حسرت با هم بودن

عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل‌های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می‌ریخت اما مجید عشق ممنوعه‌ی من بود! مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم‌شان خانواده‌اش نمی‌دونست و برادرم با وسط گذاشتن جونش رضایتش را بدست آورد. اما چه اتفاقی می‌افته اگه شکوه بفهمه پسرش مجید هم در تمام مدت دلباخته‌ی من بوده و درصدد فرصت مناسب برای ابراز علاقه‌اش به من؟...

فریه پینوکیو

میدانی فریه چیست ؟ همان دروغی که من تقاص اش را دادم . من پینوکیو ساده ایی بودم که در شهر احمق ها دست و پنجه نرم میکردم امید به ادم شدن داشت . زندگی من همان نمایش خیمه شب بازی در شهر احمق ها بود که توسط روباه مکار و گربه نره به این نمایش برده شدم. اما پری مهربان داستان من شباهنگی بود که سعی در خاموش کردن روشنایی اش داشتم ، درخشان تر از قبل درخشید . نجاتم داد . حیات من فریه پینوکیوست.

قاب عکس ها قصه میگویند

به قلم Dina Ghasemi

معین الدین سماوات وصیت کرده و حالا نتیجه های سماوات که هر کدام سرشان به کار و مشکلات خودشان گرم است باید بیایند و شروطی را اجرا کنند تا سهم الارثشان را بگیرند کجا؟ رامسر . عمارت سماوات . باشیشه های رنگی و وارنگش با نسیم عصرگاهی پاییزیش با صندلی لندویی و درخت بیدش که با هر بادی تکان میخورد در این بین اتفاقات زیادی میفتد گریه . خنده . به یاد آوردن . خشم . حسودی . غم و.... عشق

شب تارم

به قلم Setareh ☪ Heydari

-دلم.... دلم میخاد... چی بگم؟ یعنی الان هرچی آرزو کنم برآورده میشه؟؟؟ +اره برآورده میشه. زود باش آرزو کن....... چشامو بستم و دستامو دور قاصدک حلقه کردم....... والا خداجون من آرزو زیاد دارم،،، کدومو بگم؟ بزار مهم ترش رو بگم..... خدای عزیزم،،،، آرزو میکنم، مامانم زود خوب بشه••••••به امید اینکه براورده میشه یه لبخند عمیق زدم و هم زمان دستامو روبه آسمون باز کردم،،،،،،،، قاصدک رو فوت کردم،، رقصان توی آسمون دورتر و دورتر میشد.................................................. ماکه جوانی نکردیم، یعنی وقت و حوصله اش را نداشتیم ما سرمان شلوغ بود........... خیلی شلوغ،،، به قدری فکرو مشغله روی سرمان سنگینی میکرد که درک درستی از زندگی نداشتیم.......... ماحتی کودکی هم نکردیم. چشم باز کردیم و پیر بودیم.... جوری شکستیم که زبان اعتراضمان بند آمد. ما قربانیان بدترین برههٔ تاریخ بودیم،،،،، نسل جوانی های بر باد رفته........ نسل بحران و بلاتکلیفی........... نسلی که بدون فریاد،،،،،،،،،،،،، در دل آتش زمانه سوخت............ ما کم سن و سال ترین سالمندان تاریخ بودیم.........

عشق باشکوه

دوازده ساله بودم که داییم سرپرستیم رو به زن دلسوز و مهربونی که دوست مادرم بود، سپرد و من شدم تمام دنیای اون! زنی که بعد از جدایی از همسرش دیگه پسرش رو ندیده بود و من جای خالی پسرش رو براش پر می‌کردم. حالا مادرخونده‌م فوت کرده و پسری که این همه سال حسرت به دل دیدارش مونده بود از ترکیه برگشته تا ارثش رو ازم بگیره اما خبر نداره منم تو خونه‌ای که از مادرش ارث رسیده باهاش شریکم!...

