آخرین خبرها :
توجه کنید دوستان
رمان تا اول دی ماه پیشفروش هست و با تخفیف میتونید ثبت درخواست کنید و اطلاعات واریزی رو ارسال کنید.
ضما مثل بقیه رمان های من زمان فروش این رمان هم از یکم تا سوم ماه هست و حدودا سه الی ده روز کاری زمان بره تا به همه کد عضویت ارسال بشه.
اگر در زمان دیگه ای جز روز های گفته شده(واریزی داشه باشید) تا زمان گفته شده، فیشتون برسی نمیشه.
پس صبور باشید لطفا
توجه کنید دوستان
زمان فروش رمان ها از یکم تا سوم ماه
و حدودا سه الی ده روز کاری زمان بره تا به همه کد عضویت ارسال بشه،اگر در زمان دیگه ای جز روز های گفته شده(واریزی داشه باشید) تا زمان گفته شده، فیشتون برسی نمیشه.
پس صبور باشید لطفا
سلام عزیزان
پارتای #پیرانا به همراه جبرانی
(سه پارت از هفته پیش ) توی اپ قرار گرفتن فردا ام پارتا سر تایم قرار می گیره.
یه نکته ای رو ذکر کنم.
_ساعتی که توی اپ برای قرار گیری پارتا اعلام شده فقط یه تایمر خودکاره که اگر پارتا از قبل سیو شده باشن قرارشون بده!
پس به این معنی نیست که مثل ساعت سریال هرجمعه سر ساعت پارتا آپلود شن
چون ممکنه بنده درست همون تایم توی مترو یا سر کار،در حال نوشتنشون باشم!
و یا ممکنه ویراستارم آنلاین نباشه و ادیت نکرده باشه.
و یا های مختلف.
من سه ساله دارم دو تا دوتا رمان vip می نویسم
و نه تا الان رمانی نیمه تموم مونده نه به کسی بد قولی شده.
متاسفانه هنوز به دستگاه تایپ تبدیل نشدم تا دقیقا سر تایم پارتارو براتون آپلود کنم.
و کل سه هفته اخیر درگیر ادیت با هم در پاریس و محیط کاری جدیدم بودم.
ممنون از همه عزیزانی که طبق معمول درک و لطفشون و نشون دادن.
و پیشنهادم به دوستان محدود ناراضی اینه لطف کنن با نخریدن رمان های vip آینده من و دیگر همکاران بخت برگشته از اعصاب ما و خودشون حمایت کنن🤍
ممنون از توجهتون♥️
توجه کنید دوستان
نزدیک به سه هزار نفر عضو فعال رمان های vip هستن و این یعنی پول کسی خورده نشده، این یعنی،اگر واریز میکنید فقط خودتون نیستید و یه نفرم بیست و چهار ساعته نشسته منتظر پیام شخص خودتون باشه، پس این یعنی سه چهار روز حداقل طول میکشه تا کلی فیش به ترتیب ارسال و اعتبار برسی و کد عضویت داده بشه وکلی جواب سوال دیگه! پس اگر(با عده محدودی ام) درک همچین مسئله ساده ای و ندارید،میتونید واریز نکنید یا به جای توهین پولتون وپس بگیرید،مارو به خیر شمارو به سلامت، (با تشکر(یه سری پیام خوندم عصبی شدم،ولی لپ بچه های مهربون و با درک و فهم رومیبوسم
سلام دوستان حتما توجه کنید.
نزدیک به سه هزار نفر عضو فعال رمان های vip هستن و این یعنی پول کسی خورده نشده، این یعنی،اگر واریز میکنید فقط خودتون نیستید و یه نفرم بیست و چهار ساعته نشسته منتظر پیام شخص خودتون باشه، پس این یعنی سه چهار روز حداقل طول میکشه تا کلی فیش به ترتیب ارسال و اعتبار برسی و کد عضویت داده بشه وکلی جواب سوال دیگه! پس اگر(با عده محدودی ام) درک همچین مسئله ساده ای و ندارید،میتونید واریز نکنید یا به جای توهین پولتون وپس بگیرید،مارو به خیر شمارو به سلامت، (با تشکر(یه سری پیام خوندم عصبی شدم،ولی لپ بچه های مهربون و با درک و فهم رومیبوسم)
سلام دوستان،توجه کنید.رمان هایvip فقط یکم تا سوم ماه و از پانزدهم تا هجدهم ماه فقط فروخته میشن.
