رمان آخرین قرار به قلم مائده حاج خضر
آرمین پسری جسور با خانواده اش که شرایط اقتصادی شان زیاد مطلوب نیست زندگی میکند و در این اثنا به دختری به نام طناز دل میبازد که از خانواده ای مرفه نشین است و با ناپدری و مادری خوشگذران زندگی میکند که قصد مهاجرت دارند...آرمین تحمل دوری از طناز را ندارد و از خانواده میخواهد تا به خواستگاری وی بروند اما ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۹ دقیقه
_آدرس منزلشون؟
_آدرس دقیقی ازشون ندارم...ولی منطقه کیانپارس باید باشن
امیدوار بودم نگه آدرس دقیقتری بده!
بعد از چند ثانیه گفت: یادداشت بفرمایید...
دیشب چند بار با شماره ای که از118 گرفتم تلفن کردم. هر بار یه مرد گوشی رو برمیداشت. احتمالا بابای طنازه. البته اگه این شماره تلفن، واقعا مربوط بشه به خونه محمود سعادت ، پدر طناز! و این فقط یه تشابه اسمی نباشه!
میتونستم از هویت محمود سعادت مطمین بشم و راحت باهاش یه قرار بگذارم و کارت دخترش رو بهش بدم و قال قضیه رو بکنم.
اما یه مرضی افتاده بود به جونم که خود طناز رو ببینم!
ازش خوشم اومده بود...
دستامو شستم و خواستم برم با حسام و صادق و بقیه بچه ها ناهار بخورم.
امروز سرمون شلوغ بود و باید یه سره میموندیم گاراژ.اینه که ناهار سفارش دادیم تا همینجا بخوریم و زود برگردیم سر کارمون.
قبل از اینکه برم واسه ناهار، با گوشیم شماره خونه سعادت رو گرفتم
.چند تا بوق خورد .
دعا دعا میکردم اینبار خودش برداره
بعد از خوردن چند بوق بلاخره صدای لوندش توی گوشم پیچید.خودش بود!لبخند به لبم اومد.
_بله؟
_سلام...طناز خانم؟
صداش رنگ تعجب گرفت:شما؟!
_آرمینم...توی رستوران همدیگه رو دیدیم
چیزی نگفت:یادت نیست؟!...رستوران فست پیت!
با صدای اغوا کنندش گفت:خب که چی؟!
_میخوام ببینمت!
_مزاحم نشو آقا!
_صبر کن!تند نرو!خیلی زود قضاوت میکنی!
_پس واسه چی زنگ زدی؟!
_یه کارت دانشجویی گم نکردی احیانا؟!
کمی سکوت کرد.
_کارتت پیش منه.
با طلبکاری گفت:کارتم دست تو چکار میکنه؟!
_زنگ زدم یه قرار بگذاریم که کارتو بدم بهت.اون روز هم با موتور افتادم دنبالتون که کارت رو بدم که اون بلا رو سر موتورم درآوردین!
انگار خندش گرفته بود: اون موتور سوار با کلاه کاسکت مشکی شما بودی؟!
_بعله!
_ببخشیدا ولی با این کلاهت شکل دزدا شده بودی!
خندیدم:
_خیلی ممنون! از این به بعد جرات نمیکنم کلاه بزنم!
_شماره خونه رو از کجا گیر آوردی!؟
_تو فک کن از تو لپ لپ!
خندش گرفته بود اما جلوی خودشو میگرفت. جوووون! تو فقط بخند دلم آب شد!
_یه قرار بگذاریم؟...همون فست پیت...هوم؟
بعد از کمی سکوت بلاخره گفت:باشه!
دلم میخواست همینطوری بشینم روی صندلی و دستامو بگذارم زیر چونم و ساعتها نگاهش کنم. چی توی وجودش داشت که انقدر منو جذب خودش میکرد ! خودمم نمیفهمیدم !
دسته ای از موهای حالت دارش رو فرو کرد زیر شالش اما باز عین فنر پریدن بیرون.
معذب بود زیر نگاهم .
به اجبار نگاهمو ازش گرفتم و دست کردم توی جیبم.
کارت رو بیرون کشیدم و گذاشتمش روی میز:اینم کارتتون خانم دانشجو!
کارت رو برداشت: مرسی!
_خواهش!
دست کرد توی کیفشو یه دفترچه کوچک با جلد گل گلی و یه خودکار گذاشت جلوم.
_این چیه؟!
_بنویس.....یه شماره کارت ...و مبلغ خسارت...
اخم کردم و دفترچه رو سر دادم سمتش: بردار دفتچتو! برگه هاش حروم میشه!
دوباره دفترچه رو هل داد سمت من: نمیشه که! چراغ موتورت داغون شده!
خواستم باز دفترچه رو پس بزنم .
طناز هم همزمان خواست دفترچه رو سر بده سمت من .
دستمون به هم خورد .
ناخن های بلندش پوست دستمو خراشوند.
سریع گفت: آخ ببخشید!
خندیدم: عیبی نداره! چیزی نشد! با این ناخنهای بلند خودتو زخم و زار نکنی دختر!
نگاهی به دستش انداخت: چند وقته میخوام برم ریموو کنم....ازشون خسته شدم.
فاطمه
00رمانش خیلی معمولی بود و من که خوشم نیومد
۲ ماه پیشSana
10اصلا خوب تموم نشد قرار نیست ک اون همه دختره بیخیال بود چون بدبختی کشیده پسره همش یادش رفت درستش این بود ریحانه رو بگیره
۴ ماه پیشمهدی
00یه چیزی که بهش میگن عشق وقتی قلبت فقط برای یک نفر باشه همین میشه تازه دختره خیانت نکرده بود فقط زندگی به این شکلو نمیخواست که پس از اتفاقات پیش اومده فهمید زندگیش چقدر هم قشنگ بوده و همه چی پول نیست
۲ ماه پیشازبتا
۵۶ ساله 00داستان خوبی بود پیشنهاد میدم بخونید ممنون از نویسنده ان ونگاهه متفاوت اون
۲ ماه پیش...
۱۵ ساله 00پایانش خوشه؟؟؟؟ من هنوز نخوندم
۳ ماه پیشمبینا
۲۰ ساله 00خیلی قشنگ بود واقعا :)
۳ ماه پیشسارا
۱۷ ساله 00خیلی رمان خوبی بود فقط کاش آخرشو بهتر مینوشتی به هرحال عالی بود ممنون از نویسنده 🌹
۴ ماه پیشفاطمه
00رمان خیلی قشنگی بود و متفاوت واقعا خوشم اومد دمت گرم نویسنده ولی کاش ادامه می داشت فصل دو هم بنویس لطفا😁
۴ ماه پیشا
۲۰ ساله 00حسام خیلی باحال بود در کل رمان جالبی بود
۴ ماه پیشنازی
00عالی بود ای کاش تموم نمیشدددد
۴ ماه پیشفاطمه گلی
۳۳ ساله 00خیلی مزخرف بود چرا علکی میگیدخوبه عالیه بخونید
۴ ماه پیشفاطمه
۲۷ ساله 00جلد دوم نداره؟بایدداشته باشه،دلیلای طناز بقیه ی داستان
۴ ماه پیشپریسا
00خیلی قشنگ بود ولی ای کاش فصل دوم رو هم می نوشتین
۴ ماه پیشپاییز
00خیلی خوب بود، عالی، اما کاش اخرش بیشتر ادامه دار میشدو از زندگی جدید آرمین بیشتر توضیح میداد
۴ ماه پیشکیانا
۲۹ ساله 00از خوندنش بسیار لذت بردم ممنونم😍❤️
۵ ماه پیش
مریم
۳۲ ساله 00اولاش قشنگه ولی آخرش چرا اینجوری تموم شد.یعنی آرمین تمام سختیاشویادش رفت