یه‌نامعادله‌ای وسط‌هست، یه‌طرف این‌نامعادله سرگردی هست‌ که تمام‌توانش برای حل‌مشکلات خونواده‌اش گذاشته و با‌عشق به‌شاگرد هاش‌درس میده. طرف دیگه این‌معادله عجیب خواهر‌زاده وزیر، دختر تیمسار شیراز هست که کارش‌زیر‌ پا‌گذاشتن انسان‌هاست به‌خودش می‌باله دام‌عشوه‌پهن میکنه و به‌ شکار‌شده ریشخند می‌زنه این‌داستان که بخشی‌از اون واقعی هست‌به‌کجا ختم‌می‌شه

سهیلا گمان می‌کرد با وجود تمام کم و کاستی‌ها زندگی خوبی دارد اما این خوش خیالی تنها تا زمانی دوام داشت که متوجه رفتارهای مشکوک همسرش نشده بود! خیانت همسرش با دوست صمیمی خودش شاید آخرین چیزی بود که احتمال آن را می‌داد اما... . (این رمان بر اساس زندگی واقعی می‌باشد.)

لعنتی می خواهمت این بار جور دیگری هر نفس باشی کنارم محرم و بی روسری تار و مارم کرده ای با فرم و چال گونه ات لا به لای خنده ات چنگیز را می آوری... چشم عسل! لبها عسل! پیراهنت ظرف عسل بس که شیرینی عزیزم قند بالا می بری من پر از پاییز زردم، برگریزانی کبود لحظه لحظه در دلم آغاز یک شهریوری میشوی اعضای من وقتی بنی آدم شوم آفرینش نذر چشمانت شدیدا گوهری! قبل تو هرکس که آمد خاله بازی کرد و رفت! لعنتی! میخواهمت این بار جور دیگری

ماهرخ برای فرار از سنت قدیمی و ازدواج با پسرعموی خود، با فرار نابه‌هنگامش پا در راهی نامعلوم و گردابی کشنده می‌گذارد. زمانی که امیدش ناامید شده و پل‌های پشت سرش در آتش نادانی سوخته و او در یک قدمی مرگ است؛ نوری می‌تابد، نوری به اسم…

رمان سوگلی سالهای پیری من، یک داستان واقعی از شخصیت اصلی داستان، یا همون مامان شکوه است. سبک داستان رئال و طنزه. رمان در دو فضای حال و گذشته (یعنی دورانی که در آن زندگی میکنیم و اواخر زندگی رضا شاه پهلوی و دوران حکومت پسرش) نوشته شده است. حورا دانشجوی فوق لیسانس فیزیک ، بر خلاف میل باطنیش، مجبور به ازدواج با دوست برادرش، آقای طاهر مفاخری میشود. حورا دچار سردرگمی هایی در پذیرش طاهر به عنوان همسر میشود. در این بین با خانم مسنی آشنا میشود که شنیدن شرح حال زندگی آن زن، دیدگاههای جدیدی نسبت به زندگی زناشویی به این تازه عروس میدهد….

داستان درباره دختریه که توی یه خانواده متعصب بزرگ شده و مورد بی مهری و آزارهای روحی و جسمی زیادی قرار گرفته و به خاطر یه لجبازی خانوادگی به یه ازدواج اجباری تن میده و با اینکه با تموم وجود سعی میکنه و برای ساختن زندگیش از جون مایه میزاره اما به جایی میرسه که همه چیزو رها میکنه و به عشق قدیمیش پناه میبره و خودشو به تقدیر میسپاره...

با صدای مهماندار هواپیما از عالمی که در آن غرق بودم بیرون آمدم . مهماندار اعلام کرد که هواپیما هم اینک در فرودگاه بین المللی مهرآباد به زمین نشسته است . من که تشنه دیدن خاک وطنم بودم چشمانم را گشودم و بوی شهر را با تمام وجود استنشاق کردم.از پنجره هواپیما به بیرون نگاه کردم . حز سیاهی و چراغ های باند فرودگاه چیزی ندیدم . آسمان تیره و سیاه بود و هیچ ستاره ای در سیاهی ظلمانی آن کورسو نمیزد . احساس میکردم قلب من نیز به همان سیاهی آسمان بی ستاره شهرم است.

