دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی
عشق معکوس
مژده تک فرزند خانواده است و مورد توجه زیاد پدر و مادرش. به تازگی دوست پدرش حاج آقا نادری که مرد با اعتبار و متشخصی است او را برای پسر ارشدش رامین خواستگاری کرده. رامین استاد دانشگاه است و ده سالی از مژده بزرگتر و حالا مژده در حالی که آمادگی لازم برای ازدواج ندارد و از طرفی با تایید پدر و مادرش برای خواستگارش مواجه شده در مسیر انتخاب قرار گرفته...
دومینو
همایونفرها زندگیاش را سیاه کردهاند و حالا همه او را قاتل هم محلهای اش میدانند... اگر همایونفرها دشمن شوند، انگار که تمام دنیا دشمن شدهاند چون همه از آنها حساب میبرند! دومینو قصهی سهند است! مردی که ناخواسته قاتل ونداد میشود و دستان به خون آلودهاش همه را از او دور میکند حتی دختر مورد علاقهاش را؛ اما نه به میل خودش به میل کسانی که سهند را توی این مخمصه انداختهاند و حالا میخواهند او را از رازهای گذشتهاش نیز دور کنند... رازهایی که اگر برملا شوند دردسر میسازند! سهند در تلاش است تا با امید به عشقِ دخترِ کسی که باعث نابودی زندگیاش شده است؛ دوباره خودش را بسازد! اما آرامش زندگیاش را چه کسی به او بر میگرداند؟ عشقش به ستایش یا رازهای عجیبی که برملا میشوند؟
ماه خاکستری
من تک دختر پادشاه هرویین ایران، ملقب به افعی هستم.. هر جایی که میرم با لیموزین میرم! دوتا سگ ژرمن سیاه همراهمه و چهارتا بادیگارد دو برابر هیکل خودم! دختر مغروری بودم که هیچ وقت به قیافه بادیگاردام دقت نمی کردم و اونا رو اصلا در حد خودم نمی دونستم... تا اینکه یه روز توی یه مهمونی دشمنای بابا من و یکی از بادیگاردامو گروگان گرفتن و انداختنمون توی یه اتاق... برای آزادیمون یه شرط گذاشتن... یه شرط خیلی عجیب....
نمی بخشمت
دلوین اعتصام، مشهورترین مدلینگ ترکیه... دختری که گذشته ی تلخی را پشت سر گذاشته... دختری از تبار درد... آتش... زخم... خشم و... انتقام... جنجالی به پا می شود... برپا کننده ی این جنجال خود اوست... اویی که همانند آهویی درنده به انتظار شکارچی هاست... همان شکارچی هایی که روحش را کشتند و جسم بی جانش را درون کویر تاریک رها کردند... و حال نمی دانند که او با افکاری شوم به انتظار آنهاست... حال تنها خدا می تواند به آنها کمک کند... خدایی که با خودِ اوست چگونه به آن درنده ها کمک می کند؟! آیا اصلاً کسی قرار است به آنها کمک کند؟!
سایه سرگردان
ماهنوش به کمک برادرش، بهنود تصمیم دارد حیاط خانه قدیمی و آجرنمای مادربزرگش را تبدیل به کافه کند. برای گرفتن مجوزها و کارهای اداری آن به ارگانها و نهادهای مخصوص مراجعه میکند که در پی این رفتوآمد، آقازادهای را میبیند که در گذشته دلبسته هم بودند اما به جبر زمانه از هم دور شده بودند. ماهنوش تصمیم میگیرد دورادور او را زیر نظر بگیرد تا زمان مناسب رویاروییشان فرا برسد. بهنود پس از افتتاح کافه به دلیل پیوستن به ناوگان کشتیرانی نمیتواند همراه ماهنوش باشد، اما او را با دوستانش آشنا میکند تا در نبود او، هم هوای ماهنوش را داشته باشند و هم جای خالی او را پر کنند. آشنایی با دوستان بهنود، زندگی ماهنوش را زیر و رو میکند.
سرپناهی دیگر
سرپناهی دیگر روایتگر زندگی آدم های گذشته بر پایه ی عقاید سنتی؛ غرور و تعصب های بیجا است. بیست سال از حرف ها، کارها و اشتباهات گذشته است. هیچکس نمی داند در آن حادثه چه شد. پنج سنگ قبر از بقایای آنها باقی مانده است؛ اما در این میان کسی پی به این اتفاقات می برد. به دنبال افشای حقیقت می رود؛ اما از هرچه که در این سالها داشته است. گریزان می شود. او تنها است. میان سوالاتی بی جواب تا با کسی روبه رو می شود که عاجرانه از او کمک می خواهد... .
