رمان خانوادگی دانلود رمان
جدیدترین رمان های خانوادگی در دنیای رمان
برکه بعد ازچندسال عشق اولش رو درجشن رونمایی کتابش میبینه اما با وضعیت نامناسب وتصمیم می گیره بهش کمک کنه و تصمیمی جدی وبزرگ می گیره که آینده اشو تحت تاثیر قرار میده.برکه که متوجه اعتیاد میثم به الکل میشه ومیفهمه خانوادش خارج از ایران زندگی میکنن بنابراین تصمیم می گیره میثم رو در آلونک داخل حیاط مادربزرگش بستری کنه وبرای این کار پرستاری روهم استخدام میکنه ودراین بین اتفاقاتی میان اعضای خانواده ومیثم رخ میده واز طرفی برکه خواستگار پروپاقرصی داره که پسر زن جدید پدرشه وهمیشه به دنبال برکه است.
وقتی برای اولین بار تو خونهی عمهم دیدمش جاذبهی نگاهش من رو گرفت!... هنوز درست و حسابی هوش و حواسم برنگشته بود که با شنیدن صدای زیبا و خوشآهنگش که به گویندههای رادیو میماند قلبم بیشتر لرزید!... تو اون لحظه فقط یه سوال تو ذهنم میچرخید. اینکه مگه میشه یه سرگرد نیروی انتظامی هم انقدر جذاب باشه هم خوشصدا؟ ازش خواستم من رو به عنوان خبرنگار تو کلانتریشون راه بده تا به دنیای سوژههای خبری دست پیدا کنم در حالیکه هدفم نزدیک شدن به او و ربودن قلب سرسختش بود!... به نظرتون موفق میشم دل سرگرد علی کامیاران که قبلا به همه اعلام کرده به دلیل شغلش قصد ازدواج نداره به دست بیارم؟ خودم که خیلی امیدوارم سند قلبش رو به نام خودم بزنم
مژده تک فرزند خانواده است و مورد توجه زیاد پدر و مادرش. به تازگی دوست پدرش حاج آقا نادری که مرد با اعتبار و متشخصی است او را برای پسر ارشدش رامین خواستگاری کرده. رامین استاد دانشگاه است و ده سالی از مژده بزرگتر و حالا مژده در حالی که آمادگی لازم برای ازدواج ندارد و از طرفی با تایید پدر و مادرش برای خواستگارش مواجه شده در مسیر انتخاب قرار گرفته...
"آن سبو بشکست" داستان عشقی پرهیاهوست میان مهرداد و شمیم، که با وجود اختلاف سنی و مخالفت اطرافیان و خصوصاً پدر حسود شمیم، بالأخره به ازدواج ختم میشه. مهرداد مهندس ناظره و همهچیز از جایی شروع میشه که بنا به تعهد کاری مجبور میشه مدتی رو دور از همسر و خانوادهش سپری کنه. در محل کار جدیدش یکی از کارگران قبلیش رو به خاطر یک دِین قدیمی دومرتبه به کار میگیره. این پسر جوان چندان سر به راه نبوده و شروع همکاری جدید باز هم سبب تنشهای زبانیشون و به اوج رسیدن اختلافاتشون میشه. رفته رفته کینهی پسر جوان رنگ و بوی دیگهای میگیره و با فراهم کردن شرایط، کمکم برای انتقام پای خانوادهی مهرداد رو وسط میکشه؛ و دست به رفتاری ناهنجار و نامعقول میزنه که به واسطهی اون زندگی شخصی مهرداد با چالشی سخت مواجه میشه...
نگار دختری مهربان و احساسی در سفر به شمال با مهرداد پسر دوست دیرینه پدرش رو به رو میشود که زمانی همبازی کودکیاش بوده و رویای ازدواج با او را در سر میپرورانده. این احساس تا حدودی متقابل است اما رازی در مورد مهرداد وجود دارد که از نظر نگار پنهان است و در صورت بر ملا شدنش...
عباس پسر خوشچهره و بامرامی که تو جنوب شهر با مادر و برادرش زندگی میکنه معیارای زیادی برای ازدواج داره! با اینکه راننده اسنپه و اوضاع مالیش هم خوب نیست هر دختری رو پسند نمیکنه و خیلی حالش گرفتهس! تا اینکه یه روز یه دختر تپل و بامزه که سنش به چهرهاش نمیخوره تو کوچه از جلوش درمیاد! این دختر که همسایهی جدیده و خبر نداره عباس صد جا خواستگاری رفته دیگه اصلا با معیاراش جور درنمیاد! اما مادرش اصرار داره با اون ازدواج کنه! حالا چه اتفاقی میافته وقتی تقدیر جوری رقم بخوره که عباس سختپسند با بهار مهربون و دوستداشتنی انتخاب اول و آخر هم بشن؟
معین الدین سماوات وصیت کرده و حالا نتیجه های سماوات که هر کدام سرشان به کار و مشکلات خودشان گرم است باید بیایند و شروطی را اجرا کنند تا سهم الارثشان را بگیرند کجا؟ رامسر . عمارت سماوات . باشیشه های رنگا وارنگش با نسیم عصرگاهی پاییزیش با صندلی لندویی و درخت بیدش که با هر بادی تکان میخورد در این بین اتفاقات زیادی میفتد گریه . خنده . به یاد آوردن . خشم . حسودی . غم و.... عشق
عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتلهای مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش میریخت اما مجید عشق ممنوعهی من بود! مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو همشان خانوادهاش نمیدونست و برادرم با وسط گذاشتن جونش رضایتش را بدست آورد. اما چه اتفاقی میافته اگه شکوه بفهمه پسرش مجید هم در تمام مدت دلباختهی من بوده و درصدد فرصت مناسب برای ابراز علاقهاش به من؟...
میدانی فریه چیست ؟ همان دروغی که من تقاص اش را دادم . من پینوکیو ساده ایی بودم که در شهر احمق ها دست و پنجه نرم میکردم امید به ادم شدن داشت . زندگی من همان نمایش خیمه شب بازی در شهر احمق ها بود که توسط روباه مکار و گربه نره به این نمایش برده شدم. اما پری مهربان داستان من شباهنگی بود که سعی در خاموش کردن روشنایی اش داشتم ، درخشان تر از قبل درخشید . نجاتم داد . حیات من فریه پینوکیوست.
معین الدین سماوات وصیت کرده و حالا نتیجه های سماوات که هر کدام سرشان به کار و مشکلات خودشان گرم است باید بیایند و شروطی را اجرا کنند تا سهم الارثشان را بگیرند کجا؟ رامسر . عمارت سماوات . باشیشه های رنگی و وارنگش با نسیم عصرگاهی پاییزیش با صندلی لندویی و درخت بیدش که با هر بادی تکان میخورد در این بین اتفاقات زیادی میفتد گریه . خنده . به یاد آوردن . خشم . حسودی . غم و.... عشق
تو برای رهایی خود کبریتی نیمسوز در جنگل انداختی؛ فارغ از اینکه حریقی ویرانگر به جان درختزارِ سبز افتاد! تو با خودخواهی قلب عاشقی را شکستی؛ فارغ از اینکه دیوی ددمنش در جامعه رها شد! تو به نیت نجات به سوی آغوش دیگری دویدی؛ فارغ از اینکه سرتاسر راهت چاه مرگ بود و تو محکوم به سقوط! سالها پیش زنی از جنس تو، عشق پاکی را نادیده گرفت و حمید نیازی را محکوم به جنونی ابدی کرد! سالها پیش زنی از جنس تو، برای اسکانسهای سبز معشوقهی دیگری شد و مرد سودازدهای را تبدیل به مجنون کرد! سالها پیش زنی از جنس تو، مردی را کُشت و مرد هم تن به تن، زنان را به نیت بازستاندن حقش به خون کشید! آری زنی از جنس تو؛ زنی از جنس تو مردی را به جانِ همجنس تو انداخت؛ و شاید؛ جانِ بعدی خودِ تو باشی...!
راه های دانلود اپلیکیشن