رمان رفاقت ممنوع به قلم ریحانه عیسایی( زینب)
شیوا،دختری با رویای یک دنیا؛ رویایی که با تموم دخترهای دیگه فرق داره، رویایی از جنس پسرونه. آرزوی اینکه بتونه روح سرکوب شدهی پسرانهاش رو رها کنه، چون روحش رو تنها اسیر جسم دخترانهاش میبینه. بی نظم ترین دبیرستان پسرانهی منطقه جایی که ورود تازه واردها به یک کلاسش ممنوعه، چون این قانون رو پنج تا از شرور ترین پسرهای مدرسه وضع کردن. حالا که شیوا این قانون رو نقض کرده و شده اولین تازه وارد اون کلاس، پس مجازاتش رفتن به حلقهی تازهواردهاست؛ جایی که یه تازهوارد با قویترین دانشآموز مدرسه میجنگه... .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۳۳ دقیقه
- شما هم که هنوز سه کیلو طلا اویزون کردین خاله خوشگلم!
مامان سقلمهای بهم زد، اما توجهی نکردم.
خاله لب برچید و گفت:
- زن باید طلا آویزون کنه، نه اینکه مثل پسرهای ولگرد لباس بپوشه دخترم!
کوثر لبهای باریکش رو بهم فشورد تا رنگ رژ قرمزش رو تثبیت کنه و با طعنه گفت:
- شیوا جان هنوز سنش کمه خاله نوشین؛ تعجبی نداره که بخواد مثل پسرا بگرده.
خواستم جوابش رو بدم که مریم گور به گور شده به جمع اضافه شد و کنارم روی مبل مشکی نشست.
- واه واه باز که افتادین به جون هم! باشه حالا فهمیدیم، چقدر از هم متنفرین.
خاله ابروهای شیطونی و پر پشتش رو درهم کشید:
- ذلیل نمیری مریم! کی گفته این حرفو؟ داریم با خواهرزادم صحبت میکنیم.
مریم با چشمهای عسلی رنگش بهم چشمک زد، به نشونه اینکه داره دروغ میگه. پوزخند عمیقی روی لبهام نقش بست.
مامان برای عوض کردن جو روبهم گفت:
- شیوا جان، برو قهوه درست کن دخترم.
با پوزخند گفتم:
- بلد نیستم.
بلد بودم، خوب هم بلد بودم اما من عمرا کمرم رو به بهانه قهوه دادن پیش این مادر و دختر خم کنم.
به محض اینکه حرفم تموم شد، خاله نسرین و کوثر زدن زیر خنده و مامان ابروهای عسلی رنگش به شدت درهم پیچیده شد و سقلمه بعدی رو بهم زد. مریم که بهشدت رک بود و اکثر مواقع طرف من بود، با حرص گفت:
- زهرمار! حالا نه اینکه دختر دیپلم ردی خودت خیلی گل زده به سرت که به شیوا میخندی!
کوثر خندهش رو خورد و با حرص گفت:
- مریم یه چیزی بهت میگما! من توی رشته ریاضی خیلی هم موفق بودم، فقط سال اخر از درس خوندن زده شدم. بهخاطر اینکه عاشق آرایشگری بودم، ریاضی رو ول کردم.
مریم پوزخندی زد و گفت:
- خاله قربونت نره دختر! صدبار این داستان رو برای کل فامیل تعریف کردی؛ والا ما همه این داستان رو از حفظ شدیم. دیگه راست و دروغش پای خودته.
خاله با اخم به مریم توپید:
- مریم ببند دهنتو! دختر من در عوض از هر انگشتش یه هنر میباره.
کوثر با افتخار از جا بلند شد و دامن مشکی رنگ چندش آورش رو صاف کرد:
- من قهوه درست میکنم، خاله نوشین.
مامان لبخندی زد و هیچی نگفت با طعنه گفتم:
- آب داغ نریزه رو شکمت یهوقت. نه اینکه تاپ تنت سه سانتیمتره!
مریم خندهای کرد و مشت آرومی به پام زد. حتی بهم نگاهم نکرد و با افاده وارد آشپزخونه شد. خاله با طعنه گفت:
- شیوا خانم، امسال پایه یازدهمی هستی، پارسال تجدیدی نداشتی؟ اخه تو کل وقتت به خرید اینطور لباسها میگذره.
مامان قبل از اینکه چاک دهنم رو باز کنم با سرعت جواب داد:
- خواهرم این چه حرفیه! شیوا توی درسهاش نفر اول بوده. امسال هم که تازه یکهفتهست مدارس باز شده.
خاله درحالی که پرتقال توی بشقاب رو با چاقو پوست میکند، با همون لحن پر از طعنه گفت:
- حالا امسال دستاورداشو میبینیم. با این وضع باید براش دنبال زن باشی نه شوهر!
این زن چه موجود پر افاده و چندشآوری بود! چی توی خودش میدید؟
چه اجازه ای به خودش میداد که دیگران رو تخریب کنه؟ با تمام حرصی که از خودم سراغ داشتم جواب دادم:
- خاله جون تعریف کن ببینم، ایندفعه شما چه دستاوردی داشتی که اومدی پزشو به ما بدی؟
خاله پوزخندی زد و خواست حرفی بزنه که مامان بهم توپید:
- شیوا با بزرگتر اینجوری حرف نمیزنن. این چه طرز لباس پوشیدنه؟
خاله جلوتر جواب داد:
- بزار راحت باشه خواهر گلم. این مغزش به چی میرسه آخه؟ والا دوره احترام گذشته توی نسل این جوونهای دهههشتادی.