اگر غیر از این روز ها واریزی داشته باشید، فیشتون تا تاریخ گفته شده(برسی نمیشه)
توجه کنید دوستان
زمان فروش رمان ها از یکم تا سوم ماه
و حدودا سه الی ده روز کاری زمان بره تا به همه کد عضویت ارسال بشه،اگر در زمان دیگه ای جز روز های گفته شده(واریزی داشه باشید) تا زمان گفته شده، فیشتون برسی نمیشه.
پس صبور باشید لطفا
توجه کنید دوستان
زمان فروش رمان ها از یکم تا سوم ماه و از ۱۵ ام تا هجدهم ماه یعنی در مجموع شش روز در ماه فروخته میشن،اگر در زمان دیگه ای جز روز های گفته شده(واریزی داشه باشید) تا زمان گفته شده، فیشتون برسی نمیشه.
مرجان فریدی
-
تاریخ تولد
-
سال شروع به کار
-
تحصیلات
-
زمینه فعالیت
لیست آثار نویسنده
-
رمان شیرشاه
-
رمان به طعم خون
-
رمان منفی چهار
-
رمان حکم کن
-
رمان طالع دریا
-
رمان پانتومیم
-
رمان زندگی سیگاری
-
رمان انتقام آبی
-
رمان با هم در پاریس
-
رمان دختر بد پسر بدتر
-
رمان کلاهداران
-
رمان یکی بود یکی نبود
-
رمان تیمارستانی ها
-
رمان خیمه شب بازی
-
رمان پیرانا_عاشقانه_جنایی_چاپ و فروش آنلاین
-
رمان_پیانولا_عاشقانه_اجتماعی_چاپ فروش انلاین
لیست شبکه های اجتماعی
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
بیوگرافیمرجان فریدی
با بیش از هشت سال تجربه در قلم دست گرفتن.
در ابتدا نوشتن رو از کانون فکری آغاز کردم و چند داستان کوتاهم در مسابقات استانی و کشوری اول شدند که معروف ترین اون ها پرواز مرگ یا سقوط یک رویاست، بعد از اون به این نتیجه رسیدم که می تونم جدی تر وارد این عرصه شم.
اولین رمانم با بیش از چهارصد هزار بازدید در سایت و با رکورد فروش مجازی در بین رمان های آنلاین باعث شد شناخته بشم و به مسیرم ادامه بدم، بعد از اون زندگی سیگاری با بیش از دو میلیون بازدید و طالع دریا با بیش از سه میلیون بازدید و…
همه گی باعث شدن که از نوشتن دست نکشم.
در حال حاضر دوازده اثر در دست چاپ دارم، اولین کتاب چاپ شده من با هم در پاریس هستش که در اواخر شونزده سالگیم نوشته شده و در حال حاضر در حال تایپ پیرانا و پیانولا هستم، باعث افتخاره که پیرانا رکوردار عضویتvip در اپلیکیشن دنیای رمان و نزدیک به دو هزار عضو vip داره، متاسفانه یا خوشبختانه بعد از سال ها رایگان نویسی و انتشار و بازدید بالای رمان هام، حالا اکثرا در دست چاپن، و شرایط خرید آنلاین یا خوندن رایگانشون نیست،و در حال نگارش و برخا در حال بازنویسی ان، اما به طعم خون، پیانولا و پیرانا، رو می تونید در همین اپ مطالعه کنید
لیست کتاب های من:
( از چهارده تا هیفده سالگی)
یکی بود یکی نبود
کلاه داران
زندگی سیگاری
انتقام آبی
با هم در پاریس
تیمارستانی ها
دختر بد پسر بدتر
(از هیفده تا بیست سالگی)
پانتومیم
حکم کن
طالع دریا
خیمه شب بازی
ورونا
(از بیست تا بیست و دو سالگی)
به طعم خون
منفی چهار
پیرانا
پیانولا
هارمونیکا (بخش آنلاین)
_بابابزرگم یه کتاب فروشی قدیمی داشت، عادت داشتم هر روز بعد از مدرسه برم اونجا و به قفسه های کهنه و چوبی مغازه اش تکیه بدم و دیو و دلبر و بخونم. همیشه برام سوال بود،که چه طور بل عاشق دیو شد…مگه دیو زندانیش نکرده بود؟ مگه،ترسناک نبود؟ نیشخندی زد و زمزمه کرد: _هنوزم برات سواله؟ مستقیم به چشمانی زل زدم که قرار بود تا ابد همچون دیدن تصویر خودم در آینه برایم تکرار شوند: _نه…چون فهمیدم بل عاشق زندانش شده بود. سرش را کمی کج کرد: _تو ام زندانت و دوست داری پرنیان؟ لبخند عمیقی زدم،خیره سیاهی عمیق زیر چشمانش زمزمه کردم: _من زندان بانم و دوست دارم!
