار و یک بوم

من عاشق سهراب و بوم نقاشی بودم؛ سهراب عاشق آتیش بازی با سرنوشت شوممان. گذشته طناب دارمون شد، حلقه زد دور گردنمون. اما یه مرد مرموز پر کینه، منتظر توی سایه، تا طوفان به پا کنه! من آخر این بازی نمی دونم. تو این طوفان خاکستر میشم یا ... پس بیا از اول اول بازی شروع کنم... آمد تا خزانش را سبز کند و یا…

حسرت با هم بودن

عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل‌های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می‌ریخت اما مجید عشق ممنوعه‌ی من بود! مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم‌شان خانواده‌اش نمی‌دونست و برادرم با وسط گذاشتن جونش رضایتش را بدست آورد. اما چه اتفاقی می‌افته اگه شکوه بفهمه پسرش مجید هم در تمام مدت دلباخته‌ی من بوده و درصدد فرصت مناسب برای ابراز علاقه‌اش به من؟...

منفی چهار (4-) - رایگان

زندگی بازی های زیادی برای آدم های مختلف داره، مامان همیشه میگه سرنوشت دست خداست... به این باور دارم...اما به اینم باور دارم ک من نقش موثری رو سرنوشتم داشتم. این قصه فقط قصه من نیست... ما چهار نفریم...چهار تا منفی. هیچ احساس مثبتی بینمون وجود نداره و تا حدودی از هم متنفریم. اما منفی در منفی؟ بیاید از اولش شروع کنیم...از اول اول... چهار شخصیت.... غرق دنیای خودشون... غرق اهداف خودشون... متنفر از هم... چهار تا شخصیت متفاوت دو خواهر نا تنی از قضا خبر نگار که باید برای برگشت به شغل مورد علاقشون تلاش کنن... باید بهترین خبر شهر و پیدا کنن... اما ایا با وجود نفرت و لج بازی هاشون با وجود منفی ترین و لجوج ترین های سیاره در مقابلشون...این کار راحته؟

تکه هایم برنمی گردند...

سهیلا گمان می‌کرد با وجود تمام کم و کاستی‌ها زندگی خوبی دارد اما این خوش خیالی تنها تا زمانی دوام داشت که متوجه رفتارهای مشکوک همسرش نشده بود! خیانت همسرش با دوست صمیمی خودش شاید آخرین چیزی بود که احتمال آن را می‌داد اما... . (این رمان بر اساس زندگی واقعی می‌باشد.)

فریه پینوکیو

میدانی فریه چیست ؟ همان دروغی که من تقاص اش را دادم . من پینوکیو ساده ایی بودم که در شهر احمق ها دست و پنجه نرم میکردم امید به ادم شدن داشت . زندگی من همان نمایش خیمه شب بازی در شهر احمق ها بود که توسط روباه مکار و گربه نره به این نمایش برده شدم. اما پری مهربان داستان من شباهنگی بود که سعی در خاموش کردن روشنایی اش داشتم ، درخشان تر از قبل درخشید . نجاتم داد . حیات من فریه پینوکیوست.

شکار او

الیسا نامه های مشکوکی پیدا میکنه. نامه هایی که با رد خون اسمش بارها و بارها روی کاغذ نقش و نگار شده. دائم احساس میکنه که در حال تعقیبه این که یه نفر همیشه حواسش به اونه و حتی صداش رو می شنوه. از اینکه نزدیک پنجره بشه میترسه چون هر وقت بیرون رو نگاه میکنه توی اون تاریکی شب شخصی رو میبینه که همیشه نگاهش به خونشه! و حواس اون تا ابد پی الیسا میگرده. نه اسم داره و نه هویت اما تمام اطلاعات الیسا رو داره. بهش پیامک میده حسابش رو پر و خالی میکنه و حتی میدونه قدم به قدم الیسا به کجا ختم میشه! اون شکارچی کیه که فقط شب ها پیداش میشه همه رو زیر داره و بازی خطرناکی رو با پنج نفر شروع کرده. بازی که از جنس خون و انتقامه. بازی که در نهایت به یه ضیافت ختم میشه ضیافتی که فقط یک نفر از اون جون سالم بدر میبره. شکارچی بعد از پنج ماه از راه رسیده، و قراره یکی یکی خون همه رو بمکه. اون کیه؟ و چرا همه چیز به اون شکارچی تاریکی می رسه؟

رفاقت ممنوع

من یه دخترم همه چیزم، یک چیزه. رویام یه دنیاست، دنیام یه رویاست. اینجا در ظاهر دیوونه خونه‌ست. اشتباه نکن! ادم‌های این‌جا دیوونه نیستن، روانی هم نیستن فقط قانون‌شون با ما فرق داره. این‌جا همه‌چیز درس نیست، کتاب نیست این‌جا همه چیز هست. همه آدم‌های این‌جا خلاصه میشن توی اون‌ها، اون‌هایی که وقتی میگن باش؛ باید باشی و وقتی میگن نباش، نباید باشی. این رمان روایتگر دختری به اسم شیوا که به دلیل علاقه‌اش به پسر شدن وارد دبیرستان پسرونه میشه دبیرستانی پر از قوانین عجیب و یه اکیپ پنج نفره عجیب‌تر.

