رمان دنیای خیانت به قلم اف دات کام. اچ وای
دنیا یکتا؛ دختر مغرور بیست و شش ساله ی جذاب و فوق العاده زیبا، که با همین جذابیتش چندین نفر رو جذب خودش می کنه و با بی رحمی ولشون می کنه. کسی که بویی از عشق نبرده و هیچ وقت طعم عاشقی رو نچشیده! اما دست سرنوشت یک نفر رو که دقیقا نقطه ی مقابلش هست رو؛ روبه روش قرار می ده و اون فرد خواسته ای از دنیا داره که" ثابت کنه زن ها خیانت کار نیستن"!. ولی نمی دونه ( دنیای خیانت) لقب مشهور دنیاس!.
خودم رو می بینم، دارم آتش می زنم به موجود این نامرد های دنیا.اسیرشون می کنم با جذابیت و زیباییم. به پاهام چنگ می زنن و التماسم می کنن، ولی من با بی رحمی تمام با کفش های پاشنه بلندم روی قلبشون قدم می زنم. می رم و فقط صدای تق تق کفش هام توی گوششون می مونه. من همینم که توی این جهان فساد پا گذاشت و به نام" دنیای خیانت" شهرت یافت.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۰ دقیقه
تویی دیوونه..
فکر پروازی
دور از این خونه..
همین جوری صدای آهنگ، توی گوشم می پیچید و چشم هام رو بسته بودم.
نرو زندونیت کنن باز
گم نشو تو فکر پرواز
نزار بمونه غمت
رودلم عشق دردسر ساز
آهنگ پرواز( علی یاسینی)
کم کم چشم هام گرم شد و روی هم افتاد..
با صدای دختر کناریم، لای یک چشمم رو باز کردم ببینم چی می خواد!
- خانم.. خانم.. بیدارشید! رسیدیم.
چشم هام رو کامل باز کردم. کش و قوسی به بدنم دادم و بلندشدم و از هواپیما پیاده شدم.
هوای آلمان رو داخل ریه هام کشیدم! دلم برای اینجا تنگ شده بود!.
داخل سالن فرودگاه شدم. روی صندلی نشستم و تلفنم رو روشن کردم. همون موقع؛ شروع کرد به زنگ خوردن..
- بله. من الان رسیدم.
-....
- باشه. دارم میام به همون مکانی که، آدرس رو فرستادی. می بینمت، قطع می کنم فعلا.
رفتم سمت تاکسی که داد می زد؛ بهش گفتم کجا می رم و اون هم قبول کرد. منم سوار شدم.
***
ظهر۱۲:۳۰آلمان/ هامبورگ،
رو به روی یک کارخونه مخروبه ایستادم. درش آروم هل دادم و کمی داخل رفتم، که از گرد و خاک کارخونه به سرفه افتادم!.
- اَه چه قدر اینجا خاکی و کثیفه! حالا این سارا عوضی رو، از کجا پیدا کنم؟!
همین طوربدون اینکه؛ بدونم کجا می رم راه می رفتم. پام به یک چوب خشک روی زمین گیر کرد. نزدیک بود بخورم زمین، که تعادلم رو حفظ کردم. یک کم جلوتر رفتم، چشمم به صندلی رنگ و رو رفته خیره موند! رفتم سمت صندلی، یکی پشت به من روش نشسته بود. آروم تر رفتم سمت صندلی که چهره ی خشمگین سارا، جلوی چشمم ظاهر شد!! دستم رو گذاشتم روی دسته ی صندلی؛ سارا ازعصبانیت دندون هاش رو روی هم فشار می داد!
روی صورتش خم شدم و با صدای خشنی، سرش داد زدم.
- حالا من رو دورمی زنی جوجه کوچولو! فکر کردی می تونی من رو گول بزنی و پول هایی که من، با کلی زحمت در آوردم، غیب شی؟ هان..؟
طوری داد زدم که، سارا بدنش لرزید. از این جذبم خوشم اومد!
دوباره روی صورتش خم شدم و داد زدم..
- بگو ببینم پول های من رو کجا بردی؟ چرا لال مونی گرفتی؟ زود باش. با پوزخند کنج لبم، آروم رو بهش گفتم: گوش می دم.
سارا: ب بی ن دن ی ا من پو ل ها ت رو..
نزاشتم ادامه بده، تهدیدوار سرش داد زدم:- ببین من رو، خودت رو به موش مردگی نزن!. درست عین آدم توضیح می دی، پول ها رو کجا گزاشتی وگرنه، جور دیگه حالیت می کنم! چند دقیقه بهت وقت می دم، تا به خودت بیای. اومدم باید درست و شمارده برام توضیح بدی. با داد رو بهش گفتم: مفهومه..؟!
سارا فقط تونست سرش رو تکون بده، چون کل بدنش می لرزید.