رعیت ارباب زاده
او زاده ی درد بود...دختری که تا چشم باز کرد،رعیت بود و کلفت... زندگی انگار هیچ وقت با او مهربان نبود و سر سازش نداشت... زیبا بود و بچه سن،برای کلفتی هنوز خیلی جوان بود... نامش آفتاب بود...در این راه زجر های سختی اون را تحت تاثیر قرار میدهد.. همانند نامش زیبا بود و درخشنده... او مسئول شستن رخت چرک های عمارت اربابی بود روزی از روز ها با ارباب جوان و تحصیل کرده ی عمارت دیداری تازه میکند و همین دیدار اتفاقات بزرگی در زندگی دخترک رعیت رقم خواهد زد و اورا وارد چالش های سهمگین زندگی میکند
قرار قلب های ما
چهار سال پیش، چند نفر از همکلاسیهای ساره درست یک ماه بعد از رفتن او، اخراج شدند. و حالا همان چند نفر هر کدام در یک شغل مهم مشغول به کارند... تا اینکه همزمان، آن چند نفر در عرض یک هفته دچار بحران کاری عجیبی می شوند. در همین حین که تک تک آنها به فکر چاره هستند...برای حل معما، دعوت میشوند به یک مکان مشخص... جایی که آخرین بار همدیگر را قبل از اخراج دیده اند. همگی بدون اطلاع از میزبان و آدرس، به محل قرار میروند، متوجه میشوند برای شروع مذاکره باید نفر بعدی هم باشد. نفر بعدی که همان "ساره طریقت" هست. ساره ای که هیچ وقت بعد از ترک دانشگاه، سراغ آنها نرفته بود..
قفس چکاوک
او دختری زیبا از دیار روستا بود...ساده و بی آلایش..صدایش میزدند پرنده... نامش چکاوک بود... او بعد از فوت پدر و مادرش در راه مشهد،به دست عموی معتاد خود اسیر میشود منوچهر عمویش برای جور کردن پول موادش تن دخترک را به حراج میگذارد تا اینکه ارباب جوان روستا،برای انتقامی دیرینه از برادر چکاوک،با دادن مقداری طلا به منوچهر چکاوک را میخرد...این راه نجاتی برای دخترک قصه است،یا عذابی سخت... دخترک درد و رنج های زیادی در این راه متحمل میشود،برده ی ارباب هامون بزرگ میشود غافل از اینکه روزی چکاوک بدجور دل ارباب هامون را به تاراج قلبش میبرد و....
بازگشت گلوله
"گلولهای که روزی روح کسی را گرفتهاست، دوباره بازخواهد گشت تا به انسانی زندگی ببخشد." چه میشود اگر کسی بیاید و خاکِ گذشته را شخم بزند تا راز مدفونشده در زیر یکی از برجهای آسمانخراش نیویورک را بیرون بکشد؟ بدون شک، گرد و غبار حاصل از آن راز به بلندترین طبقه برج خواهد رفت تا گریبانگیر مردی شود! مردی که قصهاش را میدانید. او برای ما برسام ولیزاده است و برای آنور آبیها، حکم ناقوس مرگ را دارد! در سیاهی شب، تن به جرم و جنایت میدهد و در روشنایی روز، میان هیاهوی نیویورک گم میشود! حال با آمدن آن گرد و غبار، باید به دنبال هویت واقعیش بگردد و پا به جاده پرپیچ و خمی بگذارد که از خطراتش بیخبر است. توجه: این رمان روایتکننده زندگی برسام ولیزاده است و ماجراهای جدیدی را به دنبال دارد. با این وجود حتماً توصیه میشود که قبل از خواندن این رمان، جلد اول《آخرین گلوله》را مطالعه فرمایید.
