رمان طنز دانلود رمان
رمان طنز رمانی جذاب و سرگرمکننده و خنده دار است که با خلاقیت و ظرافت، خوانندگان را به دنیای خنده و شادی میبرد و در عین حال، به آنها فرصتی برای تأمل و تفکر میدهد. رمان عاشقانه طنز و خنده دار و سرشار از روابط کل کلی.
از وقتی پسرعمو از راه رسیده، انگار یه آهنربای قوی وسط خونه گذاشتن که همهی توجه ها رو به خودش جذب میکنه! دختری که فکر میکرد جذابترینِ فامیله، حالا باید ببینه که نگاهها دیگه فقط دنبالِ اون نیست. اینجاست که حسادت، مثل یه ویروسِ خندهدار، به جونش میفته و اون رو تبدیل به یه موجودِ غرغرو و حسود میکنه. اما غافل از اینکه، همین رفتارهای عجیب و غریب، مهیار رو بیشتر شیفتهی خودش میکنه. این رابطهی پر از کشمکش و خنده، که هر لحظهش یه سورپرایزِ جدیده، آخرش چی میشه؟ آیا این دو نفر، بالاخره میفهمن که این حسادتِ بچگانه، یه جور دیگهست از دوست داشتنه؟
السا یه اینفلوئنسر معروف توی فضای مجازیه که از طریق حاشیه ساختن یا قرار گذاشتن با هنرمندها یا آدمهایی که دوست دارن معروف بشن باعث بیشتر دیده شدنشون میشه. اون بر خلاف ظاهر بی نقص که از زندگیش به مردم نشون میده نقاط تاریک زیادی هم داره که از بقیه پنهون میکنه.
ماهلین یه دختره با کلی آرزوهای بزرگ. مهندسی برق خونده و به قولی زده به سرش بزنه به دل غربت و هیچ جوره هم کوتاه بیا نیست. حالا این وسط افتاده به کلکل با باباش که خودش از پس همه چیز برمیاد و باباش هم شرط کرده سر شش ماه نشده برگشته. کی قراره پیروز این میدون باشه؟ ماهی یا باباش؟
برفین به خاطر ازدواج مجدد مادرش مجبور میشه به خونه ی داییش بره وباپسردایی که بهش علاقه داره زیر یه سقف زندگی کنه،دراین بین احساساتشون بهم بیشتر میشه وبرفین به طاها کمک میکنه تا تو رشته ی ورزشی کشتی موفق بشه و با دوست طاها امین همیشه بطور پنهانی وآشکار به کمک طاها میرسه تا اینکه....
بخشی از من که احتمالا برای کسی اهمیتی نداشته باشد در میان این داستانها که انگار تکهپارههایی از وجودم هستند، جمعآوری شده است. تکه پارههای ناقص و پخش و پلا که امید دارم روزی در نمای کلی انسجام پیدا کنند و شرحی از من باشند. شما هم احتمالا بتوانید در میانشان، کمی خلاقیت، قدری شوخطبعی، اندکی هیجان و اگر خوشبختترین انسان روی زمین باشم مقداری عنصر سرگرم کننده پیدا کنید و از آن لذت ببرید.
در ادامهی داستان جلد اول، نگار به خاطر جنجالی که ایجاد کرد از مدرسهش اخراج میشه و به اجبار به مدرسهی دیگهای میره اما چند نفر اونجا با شوق و ذوق منتظرشن، برای یه بازی جدید!
