رمان درام دانلود رمان
رمان درام با به تصویر کشیدن چالشها، کشمکشها و پیچیدگیهای زندگی، خوانندگان را به سفری عاطفی و پرفراز و نشیب میبرد و فرصتی برای تأمل در ابعاد مختلف زندگی بشری فراهم میکند.
میگن تنها مقصر بدبختی هات خودتی،فقط خودت!بقیه منو مقصر می دونستن ومن اطرافیانم رو.اما ته دلم می دونستم که مقصر همهی این بدبختی ها حماقت ها ونادانی های خودمه،اما سخت ترین قسمت همیشه پذیرفتنه،می دونید که انسان ذاتا زادهی انکارِ. این قصه روایت تصمیم های نادرست و افتادن در مسیر اشتباهه. لیلای قصه ما از یه جا بعد زندگیش رو به تباهی میره،کنترل زندگیش رو از دست میده و اشتباه پشت اشتباه از اون یه آدم دیگه میسازه. وقتی که همه بهش میگن دیگه اون دختر معصوم نیست!
میدانی دوراهی یعنی چه؟ دوراهی یعنی تقدیری که من گرفتارش شدم! منی که از مرگ بیزارم و محکوم به یک انتخاب بیرحمانهام.انتخابی که با تنها گلوله باقیمانده شکل میگیرد و منتهی میشود به نجات جان یک نفر.آری! دوراهی یعنی؛ با آخرین گلوله خشابت انتخاب کنی که جان چه کسی را نجات بدهی.جان کسی که قلب مردهات را با عشق زنده کرد؟ یا جان کسی که پس از سالها آمد و تورا از بند نجات داد؟ بردیا محمدی سرگرد جوانی است که خواهرش توسط یکی از اعضای باند مافیایی ربوده میشود.طی این حادثه،پرده از رازی بزرگ کنار زده میشود.رازی به قدمت سیسال! رازی که زندگیشان را دستخوش اتفاقات تلخ و شیرینی میکند و درنهایت،منجر به رقم زدن سرنوشتی میشود که فراسوی انتظار است!
"گلولهای که روزی روح کسی را گرفتهاست، دوباره بازخواهد گشت تا به انسانی زندگی ببخشد." چه میشود اگر کسی بیاید و خاکِ گذشته را شخم بزند تا راز مدفونشده در زیر یکی از برجهای آسمانخراش نیویورک را بیرون بکشد؟ بدون شک، گرد و غبار حاصل از آن راز به بلندترین طبقه برج خواهد رفت تا گریبانگیر مردی شود! مردی که قصهاش را میدانید. او برای ما برسام ولیزاده است و برای آنور آبیها، حکم ناقوس مرگ را دارد! در سیاهی شب، تن به جرم و جنایت میدهد و در روشنایی روز، میان هیاهوی نیویورک گم میشود! حال با آمدن آن گرد و غبار، باید به دنبال هویت واقعیش بگردد و پا به جاده پرپیچ و خمی بگذارد که از خطراتش بیخبر است. توجه: این رمان روایتکننده زندگی برسام ولیزاده است و ماجراهای جدیدی را به دنبال دارد. با این وجود حتماً توصیه میشود که قبل از خواندن این رمان، جلد اول《آخرین گلوله》را مطالعه فرمایید.
تصور کنید مجبور هستید بقیه عمرتان را درون یک جزیره سپری کنید. شما میتوانید سه چیز همراه خود ببرید، چه چیزهایی انتخاب میکنید؟
وقتی خونواده ام از هم پاشید پدرم رو توی تیمارستان رها کردم و وارد سازمان مخفی ای شدم که به عنوان یه جاسوس خطرناک تعلیمم داد؛ چند سال بعد عاشق مردی شدم که مأمور ویران کردنش بودم و در نهایت با انجام مأموریتم تبدیل به خیانتکار عاشق شدم؛ چند سال بعد طی اتفاقاتی که بخاطر تاثیر داروها یادم نمیاد دوباره به هم رسیدیم اما هنوز خوشبختی زودگذرم رو زندگی نکرده بودم که طوفانی از گذشته به سراغم اومد و هزاران قدم پرتم کرد عقب... برگشتم به تیمارستانی که تموم عمرم ازش فرار می کردم!... اونا میگن همهٔ اینا رویاست، توهمی که ساختهٔ ذهن خیال پردازمه... داستانی که یه قاتل ساخته تا باهاش از واقعیت فرار کنه و باورش بشه بیرون از این زندان، خونه و خونواده ای داره که منتظرشن... به تکه های آینه ای که شکستم نگاه می کنم و دختری رو می بینم که غرق توی خون داره بهم می خنده. لحظه ای بعد پدرم رو می بینم که بهم لبخند میزنه در حالی که می دونم لب هاش با این حرکت غریبه ان؛ متقابلاً لبخند می زنم، بابا بلاخره داره بهم افتخار می کنه، به منی که مثل خودش یه دیوونهٔ تنها شدم... شایدم اونا راست می گن و من فقط نویسندهٔ محکوم به مرگ خیانتکار عاشقم نه خودش...
