خانزاده و خون بس روایت سیر زندگی مبتنی بر عشق پسری به نام یاسر و دختری به نام هیوا است که ابتدا ناخواسته و بنا بر یک رسم قدیمی سر راه هم قرار می گیرند و بعد از پشت سر گذاشتن مشکلات متعدد آن چنان عاشق و دلباخته ی یکدیگر می شوند که عشقشان سالیان سال زبان زد عام خواهد بود... در نهایت فقط یک داستان است که ارزش روایت پیدا می کند، رمان خانزاده و خون بس راه طولانی را طی می کند تا نهایت از عشق سخن بگوید...

یه ازدواج اجباری یه تغییر ناگهانی زندگی که زیر و رو می‌شود قلب هایی که فشرده میشوند و سرنوشت هایی که رقم میخورد در این داستان سرنوشت پر از فراز ونشیب فردین و یلدای قصه ما بهم گره خورده آیا آخر این قصه عشق است یا تنفر.

باوان دختری از تبار غم که از ریشه با ناراحت و غم عجین شده است و آیا می‌تواند از دست غم هایش رهایی یابد تا کی باید بسوزد و بسازد اما بالاخره فصل بهار خنده هایش می‌رسد و مردی از راه می‌رسد و...

به نام خدا یه ازدواج اجباری یه تغییر ناگهانی زندگی که زیر و رو می‌شود قلب هایی که فشرده میشوند و سرنوشت هایی که رقم میخورد در این داستان سرنوشت پر از فراز ونشیب فردین و یلدای قصه ما بهم گره خورده آیا آخر این قصه عشق است یا تنفر در روایت این داستان کنار ما باشید متشکرم

عاشق که بشی چشم‌هات نابینا و گوش‌هات کور میشه، درست مثل یک فردی که نه می‌تونه چیزی ببینه و نه می‌تونه چیزی بشنوه. عاشق که میشی تمام تنت وجودش رو می‌خواد، همه تنت برای بودن کنارش له‌له میزنه. عاشقی بد دردیه اما اون درد وقتی بهت ضربه می‌زنه که بفهمی کسی که عاشقشی تو رو به بازی گرفته... خلاصه: دختری که عاشق پسری میشه، اما اون به بازی گرفته میشه. توی این راه یک فرد دنبال انتقامه، انتقامی که می‌خواد از خواهر این دختر بگیره؛ اما توی این انتقام تنها کسی که صدمه می‌بینه خود اون دختره نه خواهرش...

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لب هایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد! " فاضل نظری "

رونیا سالاری دختری 20 ساله دانشحوی معماری که شیفته ی مادربزرگ پدری خود فخرالسادات سالاری است. روزی خبر فوت مادربزرگش به او میرسد ، طبق وصیت نامه ی مادربزرگ بزرگترین نوه ی دختری ( رونیا ) موظف به ازدواج با بزرگترین نوه ی پسری هوو اش میباشد ، چراکه میخواهد با این وصلت اختلافات گذشته را حل و فصل نماید . اگر رونیا و یا ارتام ( بزرگترین نوه ی پسری ) قصد این ازدواج را ندشته باشند ثروت فخرالسادات به آنان تعلق نمیگیرد. با این ازدواج اجباری مسیر زندگی این دو فرد تغییر میکند …!!!..پایان خوش

رمان سوگلی سالهای پیری من، یک داستان واقعی از شخصیت اصلی داستان، یا همون مامان شکوه است. سبک داستان رئال و طنزه. رمان در دو فضای حال و گذشته (یعنی دورانی که در آن زندگی میکنیم و اواخر زندگی رضا شاه پهلوی و دوران حکومت پسرش) نوشته شده است. حورا دانشجوی فوق لیسانس فیزیک ، بر خلاف میل باطنیش، مجبور به ازدواج با دوست برادرش، آقای طاهر مفاخری میشود. حورا دچار سردرگمی هایی در پذیرش طاهر به عنوان همسر میشود. در این بین با خانم مسنی آشنا میشود که شنیدن شرح حال زندگی آن زن، دیدگاههای جدیدی نسبت به زندگی زناشویی به این تازه عروس میدهد….

داستان درباره ی دختری به اسم اریکاس که از خ و نه فرار میکنه و راهی مسیری میشه که پایانش رو نمیدونه که در همون ابتدا مزاحمت سه پسر باعث میشه که….

این رمان درمورد دختری به اسم دیانا هسته به خاطر یک وصیعتنامه مجبور به ازدواج میشه .....



شدو لحظاتی پیش

تو برای رهایی خود کبریتی نیم‌سوز در جنگل انداختی؛ فارغ از اینکه حریقی ویرانگر به جان درختزارِ سبز افتاد! تو با خودخواهی قلب عاشقی را شکستی؛ فارغ از اینکه دیوی ددمنش در جامعه رها شد! تو به نیت نجات به سوی آغوش دیگری دویدی؛ فارغ از اینکه سرتاسر راهت چاه مرگ بود و تو محکوم به سقوط! سالها پیش زنی از جنس تو، عشق پاکی را نادیده گرفت و حمید نیازی را محکوم به جنونی ابدی کرد! سالها پیش زنی از جنس تو، برای اسکانس‌های سبز معشوقه‌ی دیگری شد و مرد سودازده‌ای را تبدیل به مجنون کرد! سالها پیش زنی از جنس تو، مردی را کُشت و مرد هم تن به تن، زنان را به نیت بازستاندن حقش به خون کشید! آری زنی از جنس تو؛ زنی از جنس تو مردی را به جانِ همجنس تو انداخت؛ و شاید؛ جانِ بعدی خودِ تو باشی...!

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.