آکرولیزیانا گرهٔ محکم و عجیبیه که هفت تا زندگی مختلف رو به هم پیوند میزنه. زندگی پروای دیوونه و سرخوش رو که تموم زندگیش توی فسیلها و آرزوهای بزرگ و کارهای بیمحاباش در کنار خونوادهٔ پرجمعیتش خلاصه شده؛ زندگی مهرانا دختر ترسوی محافظه کاری که همیشه فرار رو برقرار ترجیح میده و دنبال راه فراری برای مشکلاتش از جنس شوهره؛ زندگی تاریک لاوینی که دنیاش رو توی آینهای میبینه که فقط چهرهٔ پر از نقاب خودش رو منعکس میکنه و توی اعماق قلبش فارغ از دوست داشتن بقیهست؛ زندگی پر از کینه و نفرت جاوید پسر زخمخوردهای از پایین شهر رو که دنبال پر کردن حفرههای خالی توی قلبشه؛ نیوان یه پسر متقلب و شیاد و در عین حال الکی خوش و بیهدفه که هیچ دستآویزی برای چسبیدن به زندگی نداره و عمرش رو صرف کارهای بیهوده میکنه و دایمون یه کرم کتاب خالی از انرژیِ که توی جمع و دور از کتابهاش لال و فلج میشه اما نفر هفتم کیه؟ یه پسر گمشده توی زمان که مدتهاست راهش به دنیای واقعی رو گم کرده و توی مختصات بی حد و مرزی از ناهنجاری آکرولیزیانا گیر افتاده. همهٔ این شخصیتها و احساسات مبهم و بیتعادل به واسطهٔ آکرولیزیانا دور هم جمع میشن و به دنیای ناشناختهای که توی زمانی بینهایت قرار داره فرستاده میشن. اما در واقع این سفر تفریحی به ظاهر طنز و پر از هیجان که تو ذهن پروا سوژهٔ سرخوشی و دیوونهبازیِ برای این هفت نفر یه جنگه! توی دنیایی از چیزهای ماوراءطبیعی با نمادهایی کهنه از زمانهای دور و انسانهای نخستین که بهای پیروزی در برابرشون چیزی جز تلاش برای زنده موندن با احساسات و قلبشون نیست! کلید خروج از آکرولیزیانا، در پس آزمونهای مختلفی پنهون شده که هر کدومشون دنیایی از هیجان و ماجراهای جالب رو در پی دارن...
یه پسر خلبان که با یه ازدواج از پیش تعیین شده تو شرایط سختی قرار میگیره و با خیانت نامزدش از محل زندگیش دور میشه و دور از ویلای خودش، تو پایینشهر یه زندگی برای خودش میسازه که با یه دختر پایینشهری اشنا میشه و... یه کلیشه پر از عشق...داستانی که قرار بود فقط یه نقشه باشه...ولی مگه دستا چقدر میتونن همو لمس کنن و عادت نکنن؟چشما چقدر میتونن ببینن و عاشق نشن؟شایان دل میبنده به چشمای مظلوم دختری بیریا و رویا قلب میده به گرمای آغوش مردی محکم و حامی...
معین الدین سماوات وصیت کرده و حالا نتیجه های سماوات که هر کدام سرشان به کار و مشکلات خودشان گرم است باید بیایند و شروطی را اجرا کنند تا سهم الارثشان را بگیرند کجا؟ رامسر . عمارت سماوات . باشیشه های رنگا وارنگش با نسیم عصرگاهی پاییزیش با صندلی لندویی و درخت بیدش که با هر بادی تکان میخورد در این بین اتفاقات زیادی میفتد گریه . خنده . به یاد آوردن . خشم . حسودی . غم و.... عشق
آرمین پسری جسور با خانواده اش که شرایط اقتصادی شان زیاد مطلوب نیست زندگی میکند و در این اثنا به دختری به نام طناز دل میبازد که از خانواده ای مرفه نشین است و با ناپدری و مادری خوشگذران زندگی میکند که قصد مهاجرت دارند...آرمین تحمل دوری از طناز را ندارد و از خانواده میخواهد تا به خواستگاری وی بروند اما ...
هزاران سال پیش، خدای زئوس به زنی به نام پاندورا جعبهای هدیه داد، جعبهای که پاندورا اجازه باز کردن آن را نداشت، جعبهای برای سنجیدن کنجکاوی و مجازات بود… و سرانجام پاندورا آن جعبهی شوم را گشود، نفرین،درد، و مرگ از درون جعبه خارج شد و دنیا را در برگرفت… پاندورا با وحشت در جعبه را بست و هرگز نفهمید آخرین چیزی که در جعبه ماند؛ امید بود! و حالا من… پاندورایی دیگرم... خدای زئوسِ من، مردیست با چشمانی سبز و جعبه اسرار من، مردیست به شومی کلاغ! این قصه من و دخترانیست… که در جعبهای را گشودیم…که نباید! جعبه ای که صدای لالایی اش همه را به تسخیر میکشاند. جعبهای که… اسرار درونش، پایان کابوسوارش را رقم میزند! پس یادت باشد که اگر در پستوی ذهنت صدای لالایی شنیدی… هرگز نخواب! تو تا آخر این قصه…محکومی به بیداری!
راه های دانلود اپلیکیشن