رمان ماه و سایه
مردی سایهبهسایه دنبالش میاد… دنبال آیدا! آیدایی که همه اون رو به عنوان نامزد پسرعموش یعنی کیارش میشناسن. همون عشق خام و شیرین دوران نوجوانی. اما درست وقتی خیال میکنه همهچیز داره به آرومی به سمت یک زندگی مشترک میره، میفهمه که اتفاقا هیچچیز آنطور که باید باشه، نیست! عشقی که براش ساده و بیدغدغه به نظر میرسید، حالا مثل قفسی پر از شک و تحقیر دورش رو گرفته. و درست همون موقع سایهای وارد زندگیاش میشه… سایهای مرموز... سایهای ناشناس و پررمز و راز... مردی که حضورش هم ترس به دل آیدا میاندازه و هم آرامشی عجیب. مردی که انگار خیلی بیشتر از آنچه که باید، از خانوادهی آیدا خبر داره…
رمان نفس هایم
مهندس آرش بهمنش کارآفرین کارخانهی نساجی، جوان موفقیست که زندگی اجتماعی مستحکمی دارد. رقبا بارها سعی دارند او را حذف کنند اما هر بار شکست میخورند. اما مهمترین صدمه را کسی بهش وارد میکند که ۱۵ سال پیش با آرش عاشقانههای صورتی رنگی داشته است...
رمان سوگند پریسان
پریسان دختر پرشوریست که یک سر دارد و هزار سودا، اما فشار مالی و اصرار پدرش برای مهاجرت از تهران، او را مجاب میکند تا عهدی با پدر ببندد و به واسطهی آن راهی دیار اجدادی بشود. حضورش در روستا، فال نیکیست برای برادر نامادریاش «سهند»، که از سالیان دور دل در گرو او دارد... ابراز احساسات و اشتیاق سهند، سبب میشود تا شرایط آنطور که پریسان پیشبینی میکرده، پیش نرود؛ پس از ترس آنکه احساس، پایش را میخکوب روستا کند و از آنچه در سر میپروراند غافل شود، عهدی را که بسته بود میشکند و...
رمان سایه نشین دل ارباب
در دل کوهستان، جایی که هنوز قانون ارباب از خاک هم ریشهدارتر است، نازگل، دختریست از تبار رعیت… با زبانی گزنده، چشمانی جسور، و دلی که سالها آموخته خاموش بماند. او در عمارت ارباب کار میکند، جایی که زنها زهرشان را در قند میریزند و مردها در سکوت فرمان میدهند. با بازگشت یاورخان، پسر جوان و سرد ارباب، روستا تکان میخورد. یاور، مردیست که نه نگاه میکند، نه دل میبازد. اما سکوتش، نازگل را به مرز دیوانگی میبرد.
رمان از عمق شب
در گذشته به افروز دستدرازی شده. حالا پسرش، عطا برای انتقام گرفتن از کسانی که در گذشته به مادرش ظلم کردن، داره گذشته رو شخم میزنه و تک به تک همه رو محاکمه میکنه و از روی آدمای بد قصهی مادرش رد میشه.
رمان ازدواج سیاه سفید
کیوان و مهدیس پسر دایی و دختر عمهای هستند که از کودکی به هم علاقهمند هستند و به دلیل قطع رابطه فامیلی سالهاست که از هم بی خبر ماندهاند. این بی خبری تا حدودی پیش رفته که کیوان پا به سن جوانی گذاشته و برای ادامه تحصیلاتش راهی آمریکا شده و مهدیس در ایران در رشته زبان خارجه به تحصیل پرداخته. حالا کیوان در حالی که فارغ التحصیل رشته کارگردانی است به وطن بازگشته و در همان ابتدای ورود متوجه ارتباط مجدد دو خانواده و تجرد مهدیس شده. دیدار با مهدیس موجب میشود عشق و علاقه کودکیاش با شدت و قوت بیشتری به قلبش بازگردد اما آیا مهدیس هم مانند کیوان در همان حس و حال باقی مانده یا فاصله ایجاد شده در این سالها مهر و علاقه دوران کودکیاش را در دل کمرنگ ساخته؟!...
رمان در انتظار سرنوشت
داستان، روایتگر فراز و نشیب زندگی دو دوست به نامهای مژگان و لیلاست که روزگارشان در سال سرنوشتساز کنکور، متلاطم میشود. در این بحبوحه هرکدام سعی دارند به شیوهی خود از دریای مواج مشکلات رهایی یابند، غافل از آنکه تقدیر طرح دیگری برایشان ریخته است. در این میان حضور یک مرد، سرنوشت هردویشان را دگرگون میکند.
