رمان تکنیک های مخ زنی (جلد دوم)
- به قلم حمیده خوشبخت
- ⏱️۱ روز و ۱ ساعت و ۲۷ دقیقه
- 26.6K 👁
- 681 ❤️
- 548 💬
در ادامهی داستان جلد اول، نگار به خاطر جنجالی که ایجاد کرد از مدرسهش اخراج میشه و به اجبار به مدرسهی دیگهای میره اما چند نفر اونجا با شوق و ذوق منتظرشن، برای یه بازی جدید!
با صدای نازک و خوشگلی دقیقا کنار گوشم، وحشت زده هینی کشیدم و آیوار رو به عقب هول دادم.
با بهت به شخص گُلی نام چشم دوختم. قدش از منم بلندتر بود و بدنش کشیدهتر! موهاش کاملا پسرونه بودن و شاید فقط یه نموره از موهای آیوار بلندتر. گوشه به گوشهی موهاش یه رنگ بود. کلا رنگین کمونه لامصب.
چشمهای درشت مشکیش از شیطنت برق میزد.
مرگ من این زن براتیه؟ نه من جدی میپرسم! از دور بهش نگاه کنی میگی هنوز هجده سالش نشده، بعد چطوریه پسر خونده هفده ساله داره؟
با ذوق شونههام رو گرفت و از شدت خوشحالی مثل قلک بالا پایینم کرد.
- وای خدا این فنج رو ببین! چقدر ریزه! وای آیوار همون نگاره؟
آیوار اصلا انگار نه انگار تا چند ثانیه پیش با غم نگاهم میکرد، ذوق مرگ پشتم ایستاد و خیره به مامانش لپای منِ مفلوک رو کشید و گفت:
- آره دیگه! همون نگاره که واست تعریف کردم. هی میگفتی تو سلیقت خوب نیست، نگاه عجب دافی بلند کردم!
مامانش منو به شدت یاد گیلدا میانداخت. لاکردار تا خود پذیرایی یه جوری بغلم کرده بود که اصلا نتونستم حیاط رو ببینم.
حضورش اصلا اجازه نمیداد معذب بشم. زن! تو که انقدر از من خوشت میومد یه زنگ میزدی مثل اسب میدویدم پیشت.
با رسیدن به پذیراییشون سرم رو بلند کردم. فضا رو ببین ناموسا!
با روحیهای که از براتی میشناختم، منتظر بودم مبلهای سلطنتی و هزار جور زلم زیمبو ببینم ولی زکی!
مبلهای زرد رنگ اصلا به فرشهای قرمز رنگ نمیاومدن. روی دیوار به جای قاب عکس، پر بود از جای مداد شمعی و رنگی و نقاسیهای مسخره.
اینجاست که شاعر میفرماید:
- خودم ریختم، پشمام موند.
کیپ شده روی مبل نشستم که یهو صدای بوق وحشتناکی از زیر باسنم اومد. وحشتن زده به عروسک زیر باسنم نگاه کردم. عروسک بازی میکنن؟
- عه این عروسکِ پارمیسه.
با تعجب به آیوار نگاه کردم و پرسیدم:
- پارمیس؟
سوییشرتش رو درآورد و روی میز غذاخوری پرت کرد و جوابمو داد:
- خواهر کوچولومه، الان خوابه.
پس آیوار خواهر کوچکتر داره.
گُلی با ذوق کلاهم رو از روی سرم برداشت و برای بار هزارم گونهم رو ماچ کرد.
در کمال تعجب دستم رو بالا برد و رو به آیوار که روی مبل لم داده بود، با شعف گفت:
- وای خدا! نگاه چه انگشتاش کوچولوان! تو با همین دستا سپهر رو به هاچ دادی؟ شیر زنی تو، شیر زن.
یعنی تف تو گورم! همه ویدیو رو دیدن. طلبکارانه به دستهام نگاه کردم.
این خانواده آیوار کلا مسئول گند زدن به اعتماد به نفس من هستن. پسرش که میاد و به سینههام گیر میده، زنش هم بهم میگه ریزی.
لعنت به منِ شصت و پنجی با قد صد و پنجاه و هفت.
توی دست گلی مثل سگ جابهجا میشدم و مجال نمیداد زر بزنم.
- تو چرا انقدر رنگت پریده؟ آیوار هوی... .