لالایی پاندورا (بخش آنلاین)
هزاران سال پیش، خدای زئوس به زنی به نام پاندورا جعبهای هدیه داد، جعبهای که پاندورا اجازه باز کردن آن را نداشت، جعبهای برای سنجیدن کنجکاوی و مجازات بود… و سرانجام پاندورا آن جعبهی شوم را گشود، نفرین،درد، و مرگ از درون جعبه خارج شد و دنیا را در برگرفت… پاندورا با وحشت در جعبه را بست و هرگز نفهمید آخرین چیزی که در جعبه ماند؛ امید بود! و حالا من… پاندورایی دیگرم... خدای زئوسِ من، مردیست با چشمانی سبز و جعبه اسرار من، مردیست به شومی کلاغ! این قصه من و دخترانیست… که در جعبهای را گشودیم…که نباید! جعبه ای که صدای لالایی اش همه را به تسخیر میکشاند. جعبهای که… اسرار درونش، پایان کابوسوارش را رقم میزند! پس یادت باشد که اگر در پستوی ذهنت صدای لالایی شنیدی… هرگز نخواب! تو تا آخر این قصه…محکومی به بیداری!
منفی چهار (4-) - رایگان
زندگی بازی های زیادی برای آدم های مختلف داره، مامان همیشه میگه سرنوشت دست خداست... به این باور دارم...اما به اینم باور دارم ک من نقش موثری رو سرنوشتم داشتم. این قصه فقط قصه من نیست... ما چهار نفریم...چهار تا منفی. هیچ احساس مثبتی بینمون وجود نداره و تا حدودی از هم متنفریم. اما منفی در منفی؟ بیاید از اولش شروع کنیم...از اول اول... چهار شخصیت.... غرق دنیای خودشون... غرق اهداف خودشون... متنفر از هم... چهار تا شخصیت متفاوت دو خواهر نا تنی از قضا خبر نگار که باید برای برگشت به شغل مورد علاقشون تلاش کنن... باید بهترین خبر شهر و پیدا کنن... اما ایا با وجود نفرت و لج بازی هاشون با وجود منفی ترین و لجوج ترین های سیاره در مقابلشون...این کار راحته؟
پیانولا (بخش آنلاین)
بگذار دستانت به آرامی نوازشم کنند. نُت به نُت تنم را در آغوش بگیرند و تمام مرا بنوازند. من برای تا ابد نوازش شدن به دست تو کلاویهات میشوم. به شرط آن که، تو نوازندهام باشی. مثل کلاویههای پیانو سیاه بود، سیاه. مثل کلاویههای پیانو، سفید بود، سفید. نُت به نُت، من او را از بر بودم و او مرا، من بدون او یک پیانوی بیصدا بودم و او بدون من، بدون من… او همیشه بود، حتی بدون من حتی بدون من. خزان، دختری که سالها روزگارش جنس پاییز بود، روحش زرد و مچاله و جسمش مانند برگهای زخمی و خش خورده. خو گرفته در عمارتی که سالهاست بویی از زندگی نبردهاست. فقط خودش بود و یک پیانو، تا این که او آمد، آمد تا بر خزان ببارد یا شاید هم بتازد! آمد تا خزانش را سبز کند و یا…
پیرانا (بخش آنلاین)
من نه در آغوش مادری مهری دیدم… نه در چشمان پدرم عشقی… من هرگز عروسکی را لمس نکردم من حتی مزه آغوز مادرم را نچشیدم… آنچه از من ساختند، شبیه به انسان نبود چرا که آن ها ام انسان نبودند! من پاشنه بلند هایم را…تنها در میهمانی هایی میپوشیدم…که در امتداد شب…صدای اسلحه از صدای موسیقی بلند تر باشد! آنچه از من ساختند… و آنچه هستم… زیادی دردناک است… پس این قصه… قرار است داستان دردناکی برای من… و داستان متفاوتی برای تــو باشد!