بی رویا

به قلم الهه محمدی

امیرطاها و شیدانه از سالیان دور به یکدیگر علاقه‌مندند و رابطه‌ی خویشاوندی بر این عشق دامن می‌زند. بعد از سالها با هم ازدواج می‌کنند و علی‌رغم بهانه‌گیری‌های شیدانه، زندگی دلچسبی دارند. شیدانه دو دوست همدوره‌ی خودش دارد که با هم قرار می‌گذارند تا سالها بعد در محلی که با هم قرار گذاشته‌اند، جمع شوند تا ببیند زندگی کدامیک روی خوش بیشتری دیده است. امیرطاها مربی استخر است و برای برآورده شدن نیازهای زندگیش و بلندپروازی‌های شیدانه، شغل دومی هم انتخاب می‌کند‌. اتفاق‌هایی می‌افتد که امیرطاها شغل خود را از دست می‌دهد و زندگی‌شان در مسیر تازه‌ای می‌افتد. شغل‌های کاذب و گرفتاری امیرطاها و شیدانه باعث می‌شود به راه جدیدی فکر کنند. راهی که کوره‌راه می‌شود و آنها را در باتلاق زندگی و احساس می‌اندازد. سالها بعد وقتی دخترها در محل قرارشان جمع می‌شوند، دنبال آس آن بازی می‌گردند‌. نگاهشان روی کسی می‌نشیند که زندگیش را با عشق شروع کرد..‌‌.

سهمی از عشق

رمان در مورد حورا دلاویز دانشجوی ارشد برق هست که علاقه زیادی به درس خواندن و ادامه‌ی تحصیل دارد اما مادرش برخلاف او موافق رها کردن تحصیل و ازدواج اوست. در یکی از همین روزها حورا با مرتضی شکیبا استاد باتجربه و محبوب همان دانشگاه آشنا شده حس می‌کند او تنها کسی است که افکار و روحیاتش را به خوبی درک می‌کند. کم کم حس خاصی بین آن‌دو شکل می‌گیرد که در ادامه‌ی داستان منجر به اتفاقات پر رمز و رازی می‌شود.

پرونده ی ناتمام

به قلم الهه محمدی

گرشا شجاعی پلیس جوانی‌ست که پرونده‌ای به او محول می‌شود. برای بررسی پرونده به راهی می‌زند که از کار تعلیقش می‌کنند. برای کمک به همکارش که پرونده را به او می‌سپارند، با دختر جوانی به نام دلوین که منشی شرکت مربوط به پرونده است، وارد رابطه می‌شود که بتواند از او اطلاعات بگیرد. دلوین رفته‌رفته به گرشا علاقه‌مند می‌شود و برخلاف تعهدی که میانشان گذاشته شده، خودش را به او نزدیک می‌کند. گرشا دوست ندارد درگیر روابط عاطفی شود. او خودش را متعهد زندگی شخصی و همسرش الیسا می‌داند. با الیسا ۱۰ سال پیش ازدواج کرده و همسرش به خاطر علاقه به رشته‌ی کینگ‌بوکسینگ که در ایران ممنوعه است، از حدود ۵ سال پیش در آمریکا اقامت دارد‌ و به خاطر این مهاجرت بگومگوهایی بینشان وجود دارد. با ورود این پرونده، زندگی گرشا به سمت و سویی غیر کشیده می‌شود...

من و یک دنیا دروغ

به قلم آرزو شریفی

داستان روایتگر زندگی دختری به نام نغمه است که بدور از خانواده اش و همسرش که برای ماموریت کاری به سوئد رفته است در تهران زندگی میکند. او باید تصمیم بزرگی که برای زندگی‌اش گرفته است را به خانواده‌اش بگوید ولی درست در بدترین شرایط میفهمد که حامله‌ است. حالا او باید بین نگه داشتن و سقط کردن که برایش خطرناک است تصمیم بگیرد.

لپ های خیس و صورتی

به قلم آیه

درباره ی دختری بدبخت گفته شده است که بدبختی او را چندین بار تکرار می کند و می گوید: در حد آوارگان و بیخانمان های زلزله پاکستان…گفتم بیخانمان…اما از اون اتفاق های عادی که برای همه بیخانمان هامیوفته واسه این نمیوفته.یه اتفاقای دیگه میوفته …هه!!یه جورایی که خودتون حس کنید جای اون دختره بدبختو بیچاره شدید… یه قصه ی رقابابتی بین دو تا مدرسه هم قاطی این هس (مثلا مخه)به اضافه حسودی بعضیا به این دختره..



حسرت با هم بودن لحظاتی پیش

عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل‌های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می‌ریخت اما مجید عشق ممنوعه‌ی من بود! مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم‌شان خانواده‌اش نمی‌دونست و برادرم با وسط گذاشتن جونش رضایتش را بدست آورد. اما چه اتفاقی می‌افته اگه شکوه بفهمه پسرش مجید هم در تمام مدت دلباخته‌ی من بوده و درصدد فرصت مناسب برای ابراز علاقه‌اش به من؟...

راه های دانلود اپلیکیشن

ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید