_بابابزرگم یه کتاب فروشی قدیمی داشت، عادت داشتم هر روز بعد از مدرسه برم اونجا و به قفسه های کهنه و چوبی مغازه اش تکیه بدم و دیو و دلبر و بخونم. همیشه برام سوال بود،که چه طور بل عاشق دیو شد…مگه دیو زندانیش نکرده بود؟ مگه،ترسناک نبود؟ نیشخندی زد و زمزمه کرد: _هنوزم برات سواله؟ مستقیم به چشمانی زل زدم که قرار بود تا ابد همچون دیدن تصویر خودم در آینه برایم تکرار شوند: _نه…چون فهمیدم بل عاشق زندانش شده بود. سرش را کمی کج کرد: _تو ام زندانت و دوست داری ویولت؟ لبخند عمیقی زدم،خیره سیاهی عمیق زیر چشمانش زمزمه کردم: _من زندان بانم و دوست دارم!



زندگی را نمی بازم لحظاتی پیش

مهوا به‌خاطر حل مشکلی که هیچکس از آن خبر ندارد، ناخواسته وارد یک بازی می‌شود که هرچه می‌گذرد بر نقش‌های کذایی‌اش در این بازی اضافه می‌شود. او می‌خواهد تا آن‌جا ادامه دهد که بانی این اتفاقات را پیدا کند و انتقام بگیرد اما...

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.