هزاران سال پیش، خدای زئوس به زنی به نام پاندورا جعبه‌ای هدیه داد، جعبه‌ای که پاندورا اجازه باز کردن آن را نداشت، جعبه‌ای برای سنجیدن کنجکاوی و مجازات بود… و سرانجام پاندورا آن جعبه‌ی شوم را گشود، نفرین،درد، و مرگ از درون جعبه خارج شد و دنیا را در برگرفت… پاندورا با وحشت در جعبه را بست و هرگز نفهمید آخرین چیزی که در جعبه ماند؛ امید بود! و حالا من… پاندورایی دیگرم... خدای زئوسِ من، مردی‌ست با چشمانی سبز و جعبه اسرار من، مردی‌ست به شومی کلاغ! این قصه من و دخترانی‌ست… که در جعبه‌ای را گشودیم…که نباید! جعبه ای که صدای لالایی اش همه را به تسخیر می‌کشاند. جعبه‌ای که… اسرار درونش، پایان کابوس‌وارش را رقم می‌زند! پس یادت باشد که اگر در پستوی ذهنت صدای لالایی شنیدی… هرگز نخواب! تو تا آخر این قصه…محکومی به بیداری!

ماهنوش به کمک برادرش، بهنود تصمیم دارد حیاط خانه قدیمی و آجرنمای مادربزرگش را تبدیل به کافه کند. برای گرفتن مجوزها و کارهای اداری آن به ارگان‌ها و نهادهای مخصوص مراجعه می‌کند که در پی این رفت‌وآمد، آقازاده‌ای را می‌بیند که در گذشته دل‌بسته هم بودند اما به جبر زمانه از هم دور شده بودند. ماهنوش تصمیم می‌گیرد دورادور او را زیر نظر بگیرد تا زمان مناسب رویارویی‌شان فرا برسد. بهنود پس از افتتاح کافه به دلیل پیوستن به ناوگان کشتیرانی نمی‌تواند همراه ماهنوش باشد، اما او را با دوستانش آشنا می‌کند تا در نبود او، هم هوای ماهنوش را داشته باشند و هم جای خالی او را پر کنند. آشنایی با دوستان بهنود، زندگی ماهنوش را زیر و رو می‌کند.

خیلی خوشبخت بودم، با مردی ازدواج کردم که دل و دینم رو برده بود. زمان دانشجویی باهاش اشنا شدم، از بین تمام دخترایی که میخواستنش سهم من شد! سفرهای لاکچری، خوشگذرونی های خفن، و ازدواجی مجلل. این تمام چیزی بود که میخواستم، خوشبختی در اقبال من بود! اما همه چیز زمانی بهم ریخت که روح و روانم از هم پاشید. من ارواح رو میبینم!روح دخترهای خونه ی قدیمی و خانوادگی شوهرم. چرا هیچکس حرفم رو باور نمیکنه؟ من دیونه نشدم، ولی چرا فقط من ارواح رو میبینم؟

جذاب و مفید اما سمی یعنی زرنیخ! لقبی که همه به قاتل سریالی که کابوس لندن شده داده‌اند. هر ماه، یک روز، در شبش، یک قتل! شاهرگی که زده می شود و قاتلی که پنهان است... هوش منحصر به فرد و مهارت در انجام قتل ها او را خاص کرده‌اند. یک سالی‌ست که تمام سازمان های لندن به صورت مخفیانه روی پرونده قاتل سریالی کار می‌کنند و روی تمام قتل ها و ربطشان به یک نفر سرپوش گذاشته اند تا کسی خبر دار نشود اما هیچ چیز به آن آسانی ها نیست... بعد از آن که پرونده به دست بزرگترین سازمان لندن با مامور های ویژه یعنی سازمان BiM می‌رسد، زندگی لاریسا و استفان، زن و شوهری که پرونده بر عهده‌شان است تحت شعاع قرار می‌گیرد و آغازیست برای آن که زرنیخ بعد از مدت‌ها از غار تاریک بیرون بیاید و کم کم خودنمایی کند.



مذهب عشق لحظاتی پیش

مهرتا معشوق مرد جوانی‌ست به نام آرمان که گاهی با علاقه زیادش به او باعث آزارش می‌شود، اما مهرتا‌ با بی‌تجربگی و خوش‌بینانه، بددلی‌اش را حساسیت عاشقانه می‌پندارد و صبورانه مدارا می‌کند تا اینکه با ورود آدم‌های جدید به زندگی‌شان، عشقشان دستخوش تغییر می‌شود و رنج‌هایی جبران‌نشدنی به بار می‌آورد.

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.