قاضی شهر قضاوت شطرنجی را در پیش گرفته است: مهره‌های سفید خوب و دوستند و مهره‌های سیاه بد و دشمن. افکارش مطلق است؛ بدها تا ابد عذاب می‌کشند و خوب‌ها لذتی ازل‌وار در پیش دارند. بدهایی که گویا بد زاده شدند و بد زندگی می‌کنند؛ اما هرگز قرار نیست بمیرند. دیوها در قاب عکس قضاوت قاضی حبس می‌شوند و تا ابد در آن رنج می‌کشند. ترحم برای بدها مضحک است و گناهکار نامیدن خوب‌ها ممنوع. قاضی تنها لکه‌ی ننگین سیاهی را روی پارچه‌ی زندگی‌شان می‌بینند و به یاد نمی‌آورد دست‌شان از چه لرزید که جوهر پلیدی را روی سفیدی‌ها ریختند. غبار فراموشی روی شهر نشسته و تنها او در بالاترین اتاق برج نظاره‌گر این قصه و تک تک تار و پودهایش است...

غزل، دختری یتیم با قلبی سرشار از امید، در آستانه جوانی با عشقی ناگهانی روبرو می‌شود که زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند. در میان رازهای خانوادگی و سنت‌های پیچیده، او باید برای یافتن هویت و عشق واقعی خود مبارزه کند. "در کنار تو" داستانی عاشقانه و پر فراز و نشیب از دختری است که در جستجوی خوشبختی، با چالش‌های غیرمنتظره‌ای روبرو می‌شود. آیا غزل می‌تواند در این مسیر پر پیچ و خم، عشق گمشده‌اش را پیدا کند و در کنار معشوق خود به آرامش برسد؟ این رمان، سفری است پر از احساسات ناب و لحظات فراموش‌نشدنی که خواننده را تا انتهای داستان همراه خود می‌سازد.

نووآ جانسون، تک‌تیرانداز ماهر، در مأموریت حساس خود به دلیل امتناع از کشتن یک کودک، شکست می‌خورد و دستگیر می‌شود. پس از 10 سال اسارت، او با پیشنهادی وسوسه‌انگیز از سوی اف‌بی‌آی روبرو می‌شود: آزادی در ازای همکاری و تبدیل شدن به یک مأمور. نووآ که بین گذشته‌ی تاریک و فرصتی برای رستگاری سرگردان است، باید تصمیم بگیرد که آیا می‌تواند دوباره به اسلحه اعتماد کند و این‌بار، در مسیر عدالت قدم بردارد یا خیر.

عشق هرگز با حساب و کتاب وارد زندگی آد‌م‌ها نمی‌شود. گاهی سروکله‌اش زود پیدا می‌شود و گاهی هم دیر... گاهی هم که میان اختلافات بسیار! فریال مظفری دل به مردی داده که اختلافات فرهنگی بسیاری میان خانواده‌هایشان است؛ اما با این حال این دو عاشقانه یک‌دیگر را دوست دارند و به هیچ‌کدامِ این تفاوت‌ها اهمیتی نمی‌دهند. حالا فریال هرچند که از واکنش خانواده‌اش می‌ترسد؛ اما زمانش رسیده که با آن‌ها در این مورد صحبت کند. توجه: «مونالیزا» با اینکه قصه‌ی جدیدی نسبت به رمان «در رویای دژاوو» داره، اما می‌تونه جلد دومی برای این رمان به حساب بیاد چون تعدادی شخصیت‌های مشترک داره و قصه تقریبا بعد از دژاوو اتفاق می‌افته! بنابراین خوندن رمان دژاوو پیش از مونالیزا الزامی نیست ولی خوندنش قطعا جذابیت مونالیزا رو برای شما دو چندان می‌کنه! این رمان مرتبط با رمان در رویای دژاوو است که میتوانید در همین پلتفرم مطالعه کنید.

پس از یک سانحه رانندگی،اگر خوش شانس باشی و به آغوش مرگ نروی،احتمالش هست که از تخت بیمارستان سر در بیاوری. شاید هم سُر و مُر و گُنده از جایت بلند شوی و ادامه مسیرت را طی کنی. اما چه می‌شود اگر چشمانت را باز کنی و خود را در یک آزمایشگاهِ فوقِ محرمانه ببینی؟ آن هم درست در زمانی‌که نمی‌دانی پا به دنیایِ خیال گذاشتی یا در حال روبه‌رو شدن با واقعیتی سهمیگن هستی! یاسمین آریان‌فر،دانشجویِ سالِ آخر رشته داروسازی در دانشگاه شهید بهشتی است که همراه با پدربزرگش در یکی از محله‌های قدیمی تهران زندگی می‌کند. طی حادثه‌‌ای هوشیاری خود را از دست می‌دهد و پس از آن، در آزمایشگاهی عجیب و ناشناس از خواب بیدار می‌شود.باید دید یاسمین قصه راهی برای برگشت به خانه پیدا می‌کند یا قرار است در هزارتوی آزمایشگاه گم شود!

