رمان رفاقت ممنوع
- به قلم ریحانه عیسایی( زینب)
- ⏱️۱۳ ساعت و ۳۳ دقیقه
- 27.2K 👁
- 734 ❤️
- 275 💬
شیوا،دختری با رویای یک دنیا؛ رویایی که با تموم دخترهای دیگه فرق داره، رویایی از جنس پسرونه. آرزوی اینکه بتونه روح سرکوب شدهی پسرانهاش رو رها کنه، چون روحش رو تنها اسیر جسم دخترانهاش میبینه. بی نظم ترین دبیرستان پسرانهی منطقه جایی که ورود تازه واردها به یک کلاسش ممنوعه، چون این قانون رو پنج تا از شرور ترین پسرهای مدرسه وضع کردن. حالا که شیوا این قانون رو نقض کرده و شده اولین تازه وارد اون کلاس، پس مجازاتش رفتن به حلقهی تازهواردهاست؛ جایی که یه تازهوارد با قویترین دانشآموز مدرسه میجنگه... .
- شما هم که هنوز سه کیلو طلا اویزون کردین خاله خوشگلم!
مامان سقلمهای بهم زد، اما توجهی نکردم.
خاله لب برچید و گفت:
- زن باید طلا آویزون کنه، نه اینکه مثل پسرهای ولگرد لباس بپوشه دخترم!
کوثر لبهای باریکش رو بهم فشورد تا رنگ رژ قرمزش رو تثبیت کنه و با طعنه گفت:
- شیوا جان هنوز سنش کمه خاله نوشین؛ تعجبی نداره که بخواد مثل پسرا بگرده.
خواستم جوابش رو بدم که مریم گور به گور شده به جمع اضافه شد و کنارم روی مبل مشکی نشست.
- واه واه باز که افتادین به جون هم! باشه حالا فهمیدیم، چقدر از هم متنفرین.
خاله ابروهای شیطونی و پر پشتش رو درهم کشید:
- ذلیل نمیری مریم! کی گفته این حرفو؟ داریم با خواهرزادم صحبت میکنیم.
مریم با چشمهای عسلی رنگش بهم چشمک زد، به نشونه اینکه داره دروغ میگه. پوزخند عمیقی روی لبهام نقش بست.
مامان برای عوض کردن جو روبهم گفت:
- شیوا جان، برو قهوه درست کن دخترم.
با پوزخند گفتم:
- بلد نیستم.
بلد بودم، خوب هم بلد بودم اما من عمرا کمرم رو به بهانه قهوه دادن پیش این مادر و دختر خم کنم.
به محض اینکه حرفم تموم شد، خاله نسرین و کوثر زدن زیر خنده و مامان ابروهای عسلی رنگش به شدت درهم پیچیده شد و سقلمه بعدی رو بهم زد. مریم که بهشدت رک بود و اکثر مواقع طرف من بود، با حرص گفت:
- زهرمار! حالا نه اینکه دختر دیپلم ردی خودت خیلی گل زده به سرت که به شیوا میخندی!
کوثر خندهش رو خورد و با حرص گفت:
- مریم یه چیزی بهت میگما! من توی رشته ریاضی خیلی هم موفق بودم، فقط سال اخر از درس خوندن زده شدم. بهخاطر اینکه عاشق آرایشگری بودم، ریاضی رو ول کردم.
مریم پوزخندی زد و گفت:
- خاله قربونت نره دختر! صدبار این داستان رو برای کل فامیل تعریف کردی؛ والا ما همه این داستان رو از حفظ شدیم. دیگه راست و دروغش پای خودته.
خاله با اخم به مریم توپید:
- مریم ببند دهنتو! دختر من در عوض از هر انگشتش یه هنر میباره.
کوثر با افتخار از جا بلند شد و دامن مشکی رنگ چندش آورش رو صاف کرد:
- من قهوه درست میکنم، خاله نوشین.
مامان لبخندی زد و هیچی نگفت با طعنه گفتم:
- آب داغ نریزه رو شکمت یهوقت. نه اینکه تاپ تنت سه سانتیمتره!
مریم خندهای کرد و مشت آرومی به پام زد. حتی بهم نگاهم نکرد و با افاده وارد آشپزخونه شد. خاله با طعنه گفت:
- شیوا خانم، امسال پایه یازدهمی هستی، پارسال تجدیدی نداشتی؟ اخه تو کل وقتت به خرید اینطور لباسها میگذره.
مامان قبل از اینکه چاک دهنم رو باز کنم با سرعت جواب داد:
- خواهرم این چه حرفیه! شیوا توی درسهاش نفر اول بوده. امسال هم که تازه یکهفتهست مدارس باز شده.
خاله درحالی که پرتقال توی بشقاب رو با چاقو پوست میکند، با همون لحن پر از طعنه گفت:
- حالا امسال دستاورداشو میبینیم. با این وضع باید براش دنبال زن باشی نه شوهر!
این زن چه موجود پر افاده و چندشآوری بود! چی توی خودش میدید؟
چه اجازه ای به خودش میداد که دیگران رو تخریب کنه؟ با تمام حرصی که از خودم سراغ داشتم جواب دادم:
- خاله جون تعریف کن ببینم، ایندفعه شما چه دستاوردی داشتی که اومدی پزشو به ما بدی؟
خاله پوزخندی زد و خواست حرفی بزنه که مامان بهم توپید:
- شیوا با بزرگتر اینجوری حرف نمیزنن. این چه طرز لباس پوشیدنه؟
خاله جلوتر جواب داد:
- بزار راحت باشه خواهر گلم. این مغزش به چی میرسه آخه؟ والا دوره احترام گذشته توی نسل این جوونهای دهههشتادی.
پوزخند تلخی زدم. اره، ما دهه هشتادیها گودزیلا و خودخواه بودیم؛ همه توی این سنِ کم موجی و بیاعصاب بودیم. چون شخصیتمون اجازه نمیداد کسی بهش توهین کنه، همه بی ادب و گستاخ بودیم. اگه نسل دهه شصت نسل سوخته بود، ما نسل زغال بودیم. چون همه جوونی ما آتیش گرفت و خاکستر شد؛ از درون محدود بودیم، از بیرون تحریم بودیم. طعم لذت و از ته دل نمیچشیدیم. غرق بودیم توی یه صفحه چند وجهی، چون دنیا دیگه برای ما رنگ سابق رو نداشت. توی دورهای بودیم که خرپول بیسواد بود، با سواد بیکار! چطور قانع میشدیم که درس بخونیم؟
مریم با حرص دستهاش رو برد بالا و خودش رو باد زد:
- بوی سوختگی میاد! من بلند بشم برم تا همدیگرو آتیش نزدین. خیر سرم اومدم اینجا نوشین ابروهامو برداره.
با سرعت گوشی خودش رو از روی مبل مشکی رنگ برداشت و خاک روی شلوار جین آبیش رو تمیز کرد.
مامان با سرعت بلند شد و آشفته گفت:
- کجا خواهر؟ میموندی من ابروهاتو اصلاح کنم.
میدونستم مریم هم از اینطور جمع ها مثل من متنفره و یک ثانیه هم دووم نمیاره. با سرعت به سمت در گام برداشت و به مامان گفت:
- لازم نکرده. من خودم فردا میرم آرایشگاه، دونفر اینجا باشن به اندازه صدتای من کافیه.
در خونه رو محکم بست و رفت. مامان با چهرهای آشفته روی مبل مشکی رنگ نشست. دلم براش سوخت حتی بهخاطره چهره من باید از این جماعت عقبمونده حرف میشنید. خاله با حرص گفت:
- نوشین این مریم جدیدا خیلی خیرهسر شده! احترام بزرگتری کوچکتری هم نگه نمیداره.
پوزخند عمیقی زدم. دعا میکردم کوچکترین اتفاق بیوفته تا من از این جمع کذایی خلاص بشم. مامان با لحن آروم و ظاهریش جواب داد:
- تازه بیست و پنج سالشه، هرچی نباشه جوونه این حرفا رو بذار پای زبون درازی دوران جوونی.
خاله نسرین ابروهاش رو بالا پروند و گفت:
- گستاخی شیوا خانوم رو بذارم پای چی؟
- بذار پای... .