مروارید دوست داشتنی

داستان در مورد مروارید راد، یه دختر زیبا و شیطون که تازه فارق التحصیل شده و چون جهشی خونده ۲۱ سال بیشتر نداره و یه برادر دوقلو به اسم شروین داره که ازش ۵ دقیقه بزرگتره. دختر داستان ما یه ابر قهرمانه و شب ها با نقاب و لباس مخصوص به کمک مردم میره و این موضوع رو فقط برادرش میدونه. قدرت های این دختر از ۱۸ سالگی فعال شده و از اون موقع رنگ چشماش بنفش شده که با لنز سبز میپوشونه. حالا چرا سبز؟ چون قبل از اینکه رنگ چشماش بنفش شه چشماش سبز بوده. حتی پدر و مادرشم نمیدونن. این داستان ژانر هیجانی و تخیلی _عاشقانه داره.(وقتی او امد دلم لرزید. اوکیست؟ چشمانش مرا جادو میکند.)

یوتوپیا(ژاکاو)

در میان هیاهوی پر پیچ و خم سرنوشت، نوری روشن او را وارد زندگی پر رمز و رازی کرد. زندگی‌ای که شاید ظاهرش مانند خواسته‌هایش بود. آشنایی با خانواده ی ارجمند برای او روی خوش زندگی ای بود که همیشه آرزویش را داشت. بی خبر از دسیسه هایی که سرنوشت برایش چیده بود پا به عمارت پر رمز و راز ارجمندها گذاشت و قربانی خواسته‌های شوم آن ها شد.

آشنای من

به قلم نلورا

صدای مرگ می آید از روز های شروع نشده از قلب های دیده نشده از سیاهی تونل از پس حس های ناتمام میان رقص جنون ادمیزاد ما بین کاغذ های مچاله شده حوالیه زمزمه ی مرگ ناله ای به گوش میرسد...؟ میشنوی!؟ صدای مرگ می اید...

فرمانروای جنگلی

اتحادی از جنس وحشی‌گری، با گله‌ای درنده خو، فرار از قبیله را می‌طلبد. آنگاه که قانون‌شکنی و سرکشی بر همگان آشکار شود، طبیعت وحش مأمنگاه امن‌تری از قبیله خواهد بود. پس باید در آن کشمکش مرگ‌بار و تهدیدآمیز برای زنده ماندن، از عمق لطافت‌ها به گودال وحشت پناه برد و برای تسلط به درندگان خونخوار، جنگید. حال انسانی لطیف‌تر از برگ گل، میان پنجاه گله اصیل زندگی می‌کند. آرامش جنگل با خبر کوچ درنده‌های کوهستانی برهم می‌ریزد؛ درحالی‌که هیچ‌کس نمی‌داند هدف از کوچ نابهنگام چیست.

می خواهمت اینبار جور دیگری

به قلم زهرا اصغری

لعنتی می خواهمت این بار جور دیگری هر نفس باشی کنارم محرم و بی روسری تار و مارم کرده ای با فرم و چال گونه ات لا به لای خنده ات چنگیز را می آوری... چشم عسل! لبها عسل! پیراهنت ظرف عسل بس که شیرینی عزیزم قند بالا می بری من پر از پاییز زردم، برگریزانی کبود لحظه لحظه در دلم آغاز یک شهریوری میشوی اعضای من وقتی بنی آدم شوم آفرینش نذر چشمانت شدیدا گوهری! قبل تو هرکس که آمد خاله بازی کرد و رفت! لعنتی! میخواهمت این بار جور دیگری

آشفته احوال

به قلم نرگس خسروی

دختری که در بدترین زمانِ ممکن چشم به این دنیا گشود و در نیمی از عمرش به زندگی‌ای دور از دیگران و محروم از کانون گرم خانواده محکوم شد. اما سرنوشتش با مرگ همسر پدرش عوض می‌شود و حال او، با ورود به خانه‌ی پدرش افرادی را می‌بیند که در حین آشنا بودن برایش غریبه‌اند، فردی که ناخواسته به او دل می‌بندد، پسر جوانی که بودن با اون اصلا ممکن نیست و دخترک برای ریشه‌کن کردن این عشق راهی راه در پیش می‌گیرد که مشخص نیست چه عاقبتی دارد. آن پسر کیست؟ دختر داستان در چه راهی قدم می‌گذارد؟ عاشقیِ اشتباهش چه سرانجامی خواهد داشت؟

برخلاف تمام انتظارها

به قلم سیلورمون

آیریس آلن، طراح معروفی هستش که دو سال بعد از فوت نامزدش، به یک آدم جدید به اسم تونی دل می‌بنده ولی اون شخص یک فرد عادی نیست. آیریس قبل از اینکه متوجه بشه اون دقیقا کیه، دزدیده میشه و حالا تونی برای نجاتش باید سر زندگی خودش قمار کنه.