اختر بانو پانزده ساله است و هنوز در خانه ی پدری زندگی میکند ,پدرش قاپوچی (دربان) خانه ی ابولفتح خان معتمدی است . از انجایی که خانواده ی اختر از افراد کم بضاعت در آن زمان بودند تصمیم میگیرند با هر ترفندی که شده اختر را به کلفتی در یکی از خانه های علما یا تجار و بزرگان بفرستند و دستمزدی که از کار کردن اختر در آن خانه به انها پرداخت میشود برای اختر جهیزیه فراهم کنند از طرفی نیز دختران خانواده های کم بضاعت و بی بضاعت که امکان تحصیل نداشتند ،فقط با ازدواج کردن و بچه دار شدن به آرامش میرسیدند وکنیزی در خانواده ی ثروتمندان چیزی بود که این دخترها به آن امید بسته بودند. با کمک احمد میرزا پدر اختر بانو ،قرار شده بود که اختر بانو برای کنیزی دختر ابوالفتح خان که سر کشیکچی دربار مظفر الدین شاه بود فرستاده شود .

ضربان قلب بر گرفته از زندگی واقعیه یه دوسته هر چند با قلم من یکم از بعضی از واقعیات فاصله گرفته…خب من اون شخصیت نبودم یا باهاش زندگی نکردم که بدونم واقعا براش چی اتفاق گذشته یا یه شخصیت خیلی بزرگ هم نبوده که بخوام به صورت یه زندگی نامه از اون تقدیم شما کنم برای همین هرچیزی که در این رمان می خونین پیرامون محور اصلی ولی به قلم و تصورات منه … ضربان قلب قلم من زندگی دختری به اسم شادی رو به چالش می کشه که دچار یه بیماری قلبی مادر زادیه و چیزی که تصورات اون از این وضعیتشه اینکه مثل مادرش به خاطر این بیماری میمیره و برای دوری از این تفکرات واهی که یه مدت هم سعی داشت تا به هر طریقی از بیماریش و واقعیات های مربوط به اون فرار کنه و تصویری که از خودش ساخته بود یه دختر مقاوم و شاده … با وارد شدن شخصیت شهاب به زندگی اون باعث می شه تا اون به واقعیت های دیگه ای از زندگیش پی ببره و با ورود عشق شهاب به قلبش و شدت گرفتن بیماری همه چیز تا حدودی براش سخت تر میشه …(در کنار این چون من از غم و اندوه بیزارم سعی کردم محیط داستان رو تا میشه شاد نگه دارم ) … پایان خوش

گاهی یه اشتباه اونقد کوچیکه که با یه ببخشید حل میشه و گاهی انقد بزرگ که شاید صد ببخشیدم نتونه حلش کنه ….عشق برای بعضیا یه اشتباهه و از نظر بعضیا یه گناه وگاهی تنها یک اشتباه یعنی اشتباه آخر دختری که تو یه خانواده متعصب بزرگ شده و یاد گرفته دختر بی راهه بره مرگ کمترین مجازاتشه …دختری که یک عمر اشتباه نکرد ولی…. حس معکوس رواییت آدمای درو بر ماست …گاهی وقتا یه رابطه غلط شروع میشه ..دوستی دخترو پسر …رابطشون باهم …هیچ وقت نمیشه گفت شروع یه مسئله با راه حل غلط ممکنه جواب غلطی بده این رمان داستان متفاوتی از یک دوستی …از یک عشق یکطرفه که پیانش ناپیداس …داستانی مابین جدال عشق و هوس …عقاید و سنت ها….خیانت و وفا داری..عقل و احساس … پایان خوش



قرار ما پشت شالیزار لحظاتی پیش

من تاباندختم، دختری از یک خانواده‌ی روشنفکر در دهه‌ی 30 شمسی. زندگی قشنگم، عشق شمس که از کودکی با من همراه بوده و بهش امید داشتم، یک‌دفعه دود می‌شه و همه‌چی به هم می‌ریزه. اختیارم می‌افته دست عموم که به زور می‌خواد منو به عقد پسرش دربیاره. دلو می‌زنم به دریا و از خونه فرار می‌کنم، به این امید که دوست مامانم در شمال پناهم بده، اما پیداش نمی‌کنم. وسط این همه بدبختی گیر مردی می‌افتم که اون هم ارتشی فراریه و هیچ‌کدوم به هم اعتماد نداریم اما اجباراً همراه می‌شیم تا از خطراتی که احاطه‌مون کرده جون سالم به در ببریم... غافل از اینکه... چه ماجراهایی در انتظارمونه... زندگی من یه داستان پرفرازونشیبه که از خوندنش سیر نمی‌شید.

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.