سیزده ثانیه
تصور کنید مجبور هستید بقیه عمرتان را درون یک جزیره سپری کنید. شما میتوانید سه چیز همراه خود ببرید، چه چیزهایی انتخاب میکنید؟
چنگار
بیماری کُرونا دکتر مُعتضد را عزادار همسر میکند اما درست چهل روز بعد از مراسم همسرش، نامهای به دستش میرسد که ریشه بر تیشۀ باورهایش میاندازد. نامۀ خودکشی همکارش به واسطۀ عشقی که به همسر معتضد داشته. پیگیریهای مُعتضد پای او را در منجلابی میکشاند که بیرون آمدن از آن ممکن نیست... منجلابی که همچون سرطان بر غدد تاریک زندگیاش هجوم میبرد.
مثل تو مثل هیچکس
لیدا دختر مظلوم و درونگراییست که اسیر دست علی تاجیک با بیماری روانی خاص میشود. قهرمان داستان (حامد) از آنسوی مرزها میرسد تا همچون شوالیه مسیر گریز را برای لیدا هموار سازد ولی...
به سردی یخ
حاصل یک اشتباه بودم... اشتباهی خوفناک... شبی وحشتناک و... منی که حاصل آن اشتباهم... با مردی که همانند عروسکی خیمه شب بازی مرا به ساز آرزوهایش میرقصاند... به جای لباس پرنسس ها... رخت شوالیه ها را بر تنم میکند. به جای عروسک... شمشیری برنده به دستم میدهد. به جای صورتی... رخت و لباسی سفید بر تنم میکند و میگوید... این رخت عزای من است... در جامعهای که هنگام غم و غصه، همه سیاه بر تن می کنند، سفید پوششان باید من باشم و اگر در جشن هایشان سفید پوشیدند... آن روح که کفن بر تن دارد باید من باشم.
آن سبو بشکست
"آن سبو بشکست" داستان عشقی پرهیاهوست میان مهرداد و شمیم، که با وجود اختلاف سنی و مخالفت اطرافیان و خصوصاً پدر حسود شمیم، بالأخره به ازدواج ختم میشه. مهرداد مهندس ناظره و همهچیز از جایی شروع میشه که بنا به تعهد کاری مجبور میشه مدتی رو دور از همسر و خانوادهش سپری کنه. در محل کار جدیدش یکی از کارگران قبلیش رو به خاطر یک دِین قدیمی دومرتبه به کار میگیره. این پسر جوان چندان سر به راه نبوده و شروع همکاری جدید باز هم سبب تنشهای زبانیشون و به اوج رسیدن اختلافاتشون میشه. رفته رفته کینهی پسر جوان رنگ و بوی دیگهای میگیره و با فراهم کردن شرایط، کمکم برای انتقام پای خانوادهی مهرداد رو وسط میکشه؛ و دست به رفتاری ناهنجار و نامعقول میزنه که به واسطهی اون زندگی شخصی مهرداد با چالشی سخت مواجه میشه...
تو عاشق نبودی
افسون در حالیکه همه فکر می کنن قراره -بعد از یکبار بهم خوردن نامزدیش با پسرخالهاش راستین-دوباره با اون ازدواج کنه اما ناگهان مرد دیگه ای رو برای ازدواج انتخاب میکنه.مردی که مسبب مرگ نامزد قبلی راستینه. زندگی افسون با این ازدواج و مزاحمتهای راستین به جهنمی عذاب آور تبدیل میشه...
خیانتکار عاشق 3
وقتی خونواده ام از هم پاشید پدرم رو توی تیمارستان رها کردم و وارد سازمان مخفی ای شدم که به عنوان یه جاسوس خطرناک تعلیمم داد؛ چند سال بعد عاشق مردی شدم که مأمور ویران کردنش بودم و در نهایت با انجام مأموریتم تبدیل به خیانتکار عاشق شدم؛ چند سال بعد طی اتفاقاتی که بخاطر تاثیر داروها یادم نمیاد دوباره به هم رسیدیم اما هنوز خوشبختی زودگذرم رو زندگی نکرده بودم که طوفانی از گذشته به سراغم اومد و هزاران قدم پرتم کرد عقب... برگشتم به تیمارستانی که تموم عمرم ازش فرار می کردم!... اونا میگن همهٔ اینا رویاست، توهمی که ساختهٔ ذهن خیال پردازمه... داستانی که یه قاتل ساخته تا باهاش از واقعیت فرار کنه و باورش بشه بیرون از این زندان، خونه و خونواده ای داره که منتظرشن... به تکه های آینه ای که شکستم نگاه می کنم و دختری رو می بینم که غرق توی خون داره بهم می خنده. لحظه ای بعد پدرم رو می بینم که بهم لبخند میزنه در حالی که می دونم لب هاش با این حرکت غریبه ان؛ متقابلاً لبخند می زنم، بابا بلاخره داره بهم افتخار می کنه، به منی که مثل خودش یه دیوونهٔ تنها شدم... شایدم اونا راست می گن و من فقط نویسندهٔ محکوم به مرگ خیانتکار عاشقم نه خودش...
