رمان رویای دوباره داشتنت به قلم ماهابانو
سها و همسرش زندگی عاشقانه ای رو با هم شروع میکنن؛ اما زمانی که سها می خواد خبر بارداریش رو به همسرش بده، شوهرش رو با صمیمی ترین دوستش در حال رابطه میبینه. بعد از این اتفاق همسرش و دوست سها با هم ازدواج میکنن و بچه دار میشن و سها رو مجبور میکنن که بچه شون رو بزرگ کنه؛ ولی بعد از چهار سال ورق بر می گرده و...
در حالی که یکی پشیمون و در صدد جبران و یکی پر از نفرت و در صدد انتقام.
پایانخوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۵ دقیقه
_ ببخشید.
یواش توی گوش سوگل گفتم:
_ امروز بیا خونمون حرف بزنیم.
_ باشه.
بعد از ۲۰دقیقه طاقت فرسا، بالاخره زنگ آخر هم خورد و تعطیل شدیم.
حین جمع کردن وسایلم گفتم:
_ میگم سوگل، امیر چه جور پسریه؟
_ چه طور؟
_ خوب من دوستتم، نباید بدونم عشق دوست عزیزم چه شکلیه؟ چه جوریهاس؟ بابا یک کم بگو درباره اش، حسابی کنجکاو شدم.
_ وای سها، من عاشقشم. خیلی پسر ماهیه. خوب، مهربون و دست و دل باز؛ ولی فکر کنم اون درباره من این طوری فکر نمیکنه.
بغض کرد و چشم هاش پر از اشک شد.
وقتی این جوری بغض میکرد، دلم خون میشد. جای خواهر نداشتم بود، طاقت ناراحتیش رو نداشتم.
_ بالاخره عاشقته، هم دیگه رو دوست دارین. سوگل خانوادهات خبر دارن؟
با گریه بیشتر سرش دو تکون داد و گفت:
_ نه. بفهمن که الان این جا زنده نبودم.
_ سوگل مگه فراموش کردی پدر و مادرت چه قدر روی این مسائل حساسن؟ اگه حرف به گوش پدرت برسه میکشتت.
با گریه گفت:
_ خیلی بدبختم، هیچ کس به فکر من نیست.
_ چرا بدبخت باشی؟ باید از دید مثبت نگاه کنی، شاید اونها خیر و صلاحت رو میخوان.
با لجبازی سری تکون داد و گفت:
_ سها من خودم بهتر میفهمم. زندگی بدون عشقم رو نمیخوام. هر جور بشه به دستش مییارم.
سوگل کله شق تر این حرفها بود که بخواد به حرف ها و نصیحت های خانوادهاش گوش بده یک دنده و خود رای بود.
سوگل گفت:
_ مییای بریم پارک؟
_ نه، آخه به مامانم خبر ندادم.
_ جون هر کسی دوست داری این قدر بچه ننه نباش. استقلال داشته باش.
_ سوگل جون، لطفاً منم درک کن. درسته بابام تو رفت و آمد من سخت گیر نیس؛ ولی دوست هم نداره بدون اجازه ی اون جایی برم.
سوگل با بدعنقی گفت:
_ خب، پس بریم همون خونه ی شما. توی راه رفت به خونه، سوگل حسابی تو فکر بود. دلم براش می سوخت، عاشق کسی شده بود و نمی تونست کنارش باشه. برام جای سوال بود که چرا اگه هم رو دوست دارن، علنی نمیکنن موضوع رو؟
_ سوگل شما که این همه هم رو دوست دارین، چرا علنی نمیکنین؟
_ آخه هنوز کارِ درست و حسابی که میخواد رو نداره. خیلی استرس دارم. امیر با همه اخلاق های خوبش، چندتا عادت بد داره که ته دلم رو خالی میکنه. این قدر فکر کردم دیگه نمیکشم.
_ یعنی چه عادت هایی؟
_دمدمی مزاجه، هر چیزی دلش رو زود میزنه. به یه چیز قانع نیس، خیلی هم عجوله. بعضی وقتها هم از من انتظارهای بی جایی داره. فعلاً هم میگه باید مستقل بشم. فکر میکنم اینم از بدبختیمه.
_ عزیزم کی گفته بدبختی؟
_ اگه نبودم که اوضاعم این نبود؟
_ از کجا این قدر مطمئنی؟ شاید فعلاً خدا صلاح نمی بینه که گره کارت رو باز کنه، کمی صبر داشته باش. بهش گیر نده. خیلی پیگیرش نباش. گاهی فاصله رابطه ها رو محکم تر میکنه.
_ باور کن همه ی این هایی که تو گفتی رو منم میخوام انجام بدم؛ ولی نمیتونم. هر روز هم میره خونه مجردی دوستش، اون دوستش هم از اون هفت خط های روزگاره. یک مارمولکیه که لنگه نداره. میترسم رفیق بد از راه به درش کنه .
_ ای وای. نیست سوگل.
_ چی نیست؟
_ کلید هام نیست، باز فراموش کردم.
_ ای بابا، خوب زنگ در رو بزن.
بدون این که به من مهلت بده زنگ در رو زد، خدا رو شکر عزیز جون خونه بود.
_ بله؟
_ عزیز جون منم سوگل، در رو باز کنین. مردیم از خستگی .
عزیز جون خندید و در رو باز کرد.
سوگل که حسابی خسته بود، خودش رو روی اولین صندلی انداخت.
عزیز جون گفت:
_ سلام دخترها، ظهر بخیر.
سوگل با خودشیرینی گفت:
_ سلام مادربزرگ جون. خوبی عزیزم؟
_ ای خداروشکر، خوبم اگه این درد پام بذاره.
گفتم:
_ سلام عزیز جون جونم، خوبین شما؟
_ فدای تو دختر نازم بشم. خوبم مادر، مدرسه خوب بود؟
_ خداروشکر بد نبود، خوب بود.
_ دخترها، سریع دستهاتون رو بشورین ناهار بخوریم.
_ عزیز جون منتظر بقیه نمی مونیم؟
_ نه دخترم. مادرت که مدرسهاس، پدرت هم که حجرشه و سهیل هم دانشگاه داشت.
رها
00چقدر خوب که لغتی هست که میتونم الان تمام خشم و نا امیدی خودم رو نسبت به رمان بیان کنم واون لغت سکوووووت تا مدتها کاش دست برداریم از این که زنان سرزمین مون رو اینقدر احمق نشان بدیم تناقض یعنی این رما
۵ ساعت پیشZ. J
00اصلا خوب نبود، اگه سوگل فوت نمی کرد، آیا امیر علی هنوز سها رو دوست داشت؟ اگه دوستش داشت، نباید از اولش اینطور باهش رفتار می کرد. سهاهم اشتباه کرد که ریحانه، سوگل و امیر علی رو به این راحتی بخشید.
۲ هفته پیشفهیمه
۳۶ ساله 30پس کی این نویسنده ها میخوان درک کنن هیچ دختری عاشق کسی که بهش خیانت میکنه یا شکنجه اش میکنه ویا تحقیرش میکنه نمیشن مگه دخترا غرور و شخصیت ندارن که اینجوری تو رمانهاتون فقط دخترها خورد میشن
۴ هفته پیشنازنین
۱۴ ساله 10کم مونده سرمو از این دختره بکوبم تو دیوار اَه خاک برسر
۴ هفته پیشدلارام
۱۷ ساله 00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
دانیلا
۱۹ ساله 20همین؟!! به همین راحتی بخشیدش!؟ اصلا من میگم سها ببخشدش؛ پدرش انقدر بی غیرت بود که با بدون هیچ حرفی امیر رو بخشید!؟ جای تاسف داره. واقعا رمان افتضاحی بود
۲ ماه پیشFATEMEH
۱۸ ساله 00خیلی مزخرف بود من جای دختره می شودم سگ محل پسره نمیدادم
۲ ماه پیشدلیار
۱۸ ساله 00قلم نویسنده خوب بود ولی خود رمان چرت بووود حیف وقتم 😐
۲ ماه پیش.
00افتضاح....یعنی چی؟ توی اون وضعیت اسفناک و چندش دیدیشون و انقد راحت بخشیدیشون؟؟؟اون مرد احمق و دوست بدتر از مرد و آنقدر راحتتتتت؟؟؟؟؟
۳ ماه پیششیرین
۲۲ ساله 40افتضاح بود اصلا نباید میبخشیدشون خیلی چرت بود
۳ ماه پیشقشنگ بود
۲۲ ساله 44رمان زیبای بود لذت بردم از خوندش پیشنهادش میکنم
۴ ماه پیشSana
۱۶ ساله 33خیلیییییی خیلییییی خوب بود
۴ ماه پیشدنیا
۱۸ ساله 50خوب بود ،ولی میتونست زیبا تر باشه نباید ایقدر زود امیرو ببخشید
۴ ماه پیشنگین
۱۴ ساله 02خیلی چرت و بی محتوا ولی قلمت رو دوس داشتم موفق باشی
۴ ماه پیش
رها
00حالا جدا از اینکه رمان ارزش خوندن نداره و برا مخاطب ارزش قائل نشده به هر حال میگیم نویسنده یه متنی رو نوشته هر چند بد ،بدتر از اون اینه که یه سری ها گفتن قشنگه 😑😑 چیکار کنم به غیر از تاسف خوردن