مامان نیشگون محکمی از پام گرفت که دیگه نتونستم یه جواب کف و ابدار بذارم تو کاسه این گرگ پیر.
پوزخندی زد و گفت:
باران
00میتونم بگم عالی بود جوری ک قشنگ ذهنمو درگیر کرده بود درسته ی سری جاها یذرع اشکال داشت ولی از عالی بودنش کم نشد
۳ هفته پیشff
00پس دو کی میا اینجا
۴ هفته پیشدوستدار زینب...
00عزیزان و همراهان گرامی، تو گوگل سرچ کنید رفاقت ممنوع جلد دوم . اگه بگردید ادرس یه چنل تو روبیکارو میاره ، اونجا عضو شید و رمان رو بخونید...
۲ ماه پیشتینا
10من تا فصل ششم خواندم هرچی منتظر شدم که جالب بشه نشد که نشدخیلی حرفای تکراری داشت هزار دفه گفت که صدای بم شده ام وهزار جور حرفای تکراری دگه
۴ ماه پیشفن زینب
00هن؟ فصل سه هنوز کامل نشده فصل شیشو خوندی؟ چرا چرت میگی عمو؟
۲ ماه پیشراهنمای چنل نویسنده
00برای اینکه بتونید فصل 2و3 هم بخونید به اینگلیسی بنویسید رمان و با حروف کوچیک بنویسید همه رو و دوتا حرف ام ( .) بزارید و در ازای هر حروف یه خط فاصله بزارید ( _ ) اینو داخل روبیکا بزنید چنل نویسنده هست
۲ ماه پیشماهی
00عالی ترین رمانی که توی عمرم خوندم فصل دوم هم نویسنده تموم کرده و تمامی پارت هاش داخل چنل روبیکاش هست ایدیش هم اینه ._._._._._. و داره فصل 3 هم مینویسه نخونید نصف عمرتون بر فناست
۲ ماه پیش@r_o_m_m_a_n
20سلام رمان بشدت عالی بود مخصوصا برای نوجوان ها و فصل دوم خیلی عالی تر هست بچه ها آیدی من رو نگاه کنید لینک چنل روبیکای نویسنده هست که کامل فصل دو اونجا پارت گذاری شده و الان فصل 3 هم داره مینویسه
۲ ماه پیشمیم
00رمان قشنگی بود ادامه اش رو از کجا بخونیم
۲ ماه پیشTaranom
00سلام امیدوارم حالتون خوب باشه تا اینجای رمان رو خیلی دوست داشتم. و عاشقش شدم فقط چرا تنها چیزی که درمورد نتایج المپیاد و دعوای اون گفته شده حرفای داخل تلگرام هستش که شیوا بلند خودشون؟ تایپ نشده؟!
۲ ماه پیشطاهره
00عالی بود واقعااا خیلی دوسش دارم
۲ ماه پیشblack blue
20چرا نزدیک به یک ماهه پارت نداده؟ 🥲
۲ ماه پیشعضو کلاب شین اف اف
00شخصیت پردازی و داستان این رمان آنقدر خفن بود که میتونم تا مدتها بدون خستگی بخونمش وقتی رفت فصل دو فک کردم که قراره افت کنه اما تاالان که فصل سوم شروع شده و من میخکوب ماجراها شدم و هلاک اینم پارت بدی
۳ ماه پیشفاطمه
00ببخشید اسم فصل دوم این رمان چیه؟
۳ ماه پیشنازنین
00میشه بگین چجوری میشه فصل های دیگه ی رمان رو پیدا کرد آخه هرچی جستجو میکنه نمیاره
۲ ماه پیشمبینا
11عالی بود واقعا هر چی بگم کمه فقط ای کاش تو همون فصل ۱ معلوم میشد اخرش چی میشه و فصل دوم چون پیدا نمیشن
۳ ماه پیشفاطمه
00سلام. ممنون از رمان قشنگتون اسم فصل دوم چیه و کجا میتونم بخونمش؟
۳ ماه پیش
اتنا
00اصلا عالیه منتظرم هرچه زودتر ادامه فصل 3 پارت گذاری بشه خیلی منو جذب خودش کرده موفق باشی قلمت حرف نداره🤌