رمان تکنیک های مخ زنی (جلد دوم)
- به قلم حمیده خوشبخت
- ⏱️۱ روز و ۱ ساعت و ۲۷ دقیقه
- 23.8K 👁
- 637 ❤️
- 512 💬
در ادامهی داستان جلد اول، نگار به خاطر جنجالی که ایجاد کرد از مدرسهش اخراج میشه و به اجبار به مدرسهی دیگهای میره اما چند نفر اونجا با شوق و ذوق منتظرشن، برای یه بازی جدید!
با صدای نازک و خوشگلی دقیقا کنار گوشم، وحشت زده هینی کشیدم و آیوار رو به عقب هول دادم.
با بهت به شخص گُلی نام چشم دوختم. قدش از منم بلندتر بود و بدنش کشیدهتر! موهاش کاملا پسرونه بودن و شاید فقط یه نموره از موهای آیوار بلندتر. گوشه به گوشهی موهاش یه رنگ بود. کلا رنگین کمونه لامصب.
چشمهای درشت مشکیش از شیطنت برق میزد.
مرگ من این زن براتیه؟ نه من جدی میپرسم! از دور بهش نگاه کنی میگی هنوز هجده سالش نشده، بعد چطوریه پسر خونده هفده ساله داره؟
با ذوق شونههام رو گرفت و از شدت خوشحالی مثل قلک بالا پایینم کرد.
- وای خدا این فنج رو ببین! چقدر ریزه! وای آیوار همون نگاره؟
آیوار اصلا انگار نه انگار تا چند ثانیه پیش با غم نگاهم میکرد، ذوق مرگ پشتم ایستاد و خیره به مامانش لپای منِ مفلوک رو کشید و گفت:
- آره دیگه! همون نگاره که واست تعریف کردم. هی میگفتی تو سلیقت خوب نیست، نگاه عجب دافی بلند کردم!
مامانش منو به شدت یاد گیلدا میانداخت. لاکردار تا خود پذیرایی یه جوری بغلم کرده بود که اصلا نتونستم حیاط رو ببینم.
حضورش اصلا اجازه نمیداد معذب بشم. زن! تو که انقدر از من خوشت میومد یه زنگ میزدی مثل اسب میدویدم پیشت.
با رسیدن به پذیراییشون سرم رو بلند کردم. فضا رو ببین ناموسا!
با روحیهای که از براتی میشناختم، منتظر بودم مبلهای سلطنتی و هزار جور زلم زیمبو ببینم ولی زکی!
مبلهای زرد رنگ اصلا به فرشهای قرمز رنگ نمیاومدن. روی دیوار به جای قاب عکس، پر بود از جای مداد شمعی و رنگی و نقاسیهای مسخره.
اینجاست که شاعر میفرماید:
- خودم ریختم، پشمام موند.
کیپ شده روی مبل نشستم که یهو صدای بوق وحشتناکی از زیر باسنم اومد. وحشتن زده به عروسک زیر باسنم نگاه کردم. عروسک بازی میکنن؟
- عه این عروسکِ پارمیسه.
با تعجب به آیوار نگاه کردم و پرسیدم:
- پارمیس؟
سوییشرتش رو درآورد و روی میز غذاخوری پرت کرد و جوابمو داد:
- خواهر کوچولومه، الان خوابه.
پس آیوار خواهر کوچکتر داره.
گُلی با ذوق کلاهم رو از روی سرم برداشت و برای بار هزارم گونهم رو ماچ کرد.
در کمال تعجب دستم رو بالا برد و رو به آیوار که روی مبل لم داده بود، با شعف گفت:
- وای خدا! نگاه چه انگشتاش کوچولوان! تو با همین دستا سپهر رو به هاچ دادی؟ شیر زنی تو، شیر زن.
یعنی تف تو گورم! همه ویدیو رو دیدن. طلبکارانه به دستهام نگاه کردم.
