رمان آغاز منی تو
- به قلم محیا داودی
- ⏱️۸ ساعت و ۵۵ دقیقه
- 91.5K 👁
- 336 ❤️
- 237 💬
درباره ی دختری به نام هلنا هستش که عاشق استادش میشه و با هم ازدواج میکنن ولی شوهرش توی زندگی بهش خیانت میکنه و...
از پله ها پایین رفتم و بعد هم به طرف در خروجی به سمت حیاط قدم برداشتم.
در رو باز کردم و رفتم توی حیاط
آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۳]
#پارت_5
مامان نشسته بود روی تاب سفید رنگ حیاط،که با فاصله بین دوتا باغچه ی بزرگ گل های رز و محمدی قرار داشت و آروم آروم تاب خورد.
رفتم کنارش نشستم و گونش رو بوسیدم،باباهم مشغول بررسی گل ها بود و انگار بدجوری از عطر خوبشون لذت میبرد.
علاقه ی بابا به گل و گیاه باعث شده بود که حیاطی شبیه به بهشت داشته باشیم!
باید قضیه بازی توی تاتر رو با مامان و بابا در میون میذاشتم،پس شروع کردم به حرف زدن:
_ بابا فرهاد؟
همینطور که نظاره گر گل های باغچه ی سمت چپ ما بود جواب داد:
_ جانم بابا؟
_ امروز یکی از استاد ها از دانشگاه رفت و به جای اون یه استاد جدید اومد برامون،راستش استاد جدیدمون از جایی که کارگردان تاتر هم هست بهم پیشنهاد بازی توی تاتر جدیدش رو داده.
خواستم نظر شما رو بدونم.
بلند شد سر پا و اومد کنار پایه ی تاب:
_ از تو دعوت کرد برای تاتر؟!تو که سابقه ی بازی تو تاتر رو نداری
مامان هم گفت:
_ آره من هم تعجب کردم.چرا از تو دعوت کرده؟
جواب هر دو رو دادم:
_ نمی دونم.من و چند تا از بچه های دانشگاه رو انتخاب کرده برای تاترش،بهم گفت که نگران اینکه تا حالا بازی نکردم نباشم چون بهمون آموزش داده میشه.میخوام نظر شما رو بدونم که ببینم چیکار کنم.
مامان گفت:
_ من نمیدونم عزیزدلم،هر طور که خودت دوست داری،اگه به تاتر علاقه داری قبول کن و اگه که نه قبول نکن،تصمیم با خودته.
باباهم به پیروی از حرف های مامان با لبخند گفت:
_ آره هلنا،تو دیگه بزرگ شدی و خودت میتونی تصمیم بگیری.
متقابلا لبخند زدم:
_ خیلی دوست دارم تجربش کنم.شاید تونستم موفق بشم.
_ موفق میشی بابا جون،تو دختر با اراده ای هستی
از روی تاب بلند شدم و روبه مامان و بابا گفتم:
_ من که بدجوری حوس آب پرتقال کردم،برای شماهم بیارم؟
مامان جواب داد:
_ آره دستت درد نکنه بیار که بعد از ناهار جز آب هیچی نخوردیم.
چشمی گفتم و رفتم تو خونه.
خوشحال بودم از اینکه با موافقت مامان و بابا میتونستم بازی کنم و شاید هم موفق میشدم!
****
آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۴]
#پارت_6
امروز دوشنبه بود و ساعت 10با استاد صادقی کلاس داشتیم و همینطور قرار بود بهش جواب بدم که توی تاتر بازی میکنم یا نه.
ساعت 9و ربع بود.
جلوی آیینه وایساده بودم و داشتم موهام رو میبستم که گوشی موبایلم زنگ خورد،رفتم و گوشی رو از روی تخت برداشتم.
