تکنیک های مخ زنی

نگار رویاهای من، با باتلاق ترسناکی دست و پنجه نرم می‌کنه؛ نوجوانی! اون دلش می‌خواد زندگیش پر از هیجان باشه و از دوران نوجوانیش نهایت لذت رو ببره. اما نمی‌دونه چه‌طوری! همه‌چیز از رفتن به اصفهان شروع میشه؛ وقتی که به کارهای پلید برادرهاش پی می‌بره و اون زمانه که یه جنگ شروع میشه. یه جنگ بین سه تا مدرسه که از قضا دقیقا کنار هم هستن.

متهم ردیف چهارم

شادی و آرزو دو دوست صمیمی‌اند که از دوران دبستان با هم بوده‌اند و بعدها امیر، برادر آرزو، عاشق شادی شده و با هم نامزد می‌شوند. موضوع از جایی شروع می‌شود که آرزو به طرز مشکوکی کشته می‌شود و این وسط همه چیز بر علیه شادی‌ست. ولی این ظاهر ماجراست و در پس پرده رازهای شومی وجود دارد که با برملا شدن‌شان زندگی را بیشتر از قبل برای شادی جهنم می‌کنند. رازهایی که ریشه در کینه‌ای کودکانه دارد و نفر سومی که جایش در ذهن شادی خیلی وقت است که کمرنگ شده و به فراموشی سپرده شده است.

تعمیرکار

در شهر کوچکی درون این کشور که فعلا و شاید بعدها هم دانستن نامش ضرورتی نداشته باشد، مردی شصت و پنج ساله زندگی می‌کند که شغلش تعمیر است، تعمیر چه چیز؟ تعمیر همه‌چیز. توانایی غیر قابل توصیف این مرد در درست کردن چیزهای خراب همه‌ی اهالی شهر کوچک را به شگفتی وا داشته است. هیچ‌کس نمی‌داند این مرد از کی، کجا و از چه کسی چنین مهارتی را کسب کرده است اما همه به توانایی‌های او ایمان دارند. در شهر شایع است که اگر تعمیرکار مسئولیت تعمیر چیزی را بپذیرد محال ممکن است که این مسئولیت را به درست‌ترین شکل ممکن به سرانجام نرساند. داستان از جایی شروع می‌شود که او چیزی که عملا تعمیر آن غیرممکن است را تعمیر می‌کند.

آلام

آلام قصه ی دلداده ای است که به خاطر اگرها و شایدهایی پیش پا افتاده، چشم بر دل خواستنش می‌بندد ... دور می شود... مرد می‌شود... پدر می شود... تنها می شود .. برمی‌گردد... و حالا بعد از سال ها در پی درمان زخم های روحی اش با آلاء رو به رو می‌شود... آلاء ای که خودش درگیر کابوس هایی ست که بوی خون می‌دهند..  پایان خوش...

فریه پینوکیو

میدانی فریه چیست ؟ همان دروغی که من تقاص اش را دادم . من پینوکیو ساده ایی بودم که در شهر احمق ها دست و پنجه نرم میکردم امید به ادم شدن داشت . زندگی من همان نمایش خیمه شب بازی در شهر احمق ها بود که توسط روباه مکار و گربه نره به این نمایش برده شدم. اما پری مهربان داستان من شباهنگی بود که سعی در خاموش کردن روشنایی اش داشتم ، درخشان تر از قبل درخشید . نجاتم داد . حیات من فریه پینوکیوست.

چون دخترم

دختر بعضی وقت‌ها خوبه که یه رابطه هایی رو تموم کنی. خوبه که دوست چندین ساله رو کنار بذاری. خوبه که از یه کار خسته کننده استعفا بدی. خوبه که یه روزهایی رو فقط استراحت کنی. خوبه که از شهر قدیمیت فاصله بگیری. خوبه که کشورت رو برای همیشه ترک کنی. خوبه که برای آرامشت خیلی از خیلی چیزا دل بکنی؛ چون هیچ‌وقت هیچ چیز اونقدر گرانبها نیست که به قیمت از دست رفتن آرامشت تموم بشه کاش منم می تونستم برگردم به عقب به خودم یاد آوری کنم که؛ باید بلند حرف بزنی،باید دادبزنی،باید به خودت افتخار کنی به خودم یاد آوری میکردم که زیبا وبی نقصم و درست همینجا باید بدونی می تونی زیبا وبی نقص باشی وهرچیز رو که می خوای داشته باشی یاسمن.میم.ضاد

چشم ها گواه اند

بغض تازیانه‌ای شد و به جانش نیش زد؛ منفورترین لحظه‌ی زندگی‌اش، هر آینه برایش تداعی شد و وجودش را از آرامشی تصنعی زدود. نمی‌توانست چشم ببندد و فراموش کند، باید زخم‌هایش را از نو ضدعفونی و باندِ پیچیده شده‌ی چرکش را تعویض می‌کرد و حال کسی درست در سردترین شب ممکن می‌آید، او می‌آید و التیام‌بخش دردها می‌شود و زخم‌هایش را با لمسِ دستانِ تنومندش، به فراموشی می‌سپارد.

شب های تنهایی

گاهی تنهایی بخشی از وجود آدم میشه وقتی که میفهمی یک عمر تاوان میدهی فقط به جرم بی گناهی .

هناس زئوس

دختری از جنس خشت همانند تمامی فرزندان انسان و حوا.. با یک مرگ.. با یک تولد.. در میان شیاطین تبدیل به آجر محکم برای ساخت امپراطوری خونین خود می شود.. مردانی غم زده و خطرناک که دست سرنوشت آنها را به سوی درد دادن کشناده تا از درد خود بکاهند.. و مردی از جنس آتش ملقب به پسر لعنت شده شیطان که برای آلوده کردن کردن حوای زمانه خود دست به هرکاری میزند حتی آسیب رساندن به او.. داستانی از جنس درد و مرهم.. داستانی از جنس غم و شادی.. داستانی از جنس گریه و خنده.. آیا زیبای خفته در آخر به جادوگر طلسم کننده تعلق دارد یا به شاهزاده سوار بر اسب؟!

کلید قلب من دست توست

درباره دختری به اسم آیسو که بعد از اینکه بهترین رفیقشو از دست میده افسردگی میگیره و نمیتونه با این موضوع کنار بیاد و برای اینکه کمی به خودش بیاد پدرش اونو می‌فرسته پیش دوستش که تو یه شهر دیگس تا به خودش بیاد شاید عجیب باشد که چگونه تا کنون نفس میکشم اما می‌خواهم بدانی من نمینویسم تا تو بخوانی می‌نویسم که دلم آرام بگید که نمیگیرد



مردمک سفید لحظاتی پیش

وقتی چشم‌هایش را باز می‌کند هیچ چیز از این دنیا برایش آشنا نیست. حتی نامی که یک عمر با او بزرگ شده است. پا در دنیای جدید و آدم‌های جدید می‌گذارد. غافل از اینکه این آدم‌ها قرار است یک روز تمام دنیای او بشوند، رازها برملا کنند و او را بین دودلی بگذارند که بماند یا برود. عشق سابقش را بپذیر یا عشقی که حالا گریبان‌گیرش شده است را با چنگ و دندان نگه‌دارد. خدا می‌داند بازی سرنوشت برای او چه خواب‌ها که ندیده است...

راه های دانلود اپلیکیشن

ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید