ساریژ(زخم بهبود یافته): داستانی از رهایی، عشق و انتقام است، آدم‌هایی که هرکدام به گونه‌ای زخمی خورده‌اند و در پی آرامش به دنبال انتقام یا رهایی هستند. داستان پسری که زخم عشق او را به نابودی می‌کشاند و داستان دختری برخواسته از یکی از قومیت‌های کرد زبان کرمانشاه است؛ دختری به نام روجا که سرشار از بلندپروازی و آرزو است و تصمیم گرفته خود را از حصار سنت‌هایی که فکر می‌کند محدودش کرده‌اند نجات دهد! می‌خواهد به دنیای مدرن تهران پناه ببرد و سرنوشت خود را فارغ از تعصب و وابستگی رقم بزند، اما در این سفر با آدم‌ها و ماجراهایی آشنا می‌شود که جهان‌بینی او را متحول می‌کنند و می‌فهمد دنیا خیلی عجیب‌تر از آن‌ چیزی که فکر می‌کرده است. زلزله‌ی مهیبی که گریبانگیر قومش می‌شود برگ دیگری از زندگی را برایش رقم می‌زند. عشقی آتشین میان مصیبت و بلا او را به زادگاهش علاقه‌مند می‌کند، با برگزیدن عشق در برابر مادیات به آرامش پدرش کمک می‌کند، اما همچنان در برابر هر آن چه که زن را محدود کند می‌ایستد.

پرتو دختری که خانوادشو در طی تصادفی از دست میده از شدت تنهایی میخواد ازدواج کنه اما خبرنداره که بعضی تنهایی ها بهترازباهم بودن هاست . اردوان پسرخاله ی پرتو از فرصت استفاده میکنه وخودشو به پرتو نزدیک میکنه تا اونو برای ازدواج راضی کنه اما پرتو متوجه اخلاق های ضد زن اردوان میشه وحاضربه ازدواج نیست اما اردوان که تاحالا کسی دست رد به سینه اش نزده نمیتونه پاسخ منفی پرتو روهضم کنه ومیخوادباتجاوز به خواسته اش برسه وپرتو وراضی به ازدواج کنه.

من، آفریده‌ی تاریکی‌ام، تاریک و ژرف چون شب‌چشم‌های بی‌انتهای من. طغیانگر و سرکشی رام‌ناپذیر، همانند شیطانی که با هیچ زنجیری بسته نمی‌شود. هرگاه از رنج و خشم زبانه می‌کشم، آسمان شب با من همصدا می‌شود، رعدهای خروشان و باران‌های سیل‌آسا در همهمه‌ای هولناک به دنیا هجوم می‌آورند. من هم نوای نهنگ تنهای اقیانوسم، صدایم در فرکانس‌های ناشنیده، اما تفاوت من در آن است که از تنها بودنم، از این گوشه‌نشینی خود‌خواسته، لذت می‌برم.

من میان خشمی عمیق و عطش انتقام بلاتکلیفم. برای سفر آخر مجردی با بهترین دوستم راهی سفر شدم و نمی‌دانستم که او مرا به آن بیابان برده تا سربه‌نیست کند. داستان خشم من دقیقا از لحظه‌‌ای شروع می‌شود که او مرا به درون چاه هل داد و انتقام اکسیر حیات دوام آوردنم شد

من تک دختر پادشاه هرویین ایران، ملقب به افعی هستم.. هر جایی که میرم با لیموزین میرم! دوتا سگ ژرمن سیاه همراهمه و چهارتا بادیگارد دو برابر هیکل خودم! دختر مغروری بودم که هیچ وقت به قیافه بادیگاردام دقت نمی کردم و اونا رو اصلا در حد خودم نمی دونستم... تا اینکه یه روز توی یه مهمونی دشمنای بابا من و یکی از بادیگاردامو گروگان گرفتن و انداختنمون توی یه اتاق... برای آزادیمون یه شرط گذاشتن... یه شرط خیلی عجیب....

دلوین اعتصام، مشهورترین مدلینگ ترکیه... دختری که گذشته ی تلخی را پشت سر گذاشته... دختری از تبار درد... آتش... زخم... خشم و... انتقام... جنجالی به پا می شود... برپا کننده ی این جنجال خود اوست... اویی که همانند آهویی درنده به انتظار شکارچی هاست... همان شکارچی هایی که روحش را کشتند و جسم بی جانش را درون کویر تاریک رها کردند... و حال نمی دانند که او با افکاری شوم به انتظار آنهاست... حال تنها خدا می تواند به آنها کمک کند... خدایی که با خودِ اوست چگونه به آن درنده ها کمک می کند؟! آیا اصلاً کسی قرار است به آنها کمک کند؟!

"آن سبو بشکست" داستان عشقی پرهیاهوست میان مهرداد و شمیم، که با وجود اختلاف سنی و مخالفت اطرافیان و خصوصاً پدر حسود شمیم، بالأخره به ازدواج ختم می‌شه. مهرداد مهندس ناظره و همه‌چیز از جایی شروع می‌شه که بنا به تعهد کاری مجبور می‌شه مدتی رو دور از همسر و خانواده‌ش سپری کنه. در محل کار جدیدش یکی از کارگران قبلیش رو به خاطر یک دِین قدیمی دومرتبه به کار می‌گیره. این پسر جوان چندان سر به راه نبوده و شروع همکاری جدید باز هم سبب تنش‌های زبانی‌شون و به اوج رسیدن اختلافات‌شون می‌شه. رفته رفته کینه‌ی پسر جوان رنگ و بوی دیگه‌ای می‌گیره و با فراهم کردن شرایط، کم‌کم برای انتقام پای خانواده‌ی مهرداد رو وسط می‌کشه؛ و دست به رفتاری ناهنجار و نامعقول می‌زنه که به واسطه‌ی اون زندگی شخصی مهرداد با چالشی سخت مواجه می‌شه...

آلام قصه ی دلداده ای است که به خاطر اگرها و شایدهایی پیش پا افتاده، چشم بر دل خواستنش می‌بندد ... دور می شود... مرد می‌شود... پدر می شود... تنها می شود .. برمی‌گردد... و حالا بعد از سال ها در پی درمان زخم های روحی اش با آلاء رو به رو می‌شود... آلاء ای که خودش درگیر کابوس هایی ست که بوی خون می‌دهند..  پایان خوش...

عشق، چه کلمه ای زیباست کلمه ای ک زمانی در گوشت طنین انداز میشود همچون سونامی در دلت برپا میشود و زمانی ک بهش فکر میکنی سراسر وجودت از شور اشتیاق پر میشود و من، منی که از جنس غرور و لطافت بودم در چشمان تیره ای به تیرگی دریای سیاه غرق شدم همان چشمانی که شکلات هایش حرف ندارد و من از دریا زدم و دل به چشمان زلالش بستم هم اکنون که دلم عاشقی را با تمام وجودش فریاد میزند اعتراف میکنم به کسی که مرا دلبسته و عاشق پیشه ی خودش کرد عاشقتم دزد قلب من

هلیای داستان ما دختری که توی بچگی پدر مادرش را از دست داد هلیایی که اسم اون تن همرو میلرزونه دوباره برمیگرده به سرزمینش میشه همون ملکه ای که دشمنا ازش میترسن ولی ایا میتونه؟ دختر داستان ما نمیدونه که چه سرنوشتی در انتظارشه......



رسپینا لحظاتی پیش

خاندختی که برای تحصیل به خارج از کشور میرد و درآنجا با دشمن خونی اش آشنا میشود. ماجرا آنجا شروع میشود که برای دیدن خانواده اش به روستایشان برمیگردد. اما دیگر چیزی سر جایش نیست. سرنوشتی که قبل از ورود او به روستایش برایش نوشته شده است. آیا میتواند این سرنوشت را عوض کند یا فقط سر خم میکند. او از خاکستر هایش دوباره متولد میشود و افسانه ی ققنوس را به واقعیت تبدیل میکند. به زیبایی پاییز به زیبایی ققنوس، رسپینا

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.