اوهام وار

به قلم نرگس شریف

غرق شده در گرفتاری و مصیبتی روز افزون، حمایت و مراقبت از کسی بر گردنش افتاد. برای گریز از حضور منحوس فقر، چنگ به هر ریسمانی نواخت و دیده بر روی درستی و نادرستی کارهایش بست؛ گویا که از یاد برده بود حتی تکیه‌گاهی محکم مختص به خود، با وجود تکیه‌گاه بودنش ندارد! اشتباهی غیر منتظره، شقاوت را بر سر و رویش ریخت، همه از اطرافش پر کشیده و دخترکی بسمل شدن را برگزید. زندگانی، درست در کنجی از چهار دیواری نمور، به تعیشی...اوهام‌وار برایش بدل شد! *** اوهام‌وار: توهم‌وار، توهم گونه

رسوایی عشق اشتباهی

همه چیز خوب بود با اینکه مادر و پدر نداشتم ولی سلاله برای منو سهیل همه چی بود ولی همه چیز از جایی شروع شد که کمبود نداشتن پدر رو درک کردم اونجا بود که تو نگاه اول عاشق مردی جذاب شدم برخلاف ظاهری که داشت بیست سال ازم بزرگ تر بود ولی این اول ماجرا نبود.. تا خواستم این عشق یه طرفه رو دوطرفه کنم فهمیدم سلاله بارداره اونم از مردی که شده بود شاهزاده سوار بر اسب سفیده من.. ولی من سودام دست بردار نیستم برای همین تو یه تصمیم ناگهانی به عقد..

چون دخترم

دختر بعضی وقت‌ها خوبه که یه رابطه هایی رو تموم کنی. خوبه که دوست چندین ساله رو کنار بذاری. خوبه که از یه کار خسته کننده استعفا بدی. خوبه که یه روزهایی رو فقط استراحت کنی. خوبه که از شهر قدیمیت فاصله بگیری. خوبه که کشورت رو برای همیشه ترک کنی. خوبه که برای آرامشت خیلی از خیلی چیزا دل بکنی؛ چون هیچ‌وقت هیچ چیز اونقدر گرانبها نیست که به قیمت از دست رفتن آرامشت تموم بشه کاش منم می تونستم برگردم به عقب به خودم یاد آوری کنم که؛ باید بلند حرف بزنی،باید دادبزنی،باید به خودت افتخار کنی به خودم یاد آوری میکردم که زیبا وبی نقصم و درست همینجا باید بدونی می تونی زیبا وبی نقص باشی وهرچیز رو که می خوای داشته باشی یاسمن.میم.ضاد

اسیر در مرداب

به قلم عاطفه نقدی

افسون و فرهاد، عموزاده‌هایی که دست تقدیر اون‌ها رو از هم دور انداخته. افسون، فروخته شده به یه باند خلافکار و فرهاد، یه پلیس همه فن حریف... اون‌ها بدون اینکه بدونن، ناخواسته روبه‌روی هم قرار گرفتن؛ اما یه اتفاق باعث می‌شه همه‌چیز تغییر کنه. چه اتفاقی اون‌ها رو سر راه هم قرار می‌ده؟ بالاخره فرهاد می‌فهمه که افسون دخترعموشه یا نه؟ واکنش افسون به این موضوع چی می‌تونه باشه؟

چشم ها گواه اند

بغض تازیانه‌ای شد و به جانش نیش زد؛ منفورترین لحظه‌ی زندگی‌اش، هر آینه برایش تداعی شد و وجودش را از آرامشی تصنعی زدود. نمی‌توانست چشم ببندد و فراموش کند، باید زخم‌هایش را از نو ضدعفونی و باندِ پیچیده شده‌ی چرکش را تعویض می‌کرد و حال کسی درست در سردترین شب ممکن می‌آید، او می‌آید و التیام‌بخش دردها می‌شود و زخم‌هایش را با لمسِ دستانِ تنومندش، به فراموشی می‌سپارد.

روستای وحشت

ماجرا در مورد پسری به اسم امیر که با دوست هاش میرن به عروسیه پسر عموی یکی از دوستانش که تو روستا زندگی میکنند...و اونجا درباره یک روستایی میشنوند که بنظر متروکه میاد و شایعه شده که تو اون روستا اتفاقات عجیبی برای مردم اونجا اتفاق افتاده و اونجا موجودات ماورالطبیعه ای زندگی میکنند و امیر و دوستانش کنجکاو میشوند تا برن به اون روستا وببینند که آیا این شایعه ها واقعیت دارند یا نه.

اسفند

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

بهمن

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

دی

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

آذر

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

آبان

نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh

آخرین نظرات کاربران
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید