میدانی دوراهی یعنی چه؟ دوراهی یعنی تقدیری که من گرفتارش شدم! منی که از مرگ بیزارم و محکوم به یک انتخاب بی‌رحمانه‌‌ام.انتخابی که با تنها گلوله باقی‌مانده شکل میگیرد و منتهی می‌شود به نجات جان یک نفر.آری! دوراهی یعنی؛ با آخرین گلوله خشابت انتخاب کنی که جان چه کسی را نجات بدهی.جان کسی که قلب مرده‌‌ات را با عشق زنده کرد؟ یا جان کسی که پس از سال‌ها آمد و تورا از بند نجات داد؟ بردیا محمدی سرگرد جوانی است که خواهرش توسط یکی از اعضای باند مافیایی ربوده می‌شود‌.طی این حادثه،پرده از رازی بزرگ کنار زده می‌شود.رازی به قدمت سی‌سال! رازی که زندگی‌شان را دستخوش اتفاقات تلخ و شیرینی می‌کند و درنهایت،منجر به رقم زدن سرنوشتی می‌شود ‌که فراسوی انتظار است!

نگار دختری مهربان و احساسی در سفر به شمال با مهرداد پسر دوست دیرینه پدرش رو به رو می‌شود که زمانی هم‌بازی کودکی‌اش بوده و رویای ازدواج با او را در سر می‌پرورانده. این احساس تا حدودی متقابل است اما رازی در مورد مهرداد وجود دارد که از نظر نگار پنهان است و در صورت بر ملا شدنش...

من کوروشم، کاپیتان کوروش ساعی، مردی سرسخت و نفوذ‌ناپذیر که با تمام مقاومت و سرسختی‌ام دل و دینم رو به حنا باختم، حنایی که فقط منو به چشم برادرش می‌دید ولی من نمی‌خواستم برادرش باشم تا اینکه تصمیم گرفتم... تو مدرسه بخاطر رنگ حنایی موهام مسخره‌ام کرده بودن. بعد از تعطیلی، به محض رسیدن به عمارت، بجای اتاقم به پشت  یکی از درخت‌های کاج پناه برده بودم و اونقدر گریه کرده بودم که همون‌جا خوابم برده بود. چند ساعت بعد به محض باز کردن چشمام کوروش رو کنارم دیده بودم. سرم روی پاهاش بود. موهام رو داشت نوازش می‌کرد که ...

همتا که به زور با پویان ازدواج کرده بود و بهش علاقه ای نداشت کم کم سر از راز این خانواده در میاره و عاشق..

دخترک قصه من زندگی پر ماجرایی داشتو به این مرز رسیده و با پسری اشنا میشه که اون چیزی که دخترک فک میکنه نیست..

آیا می‌شود بدون دلیل کسی را به قتل رساند؟ چگونه توانستند بچه‌ شش‌ساله را مانند عروسک خیمه شب‌بازی در دستانشان بگیرند و به ساز طمع و کینه‌ خود برقصانند؟ بچه‌‌ای که فقط به آغوش گرم خانواده‌ نیاز داشت اما روزگار هدیه‌ دیگر‌ی به او بخشید. چکشی که قرار بود جانش را بگیرد و آن را به خاک بسپارد و پرنده‌ی جدیدی را روی میز اداره پلیس قرار بدهد. جنایتی نزدیک به واقعیت، پرنده‌ایی که در آن راز قتل دو‌خانواده نمایان میشد. چکش و میخ؛ دو کلمه‌ای که بعد از قرن‌ها لرزه به تن مردمان آنجا وا می‌دارد و آن‌هارا به یاد سه‌ جسد می‌اندازد. اما، اما در این پرونده یک سوالی بی جواب باقی خواهد ماند. آن دو جسد دیگر مطعلق به چه کسانی بودنند؟

خاطره ای اتشگونه از عروسیی شوم؛ رفیقانه ای که طعمه قرار داده شد برای رسیدن به قدرت دخترکی تنها میان اتش و خون قلبی باخته شده در تنی با مغز فروخته شده چه میشود ته این قصه ی به خاکو خون کشیده شده...!؟

پریا دختر قصه ی ما دختری مهربان اما مغرور که در 13 سالگی اش عاشق میشه، ولی نه جرات گفتنش رو داره ،نه میتونه بپذیره این عشق رو.پریا برای اینکه از شر این عشق خلاص شه ،پا به دیار غربت میزاره ولی اون نمیدونه که هیچکس نمیتونه از دست سرنوشت و تقدیر فرار کنه یا تغییرش بده.بعد از مدتی‌ آرمان کسی که پریا عاشقش شده،وارد زندگی پریا میشه و زندگیش رو تغییر میده.پریا به ناچار بخاطر عشقی که تو وجودش نسبت به آرمان داره اونومیپذیره،غافل از اینکه آرمان یه گذشته ی تاریکی داره. آیا پریا بعد از فهمیدن این گذشته ی تاریک آرمان بازم میتونه باهاش ادامه بده یا نه؟پریا بین دوراهی زندگی مونده و این هردوتا راه شاید آغاز گر تباهی اون باشه!!

زنی به پا فرار میگذارد، از خانه اش، شهرش، وطنش. از گذشته تلخش فرار میکند، همراه با دختر پانزده ساله وخواهر دوقلوئش. اما نمیداند که در استانبول چه چیزهایی انتظارش میکشد. زندگی وحشتناک ترین درس هارا با بی رحم ترین روش ها به او می دهد.. با گرفتن تک تک چیزهای که دوستشان دارد، وآشنا شدن با مردی که رویاهایش را به تاراج میبرد

خیلی خوشبخت بودم، با مردی ازدواج کردم که دل و دینم رو برده بود. زمان دانشجویی باهاش اشنا شدم، از بین تمام دخترایی که میخواستنش سهم من شد! سفرهای لاکچری، خوشگذرونی های خفن، و ازدواجی مجلل. این تمام چیزی بود که میخواستم، خوشبختی در اقبال من بود! اما همه چیز زمانی بهم ریخت که روح و روانم از هم پاشید. من ارواح رو میبینم!روح دخترهای خونه ی قدیمی و خانوادگی شوهرم. چرا هیچکس حرفم رو باور نمیکنه؟ من دیونه نشدم، ولی چرا فقط من ارواح رو میبینم؟



بازگشت گلوله لحظاتی پیش

"گلوله‌ای که روزی روح کسی را گرفته‌است، دوباره بازخواهد گشت تا به انسانی زندگی ببخشد." چه می‌شود اگر کسی بیاید و خاکِ گذشته را شخم بزند تا راز مدفون‌شده در زیر یکی از برج‌های آسمان‌خراش نیویورک را بیرون بکشد؟ بدون شک، گرد و غبار حاصل از آن راز به بلندترین طبقه برج خواهد رفت تا گریبان‌گیر مردی شود! مردی که قصه‌اش را می‌دانید. او برای ما برسام ولی‌زاده است و برای آن‌ور آبی‌ها، حکم ناقوس مرگ را دارد! در سیاهی شب، تن به جرم و جنایت می‌دهد و در روشنایی روز، میان هیاهوی نیویورک گم می‌شود! حال با آمدن آن گرد و غبار، باید به دنبال هویت واقعیش بگردد و پا به جاده پرپیچ و خمی بگذارد که از خطراتش بی‌خبر است. توجه: این رمان روایت‌کننده زندگی برسام ولی‌زاده است و ماجراهای جدیدی را به دنبال دارد. با این وجود حتماً توصیه می‌شود که قبل از خواندن این رمان، جلد اول《آخرین گلوله》را مطالعه فرمایید.

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.