بازگرد و مرا به خانه برسان قصه‌ی خسروست قصه‌ی عشق پرشوری که در نهایت به بیزاری رسیده و برای او و همسرِ اینفلوئنسرش راهی جز جدایی نگذاشته. اما تصمیم به طلاق بعد از به دنیا آمدن فرزندشان، با مرگ گیسو در روز زایمان، همه‌چیز را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. بعد از گذراندن روزهای سوگواری، سختی‌های زندگی یک پدر مجرد با وجود شرایط خاص و سفرهای کاری‌ خسرو و دور ماندنش از پسرکش' نیکان بیشتر خود را به رخ می‌کشد و او را ناچار به بازگشت به خانه‌ی پدری می‌کند. اما این شرایطی نیست که خسرو با آن کنار بیاید به‌خصوص که داشتن حریم‌خصوصی به دلیل شغل امنیتی‌اش' در طی سال‌ها در او نهادینه شده. ولی با یادآوری زندگی مشترکی که داشته، نمی‌خواهد بی‌گدار به آب بزند؛ برای همین با وجودی‌که خانواده‌اش بیشتر از مذهب، پایبند عرف هستند،  تصمیم به ازدواج‌موقت می‌گیرد. بازگرد و مرا به خانه برسان قصه‌ی نگار است؛ نگار که در هفت سالگی پدرش را از دست داده. با ازدواج مادر و تاکید همسر جدیدش به دور نگه‌داشتن نگار از زندگی‌شان، او پیش خاله‌ی مادرش' بزرگ می‌شود. باوجودی‌که مادرش نویسنده و  استاد دانشگاه است و تاکیدش به تحصیلات عالیه، این اتفاق در مورد نگار نمی‌افتد و با ازدواجی که مادرش مخالف آن است رابطه‌ی تیره‌یشان کاملا قطع می‌شود. حالا نگار در روزهایی که از همسرش جدا شده در خانه‌ی کوچک اجاره‌ای که نه به لحاظ مالی، بلکه به لحاظ روحی انگیزه‌ای حتی برای پُر کردن آن ندارد، شبیه به کسی که درون چاهی سقوط کرده، حتی تلاشی برای نجات خودش نمی‌کند تا روزی که حضور نیکان چون بارقه‌ی امیدی به سیاهی این چاه می‌تابد...

سروین بعد از گذشت سال‌ها، با واقعیتی رو به رو شده که دنیاش رو تغییر داده. واقعیتی که پذیرش اون برای هرکسی می‌تونه خیلی سخت باشه اما سروین تصمیم می‌گیره قوی بمونه و برای شکستن پوسته‌ی سختی که زندگی دور وجودش ساخته، با دنیا بجنگه. شاید بتونه راهی برای رسیدن به عشق ممنوعه‌ی زندگیش بسازه...

السا یه اینفلوئنسر معروف توی فضای مجازیه که از طریق حاشیه ساختن یا قرار گذاشتن با هنرمندها یا آدم‌هایی که دوست دارن معروف بشن باعث بیشتر دیده شدنشون میشه. اون بر خلاف ظاهر بی نقص که از زندگیش به مردم نشون میده نقاط تاریک زیادی هم داره که از بقیه پنهون میکنه.

«‌دستانی که در آتش می‌رقصید حکایت از پشیمانی‌ای داشت که چاره‌ای برایش نبود و چشمانِ محکوم به تماشا، حکایت تلخش را از بَّر شد!» زندگی مشترک بهنود که در شرف سه نفره شدن بود رو به فروپاشی رفته و تلاش‌هایش‌ بی‌ثمر شده‌بود؛ اما مشکلات از جایی آغاز شد که بهنود در شغل وکالتش با پرونده‌ای رو به رو شد و همه‌ی زندگی‌اش روی دور باطل افتاد. پرونده‌ای که هرچه بیشتر حقیقتش آشکار می‌شد فهمیدنش را برای بهنود سخت‌تر می‌کرد؛ اما کاغذهای سوخته‌‌ی لا به لای پرونده، حقیقت فراموش شده‌ای را هجی می‌کرد که انگار از یاد رفته‌بود. شخصی بعد از سال‌ها از راه رسید، حقیقت را از بین خاکسترهای به جا مانده فهمید و حالا می‌خواست دردی که با گوشت و استخوانش حس می‌کرد را تا مغز استخوان مقصرها برسد!

