ماهنوش به کمک برادرش، بهنود تصمیم دارد حیاط خانه قدیمی و آجرنمای مادربزرگش را تبدیل به کافه کند. برای گرفتن مجوزها و کارهای اداری آن به ارگان‌ها و نهادهای مخصوص مراجعه می‌کند که در پی این رفت‌وآمد، آقازاده‌ای را می‌بیند که در گذشته دل‌بسته هم بودند اما به جبر زمانه از هم دور شده بودند. ماهنوش تصمیم می‌گیرد دورادور او را زیر نظر بگیرد تا زمان مناسب رویارویی‌شان فرا برسد. بهنود پس از افتتاح کافه به دلیل پیوستن به ناوگان کشتیرانی نمی‌تواند همراه ماهنوش باشد، اما او را با دوستانش آشنا می‌کند تا در نبود او، هم هوای ماهنوش را داشته باشند و هم جای خالی او را پر کنند. آشنایی با دوستان بهنود، زندگی ماهنوش را زیر و رو می‌کند.

خیلی خوشبخت بودم، با مردی ازدواج کردم که دل و دینم رو برده بود. زمان دانشجویی باهاش اشنا شدم، از بین تمام دخترایی که میخواستنش سهم من شد! سفرهای لاکچری، خوشگذرونی های خفن، و ازدواجی مجلل. این تمام چیزی بود که میخواستم، خوشبختی در اقبال من بود! اما همه چیز زمانی بهم ریخت که روح و روانم از هم پاشید. من ارواح رو میبینم!روح دخترهای خونه ی قدیمی و خانوادگی شوهرم. چرا هیچکس حرفم رو باور نمیکنه؟ من دیونه نشدم، ولی چرا فقط من ارواح رو میبینم؟

جذاب و مفید اما سمی یعنی زرنیخ! لقبی که همه به قاتل سریالی که کابوس لندن شده داده‌اند. هر ماه، یک روز، در شبش، یک قتل! شاهرگی که زده می شود و قاتلی که پنهان است... هوش منحصر به فرد و مهارت در انجام قتل ها او را خاص کرده‌اند. یک سالی‌ست که تمام سازمان های لندن به صورت مخفیانه روی پرونده قاتل سریالی کار می‌کنند و روی تمام قتل ها و ربطشان به یک نفر سرپوش گذاشته اند تا کسی خبر دار نشود اما هیچ چیز به آن آسانی ها نیست... بعد از آن که پرونده به دست بزرگترین سازمان لندن با مامور های ویژه یعنی سازمان BiM می‌رسد، زندگی لاریسا و استفان، زن و شوهری که پرونده بر عهده‌شان است تحت شعاع قرار می‌گیرد و آغازیست برای آن که زرنیخ بعد از مدت‌ها از غار تاریک بیرون بیاید و کم کم خودنمایی کند.



به سردی یخ لحظاتی پیش

حاصل یک اشتباه بودم... اشتباهی خوفناک... شبی وحشتناک و... منی که حاصل آن اشتباهم... با مردی که همانند عروسکی خیمه شب بازی مرا به ساز آرزوهایش میرقصاند... به جای لباس پرنسس ها... رخت شوالیه ها را بر تنم میکند. به جای عروسک... شمشیری برنده به دستم میدهد. به جای صورتی... رخت و لباسی سفید بر تنم میکند و میگوید... این رخت عزای من است... در جامعهای که هنگام غم و غصه، همه سیاه بر تن می کنند، سفید پوششان باید من باشم و اگر در جشن هایشان سفید پوشیدند... آن روح که کفن بر تن دارد باید من باشم.

راه های دانلود اپلیکیشن

ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.