رمان نسیم آرامش
نسیم، دختری جوان و سرزنده، در گرداب سرنوشتی پیچیده گرفتار شده است. او بیخبر از عشقی پنهان که سالها در دل پسر همسایهشان، جوانی کمسن و سالتر از خودش، ریشه دوانده، دل به رییسش میسپارد و نامزد او میشود. در این میان، رازی بزرگ در سینه نسیم سنگینی میکند؛ رازی که با نامزدش در میان میگذارد، غافل از آنکه این اعتراف، سرآغاز فصلی جدید و ناگوار در زندگیاش خواهد بود. افشای این راز، رابطهی نسیم و نامزدش را به پرتگاه جدایی میکشاند و آرزوهایش را بر باد میدهد. در این میان، پسر همسایه که سالها عشق خود را پنهان کرده بود، بار دیگر کورسوی امیدی در دلش روشن میشود. اما آیا این امید، ریشه در عشقی واقعی دارد یا صرفاً خیالپردازی یک جوان خام است؟ آیا او با شنیدن راز نسیم، همچنان بر عشق خود پایبند خواهد ماند یا سنگینی این راز، او را نیز از ادامهی راه باز میدارد؟ داستان نسیم، روایتی است از عشقهای پنهان و آشکار، رازهای سر به مهر، و تصمیمهایی سرنوشتساز که مسیر زندگی انسان را دگرگون میکنند. آیا نسیم در این میان، راهی برای رسیدن به خوشبختی خواهد یافت؟ و آیا پسر همسایه، شهامت آن را خواهد داشت که با وجود همه چیز، عشق خود را به اثبات برساند؟
رمان به ژرفی اندوهت
ژرفی برای پرستاری از مادربزرگ در روزهای پایانی زندگیاش به خانه او میآید. اما صدای آزاردهندهٔ کارگاه مبلسازیِ همسایه، آرامش روزهای او را به هم میزند. وقتی تلاشش برای صحبت با کارگران به تمسخر کشیده میشود، سروکلهٔ صاحب جذاب و مرموز کارگاه پیدا میشود؛ جوانی با خالکوبیهای خاص روی بازوانش. این برخورد اتفاقی، ژرفی را وارد ماجراهایی پُرکشش میکند؛ ماجراهایی که رازهای پنهان و احساساتی پیچیده را آشکار میسازد.
رمان بی تو به سر نمی شود
داستان به طور همزمان زندگی عاشقانهی دو زوج به نامهای "سیاوش و آتیه" و "مهتاب و داوود" را با محوریت روابط خانوادگی و عاطفی به تصویر میکشد. نقش اول داستان، سیاوش، به تازگی به ایران آمده و مدیریت یک کارگاه قالیبافی را بر عهده دارد. او بعد از سالها آمده تا علاوه بر ازدواج، به وصیت پدرش هم جامهی عمل بپوشاند و تنها یادگار او را تحت حمایت خود بگیرد، اما شروع روابط عاطفیاش با آتیه و ناسازگاری او، و اتفاقات ناگواری که به دنبال آن رقم میخورد، اوضاع را از کنترلش خارج کرده و شیرازهی تصمیماتش را برهم میزند، و آغازگر مسیری میشود که برای هموار کردن آن کسی را ندارد جز خواهرش، مهتاب و همسر او داوود، که دوست گرمابه و گلستانش است... همنشینی نزدیک و درهم تنیده شدن روابط این دو خانواده، چالشهای شخصیشان را نیز به هم پیوند میزند و در کنار شخصیتهای فرعی و اثرگذار دیگر، داستان را آبستن رازها و حوادثی فرای انتظار میکند...
رمان آشتی جلد دوم
آشتی که درزندگی زناشویی از همسرش محبتی ندید بعداز مرگ همسرش هم با مشکلات زیادی روبه روشد ومی بایست بایکی از مردان فامیل همسرش ازدواج میکرد تا فرزندی راکه باردار بود بی پدر نماند بالاجبار عموی همسرش راقبول میکند ودرست زمانی که به او دل میبندد همسرش زنده برمی گردد...
