جاده‌های زندگی... همیشه به آفتاب ختم نمی‌شوند. برای برخی، مثل ما، دنیا جای بی‌رحمی است، شب‌ها سردند و روزها طاقت‌فرسا. در دنیای ما، برادر به برادر خیانت می‌کند، پدرها به فرزندانشان پشت می‌کنند... و عشق؟ عشق، رؤیایی دور است. اینجا عاشق شدن جرم است؛ چون آخرین کسی از ما که عاشق شد، مرد. اما شاید... فقط شاید، این مسیر، این راه تاریک و پر پیچ و خم، راه درست باشد. شاید نور نرفته باشد، فقط پنهان شده، خیلی دور. شاید باید ریسک کنیم، از روی مین‌ها بپریم. می‌تواند مرگ باشد. می‌تواند نیستی باشد. یا... شاید، فقط شاید، اگر جلو برویم، نسیم را حس کنیم و خورشید را ببینیم. شاید سفر ما پایانی خوش داشته باشد. شاید این جاده به دریا برسد.

در دنیایی که سایه ها حکومت می کنند، یک قاتل متولد می شود. به او گورکن می گویند. یک قاتل زنجیره ای حرفه ای، شبحی در تاریکی، که هیچ اثری از خود باقی نمی گذارد. تشنه به خون، زخمی و بی رحم، گورکن افسانه ای است در دنیای جنایتکاران. چشمان سیاه نافذ و هیکل تنومندش او را به گرگی درنده تبدیل کرده است. اما سرنوشت بازی خطرناکی دارد. دختری کنجکاو، هرچند ناخواسته، پا به دنیای تاریک او می گذارد و با چهره واقعی گورکن آشنا می شود. قانون نانوشته دنیای زیرین می گوید: "هر کس که راز گورکن را بداند، باید اسیر او شود." دختر بیچاره، اسیر گورکن می شود. اما آیا این اسارت پایان راه است؟ یا آغازی برای یک داستان عاشقانه در دل تاریکی؟ "طالع آغشته به خون" رمانی مافیایی و عاشقانه است. داستانی پر از تعلیق، خشونت، و احساسات ممنوعه. آیا عشق می تواند در تاریکی شکوفه کند؟

من، آفریده‌ی تاریکی‌ام، تاریک و ژرف چون شب‌چشم‌های بی‌انتهای من. طغیانگر و سرکشی رام‌ناپذیر، همانند شیطانی که با هیچ زنجیری بسته نمی‌شود. هرگاه از رنج و خشم زبانه می‌کشم، آسمان شب با من همصدا می‌شود، رعدهای خروشان و باران‌های سیل‌آسا در همهمه‌ای هولناک به دنیا هجوم می‌آورند. من هم نوای نهنگ تنهای اقیانوسم، صدایم در فرکانس‌های ناشنیده، اما تفاوت من در آن است که از تنها بودنم، از این گوشه‌نشینی خود‌خواسته، لذت می‌برم.

سهند، مردی ساده و بی‌گناه، به‌طور ناگهانی به جرم قتلی که مرتکب نشده متهم می‌شود. خانواده‌ی قدرتمند و بی‌رحم همایونفرها با دسیسه‌ای پیچیده، تمام زندگی او را نابود می‌کنند و او را به ورطه‌ی نیستی می‌کشانند. در این میان، ستایش، دختر یکی از اعضای خانواده‌ی همایونفرها، تنها امید سهند برای نجات است. اما آیا عشق ستایش می‌تواند سهند را از این کابوس نجات دهد؟ در این رمان پر از هیجان و تعلیق، سهند در تلاش است تا حقیقت را آشکار کند و ثابت کند که بی‌گناه است. در این مسیر، رازهای تاریکی از گذشته‌ی خانواده‌ی همایونفرها آشکار می‌شود که زندگی بسیاری را تحت تاثیر قرار می‌دهد. دومینو، داستان سقوط آزاد یک مرد بی‌گناه است که درگیر بازی‌های خطرناک و قدرت‌طلبی یک خانواده‌ی قدرتمند می‌شود. این رمان، داستانی است درباره عشق، انتقام، خیانت و تلاش برای بقا. آیا سهند می‌تواند حقیقت را آشکار کند و به زندگی عادی خود بازگردد؟ یا اینکه برای همیشه در این بازی مرگبار محو خواهد شد؟ این رمان شما را تا آخرین صفحه میخکوب خواهد کرد.

سایه‌ها در هم می‌لولند، رازها در اعماق تاریکی پنهان شده‌اند، و پرونده‌ای چند ساله، همچون زخمی کهنه، سرباز کرده است. من، کارآگاهی که به حل غیرممکن‌ها شهره‌ام، قدم در این مسیرِ پر از ابهام می‌گذارم. هدف، یافتن رئیس بزرگ است؛ شبحی که تاروپود این شبکهٔ جنایتکار را در دست دارد. اما در این راه، عشقی نیز متولد می‌شود؛ جرقه‌ای در میان تاریکی. آیا این عشق، روشنایی‌بخش خواهد بود یا سرابی فریبنده؟ سرنوشت، معمای دیگری است که هیچ‌کس از آن خبر ندارد…

