.jpg)
رمان تکنیک های مخ زنی (جلد دوم)
- به قلم حمیده خوشبخت
- ⏱️۱ روز و ۱ ساعت و ۲۷ دقیقه
- 35.2K 👁
- 790 ❤️
- 606 💬
در ادامهی داستان جلد اول، نگار به خاطر جنجالی که ایجاد کرد از مدرسهش اخراج میشه و به اجبار به مدرسهی دیگهای میره اما چند نفر اونجا با شوق و ذوق منتظرشن، برای یه بازی جدید!
با صدای نازک و خوشگلی دقیقا کنار گوشم، وحشت زده هینی کشیدم و آیوار رو به عقب هول دادم.
با بهت به شخص گُلی نام چشم دوختم. قدش از منم بلندتر بود و بدنش کشیدهتر! موهاش کاملا پسرونه بودن و شاید فقط یه نموره از موهای آیوار بلندتر. گوشه به گوشهی موهاش یه رنگ بود. کلا رنگین کمونه لامصب.
چشمهای درشت مشکیش از شیطنت برق میزد.
مرگ من این زن براتیه؟ نه من جدی میپرسم! از دور بهش نگاه کنی میگی هنوز هجده سالش نشده، بعد چطوریه پسر خونده هفده ساله داره؟
با ذوق شونههام رو گرفت و از شدت خوشحالی مثل قلک بالا پایینم کرد.
- وای خدا این فنج رو ببین! چقدر ریزه! وای آیوار همون نگاره؟
آیوار اصلا انگار نه انگار تا چند ثانیه پیش با غم نگاهم میکرد، ذوق مرگ پشتم ایستاد و خیره به مامانش لپای منِ مفلوک رو کشید و گفت:
- آره دیگه! همون نگاره که واست تعریف کردم. هی میگفتی تو سلیقت خوب نیست، نگاه عجب دافی بلند کردم!
مامانش منو به شدت یاد گیلدا میانداخت. لاکردار تا خود پذیرایی یه جوری بغلم کرده بود که اصلا نتونستم حیاط رو ببینم.
حضورش اصلا اجازه نمیداد معذب بشم. زن! تو که انقدر از من خوشت میومد یه زنگ میزدی مثل اسب میدویدم پیشت.
با رسیدن به پذیراییشون سرم رو بلند کردم. فضا رو ببین ناموسا!
با روحیهای که از براتی میشناختم، منتظر بودم مبلهای سلطنتی و هزار جور زلم زیمبو ببینم ولی زکی!
مبلهای زرد رنگ اصلا به فرشهای قرمز رنگ نمیاومدن. روی دیوار به جای قاب عکس، پر بود از جای مداد شمعی و رنگی و نقاسیهای مسخره.
اینجاست که شاعر میفرماید:
- خودم ریختم، پشمام موند.
کیپ شده روی مبل نشستم که یهو صدای بوق وحشتناکی از زیر باسنم اومد. وحشتن زده به عروسک زیر باسنم نگاه کردم. عروسک بازی میکنن؟
- عه این عروسکِ پارمیسه.
با تعجب به آیوار نگاه کردم و پرسیدم:
- پارمیس؟
سوییشرتش رو درآورد و روی میز غذاخوری پرت کرد و جوابمو داد:
- خواهر کوچولومه، الان خوابه.
پس آیوار خواهر کوچکتر داره.
گُلی با ذوق کلاهم رو از روی سرم برداشت و برای بار هزارم گونهم رو ماچ کرد.
در کمال تعجب دستم رو بالا برد و رو به آیوار که روی مبل لم داده بود، با شعف گفت:
- وای خدا! نگاه چه انگشتاش کوچولوان! تو با همین دستا سپهر رو به هاچ دادی؟ شیر زنی تو، شیر زن.
یعنی تف تو گورم! همه ویدیو رو دیدن. طلبکارانه به دستهام نگاه کردم.