گیله نار
اَفرا دخترِ به ظاهر خجالتی و سربهزیرِ حاج فتاح سلطانی، به دنبال بهدست آوردن استقلال، ماهها پیش بعد از قبولِ شرط دردسرساز پدبزرگِ مستبد و متعصباش، با شراکت عمهی کوچکش کافهای در حومهی شهر برپا کردهاند. همهچیز خوب پیش میرود تا قبل از اینکه گندِ جبران نشدنیای به بار بیاورند و بهخاطر ترس از طرد شدن، ماهها روی آن سرپوش بگذارند. اما ماه همیشه پشت ابر نمیماند. کینه و کدورت قدیمیِ شایانخان و سوءتفاهمی که برای او و خانوادهاش پیش آمده است، باعث میشود که شاهانِ جاوید پا به میدانِ بازی بگذارد و بعد از ماهها، بوی تعفنآور رسوایی، خانوادهی سلطانی را بیآبرو کند.
به عشق زری
این داستان قصه ی عشق ناصر به زری دختر حاج بشیری است که مردی باخدا و معتمد محل است، اما ناصر برخلاف خانواده ی بشیری پسر شروری است که کل اهالی محله از دست او عاجز هستند، روزی که ناصر برای نخستین بار در کوچه چشمش به زری می افتد یک دل نه صد دل عاشق او می شود و به خواستگاری اش می رود، اما ماجرا به اینجا ختم نمی شود و حاج بشیری با شرطی که برای ناصر می گذارد او را عملاً جزء برترین بندگان خدا می کند...
تکنیک های مخ زنی (جلد دوم)
در ادامهی داستان جلد اول، نگار به خاطر جنجالی که ایجاد کرد از مدرسهش اخراج میشه و به اجبار به مدرسهی دیگهای میره اما چند نفر اونجا با شوق و ذوق منتظرشن، برای یه بازی جدید!
تو نشانم بده راه - نسخه آفلاین
دختری به نام آوا بعد از خیانت همسرش سعی در دوباره ساختن زندگیش داره. بدون اینکه سایهی زندگی قبلی رهاش کنه. دیوار شکستهی اعتماد و غروری که میخواد آوا رو سرپا نگهداره داره درهای عشق رو به روش میبنده.
مهمیزهای سیاه
« به نظرم زندگی کردن با زنده بودن خیلی فرق داره! همهمون بعد هر جنایت قِسر در رفتیم تا زندگی کنیم؛ ولی نکردیم! مثلا من بابا... اگه سر و کلهی عشق توی زندگیم پیدا بشه شاید منم بتونم زندگی کنم... چی فکرمیکنی؟» یک شرکت واسطهای که در زمینهی واردات و ترخیص کالا از گمرک فعالیت میکند؛ اما در پشت پردهی آن چه اتفاقات شومی ممکن است بیافتد؟ آوازهی دو اَبَر شرور یعنی یک پدر و پسر بیرحم میان تمام مردان مافیایی پیچیده است که میخواهند کسب و کارشان را گسترش دهند تا میان تبهکاران سری توی سرها شوند! مخالفان را به ورطهی نابودی بکشانند، خیانتکاران را مجازات کنند و مهرههای به درد بخور را به خود جذب کنند... «دردسر تو راهه... ولی نه واسه ما!» هشدار: این رمان دارای صحنههای اکشن، هیجان انگیز و خشونت آمیز میباشد که به تمامی افراد توصیه نمیشود. همچنین موزیکهای هر پارت برای پاراگرافهای خاصی هستند که زمان پلی شدن هر کدام از آنها پیش از پاراگراف مربوطه نوشته شده است.