خیمه شب بازی (بخش آنلاین)
ترسا در گیر رو دار جمع کردن مقداری پول برای اجاره ی خونه و ساختن یه زندگی ساده برای خواهر کوچک ترش که در پروشگاه زندگی می کنه است.اما تقدیر یه بازی سیاه راه می اندازه با گم شدن خواهر ترسا و وارد شدن ترسا به دنیای سیاهِ داستان و آشناییش با مهره های شطرنجمون زندگیِ ترسا دست خوش موج های طوفانی دریایی می شه که بوی خون می ده. این داستان اگر چه داستانه...اما موضوع سیاه داستان حقیقت داره. برگرفته از واقعیت ترسناکی که...اگر چه سوزناکه...اما می تونه عاشقانه باشه! شاید یکی از مهره های شطرنج داستان رو کیش و مات کنه... کی می دونه؟
باهم در پاریس (بخش آنلاین)
داستان زیاد شنیدی؟ رمان زیاد خوندی؟ این داستانم رو داستای دیگه! زندگی ما ماشینی شده...احساسات تو زندگیمون جایی ندارن... زندگی مون سیاهه و طعم دود می ده! تو زیر سیگاری زندگی می کنیم و دلمون خوشه به این که زنده ایم! داستان من قرار نیست خاص و عالی و تک باشه! چون کلی شبیه موضوع رمان من هست،اما چه طور نوشتن مهمه،چه طور قلم دست گرفتن مهم تره! رمانی که جلوتونه، زندگی یه دختر که نه ، دو خواهر و دو برادر و رقم می زنه! اشتباه نکنید.شبیه اون رمانایی ک فکر می کنید نیست! رمانی که از همون اول ،اول با خون ریزی ای که تو گذشته اتفاق افتاده شروع می شه و کی می دونه با چی تموم می شه؟ دختری که درگیر مردی می شه که اسمش مخفی و لغبش رباته! چهار تا زندگی،چهار تا انسان،که یکی از این چهار تا، ربات داستانه و زنده ،زنده مرده! اخر قصه ی زندگی ربات وارانه ی این آدم ها چی می شه؟ خوش بختی،عشق،انتقام یا مرگ؟
شیرشاه - VIP (بخش آنلاین)
آیسو نریمان دختر 26 ساله موفقیه که چندین ساله در عرصه مد فعالیت میکنه و جز موفق ترین طراحان ایران به شمار میره. خاطرات گذشته آیسو و اتفاقات ناگواری که پشت سر گذاشته اونو به دختری بی روح و سرد تبدیل کرده. که به دنبال تلافی از شخصی که مسبب گذشته تلخشه راهی ایتالیا میشه... و مجبوره برای تلافی گذشته مبهمش وارد جنگلی بشه که برای رد شدن ازش باید از سلطانش بگذره! رد شدن شدن از سلطان جنگلم که راحت نیست هست؟ (اثر : در دست چـــاپ)
حکم کن - آفلاین
روایتی عجیب از روستایی به نام کوهپایه... دیلان دختری که در پیچ و تاب سرنوشت اسیر این روستا و مردمانش می شود قدرت واجبار و حکم مرگ و خون و پیوند... حکم و قصاص... و دیلانی که شبیه به دخترانِ این روستا نیست! دیلانی که آمده تا قصه را تغییر دهد حکم صادر میشود... و حاکم حکم میکند. و اما میانِ اجبار های عجیب وحکم های خون زده... چه کسی پیروز است؟ دیلان؟یا حاکم؟
طالع دریا (نسخه آفلاین)
