رمان تکنیک های مخ زنی (جلد دوم)
- به قلم حمیده خوشبخت
- ⏱️۱ روز و ۱ ساعت و ۲۷ دقیقه
- 40.1K 👁
- 848 ❤️
- 649 💬
در ادامهی داستان جلد اول، نگار به خاطر جنجالی که ایجاد کرد از مدرسهش اخراج میشه و به اجبار به مدرسهی دیگهای میره اما چند نفر اونجا با شوق و ذوق منتظرشن، برای یه بازی جدید!
با صدای نازک و خوشگلی دقیقا کنار گوشم، وحشت زده هینی کشیدم و آیوار رو به عقب هول دادم.
با بهت به شخص گُلی نام چشم دوختم. قدش از منم بلندتر بود و بدنش کشیدهتر! موهاش کاملا پسرونه بودن و شاید فقط یه نموره از موهای آیوار بلندتر. گوشه به گوشهی موهاش یه رنگ بود. کلا رنگین کمونه لامصب.
چشمهای درشت مشکیش از شیطنت برق میزد.
مرگ من این زن براتیه؟ نه من جدی میپرسم! از دور بهش نگاه کنی میگی هنوز هجده سالش نشده، بعد چطوریه پسر خونده هفده ساله داره؟
با ذوق شونههام رو گرفت و از شدت خوشحالی مثل قلک بالا پایینم کرد.
- وای خدا این فنج رو ببین! چقدر ریزه! وای آیوار همون نگاره؟
آیوار اصلا انگار نه انگار تا چند ثانیه پیش با غم نگاهم میکرد، ذوق مرگ پشتم ایستاد و خیره به مامانش لپای منِ مفلوک رو کشید و گفت:
- آره دیگه! همون نگاره که واست تعریف کردم. هی میگفتی تو سلیقت خوب نیست، نگاه عجب دافی بلند کردم!
مامانش منو به شدت یاد گیلدا میانداخت. لاکردار تا خود پذیرایی یه جوری بغلم کرده بود که اصلا نتونستم حیاط رو ببینم.
حضورش اصلا اجازه نمیداد معذب بشم. زن! تو که انقدر از من خوشت میومد یه زنگ میزدی مثل اسب میدویدم پیشت.
با رسیدن به پذیراییشون سرم رو بلند کردم. فضا رو ببین ناموسا!
با روحیهای که از براتی میشناختم، منتظر بودم مبلهای سلطنتی و هزار جور زلم زیمبو ببینم ولی زکی!
مبلهای زرد رنگ اصلا به فرشهای قرمز رنگ نمیاومدن. روی دیوار به جای قاب عکس، پر بود از جای مداد شمعی و رنگی و نقاسیهای مسخره.
اینجاست که شاعر میفرماید:
- خودم ریختم، پشمام موند.
کیپ شده روی مبل نشستم که یهو صدای بوق وحشتناکی از زیر باسنم اومد. وحشتن زده به عروسک زیر باسنم نگاه کردم. عروسک بازی میکنن؟
- عه این عروسکِ پارمیسه.
با تعجب به آیوار نگاه کردم و پرسیدم:
- پارمیس؟
سوییشرتش رو درآورد و روی میز غذاخوری پرت کرد و جوابمو داد:
- خواهر کوچولومه، الان خوابه.
پس آیوار خواهر کوچکتر داره.
گُلی با ذوق کلاهم رو از روی سرم برداشت و برای بار هزارم گونهم رو ماچ کرد.
در کمال تعجب دستم رو بالا برد و رو به آیوار که روی مبل لم داده بود، با شعف گفت:
- وای خدا! نگاه چه انگشتاش کوچولوان! تو با همین دستا سپهر رو به هاچ دادی؟ شیر زنی تو، شیر زن.
یعنی تف تو گورم! همه ویدیو رو دیدن. طلبکارانه به دستهام نگاه کردم.
این خانواده آیوار کلا مسئول گند زدن به اعتماد به نفس من هستن. پسرش که میاد و به سینههام گیر میده، زنش هم بهم میگه ریزی.
لعنت به منِ شصت و پنجی با قد صد و پنجاه و هفت.