این خانواده آیوار کلا مسئول گند زدن به اعتماد به نفس من هستن. پسرش که میاد و به سینههام گیر میده، زنش هم بهم میگه ریزی.
لعنت به منِ شصت و پنجی با قد صد و پنجاه و هفت.
توی دست گلی مثل سگ جابهجا میشدم و مجال نمیداد زر بزنم.
- تو چرا انقدر رنگت پریده؟ آیوار هوی... .
همون عروسک رو سمت شکم آیوار پرت کرد و عروسک مستقیم و چکشی روی شکمش فرود اومد. بدبخت سیبش کوفتش شد! با بهت روی مبل نشست و طلبکار یه مامانش نگاه کرد.
- مامان چرا میزنی؟
گلی با حرص به چهرم اشاره کرد و گفت:
- این بچه چرا انقدر رنگش پریده؟ نتونستی سوییشرتت رو بهش بدی؟! نتونستی براش یه خوراکی بخری؟
- سوییشرتمو چرا بهش بدم؟
- بچه سردش شده.
- من سردم نمیشه؟ من آدم نیستم؟
خیلی یهویی گُلی مثل پتک به فرق سرم کوبید. با بهت آخی گفتم و دست روی سرم گذاشتم.
متاسف سرش رو برام تکون داد و گفت:
- توی گاو هم به این بشر جواب مثبت دادی؟ خاک تو فرق سرت! شما دخترای نوجوون به پسرها رو میدید.
بالاخره زبون باز کردم و مظلومانه گفتم:
- به خدا من بهش گفتم هنوز آمادگی رابطه ندارم نمیخوام باهات باشم.
این بشر کلا غیر قابل پیشبینیه! مبهوت بهم نگاه کرد و دستش رو جلوی دهنش گذاشت.
نامحسوس رو به آیوار زمزمه کردم:
- این چرا اینجوریه؟
- نگاهش کن! چقدر ظریف حرف میزنی، چقدر صدات قشنگه. وای آیوار خدا بگم چیکارت کنه! بالاخره تونستی یه دختر جذاب پیدا کنی.
یعنی انقدری که مامانش توی این چند دقیقه ازم تعریف کرد، فنای آنجلینا جولی توی تمام این سالها ازش تعریف نکردن.
معذب شدم و کمی خودم رو عقب کشیدم. صدای من ظریفه؟ ایشون باید منو موقع دعوا با سهقلوها ببینه.
- ببخشید من میتونم برم دستشویی؟
با همون لبخند پهنش سرش رو تکون داد و بلند شد.
- برو عزیزم. منم واست پیتزا بیارم قشنگ جیگرت حال بیاد.
درود خدا بر شرفت زن! فقط پیتزا میتونه حالمو خوب کنه.
آیوار بلند شد و دستم رو گرفت تا توالت رو بهم نشون بده.
توالت دقیقا پشت پذیرایی بود. با دور شدن از گلی، وحشتزده بازوی آیوار رو گرفتم و عاجزانه نالیدم:
- چرا مامانت مثل عروس آیندش بهم نگاه میکنه؟ اصلا مور مورم میشه. واسه چی راجب من به مامانت گفتی آخه؟
- من کلا همهچیز رو به مامانم میگم.
چند لحظه شوکه نگاهش کردم. وقتی این جمله رو میگفت با یه لبخند ملیحی عقب رفت. یعنی چی همهچیز؟
- منظورت چیه آیوار؟
اطلاعیه ها :
دوستان اگر اینجا خوندن براتون سخته، میتونید عضو چنل تلگرام یا روبیکا بشید تا فایلش رو دریافت کنید.
یا هم از گوگل دانلودش کنید با همین اسم
در تلگرام سرچ کنید رمان تکنیک های مخ زنی تا چنل بیاد براتون.
@Hamideh_Khoshbakht
در روبیکا هم به آیدی بالا پیام بدید تا عضوتون کنیم.