دنیز روان پزشک موفق و سخت کوشی که... زندگی آروم و زیبایی داره اما با از دست دادن یکی از عزیزانش وارد برهه ای از زندگی میشه که حس می کنه طوفانی ترین لحظات زندگیش رو تجربه می کنه... اما اشتباه می کنه... طوفان واقعی زمانی زندگیش رو در معرض غرق شدن قرار می ده که اون میاد... موجی از سونامی با چشم های آبی... پسری که بیماری ای داره که راه حل درستی از لحاظ روانشناسی براش اراعه نشده... و آیا دنیز بیماری پسر رو راهی برای خوب شدن خودش می دونه و یا وظیفه؟ و آیا این احساس همین طور باقی می مونه یا فراتر میره؟ اصلا سونامی مگه برای نابودی نیومده!؟ پس ژانر این قصه رو چی بزاریم؟ کمیش رو میتونیم لو بدیم...مگه نه؟
منفی چهار (4-) (بخش آنلاین)
زندگی بازی های زیادی برای آدم های مختلف داره، مامان همیشه میگه سرنوشت دست خداست... به این باور دارم...اما به اینم باور دارم ک من نقش موثری رو سرنوشتم داشتم. این قصه فقط قصه من نیست... ما چهار نفریم...چهار تا منفی. هیچ احساس مثبتی بینمون وجود نداره و تا حدودی از هم متنفریم. اما منفی در منفی؟ بیاید از اولش شروع کنیم...از اول اول... چهار شخصیت.... غرق دنیای خودشون... غرق اهداف خودشون... متنفر از هم... چهار تا شخصیت متفاوت دو خواهر نا تنی از قضا خبر نگار که باید برای برگشت به شغل مورد علاقشون تلاش کنن... باید بهترین خبر شهر و پیدا کنن... اما ایا با وجود نفرت و لج بازی هاشون با وجود منفی ترین و لجوج ترین های سیاره در مقابلشون...این کار راحته؟
به طعم خون - آنلاین (بخش آنلاین)
این رمان در ژانر عاشقانه و خوناشامی و تخیلی نوشته شده است. این قصه،قصه منِ منِ یتیمِ یتیم خانهِ فرشتگان زمینی! منِ عجیب و غریب و همیشه تنها. منِ متفاوت با همه. همیشه اونا رو میدیدم. چشمای قرمزشون و به یاد دارم. مگر میشه چشم ها قرمز باشند؟ پوست زیادی سفیدشون. خالکوبی یک شکل و ترسناکشون. اونا کین؟ من کیم؟ اینجا کجاست؟ چرا همه چیز قرمزه... از قرمز بدم میاد... از خون بدم میاد. اما از اون... بزارید بریم سراغ اول اولش... شایدم وسطاش! اینجا خوبه...از حوض آبی و ماهی قرمزم شروع میکنم...
به طعم خون - VIP (بخش آنلاین)
این رمان در ژانر عاشقانه و خوناشامی و تخیلی نوشته شده است. این قصه،قصه منِ منِ یتیمِ یتیم خانهِ فرشتگان زمینی! منِ عجیب و غریب و همیشه تنها. منِ متفاوت با همه. همیشه اونا رو میدیدم. چشمای قرمزشون و به یاد دارم. مگر میشه چشم ها قرمز باشند؟ پوست زیادی سفیدشون. خالکوبی یک شکل و ترسناکشون. اونا کین؟ من کیم؟ اینجا کجاست؟ چرا همه چیز قرمزه... از قرمز بدم میاد... از خون بدم میاد. اما از اون... بزارید بریم سراغ اول اولش... شایدم وسطاش! اینجا خوبه...از حوض آبی و ماهی قرمزم شروع میکنم...