همون عروسک رو سمت شکم آیوار پرت کرد و عروسک مستقیم و چکشی روی شکمش فرود اومد. بدبخت سیبش کوفتش شد! با بهت روی مبل نشست و طلبکار یه مامانش نگاه کرد.
- مامان چرا میزنی؟
گلی با حرص به چهرم اشاره کرد و گفت:
- این بچه چرا انقدر رنگش پریده؟ نتونستی سوییشرتت رو بهش بدی؟! نتونستی براش یه خوراکی بخری؟
- سوییشرتمو چرا بهش بدم؟
- بچه سردش شده.
- من سردم نمیشه؟ من آدم نیستم؟
خیلی یهویی گُلی مثل پتک به فرق سرم کوبید. با بهت آخی گفتم و دست روی سرم گذاشتم.
متاسف سرش رو برام تکون داد و گفت:
- توی گاو هم به این بشر جواب مثبت دادی؟ خاک تو فرق سرت! شما دخترای نوجوون به پسرها رو میدید.
بالاخره زبون باز کردم و مظلومانه گفتم:
- به خدا من بهش گفتم هنوز آمادگی رابطه ندارم نمیخوام باهات باشم.
این بشر کلا غیر قابل پیشبینیه! مبهوت بهم نگاه کرد و دستش رو جلوی دهنش گذاشت.
نامحسوس رو به آیوار زمزمه کردم:
- این چرا اینجوریه؟
- نگاهش کن! چقدر ظریف حرف میزنی، چقدر صدات قشنگه. وای آیوار خدا بگم چیکارت کنه! بالاخره تونستی یه دختر جذاب پیدا کنی.
یعنی انقدری که مامانش توی این چند دقیقه ازم تعریف کرد، فنای آنجلینا جولی توی تمام این سالها ازش تعریف نکردن.
معذب شدم و کمی خودم رو عقب کشیدم. صدای من ظریفه؟ ایشون باید منو موقع دعوا با سهقلوها ببینه.
- ببخشید من میتونم برم دستشویی؟
با همون لبخند پهنش سرش رو تکون داد و بلند شد.
- برو عزیزم. منم واست پیتزا بیارم قشنگ جیگرت حال بیاد.
درود خدا بر شرفت زن! فقط پیتزا میتونه حالمو خوب کنه.
آیوار بلند شد و دستم رو گرفت تا توالت رو بهم نشون بده.
توالت دقیقا پشت پذیرایی بود. با دور شدن از گلی، وحشتزده بازوی آیوار رو گرفتم و عاجزانه نالیدم:
- چرا مامانت مثل عروس آیندش بهم نگاه میکنه؟ اصلا مور مورم میشه. واسه چی راجب من به مامانت گفتی آخه؟
- من کلا همهچیز رو به مامانم میگم.
چند لحظه شوکه نگاهش کردم. وقتی این جمله رو میگفت با یه لبخند ملیحی عقب رفت. یعنی چی همهچیز؟
- منظورت چیه آیوار؟
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
یعنی چی نیست برات بالا نمیاد؟ از اپلیکیشن برو قسمت رمان جدید چی داریم هی انقدو بزن تا رمانا برات اپلود بشن
۴ ساعت پیشهلیا
00حمیده جون میشه فصل سه رو بزاری اینجا یا حداقل اسم کانال هارو بگی
۳ روز پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
فصل سه بخش انلاین همین اپلیکیشن پارتگذاری میشه
۳ روز پیشهستی
00اصلا اگه جلد چهارم هم ننویسی ناراحت میشم ولی ایوار یا همون دیوار باید به نگار برسه چرا ای مردک سورن نام حرفای نگار و به ایوار نگفت
۳ روز پیشهستی
00آقا این رمان رد خور نداره
۳ روز پیشالی
00وای واقعا محشره سوتی های نگار خیلی خنده دار بود 😂شخصیت های جالبی بودن ب خصوص ایوار و نگار که شخصیت اصلیه رمانه❤❤😍
۶ روز پیشHasti
00حمیده اینجا چقدر مودب شدی به این جواب های با ادبانه و آرومت عادت ندارم
۶ روز پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
واااااا😂
۶ روز پیشمین مین
00از کجا پیدا کردی
۲ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیزم سوالی داری خصوصی بهم پیام بده خوشحال میشم راهنماییت کنم♥
۲ هفته پیشSara
00عزیزم چجوری باید خصوصی بت پیام داد؟؟
۱ هفته پیشرها
00حمیده جون من هر کار کردن نتونستم تو تلگرامم حلش کنم ولی دیه چه کنم از همین فصل دو میخونم
۲ هفته پیشmrym