با قدم های بلند به سمت در کارخونه رفتم و از اونجا بیرون زدم. با پوزخند برگشتم سمت درو آروم گفتم: چند دقیقه دیگه، میام سراغت سارا نیک بخت! منتظرم باش.
همین طوری که دم کارخونه قدم می زدم؛ با خودم گفتم: چرا این نیومد؟!
پام روی سنگ ریزه ی روی زمین ثابت موند!! یک ون مشکی رنگ به سمتم اومد و جلوی پام ترمز زد!
چند نفر که هیکل درشت و قد بلند بودن، از ون پیاده شدن، با کت و شلوار مشکی رنگی که پوشیده بودن، به سمتم اومدن! دو طرفم دست هام رو گرفتن و به زور خواستن سوار ون بشم! واستین ببینم، شماها دیگه کی هستین؟ ولن کن نره غول! وگرنه یک حرکت بهت می زنم، تا یاد شیر مامان جونت بیوفتی!!
همین جوری تلاش و تقلا می کردم، ولی لعنتی زورم بهشون نمی رسید. باالخره از من قوی تر بودن، هیکل پوفکی ها. کلی حرصم گرفته بود و دندون هام رو روی هم می ساییدم. چشمم به ماشین مشکی رنگ دو دره، اون سر جاده خیره موند!!
دو نفر، یک مرد و زن داخلش نشسته بودن و تقلا کردن های من رو تماشا می کردن! چون فاصله بود، نمی تونستم تشخیص بدم کی داره من رو دید می زنه. اَه لعنتی!.
به زور اون دوتا نره غول، من رو سوار ون کردن. هرچی مشت و لگد زدم، فایده ای نداشت. جنس هیکلشون از سنگ بود، لعنتی ها!.
به زور هلم دادن داخل و در رو بستن. تا خواستم اعتراض کنم، دو طرفم رو گرفتن و اجازه ی کاری بهم ندادن.
اومدم جیغ بزنم که؛ بوی مطبوعی رو زیر بینیم حس کردم. چشمم به دستمال سفید رنگی که به بینیم خورده بود، خیره موند! چشم هام بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم..
***
با ضربه های محکمی که به پهلوم می خورد؛ چشم هام رو آروم باز کردم. محیط برام نا آشنا بود! گیج و منگ بودم! نمی دونستم دقیقا کدوم قبرستونی بودم!. خواستم شقیقه هام رو ماساژ بدم، اما متوجه شدم دست و پاهام رو به یک صندلی آهنی بستن!. خودم رو تکون می دادم، صندلی صدا می داد. این قدر تکون دادم و سروصدا کردم؛ که یکی در رو باز کرد و محکم خورد به دیوار! نور بیرون توی صورتم خورد، سریع چشمم رو بستم. اون فرد؛ داخل اتاقک شد. سایش رو دیوار ظاهر می شد، اما این قدر تاریک بود، چیزی دیده نمی شد. از روی صندلی خم شدم جلو، اون هم با قدم های آروم سمتم می اومد! نزدیکم شد. چشم هام رو تا حد ممکن باز کردم، چهره خندون سارا عوضی جلوی صورتم ظاهر شد!!
این دیگه یعنی چی؟! من خودم اون رو توی سوله، به صندلی بستم. چطور ممکنه که، فرار کرده باشه؟! وقتی چهره ی متعجبم رو دید؛ با صدای بلند خندید؟ که ردیف سفید دندون هاش نمایان شد!
سارا: چیه دنیا خانم؟ عه رودست خوردی! چرا آخه، کی دنیا قهرمان ما رو شکست داده؟! هان..؟ جواب بده..! عین دیوونه ها داد می زد؛ فوت حرصی نفس هاش توی صورتم می خورد! اما اهمیتی بهش نمی دادم، بیشتر حرصش می گرفت. مستقیم توی چشم هاش خیره شدم و گفتم: پول های من رو کجا بردی؟ زود بنال!
از این همه بی خیالی و شجاعتم تعجب کرد. چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و آروم گفت: دنیا.. چی کار کنم باهات، بیشتر حال می کنم به نظرت؟! بعدش چشم هاش ریز کرد و فکر کرد. یک هو بلند قهقه زد! مثل دیوونه ها می خندید. من هم با نگاه سردم؛ دیوونگیش رو تماشا می کردم.
- بگو ببینم، چطوری سیستم ها رو حک کردی؟ کی باهات همکاری کرد، من رو بگیری؟ هان..؟
سارا سریع اومد سمتم ومحکم با پاش زد به صندلی و داد کشید..
- خفه شو.. صندلی محکم زمین خورد، من روی دست راستم افتادم. بالای سرم اومد و چونم رو توب دستش گرفت. با اون پوزخند مضخرف کنج لبش، گفت: - هر چقدر هم فکر کنی، متوجه نمی شی کی همچین کاری باهات کرده! پوزخند صدا داری زد و بهم پشت کرد. فکر کردم می خواد بره، اما دوباره برگشت و توی صورتم خم شد و گفت: کاری که می گم رو انجام می دی، بعدش ما هم تو رو به سلامت می رسونیم خونت!. یک محموله بهت می دم؛ باید توی دوماه آینده، ببریش ترکیه. اونجا بهت می گم به کی تحویلش بدی. فهمیدی؟!