پوزخند تلخی زدم. اره، ما دهه هشتادیها گودزیلا و خودخواه بودیم؛ همه توی این سنِ کم موجی و بیاعصاب بودیم. چون شخصیتمون اجازه نمیداد کسی بهش توهین کنه، همه بی ادب و گستاخ بودیم. اگه نسل دهه شصت نسل سوخته بود، ما نسل زغال بودیم. چون همه جوونی ما آتیش گرفت و خاکستر شد؛ از درون محدود بودیم، از بیرون تحریم بودیم. طعم لذت و از ته دل نمیچشیدیم. غرق بودیم توی یه صفحه چند وجهی، چون دنیا دیگه برای ما رنگ سابق رو نداشت. توی دورهای بودیم که خرپول بیسواد بود، با سواد بیکار! چطور قانع میشدیم که درس بخونیم؟
مریم با حرص دستهاش رو برد بالا و خودش رو باد زد:
- بوی سوختگی میاد! من بلند بشم برم تا همدیگرو آتیش نزدین. خیر سرم اومدم اینجا نوشین ابروهامو برداره.
با سرعت گوشی خودش رو از روی مبل مشکی رنگ برداشت و خاک روی شلوار جین آبیش رو تمیز کرد.
مامان با سرعت بلند شد و آشفته گفت:
- کجا خواهر؟ میموندی من ابروهاتو اصلاح کنم.
میدونستم مریم هم از اینطور جمع ها مثل من متنفره و یک ثانیه هم دووم نمیاره. با سرعت به سمت در گام برداشت و به مامان گفت:
- لازم نکرده. من خودم فردا میرم آرایشگاه، دونفر اینجا باشن به اندازه صدتای من کافیه.
در خونه رو محکم بست و رفت. مامان با چهرهای آشفته روی مبل مشکی رنگ نشست. دلم براش سوخت حتی بهخاطره چهره من باید از این جماعت عقبمونده حرف میشنید. خاله با حرص گفت:
- نوشین این مریم جدیدا خیلی خیرهسر شده! احترام بزرگتری کوچکتری هم نگه نمیداره.
پوزخند عمیقی زدم. دعا میکردم کوچکترین اتفاق بیوفته تا من از این جمع کذایی خلاص بشم. مامان با لحن آروم و ظاهریش جواب داد:
- تازه بیست و پنج سالشه، هرچی نباشه جوونه این حرفا رو بذار پای زبون درازی دوران جوونی.
خاله نسرین ابروهاش رو بالا پروند و گفت:
- گستاخی شیوا خانوم رو بذارم پای چی؟
- بذار پای... .
مامان نیشگون محکمی از پام گرفت که دیگه نتونستم یه جواب کف و ابدار بذارم تو کاسه این گرگ پیر.
پوزخندی زد و گفت:
لیلا
۱۷ ساله 00اول رمان اینجوریه اما ادامش عالی میشه من که میخواستم سر چند قسمت نخونم اما هرچی رفت جلو عالی تر شد دست نویسنده گرمتر
۶ روز پیشسارینا
00این تنها رمانی بود که با اشتیاق خوندمش شاید اینکه یک دختر بخاطر ارزوی پسر بودن تو جامعه می ایسته برام خیلی قشنگع جلد دومشو چیجوری پیدا کنم؟
۷ روز پیشGhazal
00جلد دوم کجا قرار گرفته؟
۳ هفته پیشسلام من تو روبیگا نم
00سلام من تو روبیگا میزنم رمان رفاقت ممنوع نمیاره میشه راهنمایی کنید
۳ ماه پیشمهوین
00به انگلیسی جستجو کنید رفاقت ممنوع
۴ هفته پیشGhazal
۱۵ ساله 00خیلی جالب بود و قشنگ سکانس های تکراری داشت ولی بعضی از سکانس هاشم خنده دار بود از خوندش واقعا لذت بردم و بی صبرانه منتظر جلد دومش. هستم
۴ هفته پیشمعراج
00جلد دوم اومده جلد سون هم در حال نوشتن هست زینب
۴ هفته پیشGhazaleh
00بهترین رمانی که تو عمرم خواندم خیلی خوبه عالیییییی
۴ هفته پیشتینا
۲۸ ساله 10من تا فصل ششم خواندم هرچی منتظر شدم که جالب بشه نشد که نشدخیلی حرفای تکراری داشت هزار دفه گفت که صدای بم شده ام وهزار جور حرفای تکراری دگه
۴ هفته پیشناشناس
00عالیییییی 🥰😍
۴ هفته پیشملک محبت
00عالی بود لطفا جلد دوم اینجا بزارید
۱ ماه پیشثریا
00عالی بود عزیزم فصل دوم کجاست؟؟
۱ ماه پیشآرتمیس
23از شیوا بدم اومد شایدم به خاطر اتفاقاتش بود که هر کلمه و هر صحنه چهل بار تکرار میشد هر دو ثانیه میگفت فلانی یقم و گرفت فلان حرف و زدم خب بسه دیگه ششصد بار گفتی !! تازه هیچوقتم قبول نمیکرد گناهکاره 😑
۱ ماه پیشNadia
10عالیه فقط فصل دومشم پی دی اف درست کنین
۱ ماه پیشعسل
20خیلی خوب بود میشه لطفا فصل دوم هم بزارید
۱ ماه پیشسارا
20لطفا فصل دوم هم بزارید اینجا من هرچی گشتم پیدا نکردم خیلی رمان باحالی بود ممنون از نویسنده این رمان
۲ ماه پیشسارا
20سلام خیلی خوب بود رمان تو خیلی خندیدم و لذت بردم ممنون از رمان قشنگتون فقط اگه میشه لطفا فصل دوم و سوم هم اینجا بزارید خیلی ممنون
۲ ماه پیش
سیماپناهی
00خدا چقدر حاشیه رفتی حوصله سر بر شده ازبس شعارو حرف که زدی