رمان آشتی
آشتی، دختری که به تازگی طعم شیرین ازدواج را چشیده، ناگهان با تلخیهای زندگی روبهرو میشود. شوهرش، مردی سرد و بیاحساس، مدام او را پس میزند و تحقیر میکند. اما درست زمانی که آشتی خبر بارداریاش را به او میدهد، شوهرش خانه را ترک میکند و دو ماه بعد، خبر فوت او مانند صاعقهای بر سر آشتی فرود میآید. آشتی، زنی جوان که هم باردار است و هم عزادار، در میان سنتهای دستوپاگیر خانوادهٔ همسرش گرفتار میشود. طبق رسوم، او باید با یکی از مردان خانوادهٔ همسرش ازدواج کند تا فرزندش در آن خاندان بزرگ شود. اما آیا آشتی میتواند با این تقدیر تلخ کنار بیاید؟ آیا عشق گمشدهاش را در میان این اجبار و سنت پیدا خواهد کرد؟ رمان «آشتی»، یک رمان عاشقانه و رمان اجتماعی است که به چالشهای زندگی زنان در جامعهای سنتی میپردازد. این رمان، داستان عشق، غم، امید و تلاش برای بقا را به تصویر میکشد.
رمان بازگرد و مرا به خانه برسان
بازگرد و مرا به خانه برسان قصهی خسروست قصهی عشق پرشوری که در نهایت به بیزاری رسیده و برای او و همسرِ اینفلوئنسرش راهی جز جدایی نگذاشته. اما تصمیم به طلاق بعد از به دنیا آمدن فرزندشان، با مرگ گیسو در روز زایمان، همهچیز را تحتالشعاع قرار میدهد. بعد از گذراندن روزهای سوگواری، سختیهای زندگی یک پدر مجرد با وجود شرایط خاص و سفرهای کاری خسرو و دور ماندنش از پسرکش' نیکان بیشتر خود را به رخ میکشد و او را ناچار به بازگشت به خانهی پدری میکند. اما این شرایطی نیست که خسرو با آن کنار بیاید بهخصوص که داشتن حریمخصوصی به دلیل شغل امنیتیاش' در طی سالها در او نهادینه شده. ولی با یادآوری زندگی مشترکی که داشته، نمیخواهد بیگدار به آب بزند؛ برای همین با وجودیکه خانوادهاش بیشتر از مذهب، پایبند عرف هستند، تصمیم به ازدواجموقت میگیرد. بازگرد و مرا به خانه برسان قصهی نگار است؛ نگار که در هفت سالگی پدرش را از دست داده. با ازدواج مادر و تاکید همسر جدیدش به دور نگهداشتن نگار از زندگیشان، او پیش خالهی مادرش' بزرگ میشود. باوجودیکه مادرش نویسنده و استاد دانشگاه است و تاکیدش به تحصیلات عالیه، این اتفاق در مورد نگار نمیافتد و با ازدواجی که مادرش مخالف آن است رابطهی تیرهیشان کاملا قطع میشود. حالا نگار در روزهایی که از همسرش جدا شده در خانهی کوچک اجارهای که نه به لحاظ مالی، بلکه به لحاظ روحی انگیزهای حتی برای پُر کردن آن ندارد، شبیه به کسی که درون چاهی سقوط کرده، حتی تلاشی برای نجات خودش نمیکند تا روزی که حضور نیکان چون بارقهی امیدی به سیاهی این چاه میتابد...
رمان به زلالی برکه
برکه بعد ازچندسال عشق اولش رو درجشن رونمایی کتابش میبینه اما با وضعیت نامناسب وتصمیم می گیره بهش کمک کنه و تصمیمی جدی وبزرگ می گیره که آینده اشو تحت تاثیر قرار میده.برکه که متوجه اعتیاد میثم به الکل میشه ومیفهمه خانوادش خارج از ایران زندگی میکنن بنابراین تصمیم می گیره میثم رو در آلونک داخل حیاط مادربزرگش بستری کنه وبرای این کار پرستاری روهم استخدام میکنه ودراین بین اتفاقاتی میان اعضای خانواده ومیثم رخ میده واز طرفی برکه خواستگار پروپاقرصی داره که پسر زن جدید پدرشه وهمیشه به دنبال برکه است.