- من برای توی عوضی هیچ کاری نمی کنم! چرا فکر می کنی کارت رو راه می ندازم؟
سارا همین طور که طول و عرض اتاقک رو طی می کرد؛ دستش رو داخل جیب پالتوی کرمی رنگ کرد و گوشیش رو در آورد. منم با گوشه ی چشمم کارهاش رو نگاه می کردم. کمی با گوشیش ور رفت و جلوی صورت من گرفت. اول توجه ای نکردم، اما وقتی چشمم بهش افتاد؛ در جا خشکم زد!!
فیلم ارغوان بود؛ از مرکز خرید بیرون اومد و تا خواست از خیابون رد بشه، یک بنز طوسی رنگ با سرعت به سمتش اومد! ناخوداگاه جیغ زدم.. ارغوان.. مواضب باش..!
سارا با صدای بلند قهقه می زد و خوشحالی می کرد؛ اما من از خشم کل بدنم می لرزید! دوست داشتم همونجا سرش رو بکوبم به دیوار، خونش حلال شه!.
داد زدم: عوضی.. پست فطرت! اگه از اینجا آزاد بشم، بلایی سرت میارم که اسم خودت هم یادت نیاد! همین طوری داد می زدم و روی صندلی، تقلا می کردم خودم رو آزاد کنم. رگ گردنم متورم شده بود و جلوی چشم هام خون گرفته بود!
سارا انگار از قیافم ترسید؛ چون خودش رو جم و جور کرد. خندش بند اومد و گفت:
- خیلی خب دنیا جون! آروم باش. بهت میگم چه بلایی سر دوستت اومد. اما بگو ببینم، کاری که گفتم رو انجام می دی؟
سرم رو به چپ و راست تکون می دادم و به حرفش اعتنایی نکردم. اومد رو به روم ایستاد و گفت: قبول؟
از خشم می لرزیدم، اما خودم روکنترل کردم و سرم رو انداختم پایین. چپ و راست رو نگاه کردم و گفتم: قبول.
متین
۱۹ ساله 00هه چقدم که شما دخترا خیانت نمیکنید
۴ ماه پیشنازنین
00همشون مثل هم نیستن
۳ ماه پیشمدی
10متین جان ببخشیدا ولی زاااارت
۱ ماه پیشنازنین
04سلام وقت بخیر رمان دنیای خیانت یکی ازبهترین رمان هایی که خوندم ادامه اش روهم بزار خیلی مشتاقم ببینم چی میشه
۳ ماه پیشآیریانا
۱۸ ساله 11دیدم ارزش خوندن نداره وسطاش ول کردم .. ... ...... .....
۴ ماه پیشmehrsa
00به نسبت بقیه رمان ها خیلی ضعیف بود و اصلا جذاب نبود چند خط خوندن و به خودم قول دادم دیگه همچین رمانی رو نخونم
۵ ماه پیشالهه
۳۵ ساله 00اونهمه وقت میزاریم ک تهش بی سرو ته تموم شه. واقعا مزخرررفه اصن دنبال چی بود دنیا، لاله و ارغوان و مهشید چکاره بودن.. همش منتظر بودم تهش یکی از همین رفقاش ناتو از کاردربیاد ک بی سرو ته تموم شد..
۸ ماه پیشعلی عزیز
00مزخرف
۹ ماه پیشنگار
00نویسنده الان ۴ سال گذشته و تو هنوز داری جلد دومو مینویسی؟ نمیشه تا جایی که نوشتی یه خلاصه ای درست کنی و تمومش کنی؟ منتظر جلد دومم
۹ ماه پیشدریا
20فقط میره شرکت و برمیگرده به😑
۱۰ ماه پیشفاطیما
۲۳ ساله 00مضخرف
۱۱ ماه پیشaylar
۱۸ ساله 00جلد دوم رمان رو بذارید تا رمان تون بهتر بشه منتظریم
۱۱ ماه پیشآوا
۲۹ ساله 31افتضاح😒
۱۲ ماه پیشنازنین زهرا
۲۰ ساله 11رمان بسیار عالی بود
۱۲ ماه پیشمارال
20به شدت مزخرف بود حیف وقت
۱ سال پیشنگین
۱۸ ساله 10چرت نگین بابا جلد دوم نخوندین الکی نظر میدین رمان به این خوبی به نظر من خوب بود جلد دومشو پیدا نکردم لطفاً راه نمایی کنید لیانا جون شما هم مواظب باش سقف بالا سرت نریزه 😏
۱ سال پیش
Bahar
10اصلا مورد پسندم نبود