رمان تکنیک های مخ زنی (جلد دوم) به قلم حمیده خوشبخت
در ادامهی داستان جلد اول، نگار به خاطر جنجالی که ایجاد کرد از مدرسهش اخراج میشه و به اجبار به مدرسهی دیگهای میره اما چند نفر اونجا با شوق و ذوق منتظرشن، برای یه بازی جدید!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ روز و ۱ ساعت و ۲۷ دقیقه
با صدای نازک و خوشگلی دقیقا کنار گوشم، وحشت زده هینی کشیدم و آیوار رو به عقب هول دادم.
با بهت به شخص گُلی نام چشم دوختم. قدش از منم بلندتر بود و بدنش کشیدهتر! موهاش کاملا پسرونه بودن و شاید فقط یه نموره از موهای آیوار بلندتر. گوشه به گوشهی موهاش یه رنگ بود. کلا رنگین کمونه لامصب.
چشمهای درشت مشکیش از شیطنت برق میزد.
مرگ من این زن براتیه؟ نه من جدی میپرسم! از دور بهش نگاه کنی میگی هنوز هجده سالش نشده، بعد چطوریه پسر خونده هفده ساله داره؟
با ذوق شونههام رو گرفت و از شدت خوشحالی مثل قلک بالا پایینم کرد.
- وای خدا این فنج رو ببین! چقدر ریزه! وای آیوار همون نگاره؟
آیوار اصلا انگار نه انگار تا چند ثانیه پیش با غم نگاهم میکرد، ذوق مرگ پشتم ایستاد و خیره به مامانش لپای منِ مفلوک رو کشید و گفت:
- آره دیگه! همون نگاره که واست تعریف کردم. هی میگفتی تو سلیقت خوب نیست، نگاه عجب دافی بلند کردم!
مامانش منو به شدت یاد گیلدا میانداخت. لاکردار تا خود پذیرایی یه جوری بغلم کرده بود که اصلا نتونستم حیاط رو ببینم.
حضورش اصلا اجازه نمیداد معذب بشم. زن! تو که انقدر از من خوشت میومد یه زنگ میزدی مثل اسب میدویدم پیشت.
با رسیدن به پذیراییشون سرم رو بلند کردم. فضا رو ببین ناموسا!
با روحیهای که از براتی میشناختم، منتظر بودم مبلهای سلطنتی و هزار جور زلم زیمبو ببینم ولی زکی!
مبلهای زرد رنگ اصلا به فرشهای قرمز رنگ نمیاومدن. روی دیوار به جای قاب عکس، پر بود از جای مداد شمعی و رنگی و نقاسیهای مسخره.
اینجاست که شاعر میفرماید:
- خودم ریختم، پشمام موند.
کیپ شده روی مبل نشستم که یهو صدای بوق وحشتناکی از زیر باسنم اومد. وحشتن زده به عروسک زیر باسنم نگاه کردم. عروسک بازی میکنن؟
- عه این عروسکِ پارمیسه.
با تعجب به آیوار نگاه کردم و پرسیدم:
- پارمیس؟
سوییشرتش رو درآورد و روی میز غذاخوری پرت کرد و جوابمو داد:
- خواهر کوچولومه، الان خوابه.
پس آیوار خواهر کوچکتر داره.
گُلی با ذوق کلاهم رو از روی سرم برداشت و برای بار هزارم گونهم رو ماچ کرد.
در کمال تعجب دستم رو بالا برد و رو به آیوار که روی مبل لم داده بود، با شعف گفت:
- وای خدا! نگاه چه انگشتاش کوچولوان! تو با همین دستا سپهر رو به هاچ دادی؟ شیر زنی تو، شیر زن.
یعنی تف تو گورم! همه ویدیو رو دیدن. طلبکارانه به دستهام نگاه کردم.
این خانواده آیوار کلا مسئول گند زدن به اعتماد به نفس من هستن. پسرش که میاد و به سینههام گیر میده، زنش هم بهم میگه ریزی.
لعنت به منِ شصت و پنجی با قد صد و پنجاه و هفت.
توی دست گلی مثل سگ جابهجا میشدم و مجال نمیداد زر بزنم.
- تو چرا انقدر رنگت پریده؟ آیوار هوی... .
همون عروسک رو سمت شکم آیوار پرت کرد و عروسک مستقیم و چکشی روی شکمش فرود اومد. بدبخت سیبش کوفتش شد! با بهت روی مبل نشست و طلبکار یه مامانش نگاه کرد.
- مامان چرا میزنی؟
گلی با حرص به چهرم اشاره کرد و گفت:
- این بچه چرا انقدر رنگش پریده؟ نتونستی سوییشرتت رو بهش بدی؟! نتونستی براش یه خوراکی بخری؟
- سوییشرتمو چرا بهش بدم؟
- بچه سردش شده.
- من سردم نمیشه؟ من آدم نیستم؟
خیلی یهویی گُلی مثل پتک به فرق سرم کوبید. با بهت آخی گفتم و دست روی سرم گذاشتم.
متاسف سرش رو برام تکون داد و گفت:
- توی گاو هم به این بشر جواب مثبت دادی؟ خاک تو فرق سرت! شما دخترای نوجوون به پسرها رو میدید.