ماهلین یه دختره با کلی آرزوهای بزرگ. مهندسی برق خونده و به قولی زده به سرش بزنه به دل غربت و هیچ جوره هم کوتاه بیا نیست. حالا این وسط افتاده به کل‌کل با باباش که خودش از پس همه چیز برمیاد و باباش هم شرط کرده سر شش ماه نشده برگشته. کی قراره پیروز این میدون باشه؟ ماهی یا باباش؟

زندگی همایون هیچ‌وقت آرام نبود؛ او سال‌ها بود که با انواع پرونده‌های قتل و کالبدشکافی اجسادی سروکار داشت که فجیعانه به‌ قتل رسیده بودند، ولی این تنها پرونده‌ای بود که حیرانش کرده بود. قاتلی باهوش که در عرض سه ماه، چهار قربانی گرفته بود و تنها ردی که از خودش باقی گذاشته بود، تاسی ناقص، بدون عدد شش بود که هر بار آن را در قسمتی از بدن مقتولین پنهان می‌کرد. چند ماه بود قانون را بازی می‌داد و هر پلیسی که پرونده را به عهده‌ می‌گرفت زمین می‌زد؛ اما مسئله‌ی اصلی این نبود. مسئله‌ی اصلی این بود که چرا راننده‌‌تاکسی‌ها؟ چه‌چیزی می‌توانست به چنین قاتل مجنونی، انگیزه‌ی قتل یک مشت پیرمرد بدبخت را، آن هم تا این حد وحشیانه بدهد؟ این سوالی بود که همایون از خودش می‌پرسید و آذر هم برای تکمیل مقاله‌اش سعی داشت پاسخی برای آن پیدا کند...

اگر گیاه داتورا را در چشم بچکانی مردمک‌ چشم تا ابد ثابت خواهد ماند... اگر استشمام کنی، یا معتادت می‌کند و یا تو را می‌کشد. من آماده‌ی هر سه‌تایش هستم. آن زنی که دیگران می‌شناسند منه واقعی نیست. مردی هست، شبیه خدایان کافرکیشی‌بدوی که مرا تصاحب کرده. و عشقی با چشم‌های خاکستری که بیش از من، از کسی که مرا تصاحب کرده حمایت می‌کند. آن خدای کافرکیشِ آلوده‌ی من است و من آلوده‌ی دتورا هستم. چه می‌شود اگر بفهمند، من آن زنی که فکر می‌کنند نیستم.

ایل‌ماه، دختری که در میان آرزوهایی که همیشه داشت زندگی میکند و در این مسیر، دل به همکار مرموزش، یاشار می‌بازد. اما با نزدیک‌تر شدن این دو، رازهایی از گذشته سر برمی‌آورند؛ رازهایی که سرنوشت ایل‌ماه و یاشار را به هم گره می‌زنند و حقیقت‌های تلخ و شیرینی را آشکار می‌کنند. این داستان عشقی‌ست که میان غبار گذشته و پیچیدگی‌های تقدیر، به دنبال روشنایی راه خود می‌گردد.

مهرتا معشوق مرد جوانی‌ست به نام آرمان که گاهی با علاقه زیادش به او باعث آزارش می‌شود، اما مهرتا‌ با بی‌تجربگی و خوش‌بینانه، بددلی‌اش را حساسیت عاشقانه می‌پندارد و صبورانه مدارا می‌کند تا اینکه با ورود آدم‌های جدید به زندگی‌شان، عشقشان دستخوش تغییر می‌شود و رنج‌هایی جبران‌نشدنی به بار می‌آورد.

من روزی چندبار پرواز رو با فرستادن این دودها تو ریه هام تجریه میکنم ازم پرسیدی چرا اینکارو با خودم میکنم؟ بخاطر تو... چون برای رسیدن بهت دویدن کافی نیست باید پرواز کرد ولی... «بالهای من زخمیه» هی دوست من! تو یا میتونی درکم کنی و بابت همه کارهایی که ازم سر زد بهم حق بدی یا میتونی محکومم کنی و بگی کارام اشتباه محض بوده! را سومی وجود نداره حد وسطی هم وجود نداره من از چشم تو یا گناهکاره مستحق سرزنشم یا مُحقِ لایق تشویق اگه انتهای این پرواز اوج گرفتن نباشه سقوط به قعر زمینه! ولی حالا که شروعش کردم تمام تلاشمو میکنم که برم و خودمو برسونم به اون بالا بالاها.



لالایی پاندورا لحظاتی پیش

هزاران سال پیش، خدای زئوس به زنی به نام پاندورا جعبه‌ای هدیه داد، جعبه‌ای که پاندورا اجازه باز کردن آن را نداشت، جعبه‌ای برای سنجیدن کنجکاوی و مجازات بود… و سرانجام پاندورا آن جعبه‌ی شوم را گشود، نفرین،درد، و مرگ از درون جعبه خارج شد و دنیا را در برگرفت… پاندورا با وحشت در جعبه را بست و هرگز نفهمید آخرین چیزی که در جعبه ماند؛ امید بود! و حالا من… پاندورایی دیگرم... خدای زئوسِ من، مردی‌ست با چشمانی سبز و جعبه اسرار من، مردی‌ست به شومی کلاغ! این قصه من و دخترانی‌ست… که در جعبه‌ای را گشودیم…که نباید! جعبه ای که صدای لالایی اش همه را به تسخیر می‌کشاند. جعبه‌ای که… اسرار درونش، پایان کابوس‌وارش را رقم می‌زند! پس یادت باشد که اگر در پستوی ذهنت صدای لالایی شنیدی… هرگز نخواب! تو تا آخر این قصه…محکومی به بیداری!

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.