رمان جاذبه
وقتی برای اولین بار تو خونهی عمهم دیدمش جاذبهی نگاهش من رو گرفت!... هنوز درست و حسابی هوش و حواسم برنگشته بود که با شنیدن صدای زیبا و خوشآهنگش که به گویندههای رادیو میماند قلبم بیشتر لرزید!... تو اون لحظه فقط یه سوال تو ذهنم میچرخید. اینکه مگه میشه یه سرگرد نیروی انتظامی هم انقدر جذاب باشه هم خوشصدا؟ ازش خواستم من رو به عنوان خبرنگار تو کلانتریشون راه بده تا به دنیای سوژههای خبری دست پیدا کنم در حالیکه هدفم نزدیک شدن به او و ربودن قلب سرسختش بود!... به نظرتون موفق میشم دل سرگرد علی کامیاران که قبلا به همه اعلام کرده به دلیل شغلش قصد ازدواج نداره به دست بیارم؟ خودم که خیلی امیدوارم سند قلبش رو به نام خودم بزنم
رمان عشق معکوس
مژده تک فرزند خانواده است و مورد توجه زیاد پدر و مادرش. به تازگی دوست پدرش حاج آقا نادری که مرد با اعتبار و متشخصی است او را برای پسر ارشدش رامین خواستگاری کرده. رامین استاد دانشگاه است و ده سالی از مژده بزرگتر و حالا مژده در حالی که آمادگی لازم برای ازدواج ندارد و از طرفی با تایید پدر و مادرش برای خواستگارش مواجه شده در مسیر انتخاب قرار گرفته...
رمان آن سبو بشکست
"آن سبو بشکست" داستان عشقی پرهیاهوست میان مهرداد و شمیم، که با وجود اختلاف سنی و مخالفت اطرافیان و خصوصاً پدر حسود شمیم، بالأخره به ازدواج ختم میشه. مهرداد مهندس ناظره و همهچیز از جایی شروع میشه که بنا به تعهد کاری مجبور میشه مدتی رو دور از همسر و خانوادهش سپری کنه. در محل کار جدیدش یکی از کارگران قبلیش رو به خاطر یک دِین قدیمی دومرتبه به کار میگیره. این پسر جوان چندان سر به راه نبوده و شروع همکاری جدید باز هم سبب تنشهای زبانیشون و به اوج رسیدن اختلافاتشون میشه. رفته رفته کینهی پسر جوان رنگ و بوی دیگهای میگیره و با فراهم کردن شرایط، کمکم برای انتقام پای خانوادهی مهرداد رو وسط میکشه؛ و دست به رفتاری ناهنجار و نامعقول میزنه که به واسطهی اون زندگی شخصی مهرداد با چالشی سخت مواجه میشه...
رمان عطر
نگار دختری مهربان و احساسی در سفر به شمال با مهرداد پسر دوست دیرینه پدرش رو به رو میشود که زمانی همبازی کودکیاش بوده و رویای ازدواج با او را در سر میپرورانده. این احساس تا حدودی متقابل است اما رازی در مورد مهرداد وجود دارد که از نظر نگار پنهان است و در صورت بر ملا شدنش...
رمان ما ماندیم و عشق
عباس پسر خوشچهره و بامرامی که تو جنوب شهر با مادر و برادرش زندگی میکنه معیارای زیادی برای ازدواج داره! با اینکه راننده اسنپه و اوضاع مالیش هم خوب نیست هر دختری رو پسند نمیکنه و خیلی حالش گرفتهس! تا اینکه یه روز یه دختر تپل و بامزه که سنش به چهرهاش نمیخوره تو کوچه از جلوش درمیاد! این دختر که همسایهی جدیده و خبر نداره عباس صد جا خواستگاری رفته دیگه اصلا با معیاراش جور درنمیاد! اما مادرش اصرار داره با اون ازدواج کنه! حالا چه اتفاقی میافته وقتی تقدیر جوری رقم بخوره که عباس سختپسند با بهار مهربون و دوستداشتنی انتخاب اول و آخر هم بشن؟
رمان قاب عکس ها قصه میگویند
معین الدین سماوات وصیت کرده و حالا نتیجه های سماوات که هر کدام سرشان به کار و مشکلات خودشان گرم است باید بیایند و شروطی را اجرا کنند تا سهم الارثشان را بگیرند کجا؟ رامسر . عمارت سماوات . باشیشه های رنگا وارنگش با نسیم عصرگاهی پاییزیش با صندلی لندویی و درخت بیدش که با هر بادی تکان میخورد در این بین اتفاقات زیادی میفتد گریه . خنده . به یاد آوردن . خشم . حسودی . غم و.... عشق