شریفه، دختری از دل کویر، در دهه چهل، بین عشق و سنت، گرفتار می‌شود. دلباخته‌ی پسر همسایه است، اما خواستگار سمج پسرعمو، زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند. جنگ، سایه‌ی شوم خود را بر خانواده‌اش می‌اندازد و شریفه را با غم دوری و از دست دادن، تنها می‌گذارد. عشقی که می‌توانست گرمابخش زندگی‌اش باشد، با نامزدی پسر همسایه رنگ دیگری می‌گیرد. آیا شریفه می‌تواند در این گرداب احساسات و سختی‌ها، راهی برای خوشبختی پیدا کند؟

نادیا دختری که بعد از ورشکستگی برادرش مجبور میشه با خواستگارهای بی سروپاش درگیر بشه و در این گیر و دار کسی که بهش علاقه داشت، چون نادیا دیگه توانایی خرید جهیزیه رو نداره، از نادیا روبرمیگردونه. این رمان دنباله ی رمان همسایه قلبم هست و زندگی یکی از شخصیتهای رمان همسایه قلبم رو ادامه میده.

ساریژ(زخم بهبود یافته): داستانی از رهایی، عشق و انتقام است، آدم‌هایی که هرکدام به گونه‌ای زخمی خورده‌اند و در پی آرامش به دنبال انتقام یا رهایی هستند. داستان پسری که زخم عشق او را به نابودی می‌کشاند و داستان دختری برخواسته از یکی از قومیت‌های کرد زبان کرمانشاه است؛ دختری به نام روجا که سرشار از بلندپروازی و آرزو است و تصمیم گرفته خود را از حصار سنت‌هایی که فکر می‌کند محدودش کرده‌اند نجات دهد! می‌خواهد به دنیای مدرن تهران پناه ببرد و سرنوشت خود را فارغ از تعصب و وابستگی رقم بزند، اما در این سفر با آدم‌ها و ماجراهایی آشنا می‌شود که جهان‌بینی او را متحول می‌کنند و می‌فهمد دنیا خیلی عجیب‌تر از آن‌ چیزی که فکر می‌کرده است. زلزله‌ی مهیبی که گریبانگیر قومش می‌شود برگ دیگری از زندگی را برایش رقم می‌زند. عشقی آتشین میان مصیبت و بلا او را به زادگاهش علاقه‌مند می‌کند، با برگزیدن عشق در برابر مادیات به آرامش پدرش کمک می‌کند، اما همچنان در برابر هر آن چه که زن را محدود کند می‌ایستد.

در سرزمین حومورا که نیمی از ساکنین آن را اژدهایان تشکیل می‌دهند پرنسسی از تبار بریل در قصر طلایی خود زندگی می‌کند. به گمان خیلی‌ها تصور می‌شود او نالایق است اما حقیقت چیز دیگری‌ست. او یک کابوس است و چیزی نمی‌گذرد تا به همه ثابت می‌شود. مار در دل اژدهایان می‌روید و به کابوسش‌هایشان جان دیگری می‌بخشد. خشک سالی همه جا را فرا می‌گیرد و اکنون داستان شروع خواهد شد.

جاده‌های زندگی... همیشه به آفتاب ختم نمی‌شوند. برای برخی، مثل ما، دنیا جای بی‌رحمی است، شب‌ها سردند و روزها طاقت‌فرسا. در دنیای ما، برادر به برادر خیانت می‌کند، پدرها به فرزندانشان پشت می‌کنند... و عشق؟ عشق، رؤیایی دور است. اینجا عاشق شدن جرم است؛ چون آخرین کسی از ما که عاشق شد، مرد. اما شاید... فقط شاید، این مسیر، این راه تاریک و پر پیچ و خم، راه درست باشد. شاید نور نرفته باشد، فقط پنهان شده، خیلی دور. شاید باید ریسک کنیم، از روی مین‌ها بپریم. می‌تواند مرگ باشد. می‌تواند نیستی باشد. یا... شاید، فقط شاید، اگر جلو برویم، نسیم را حس کنیم و خورشید را ببینیم. شاید سفر ما پایانی خوش داشته باشد. شاید این جاده به دریا برسد.



لالایی پاندورا لحظاتی پیش

هزاران سال پیش، خدای زئوس به زنی به نام پاندورا جعبه‌ای هدیه داد، جعبه‌ای که پاندورا اجازه باز کردن آن را نداشت، جعبه‌ای برای سنجیدن کنجکاوی و مجازات بود… و سرانجام پاندورا آن جعبه‌ی شوم را گشود، نفرین،درد، و مرگ از درون جعبه خارج شد و دنیا را در برگرفت… پاندورا با وحشت در جعبه را بست و هرگز نفهمید آخرین چیزی که در جعبه ماند؛ امید بود! و حالا من… پاندورایی دیگرم... خدای زئوسِ من، مردی‌ست با چشمانی سبز و جعبه اسرار من، مردی‌ست به شومی کلاغ! این قصه من و دخترانی‌ست… که در جعبه‌ای را گشودیم…که نباید! جعبه ای که صدای لالایی اش همه را به تسخیر می‌کشاند. جعبه‌ای که… اسرار درونش، پایان کابوس‌وارش را رقم می‌زند! پس یادت باشد که اگر در پستوی ذهنت صدای لالایی شنیدی… هرگز نخواب! تو تا آخر این قصه…محکومی به بیداری!

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.