توی دست گلی مثل سگ جابهجا میشدم و مجال نمیداد زر بزنم.
- تو چرا انقدر رنگت پریده؟ آیوار هوی... .
همون عروسک رو سمت شکم آیوار پرت کرد و عروسک مستقیم و چکشی روی شکمش فرود اومد. بدبخت سیبش کوفتش شد! با بهت روی مبل نشست و طلبکار یه مامانش نگاه کرد.
- مامان چرا میزنی؟
گلی با حرص به چهرم اشاره کرد و گفت:
- این بچه چرا انقدر رنگش پریده؟ نتونستی سوییشرتت رو بهش بدی؟! نتونستی براش یه خوراکی بخری؟
- سوییشرتمو چرا بهش بدم؟
- بچه سردش شده.
- من سردم نمیشه؟ من آدم نیستم؟
خیلی یهویی گُلی مثل پتک به فرق سرم کوبید. با بهت آخی گفتم و دست روی سرم گذاشتم.
متاسف سرش رو برام تکون داد و گفت:
- توی گاو هم به این بشر جواب مثبت دادی؟ خاک تو فرق سرت! شما دخترای نوجوون به پسرها رو میدید.
بالاخره زبون باز کردم و مظلومانه گفتم:
- به خدا من بهش گفتم هنوز آمادگی رابطه ندارم نمیخوام باهات باشم.
این بشر کلا غیر قابل پیشبینیه! مبهوت بهم نگاه کرد و دستش رو جلوی دهنش گذاشت.
نامحسوس رو به آیوار زمزمه کردم:
- این چرا اینجوریه؟
- نگاهش کن! چقدر ظریف حرف میزنی، چقدر صدات قشنگه. وای آیوار خدا بگم چیکارت کنه! بالاخره تونستی یه دختر جذاب پیدا کنی.
یعنی انقدری که مامانش توی این چند دقیقه ازم تعریف کرد، فنای آنجلینا جولی توی تمام این سالها ازش تعریف نکردن.
معذب شدم و کمی خودم رو عقب کشیدم. صدای من ظریفه؟ ایشون باید منو موقع دعوا با سهقلوها ببینه.
- ببخشید من میتونم برم دستشویی؟
با همون لبخند پهنش سرش رو تکون داد و بلند شد.
- برو عزیزم. منم واست پیتزا بیارم قشنگ جیگرت حال بیاد.
درود خدا بر شرفت زن! فقط پیتزا میتونه حالمو خوب کنه.
آیوار بلند شد و دستم رو گرفت تا توالت رو بهم نشون بده.
توالت دقیقا پشت پذیرایی بود. با دور شدن از گلی، وحشتزده بازوی آیوار رو گرفتم و عاجزانه نالیدم:
- چرا مامانت مثل عروس آیندش بهم نگاه میکنه؟ اصلا مور مورم میشه. واسه چی راجب من به مامانت گفتی آخه؟
- من کلا همهچیز رو به مامانم میگم.
چند لحظه شوکه نگاهش کردم. وقتی این جمله رو میگفت با یه لبخند ملیحی عقب رفت. یعنی چی همهچیز؟
- منظورت چیه آیوار؟
اطلاعیه ها :
Hamideroman@
دخترا این لینک رو توی تلگرام بزنید تا چنلم براتون بیاد💗
یا سرچ کنید رمان تکنیک های مخ زنی
دوستان اگر اینجا خوندن براتون سخته، می تونید عضو چنل تلگرام یا روبیکا بشید تا فایلش رو دریافت کنید.
یا هم از گوگل دانلودش کنید با همین اسم
در تلگرام سرچ کنید رمان تکنیک های مخ زنی تا چنل بیاد براتون.
@Hamideh_Khoshbakht
در روبیکا هم به آیدی بالا پیام بدید تا عضوتون کنیم.

حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیزم اطلاعیه رو چک کن... توی قسمت پیاما ما نمیتونیم انگلیسی تایپ کنیم
۳ روز پیشرها
1وای فصل دوم دلم براش تنگ شده بود اومدم بهش یه سری بزنم واقعان که تکنیک های مخ زنی بهترین رمان عمرمه عاشقتم حمیده که با قلامت انقد حس خوب به ادم میدی فصل یه یه جوری جذاب بود فصل دو یه جور فصل سوم یه جور فصل چهارم که دیگه از جذابتشت هرچی بگم کم گفتم خیلی واسه پارت های بدی فصل چهار هیجان دارم
۶ روز پیش
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیزمممممم
۶ روز پیشپروانه
0فصل سوم وچهارم رو کجا خوندی
۴ روز پیش
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
قسمت آنلاین دنیای رمان
۴ روز پیشپروانه
0فصل سوم پیدا نکردم آیدی هم *** زدم بالا نیاورد حتی *** زدم همش تبلیغات بود اصلا رمان نداشت فصل سوم رو هم بزارید داخل این برنامه تا بتونیم بخونیمش من الان فصل اول دوم خوندم حالا دنبال فصل سوم هستم
۶ روز پیش
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیزم راجب تل مطمئنی؟ شاید چنل اشتباهی رفتی
۶ روز پیشموجود دوپا
0یادش بخیررررر🥹🥲 فصل دو بنظرم کلا خودش یه ورودی به دنیای تازه نگار بود
۲ هفته پیشپرنیا
0عالی بود واقعا، خیلی خیلی خوب بود از همه رمان هایی که خوندم یه لِول بالاتر بود💓
۱ ماه پیشاسما
2نمیتونم جلد ۳ رو پیدا کنم کمکمممممم کنید هلپ مییییییییییی
۱ ماه پیش
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
توی بخش آنلاین همین برنامهست با همین اسم
۱ ماه پیشنگار فن
1عاشق رمان شدممممممم میخوام جلد سوم رو هم بخونم ولی سر این جلد خیلیییییییییی حرص خوردم
۱ ماه پیشمدافع دفاع از آیوار
0وای جیگرم برای پسرمم بسوزهه نگاررر عذابش داد ولی بنظرم ی جاها خیلی بحث ها کشیده میشد و تکراری ولی در کل عالیییی
۲ ماه پیشsania
0جلد اولشو نمیتونم پیدا کنم
۲ ماه پیش
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
توی همین اپلیکیشن با همین اسم موجوده، لطفا اطلاعیه رو چک کنید
۲ ماه پیشYekta
0اسم جلد سوم چیه من هرچی اسم جلد دوم رو میزنم نمیاره جلد سوم رو اگ میشه بگید
۲ ماه پیش
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
همین تکنیک های مخ زنی
۲ ماه پیشمانترا
1به شدت قشنگ بود واقعا پیشنهاد میکنم بخونین از اولش قضاوت نکنین خواهشا من الان مثه صگ منتظرع جلد سومشم شبو روزم مثه جهنمه حاضرم تا وقتی که جلد سومش میاد همش این دوتا جلدو از اول تا اخر بخونمممممم نویسنده جون ننت بنویسسسسسسسسسس سریعتر جلد سوموووووووووو گاد هلپ مییییییی گاد کیل می
۲ ماه پیش
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیزمممممممم اون که نوشتیم رفتتت
۲ ماه پیشایوار فن
0واییبی فقط تو دشویییی 🤤
۲ ماه پیشZahrabano
2وااای حمیده جوون لعنتی توو دیگهههه کی هستیی.معتااد این رماانه شدم تو دوهفته فصل یک و دو رو تموم کردم الانم میخام برم فصل سه عااشقتم❤️
۲ ماه پیشکوثر
1جلد اول رو خوندم عالی بوددد و مطمئنم این جلدش هم عالیه ممنون از نویسنده عزیز
۳ ماه پیش
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
بوس بهت
۳ ماه پیشماهک
1حمیده جونم اسمه رمان جدیدچیه
۳ ماه پیش
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
منظورت جلد سومه؟
۳ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است -
صفحه اینستاگرام نویسنده hamidekhosh -
آیدی تلگرامی نویسنده Hamideroman -
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
پروانه
0میشه آیدی *** تونو دوباره برام بنویسید بعد بگید چجوری واردش کنم که بتونم عضو کانال *** بشم چون آنلاین برام سخت نمیتونم بخونم ممنون میشم