این خانواده آیوار کلا مسئول گند زدن به اعتماد به نفس من هستن. پسرش که میاد و به سینههام گیر میده، زنش هم بهم میگه ریزی.
لعنت به منِ شصت و پنجی با قد صد و پنجاه و هفت.
توی دست گلی مثل سگ جابهجا میشدم و مجال نمیداد زر بزنم.
- تو چرا انقدر رنگت پریده؟ آیوار هوی... .
همون عروسک رو سمت شکم آیوار پرت کرد و عروسک مستقیم و چکشی روی شکمش فرود اومد. بدبخت سیبش کوفتش شد! با بهت روی مبل نشست و طلبکار یه مامانش نگاه کرد.
- مامان چرا میزنی؟
گلی با حرص به چهرم اشاره کرد و گفت:
- این بچه چرا انقدر رنگش پریده؟ نتونستی سوییشرتت رو بهش بدی؟! نتونستی براش یه خوراکی بخری؟
- سوییشرتمو چرا بهش بدم؟
- بچه سردش شده.
- من سردم نمیشه؟ من آدم نیستم؟
خیلی یهویی گُلی مثل پتک به فرق سرم کوبید. با بهت آخی گفتم و دست روی سرم گذاشتم.
متاسف سرش رو برام تکون داد و گفت:
- توی گاو هم به این بشر جواب مثبت دادی؟ خاک تو فرق سرت! شما دخترای نوجوون به پسرها رو میدید.
بالاخره زبون باز کردم و مظلومانه گفتم:
- به خدا من بهش گفتم هنوز آمادگی رابطه ندارم نمیخوام باهات باشم.
این بشر کلا غیر قابل پیشبینیه! مبهوت بهم نگاه کرد و دستش رو جلوی دهنش گذاشت.
نامحسوس رو به آیوار زمزمه کردم:
- این چرا اینجوریه؟
- نگاهش کن! چقدر ظریف حرف میزنی، چقدر صدات قشنگه. وای آیوار خدا بگم چیکارت کنه! بالاخره تونستی یه دختر جذاب پیدا کنی.
یعنی انقدری که مامانش توی این چند دقیقه ازم تعریف کرد، فنای آنجلینا جولی توی تمام این سالها ازش تعریف نکردن.
معذب شدم و کمی خودم رو عقب کشیدم. صدای من ظریفه؟ ایشون باید منو موقع دعوا با سهقلوها ببینه.
- ببخشید من میتونم برم دستشویی؟
با همون لبخند پهنش سرش رو تکون داد و بلند شد.
- برو عزیزم. منم واست پیتزا بیارم قشنگ جیگرت حال بیاد.
درود خدا بر شرفت زن! فقط پیتزا میتونه حالمو خوب کنه.
آیوار بلند شد و دستم رو گرفت تا توالت رو بهم نشون بده.
توالت دقیقا پشت پذیرایی بود. با دور شدن از گلی، وحشتزده بازوی آیوار رو گرفتم و عاجزانه نالیدم:
- چرا مامانت مثل عروس آیندش بهم نگاه میکنه؟ اصلا مور مورم میشه. واسه چی راجب من به مامانت گفتی آخه؟
- من کلا همهچیز رو به مامانم میگم.
چند لحظه شوکه نگاهش کردم. وقتی این جمله رو میگفت با یه لبخند ملیحی عقب رفت. یعنی چی همهچیز؟
- منظورت چیه آیوار؟
عالی بود
10عزیزم فصل سه از کجا خوندی؟
۲ هفته پیشفاطی
00داخل روبیکا هستش داخل تلگرامم هست پی دی اف رو هم حمیده درست کرده
۲ هفته پیشمرضیه
00پی دی اف کجاس داخل برنامه؟؟؟
۱ هفته پیشفاطی
00هم روبیکا هست هم تلگرام
۵ روز پیشmaede
00شماپی دی افشودارین؟ من پارتای اخرونخونده بودم الان دیدم همه پارتارو حذف کردن🥲
۴ روز پیشفاطی
00اره دارم حمیده هم دوباره داخل تلگرام گذاشت
۳ ساعت پیشفن گادسیکلت
00هم روبیکا هم تلگرام
۱ هفته پیشmrym
00فصل سوم تکنیک های مخ زنی رو از روبیکا پیدا کردم خوندمش اخرش نوشته بود که فصل چهارم داره ممنون میشم اونو زود بزارین خانم نویسنده عزیز 😍🙏🏻 واقعا رمان محشریه👌♥️
۲ روز پیشطرفدار گادسیکلت
00حرص دادن بہ بقیہ یہ کیفی دارہ کہ اصن خودااا😊😔
۳ روز پیشسلما
10تصادفی پی دی اف فصل سوم تکنیک رو توی یه کانال روبیکا پیدا کردم بالاخره خوندمش عالی بود 😍
۳ روز پیشhttps://t.me/teknikh
00مگه این لینک کانال حمیده تو تلگرام نی؟
۷ روز پیشhamide khoshbakht
00اگر اونیه که 800 تا عضو داره پس اره😂
۶ روز پیش?نازنین
00اَه اَه چقد بدم میاد از اونا که خودشونو به یک آدم دیگه جا میزان
۳ روز پیشآهو
00آقا فصل سوم رمان رو بزار داخل دنیا رمان دیگه من که دق کردم آنقدر منتظر موندم
۳ روز پیشAynaz
10عررررررر همین الان پیداش کردم لامذهب ۸۰۰ تا مشترک؟؟
۴ روز پیشAynaz
00بسم الله مسلمانان حمیده جون هرکی دوس دری لینک کانال تلگرام تو روبیک بزار یا اصن اینجا یجوری بزار من دوتا کانال با اسم تکنیک های مخ زنی پیدا کردم که یکیش۷ نفرس یکیش هم ۹۲نفرس کدومه الن؟
۴ روز پیشJana
00اسپا{ایوار}اشتباه شد..شرمنده😁
۵ روز پیشJana
00قسمتهای نگار و ایوار خداییش گناه داشتن از هم جدا شدن.. اصلا نگار ک عشقه ولی اسپارو خیلی گوگولیه زیاد میدوست...یعنی خدایی هرکس این رمان رو نخونده نصف عمرش ب فنایه...عشقی حمیده جوووووون دمت گرم
۵ روز پیشهانا
00تروخداا زودتر بزار راستی من از شیپ کردن یاسین و پارمیسم خوشم میاد
۶ روز پیشهانا
00تروخدا جلد سه رو بنویسی من عاشقققققه رمانتم دختر همین جوری ادامه بده
۶ روز پیشنازنین
00نویسندمون یه بیوگرافی از خودش نمیده؟ یه اصلمون نشه؟
۶ روز پیشناشناس رمان خون
00نمیدونم هنو نخوندم😂😂
۱ هفته پیشمیلین
00.....://..../.................... لینک کانال تلگرام رمان
۱ هفته پیش
-
تو که میدونستی (قسمت دوم) ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
عشق و سنگ جلد اول ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
عشق و سنگ جلد دوم ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
گناهکار سجاده نشین (گناهکار طرد شده) ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی #تخیلی #ترسناک #فانتزی
-
سه به علاوه یک ژانر : #پلیسی #عاشقانه #طنز #اجتماعی #جنایی
فاطی
10بخش های زیادی رودوست داشتم اصلا نمیشه انتخاب کرد از وقتی هم که فصل سوم خوندم فقط به نظرم دوستای نگار دیاکو و ایوار یاسین واقعاا خیلی شخصیتای گوگولی مگولی بودن پیشنهادم اینه حتما حتما تا اخر بخونن بعد شخصیتا رو قضاوت کنن رمان واقعا عالیه به عنوان یک فردی که رمانتو میخونه و عاشقته واقعا قلمت محشره بوس