من روزی چندبار پرواز رو با فرستادن این دودها تو ریه هام تجریه میکنم ازم پرسیدی چرا اینکارو با خودم میکنم؟ بخاطر تو... چون برای رسیدن بهت دویدن کافی نیست باید پرواز کرد ولی... «بالهای من زخمیه» هی دوست من! تو یا میتونی درکم کنی و بابت همه کارهایی که ازم سر زد بهم حق بدی یا میتونی محکومم کنی و بگی کارام اشتباه محض بوده! را سومی وجود نداره حد وسطی هم وجود نداره من از چشم تو یا گناهکاره مستحق سرزنشم یا مُحقِ لایق تشویق اگه انتهای این پرواز اوج گرفتن نباشه سقوط به قعر زمینه! ولی حالا که شروعش کردم تمام تلاشمو میکنم که برم و خودمو برسونم به اون بالا بالاها.

درباره ی دختری به نام هلنا هستش که عاشق استادش میشه و با هم ازدواج میکنن ولی شوهرش توی زندگی بهش خیانت میکنه و...

دنیا یکتا؛ دختر مغرور بیست و شش ساله ی جذاب و فوق العاده زیبا، که با همین جذابیتش چندین نفر رو جذب خودش می کنه و با بی رحمی ولشون می کنه. کسی که بویی از عشق نبرده و هیچ وقت طعم عاشقی رو نچشیده! اما دست سرنوشت یک نفر رو که دقیقا نقطه ی مقابلش هست رو؛ روبه روش قرار می ده و اون فرد خواسته ای از دنیا داره که" ثابت کنه زن ها خیانت کار نیستن"!. ولی نمی دونه ( دنیای خیانت) لقب مشهور دنیاس!. خودم رو می بینم، دارم آتش می زنم به موجود این نامرد های دنیا.اسیرشون می کنم با جذابیت و زیباییم. به پاهام چنگ می زنن و التماسم می کنن، ولی من با بی رحمی تمام با کفش های پاشنه بلندم روی قلبشون قدم می زنم. می رم و فقط صدای تق تق کفش هام توی گوششون می مونه. من همینم که توی این جهان فساد پا گذاشت و به نام" دنیای خیانت" شهرت یافت.

سها و همسرش زندگی عاشقانه ای رو با هم شروع می‌کنن؛ اما زمانی که سها می خواد خبر بارداریش رو به همسرش بده، شوهرش رو با صمیمی ترین دوستش در حال رابطه می‌بینه. بعد از این اتفاق همسرش و دوست سها با هم ازدواج می‌کنن و بچه دار می‌شن و سها رو مجبور می‌کنن که بچه شون رو بزرگ کنه؛ ولی بعد از چهار سال ورق بر می ‌گرده و... در حالی که یکی پشیمون و در صدد جبران و یکی پر از نفرت و در صدد انتقام. پایان‌خوش



لالایی پاندورا لحظاتی پیش

هزاران سال پیش، خدای زئوس به زنی به نام پاندورا جعبه‌ای هدیه داد، جعبه‌ای که پاندورا اجازه باز کردن آن را نداشت، جعبه‌ای برای سنجیدن کنجکاوی و مجازات بود… و سرانجام پاندورا آن جعبه‌ی شوم را گشود، نفرین،درد، و مرگ از درون جعبه خارج شد و دنیا را در برگرفت… پاندورا با وحشت در جعبه را بست و هرگز نفهمید آخرین چیزی که در جعبه ماند؛ امید بود! و حالا من… پاندورایی دیگرم... خدای زئوسِ من، مردی‌ست با چشمانی سبز و جعبه اسرار من، مردی‌ست به شومی کلاغ! این قصه من و دخترانی‌ست… که در جعبه‌ای را گشودیم…که نباید! جعبه ای که صدای لالایی اش همه را به تسخیر می‌کشاند. جعبه‌ای که… اسرار درونش، پایان کابوس‌وارش را رقم می‌زند! پس یادت باشد که اگر در پستوی ذهنت صدای لالایی شنیدی… هرگز نخواب! تو تا آخر این قصه…محکومی به بیداری!

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.