می‌خواهی قصه‌ای بشنوی؟ قصه‌ای از عشقی آغشته به دروغ، دروغی که شعله‌اش دامنِ زندگی‌های بسیاری را گرفت. همه چیز از شبی بی‌ستاره و دفن یک جنازه آغاز شد. سال‌ها بعد، آرامش ظاهری دهکده‌ای رازآلود، با ورود ماری مرموز درهم شکست. دختری به نام ارکیده، برای جبران بدهی، در کلوبی به رقصندگی روی می‌آورد، اما ورق وقتی برمی‌گردد که مرتکب قتلی می‌شود؛ قتلِ مردی از مافیا که انتقامش، تمام ایل و تبارش را به دنبال قاتل می‌کشاند. ارکیده، برای پنهان شدن، به دهکده‌ای تحت فرمان رئیس قبیله ای مافیایی پناه می‌برد. حال، او باید برای آزادی خود و جبران بدهی‌اش، به رئیس قبیله نزدیک شود… اما آیا این نزدیکی، او را از خطر نجات می‌دهد یا به ورطه‌ای عمیق‌تر می‌کشاند؟

صحرا دختری که از خونه ی پدری با هزار بدبختی ومکافات بیرون میزنه تا دوست پسرش روکه از طریق مجازی باهاش آشناشده روبرای اولین بار ببینه اما متوجه میشه اون به همراه دوست دختر سابقش از ایران رفته وهمون جا جلوی درخونه اشون ازشنیدن این خبر بیهوش میشه. بنا به شرایط ایجادشده مجبور میشه باخانواده ی دوست پسری که اصلا ندیده زندگی کنه چون پدرش اونو دیگه به خونه راه نمیده ودراین بین باسعید برادر بزرگتر دوست پسرش بیشترآشنا میشه ومیفهمه بین عشق واقعی ومجازی فرسنگ ها فاصله است اما درست زمانی که داره طعم عشق واقعی رومیچشه،حمید از سفر برمیگرده ودوبرادر روبه روی هم قرار می گیرن.

میدانی دوراهی یعنی چه؟ دوراهی یعنی تقدیری که من گرفتارش شدم! منی که از مرگ بیزارم و محکوم به یک انتخاب بی‌رحمانه‌‌ام.انتخابی که با تنها گلوله باقی‌مانده شکل میگیرد و منتهی می‌شود به نجات جان یک نفر.آری! دوراهی یعنی؛ با آخرین گلوله خشابت انتخاب کنی که جان چه کسی را نجات بدهی.جان کسی که قلب مرده‌‌ات را با عشق زنده کرد؟ یا جان کسی که پس از سال‌ها آمد و تورا از بند نجات داد؟ بردیا محمدی سرگرد جوانی است که خواهرش توسط یکی از اعضای باند مافیایی ربوده می‌شود‌.طی این حادثه،پرده از رازی بزرگ کنار زده می‌شود.رازی به قدمت سی‌سال! رازی که زندگی‌شان را دستخوش اتفاقات تلخ و شیرینی می‌کند و درنهایت،منجر به رقم زدن سرنوشتی می‌شود ‌که فراسوی انتظار است!

همایونفرها زندگی‌اش را سیاه کرده‌اند و حالا همه او را قاتل هم محله‌ای اش می‌دانند... اگر همایونفرها دشمن شوند، انگار که تمام دنیا دشمن شده‌اند چون همه از آن‌ها حساب می‌برند! دومینو قصه‌ی سهند است! مردی که ناخواسته قاتل ونداد می‌شود و دستان به خون آلوده‌اش همه را از او دور می‌کند حتی دختر مورد علاقه‌اش را؛ اما نه به میل خودش به میل کسانی که سهند را توی این مخمصه انداخته‌اند و حالا می‌خواهند او را از رازهای گذشته‌اش نیز دور کنند... رازهایی که اگر برملا شوند دردسر می‌سازند! سهند در تلاش است تا با امید به عشقِ دخترِ کسی که باعث نابودی زندگی‌اش شده است؛ دوباره خودش را بسازد! اما آرامش زندگی‌اش را چه کسی به او بر می‌گرداند؟ عشقش به ستایش یا رازهای عجیبی که برملا می‌شوند؟

من تک دختر پادشاه هرویین ایران، ملقب به افعی هستم.. هر جایی که میرم با لیموزین میرم! دوتا سگ ژرمن سیاه همراهمه و چهارتا بادیگارد دو برابر هیکل خودم! دختر مغروری بودم که هیچ وقت به قیافه بادیگاردام دقت نمی کردم و اونا رو اصلا در حد خودم نمی دونستم... تا اینکه یه روز توی یه مهمونی دشمنای بابا من و یکی از بادیگاردامو گروگان گرفتن و انداختنمون توی یه اتاق... برای آزادیمون یه شرط گذاشتن... یه شرط خیلی عجیب....



حافظه ی روشن آب لحظاتی پیش

وصال دختری‌ست جسور از خانواده‌ای مرفه. او به رغم رفاه فراوان، از ازادی عمل و خق انتخاب محروم گشته و از کودکی و به اجبار و انتخاب پدربزرگش، به نامزدی پسرعمه‌اش در امده. حالا او بعد از سال‌ها تصمیم دارد که دیگر کوتاه نیاید. او از خط قرمزهای مردان خانواده‌اش پا فراتر می‌گذارد و همپای خود، دیگر اعضای خانواده هم به تمرد می‌کنند. او به کسی دل می‌بندد که پدرش پیش از آن از تبار پردبدبه‌شان طرد شده. وصال با وجود موانع و احتمالات پیش رویش، از عشق ممنوع‌شده دست نمی‌کشد و زندگی خود و اطرافیانش را گرفتار کشمکش و مشکلاتی سخت می‌کند.

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.