سارا بود.جواب دادم:
_ سلام.جانم؟
_ سلام هلنا خوبی؟آماده ای بیام دنبالت باهم بریم دانشگاه؟
_ خوبم.آره دارم آماده میشم بیا
_ رسیدم در خونتون زنگ میزنم بیا پایین.فعلا
گوشی رو قطع کردم بعد از پوشیدن مانتوی اسپرت زیتونی و شلوار و مقنعه مشکی، توی آیینه یه بار دیگه خودم رو نگاه کردم،شادی عجیبی توی وجودم بود که حالا برقش رو توی چشم های قهوه ایم به خوبی میتونستم ببینم!
با شنیدن صدای دوباره گوشیم که حدس میزدم سارا باشه،چشم از آیینه گرفتم وکیفم رو از روی چوب لباسی کنار آیینه برداشتم و رفتم پایین و بعد از خداحافظی با مامان که توی آشپزخونه بود از خونه رفتم بیرون.
سارا دقیقا روبه روی خونمون وایساده بود
رفتم و سوار ماشینش شدم.
_ سلام.چه عجب شما خواب نموندی؟
ماشین رو به حرکت درآورد.
_ وا سارا؟مگه من باید همیشه خواب بمونم؟
با خنده گفت:
_ تا الآن که همینطور بوده،مخصوصا وقتایی که با احمدی بیچاره کلاس داشتیم
_ خودت میگی احمدی!الآن که دیگه احمدی نیست که خواب بمونم
شیطنت بار نگاهم کرد:
_ إ؟که دیگه احمدی نیست آره؟
لبخند کجی کنج لب هام نشست:
_ بله دیگه نیست
با آرنج زد بهم:
♥️BTS forever♥️
00خوب بود💖 اما اگر خوشبختی بیشتر از بدبختی بود توی رمان بهتر هم میشد.
۱ هفته پیش۸
10من که رمان به این چرتی نخونده بدم تو عمرم یعنی چرتوپرو بود من هی وسطش حوصلم سر میرفت بعدشم به نظر من باید هلنا به حرف دانیال گوش میداد و اریا هم نباید از هلنا خوشش میومد درکل من دوسش نداشتم
۲ هفته پیشزهرا
10سلام.رمان خوبی بود ولی میتونس خوبتر از اینم باشه وحتی کوتاه تر.فقط چیزی ک اذیتم کرد بیش از حد بدبخت جلوه دادن هلنا بود. بعضی از مسائل باید کاملا بررسی و بعد نوشته میشد ولی درکل ممنون از نویسنده عالیی
۳ هفته پیشنفس
00عالی حرف نداشت
۴ هفته پیشزهرا
00بسیار عالی بود
۱ ماه پیشآنیتا کیا
01عالی بوده بهترین رمانی بود ک تو عمرم خوندم😍♥️
۱ ماه پیشparia
10این رمان خوبی بود. شاید برای بعضی ها عالی بوده باشه ولی من علاقه ای نداشتم به این رمان.
۱ ماه پیشفاطمه حضرتی
00خوب بود
۲ ماه پیشمریم اکرمی
00دنیای رمان به خوبی دانلود نمی کند
۲ ماه پیشساغر
00رمانش مسخره بود و چرت ترین رمانی بود که تاحالا خوندم و تنها بخش خوبش این بود که از زبان همه مینوشت و فقت ی نفر نبود
۲ ماه پیشBhr
00قشنگ نبود و چرت وپرت بود
۲ ماه پیشدیانا
13دلم برای دانیال خیلی سوخت به نظرم بهتر میتونین تموم بشه
۳ ماه پیشSana
02بهترینننننننن رمانی بود که تا الان خوندممممم
۳ ماه پیشعسل
00خوب بود ولی زیادم جالب نبود متنش خیلی تکراری بود دختره هم خیلی لوس بود من تا اخر ۳ ساعته خوندم تموم شد ولی از یه جایی ب بعد حوصلم نمیگرف همش میخاسم ول کنم میتونست بهتر باشه ممنون از نویسنده😊
۳ ماه پیش
ماهی
00رمان بدی نبودولی خوب هم نبودهلناخیلی سریع عاشق میشدخیلی سریع هم فارق همه چی دست به دست هم داده بودتاهلنابدبخت بشه کلادوستش نداشتم وقتموتلف کردم