آخرین خبرها :
فعلا خبر جدیدی نیست.
زهرا خزائی
-
تاریخ تولد
-
سال شروع به کار
-
تحصیلات
-
زمینه فعالیت
لیست آثار نویسنده
-
شیفته ی او،ژانر عاشقانه اجتماعی،فروشی
-
رعیت ارباب زاده،ژانر عاشقانه اربابی،فروشی
-
تلاطم یک قلب،ژانر عاشقانه اجتماعی،فروشی
-
قفس چکاوک،ژانر عاشقانه اربابی،فروشی
-
افلاس،ژانر عاشقانه خانوادگی،فروشی
-
ماه خاکستری،عاشقانه،مافیای،فروشی
-
لیست شبکه های اجتماعی
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
بیوگرافیزهرا خزائی
رسپینا (بخش آنلاین)
خاندختی که برای تحصیل به خارج از کشور میرد و درآنجا با دشمن خونی اش آشنا میشود. ماجرا آنجا شروع میشود که برای دیدن خانواده اش به روستایشان برمیگردد. اما دیگر چیزی سر جایش نیست. سرنوشتی که قبل از ورود او به روستایش برایش نوشته شده است. آیا میتواند این سرنوشت را عوض کند یا فقط سر خم میکند. او از خاکستر هایش دوباره متولد میشود و افسانه ی ققنوس را به واقعیت تبدیل میکند. به زیبایی پاییز به زیبایی ققنوس، رسپینا
ماه خاکستری (بخش آنلاین)
من تک دختر پادشاه هرویین ایران، ملقب به افعی هستم.. هر جایی که میرم با لیموزین میرم! دوتا سگ ژرمن سیاه همراهمه و چهارتا بادیگارد دو برابر هیکل خودم! دختر مغروری بودم که هیچ وقت به قیافه بادیگاردام دقت نمی کردم و اونا رو اصلا در حد خودم نمی دونستم... تا اینکه یه روز توی یه مهمونی دشمنای بابا من و یکی از بادیگاردامو گروگان گرفتن و انداختنمون توی یه اتاق... برای آزادیمون یه شرط گذاشتن... یه شرط خیلی عجیب....
رعیت ارباب زاده (بخش آنلاین)
او زاده ی درد بود...دختری که تا چشم باز کرد،رعیت بود و کلفت... زندگی انگار هیچ وقت با او مهربان نبود و سر سازش نداشت... زیبا بود و بچه سن،برای کلفتی هنوز خیلی جوان بود... نامش آفتاب بود...در این راه زجر های سختی اون را تحت تاثیر قرار میدهد.. همانند نامش زیبا بود و درخشنده... او مسئول شستن رخت چرک های عمارت اربابی بود روزی از روز ها با ارباب جوان و تحصیل کرده ی عمارت دیداری تازه میکند و همین دیدار اتفاقات بزرگی در زندگی دخترک رعیت رقم خواهد زد و اورا وارد چالش های سهمگین زندگی میکند
قفس چکاوک (بخش آنلاین)
او دختری زیبا از دیار روستا بود...ساده و بی آلایش..صدایش میزدند پرنده... نامش چکاوک بود... او بعد از فوت پدر و مادرش در راه مشهد،به دست عموی معتاد خود اسیر میشود منوچهر عمویش برای جور کردن پول موادش تن دخترک را به حراج میگذارد تا اینکه ارباب جوان روستا،برای انتقامی دیرینه از برادر چکاوک،با دادن مقداری طلا به منوچهر چکاوک را میخرد...این راه نجاتی برای دخترک قصه است،یا عذابی سخت... دخترک درد و رنج های زیادی در این راه متحمل میشود،برده ی ارباب هامون بزرگ میشود غافل از اینکه روزی چکاوک بدجور دل ارباب هامون را به تاراج قلبش میبرد و....