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
نه عزیزم بدون سانسوره
۲ روز پیشasra
10من هنوز شروع نکردم ولی خدایی 34 قسمت برا ی رمان ک چندین فصل دیگه هم داره زیاد نیس؟ من عادتم اینه ی رمانو ی روز یا نهایت دو روز تموم میکنم فکر میکنم چشام قراره با این رمان کور شن😐🤣
۳ هفته پیشماهلین
00باید بگم این رمان ۱۳۹۲ صفحه است و اینکه من در عرض یک روز و نصف تمامش کردم و اولین باره که این تعداد صفحه رو توی همچین زمانی میخونم به نظرم به بقیه رمان های دیگه نویسنده نگاه کن و از نویسنده واقعااااا ممنونم بابت تمام رمان هاش مخصوصا این رمان و شیاطین سیاه
۲ روز پیشمدینه
00سلام واقعا بابت این رمان و سایر رمان هاتون مثل شیاطین سیاه ممنونم. رمانی سراسر هیجان بود وکاش بازهم راجب نوجوانی بنویسید فقط مشکلاتش عادی تر باشه
۲ روز پیش....
00خیلی رمان قشنگیه اسم فصل سومش چیه؟
۳ روز پیشفریبا
00بهترین رمان عالی و جذاب . ب شدت پیشنهاد میکنم. خدایا خیلی خوبه
۴ روز پیشتارا
00سلام رمان عالیه بود.. جلد سومش کی میاد؟
۵ روز پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
تکمیل شده عزیزم لطفا بخش آنلاین برنامه رو چک کنید
۵ روز پیشسپی
00شیاطین و تکنیکا جز بهترین رمان هام بود! واقعا قلم نویسنده حرف نداره! مخصوصا شخصیت های هر دو رمان
۱ هفته پیشasra
00راستی حالا ک میخوام شروع کنم میشه اسم فصل اولشو بهم بگین حداقل ب ترتیب شروع کنم
۳ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
همین اسمه
۳ هفته پیشستایش
00توصیم به آدمای اطراف نویسنده ازش فاصله بگیرین😂 باورکن اگه پنجشم بنویسی خود زنی میکنم دیگه فقط امیدوارم آخر آخرش بخاطر قلم متفاوت نویسنده رمان یه جوریکه مغزمون به هاچ بره تموم نشه😭 اصن عالی بود
۳ هفته پیشFati
00میشه جلد دومش رو برا منم بفرستین؟هرچی میگردم پیداش نمکینم
۳ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیزم از گوگل دانلودش کنید
۳ هفته پیشمهدیس
00سلام نویسنده عزیز من الان نه *** برام وصل میشه نه میتونم جلد دوم رمان ات رو پیدا کنم میشه آیدی یکی از پیام رسان ایرانی بدی و برام بفرستی وگرنه روانی میشم راستی این آیدین منه در *** ***
۳ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
سلام عزیزم اسم جلد دوم رو سرچ کن میتونی از گوگل فایلش رو دانلود کنی
۳ هفته پیشسما
00چرا فصل دوم تو برنامه نمیاد
۳ هفته پیشالی
00بقدری سراین رمان حرص خوردمو خندیدمو گریه کردم که حد نداره . قلم نویسنده فوق العاده قویه و انقدر درگیر رمان بودم که میخاستم بیخیالش شم از طرفیم نمیتونستم. دس مریزاد.
۴ هفته پیشزهرا
00حمیده جون جلد اول هممونبه که توی گوگل گذاشتی؟که حدود ۱۴۰۰ صفحه هست؟
۴ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
بله گلم، فایلش توی گوگل هست
۴ هفته پیشریحانه
00ببخشید فصل اول ب چ اسمیه رمانش؟
۴ هفته پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده hamidekhosh
-
آیدی تلگرامی نویسنده Hamideroman@
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
آیهان
00حمیده جون من قبلا رمانتو تا فصل سه خوندم الانم دوباره میخوام از دنیای رمان بخونم میخواستم بدونم عین همونه که تو *** پارت گذاری کردی یا سانسور شده؟