بالاخره زبون باز کردم و مظلومانه گفتم:
- به خدا من بهش گفتم هنوز آمادگی رابطه ندارم نمیخوام باهات باشم.
این بشر کلا غیر قابل پیشبینیه! مبهوت بهم نگاه کرد و دستش رو جلوی دهنش گذاشت.
نامحسوس رو به آیوار زمزمه کردم:
- این چرا اینجوریه؟
- نگاهش کن! چقدر ظریف حرف میزنی، چقدر صدات قشنگه. وای آیوار خدا بگم چیکارت کنه! بالاخره تونستی یه دختر جذاب پیدا کنی.
یعنی انقدری که مامانش توی این چند دقیقه ازم تعریف کرد، فنای آنجلینا جولی توی تمام این سالها ازش تعریف نکردن.
معذب شدم و کمی خودم رو عقب کشیدم. صدای من ظریفه؟ ایشون باید منو موقع دعوا با سهقلوها ببینه.
- ببخشید من میتونم برم دستشویی؟
با همون لبخند پهنش سرش رو تکون داد و بلند شد.
- برو عزیزم. منم واست پیتزا بیارم قشنگ جیگرت حال بیاد.
درود خدا بر شرفت زن! فقط پیتزا میتونه حالمو خوب کنه.
آیوار بلند شد و دستم رو گرفت تا توالت رو بهم نشون بده.
توالت دقیقا پشت پذیرایی بود. با دور شدن از گلی، وحشتزده بازوی آیوار رو گرفتم و عاجزانه نالیدم:
- چرا مامانت مثل عروس آیندش بهم نگاه میکنه؟ اصلا مور مورم میشه. واسه چی راجب من به مامانت گفتی آخه؟
- من کلا همهچیز رو به مامانم میگم.
چند لحظه شوکه نگاهش کردم. وقتی این جمله رو میگفت با یه لبخند ملیحی عقب رفت. یعنی چی همهچیز؟
- منظورت چیه آیوار؟
مانیا
00حمیده جون جلد سوم رمان تکنیک های مخ زنی رو تو دنیای رمان میزاری؟ 🤔
۵ ساعت پیشZhra
۲۰ ساله 00وای خدایاچراتودنیای رمان جلد۲ش نیس یاچراانلاین میخام بخونم بقیشونشون نمیدع
دیروزhamide khoshbakht
00سلام دوستان من داخل تلگرام چنل زدم، اگر اسم «رمان تکنیک های مخ زنی» رو سرچ کنید میاره براتون و میتونید اونجا عضو بشید با تچکرررر
۷ روز پیشتلگرام ندار بدبخت
00حمیدهههه ، چرا بردی تو تلگرااام زن؟ الان درسته منی که تلگرام ندارممم اینجا فشار بخورم؟
۶ روز پیش.
00خب تو که میگی تلگرام چنل زدی یه جیزی هن بزار یا اسم کانال روبیکا رو بگو انقد باید نباشید هیچی ازتون کم نمیشه اسم چنل رو بگید
دیروز.
00آقا لینک چنل تلگرام خرابه نمیاد اصن
۲ روز پیشAynaz
00اوکی مرسی
۴ روز پیشAynaz
00اونی که توکانال نوشتی نویسنده اصلی نیسم؟
۵ روز پیشhamide khoshbakht
00آیناز جان من که گفتم بهت تلگرام چنل زدم میتونی همونجا اسم رمانو سرچ کنی عضو بشی
۴ روز پیشلیلی
00لیلی
۴ روز پیشزید امیر
00رو شخصیت امیر کراش زدمم من امیرو میخوامم 🥹😂
۴ روز پیشgazal
00ایدی حمیده تو روبیکا @............. پیویش پیام ندید نصفمون میکنه فقط لینک کانال رمانش پیویشه بردارید
۴ روز پیشملودی
10میشه یکی لینک چنل جلد سومشو بذاره؟
۵ روز پیشگادسیکلت
10نگارقیصری هستمه ساکن اصفهان🤣🤣 حمیده این چه کاری بود کردی از وقتی فهمیدم کلثوم اکبری کیه دیگه همه کلثوم ننه هاازچشمم افتادن فک میکنم لاشین
۱ هفته پیش?
00راست میگه ، دیگه اصن خواب ندارم، خوبه سراغ این پدربزرگ هزار زنه نگار نرفته🤣🤣😂
۶ روز پیشتبر دست نگار
00ما داریم چایی میخوریم بدبختی جدید نگار میخونیم شما دنبال چنلید یوهاهاها
۶ روز پیشمنم دیگه
00خب بابا دیگه ول کنید، خز شد...
۶ روز پیشباران
۲۸ ساله 00چجوری باید وارد کانال روبیکا بشم😢
۶ روز پیشفشاری
00منممم میخوااام😭😭😭 حمیده جان عمت اینجا گذاشتی سانسورر نکنی هاااا،کامل بزار فیض ببریمممم وگرنه من عرر منعرررررررر...
۶ روز پیش
mania
00حمیده جلد سوم رمان تکنیک های مخ زنی رو کی تو برنامه میزاری؟