این داستان قصه ی عشق ناصر به زری دختر حاج بشیری است که مردی باخدا و معتمد محل است، اما ناصر برخلاف خانواده ی بشیری پسر شروری است که کل اهالی محله از دست او عاجز هستند، روزی که ناصر برای نخستین بار در کوچه چشمش به زری می افتد یک دل نه صد دل عاشق او می شود و به خواستگاری اش می رود، اما ماجرا به اینجا ختم نمی شود و حاج بشیری با شرطی که برای ناصر می گذارد او را عملاً جزء برترین بندگان خدا می کند...
تازیانهی زمختِ نگونبختی، بیرحمانه بر وجودش میتازید. آن شب وحشی، آن سیه آسمانِ مخوف، دنیای سپید رنگش را به خاکستری سوزنده مبدّل کرد. او تنها ازخود و دنیای خود مراقبت میکرد اما با این اتفاق شوم، ازخود و دنیای خود متواری شد. در این دریاچهی مذاب بهناگه حسِ عشق فوران کرد. جوشید و طمع عصیانها را بهخود برانگیخت.
سالهای 1296 تا 1298 ایران در فقر و قحطی حاصل از جنگ جهانی اول دست و پا میزد؛ روستازادۀ اردبیلی که از عشق مستخدم مطبخ خواب و خوراک ندارد، پس از ماهها فراق، به وصال یار میرسد اما بیماری و قحطی برای او چارهای نمیگذارد جز سفر به مقصد نجات مردمش. این سفر پر خطر آغاز چالش معشوقۀ نوجوانیست که در آستانۀ مادر شدن است. دختر سیزده ساله باید بجنگد؛ با دوری همسر... با گرگان درندّه که نیش هوس در تنش فرو میبرند... با بیماری... با جنگ... .
آرمین پسری جسور با خانواده اش که شرایط اقتصادی شان زیاد مطلوب نیست زندگی میکند و در این اثنا به دختری به نام طناز دل میبازد که از خانواده ای مرفه نشین است و با ناپدری و مادری خوشگذران زندگی میکند که قصد مهاجرت دارند...آرمین تحمل دوری از طناز را ندارد و از خانواده میخواهد تا به خواستگاری وی بروند اما ...
نگار رویاهای من، با باتلاق ترسناکی دست و پنجه نرم میکنه؛ نوجوانی! اون دلش میخواد زندگیش پر از هیجان باشه و از دوران نوجوانیش نهایت لذت رو ببره. اما نمیدونه چهطوری! همهچیز از رفتن به اصفهان شروع میشه؛ وقتی که به کارهای پلید برادرهاش پی میبره و اون زمانه که یه جنگ شروع میشه. یه جنگ بین سه تا مدرسه که از قضا دقیقا کنار هم هستن.
داستان یه دختری که به همه چیزش پشت و کرده! و حالا توی دنیایِ مخصوص و ساخته ی خودش زندگی میکنه! دنیاش، کرم و قهوهای رنگه و پر از عطر تلخ قهوه و وانیل و کروسانهای تازه ... از پشت پنجره، به برخوردِ قطرههای بارون، به شیشه ی اون کافه چوبی، خیره شده و به رویاهاش فکر میکنه! تو رویاهاش ، در سالهای بسیار دورِ گذشته زندگی می کنه! تو کافهای که متعلق به خودشه و یه اتاق پشتی داره! اتاقی که پر از نقاشیهاشه و همه وسایل و ابزاری که برای به تصویر کشیدنِ تصوراتش میخواد رو در اختیار داره! ولی کسی چه میدونه!؟ شاید اونی که همیشه از طرف دیگه ی خیابون بهش خیره میشه، جوری زندگیش رو تغییر بده که حتی خیال پردازی هاشم بهش قد نمیده!
راه های دانلود اپلیکیشن