00فصل سوم تکنیک های مخ زنی رو از روبیکا پیدا کردم خوندمش اخرش نوشته بود که فصل چهارم داره ممنون میشم اونو زود بزارین خانم نویسنده عزیز 😍🙏🏻 واقعا رمان محشریه👌♥️
۳ هفته پیشناشناس
00من قبلا کانال روبیکاشونو داشتم و 3 درحال پارت گذاری بود الان هرچی میگردم پیداش نمیکنم اسم کاناله چیه؟ میشه بگی؟
۲ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
سلام عزیز دلم میتونی بیایی تلگرام لینکش همین تایپیک هست
۲ هفته پیشyasi
00وایییییییییییییییییییییییی حمیدههههههههههههههههه رمان رو تا نصفه خوندم الان میگه باید برنامه رو نصب کنی اخه من رو لبتاپ چجوری برنامه اندروید نصب کنمممم؟؟؟؟هاااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۲ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیز دلم فایلش داخل چنل تلگرامم هست میتونی از بخش انلاین وارد تایپیک فصل سوم بشی یکم بیایی پایین لینک چنلمو هست
۲ هفته پیشyasi
00کو کجااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نیست کهههههههههه
۲ هفته پیشhamide khoshbakht
00برو روی ادرس فصل سوم(دخهل همین سایت) اونجا بری پایین لینکشو هست یا اصلاااااا از گوگللللل فایل فصل دو رو دانلود کن😭😂
۲ هفته پیشیلدا
00آقا این رمان بهترین رمان عمر مه رمان معرفی کنید موضوع همینجوری باشه و یه بامعرفت هاتون لینک روبیکا وتلگرام رو بزاره
۳ هفته پیشyasi
00مثل این که نیست رمانای حمیده تکه.....ولی رمان شیاطین سیاه نوشته ی حمیده خوشبخت و رمان رفاقت ممنوع که نویسندش رو یادم نیست. این دو تا فوق العاده ان لینکشونو ندارم متاسفانه
۳ هفته پیشYalda
00مرسی عزیزم ولی فصل ۳ رو دارم میخونم 💙
۲ هفته پیش最后不喜欢
00من نمیدون فصل اولو از کجا باید بخونم میشه بگید
۲ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیز دلم توی همین برنامه هستش شما روی اسم من بزنی لیست رمانام میاد
۲ هفته پیش....
00حمیده رمانت عالیه ولی بعضی جاها تشابه اسمی باعث گمراهی میشه،،،،مثل اون دو تا حمید یا خواهر کوچیک ایوار و پارمیس
۳ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیز دلم اره دوتا حمید بود شرمندتم😅♥
۳ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
اسم خواهر ایوار نشد توی فصل دوم ویر بزنم ایشالاه فصل سه حتما درستش میکنم♡
۳ هفته پیشyasi
00یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم فصل اول رو کامل خوندم ولی فصل دوم نصفه خوندم من کلا رو شخصیت ایوار کراش زدم :))))))) میشه بگید فصل سوم رو کجا بخونم؟ در ضمن حمیده یه رمان بی نقص دیگه قبل این نوشته به اسم شیاطین سیاه......
۳ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
شیاطین سیاه رمان قبلیمه فصل سومم که داخل بخش انلاینه عزیزمی♥
۳ هفته پیشفاطمه زهرا
02خیلی طولانی بود قشنگ بود ولی طولانی بودنش خسته کننده میکرد
۳ هفته پیشyasi
00من همین طولانی بودنش رو دوست داشتم... البته هر***یه نظری داره
۳ هفته پیشyasi
00هرکس:هر فردی این چرا سانسور میکنه؟؟؟؟؟؟یا خداااااااااااااا
۳ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
نه بابا سانسور چیه؟
۳ هفته پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده ثبت نشده است
-
آیدی تلگرامی نویسنده https://t.me/teknikhaymokhzanihkh
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
برآیدن
00الان جلد دومش نیست چیکار کنم من))