آکرولیزیانا - آفلاین
آکرولیزیانا گرهٔ محکم و عجیبیه که هفت تا زندگی مختلف رو به هم پیوند میزنه. زندگی پروای دیوونه و سرخوش رو که تموم زندگیش توی فسیلها و آرزوهای بزرگ و کارهای بیمحاباش در کنار خونوادهٔ پرجمعیتش خلاصه شده؛ زندگی مهرانا دختر ترسوی محافظه کاری که همیشه فرار رو برقرار ترجیح میده و دنبال راه فراری برای مشکلاتش از جنس شوهره؛ زندگی تاریک لاوینی که دنیاش رو توی آینهای میبینه که فقط چهرهٔ پر از نقاب خودش رو منعکس میکنه و توی اعماق قلبش فارغ از دوست داشتن بقیهست؛ زندگی پر از کینه و نفرت جاوید پسر زخمخوردهای از پایین شهر رو که دنبال پر کردن حفرههای خالی توی قلبشه؛ نیوان یه پسر متقلب و شیاد و در عین حال الکی خوش و بیهدفه که هیچ دستآویزی برای چسبیدن به زندگی نداره و عمرش رو صرف کارهای بیهوده میکنه و دایمون یه کرم کتاب خالی از انرژیِ که توی جمع و دور از کتابهاش لال و فلج میشه اما نفر هفتم کیه؟ یه پسر گمشده توی زمان که مدتهاست راهش به دنیای واقعی رو گم کرده و توی مختصات بی حد و مرزی از ناهنجاری آکرولیزیانا گیر افتاده. همهٔ این شخصیتها و احساسات مبهم و بیتعادل به واسطهٔ آکرولیزیانا دور هم جمع میشن و به دنیای ناشناختهای که توی زمانی بینهایت قرار داره فرستاده میشن. اما در واقع این سفر تفریحی به ظاهر طنز و پر از هیجان که تو ذهن پروا سوژهٔ سرخوشی و دیوونهبازیِ برای این هفت نفر یه جنگه! توی دنیایی از چیزهای ماوراءطبیعی با نمادهایی کهنه از زمانهای دور و انسانهای نخستین که بهای پیروزی در برابرشون چیزی جز تلاش برای زنده موندن با احساسات و قلبشون نیست! کلید خروج از آکرولیزیانا، در پس آزمونهای مختلفی پنهون شده که هر کدومشون دنیایی از هیجان و ماجراهای جالب رو در پی دارن...
طلسم تارادیس - آفلاین
ضحای قصه ما یه کتابفروش سیاره، دنبال برادر دوقلوش، همه دخمه های شهر رو زیر پا میذاره، حتی به جنگ کارون زنگنه ای میره که دیو قصه ماست. تار و پود قصه ضحا و کارون با عشق گره می خوره؟ یا طلسم کینه های از دل تاریخ اونها رو به قعر نابودی می کشونه؟
هر شب یک سوال
داستان دختری که وسط یک کابوس اسیر میشود. کابوسی که تکراروار در حال وقوع است. پسری که دل از او ربوده و هویتش مشخص نیست... . کابوس نقطهی پایان ندارد و سوالِ هر شب راه رسیدن به جواب معما را نشان میدهد... .
زندگی را نمی بازم
مهوا بهخاطر حل مشکلی که هیچکس از آن خبر ندارد، ناخواسته وارد یک بازی میشود که هرچه میگذرد بر نقشهای کذاییاش در این بازی اضافه میشود. او میخواهد تا آنجا ادامه دهد که بانی این اتفاقات را پیدا کند و انتقام بگیرد اما...
لعل بخارا
نبات بنت علی نگارگر دختریست در دل تاریخ؛ دخترکی اهل نیشابور که رویای طبابت در سر میپروراند و هزاران مانع بر سر راه دارد. در همان زمان در دل بخارا، پسرکی زندگی میکند که رویایش نبودن تبعیض است و اختلاف طبقاتی. پسری اشرافزاده که رویای همسفرگی با رعایا را دارد. آیا قرار است این دو به رویاهایشان برسند؟ چه میشود اگر تحولات سیاسی چون مرگ منصورابننوح سامانی درست در همین خلال باشد؟
تلالو هور
تازیانهی زمختِ نگونبختی، بیرحمانه بر وجودش میتازید. آن شب وحشی، آن سیه آسمانِ مخوف، دنیای سپید رنگش را به خاکستری سوزنده مبدّل کرد. او تنها ازخود و دنیای خود مراقبت میکرد اما با این اتفاق شوم، ازخود و دنیای خود متواری شد. در این دریاچهی مذاب بهناگه حسِ عشق فوران کرد. جوشید و طمع عصیانها را بهخود برانگیخت.