حکم کن (بخش آنلاین)
دیلان دختری اهلِ روستای دور افتاده ای به نام کوهپایه در خوزستانه... درگیر زندگی با طایفه و عشیره های عربیه که عده ای از اون متنفر و عده ای دوسش دارن. حکم که صادر میشه... دیلان باید انتخاب کنه... که درگیر زندگی جهنمی تو کور ترین نقطه دنیا بشه؟ یا قوانین بازی و به هم بریزه و از حاکم و بازیش فرار کنه! و راهی نداره جز... به زیر 15 سال توصیه نمیشه (مرتبط با رمان پانتومیم با موضوعی متفاوت ک بعدا هماهنگ میشه.) اما خوندن پانتومیم ضرورتی نداده.
طالع دریا (بخش آنلاین)
دنیز روان پزشک موفق و سخت کوشی که... زندگی آروم و زیبایی داره اما با از دست دادن یکی از عزیزانش وارد برهه ای از زندگی میشه که حس می کنه طوفانی ترین لحظات زندگیش رو تجربه می کنه... اما اشتباه می کنه... طوفان واقعی زمانی زندگیش رو در معرض غرق شدن قرار می ده که اون میاد... موجی از سونامی با چشم های آبی... پسری که بیماری ای داره که راه حل درستی از لحاظ روانشناسی براش اراعه نشده... و آیا دنیز بیماری پسر رو راهی برای خوب شدن خودش می دونه و یا وظیفه؟ و آیا این احساس همین طور باقی می مونه یا فراتر میره؟ اصلا سونامی مگه برای نابودی نیومده!؟ پس ژانر این قصه رو چی بزاریم؟ کمیش رو میتونیم لو بدیم...مگه نه؟
انتقام آبی (جلد دوم زندگی سیگاری)
این رمان از یه رمز شروع میشه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و رو میکنه مرگ پدرِ دختر و دزدیده شدن #دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو
زندگی سیگاری
دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده
پانتومیم
قصه ای با رنگ و روی سادگی اما پر از پیچ و خم های نا خواسته...درست مثل سادگی بازی پانتومیم...اما پر از هیجان و بالا و پایین. نویسنده ما این بار یک موضوعِ ساده رو برای اثر جدیدش انتخاب کرده. آیلین داشجویِ سالِ دومِ نقاشی. با خانواده ی کوچیک و دوستداشتنیش زندگی ای با روالِ ساده ای رو می گذرونه. و زیاده خواهی های آیلین و دنیای صورتی ای که همیشه برای خودش می خواد باعث میشه پسر های رنگارنگی رو توی زندگیش امتحان کنه تا به شاهزاده ای که می خواد برسه! با ورودِ پسرِ شعبده باز و مرموز به دانشگاه... روالِ ارومِ رمان اسیر پیچ و خم های های عجیبی میشه که زندگی یک نواخت و آرومِ آیلین و خواهر دو قولوش و لابه لای ورقای پیک و خشت پاسور های شعبده بازی... گم می کنه... و مهره های قصه وارد بازی ای میشن گه نباید حرفی بزنن...و بدون گفتن حتی میم... باید هم و بازی بدن...و برنده شن... حالا کی می بره؟ و کی می بازه؟
تیمارستانی ها
شادیِ قصه زندگی ساده ای داره. اما به خاطر محیط خانوادگی بدی که داره و اتفاقاتی که براش درگذشته افتاده دیوونه میشه و به تیمارستانی منتقل میشه که شروع کننده یه داستانِ عجیبه و بامزه است آشنایی شادی با پسری توی تیمارستان که سال هاست با کسی حرف نزده و بسی خطرناکه همه چیز و عوض می کنه. و شادی که تلاش می کنه پسر و با دیوونگیش به زندگی برگردونه اما خبر نداره بیماری و زندگی و گذشته پسر فراتر از تصورشه و … آیا دو تا دیوونه که یکی بامزه و شادو و یکی خطرناک و مرموزه با هم چه داستانی و رقم می زنن عاشقانه؟یا…