خانزاده و خون بس
خانزاده و خون بس روایت سیر زندگی مبتنی بر عشق پسری به نام یاسر و دختری به نام هیوا است که ابتدا ناخواسته و بنا بر یک رسم قدیمی سر راه هم قرار می گیرند و بعد از پشت سر گذاشتن مشکلات متعدد آن چنان عاشق و دلباخته ی یکدیگر می شوند که عشقشان سالیان سال زبان زد عام خواهد بود... در نهایت فقط یک داستان است که ارزش روایت پیدا می کند، رمان خانزاده و خون بس راه طولانی را طی می کند تا نهایت از عشق سخن بگوید...
به دنبال شارلو
شارلو سرزمین افسانهای که مظهر قدرتش یک الماس بود، به طرز وحشتناکی در معرض یه شبیحخون، الماس رو از دست میده. و مردم دهکده توسط نیروی شیطانی طلسم میشن ... چند نفر از افراد شجاع دهکده تصمیم میگیرن برای پیدا کردن قدرت ارزشمند سرزمین شارلو کتاب مقدس رو پیدا کنن و دست به یک جستجو بزنن...
حاصل یک اشتباه بودم... اشتباهی خوفناک... شبی وحشتناک و... منی که حاصل آن اشتباهم... با مردی که همانند عروسکی خیمه شب بازی مرا به ساز آرزوهایش میرقصاند... به جای لباس پرنسس ها... رخت شوالیه ها را بر تنم میکند. به جای عروسک... شمشیری برنده به دستم میدهد. به جای صورتی... رخت و لباسی سفید بر تنم میکند و میگوید... این رخت عزای من است... در جامعهای که هنگام غم و غصه، همه سیاه بر تن می کنند، سفید پوششان باید من باشم و اگر در جشن هایشان سفید پوشیدند... آن روح که کفن بر تن دارد باید من باشم.
دنیای رمان
معرفی بیش از ۱۰۰۰ رمان محبوب ایرانی خارجی و صوتی ...
ارسال روزانه بین 2 تا 4 رمان جدید به برنامه
رمان های آنلاین با پارت گذاری روزانه
با بیش از 35 ژانر مختلف برای همه سلیقه ها
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
تعداد آدمهایی که من واقعا دوستشان دارم زیاد نیست؛ تعداد کسانی که نظر خوبی دربارشان دارم از آن هم کمتر است "من هرچه بیشتر دنیا را میشناسم از آن ناراضیتر میشوم" هر روز که میگذرد بیشتر معتقد میشوم که آدمها "شخصیت ناپایداری دارند" نمیشود روی ظواهر، لیاقت یا فهم و شعورشان حساب باز کرد! نویسنده : جین آستین
اکثر ما داستان سیاوش و مرگ مظلومانه اش را به احتمال زیاد شنیده و یا خوانده ایم. در سوشوون نیز با داستان یوسفاکثر ما داستان سیاوش و مرگ مظلومانه اش را به احتمال زیاد شنیده و یا خوانده ایم. در سوشوون نیز با داستان یوسف
دکلمه
سحر مظاهر
اسفند
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
بهمن
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
دی
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
آذر
نویسنده و گوینده : بهاره نوربخش - @bahare.noorbakhsh
-
.....در پیانولا۱۰ ثانیه پیش
-
قلم نویسنده ضعیفهدر خیس مثل باران۱۵ دقیقه پیش
-
دلدر رمان زوال اطلسی ها۲۳ دقیقه پیش
-
نمیدونمدر پیانولا۲۳ دقیقه پیش
-
خوبهدر قفس چکاوک۲۴ دقیقه پیش
-
فیونادر آقای ایگرگ (Mr.Y)۲۴ دقیقه پیش
-
مهرسادر ماه خاکستری۲۴ دقیقه پیش
-
خوبدر قفس چکاوک۲۶ دقیقه پیش
-
خوبهدر قفس چکاوک۲۹ دقیقه پیش
-
خوبهدر قفس چکاوک۳۱ دقیقه پیش
-
آتنادر قفس چکاوک۳۲ دقیقه پیش
-
آتنادر قفس چکاوک۳۷ دقیقه پیش