
رمان به وقت مرگ - جلد دوم گرداب خونین
- به قلم آوا موسوی
- ⏱️۱۹ ساعت و ۲ دقیقه ۴۴ ثانیه
- 5.8K 👁
- 182 ❤️
- 25 💬
بوی خون، بوی باروت، بوی مرگ... و او خون ندیده، باروت نمی شناسد، چیزی از قاعده مرگ نمی داند. یک شهر دود گرفته که نه، یک شهر خون گرفته، یک بازی خون گرفته... بر سردرش نوشته اند: «ورود ممنوع!» و او بی آن که توجه کند، پا به این شهر می گذارد. بوی خون تا کنون به مشامش نخورده. نمی تواند حقیقت را از دروغ تشخیص دهد. نمی تواند خلوص و ریا را از هم جدا کند. نمی تواند آدم خوب را از بد تمایز دهد، هر چند که حتی اگر بگردد، نمی تواند در این شهر آدم خوب پیدا کند. حالا می خواهد برگردد. او آدم این شهر نیست؛ اما راهی برای بازگشت نمانده. و او یک چیز را دیر فهمید: «زنده ماندن در این بازی مرگبار کار هر کس نخواهد بود، جز آن کس که بار ها مرده باشد!» دیگر چاره ای نمانده، او دیگر چه بخواهد چه نخواهد از اهالی این شهر است. برای این که متوجه گذر زمان باشد، ناچار است ساعتش را به وقت این شهر کوک کند. او باید عقربه های ساعتش را به وقت «مرگ» کوک کند!
_ چی داری میگی؟ حالت خوبه؟
_ خوب؟ خــوب؟
بلند خندید و با حرص گفت:
_ آره، عالی ام. اومدم خونه، می بینم بمب ترکیده تو خونه.
و بعد مثل این که مخاطبش یک نفر دیگر بود، با عصبانیت داد زد:
_ بی شرفا دو ساعت نبودم، گند زدین به خونه و زندگیم. عینهو قوم مغول ریختید تو خونه.
کم کم عصبانیتم از بین رفت و لبم را به دندان گرفتم تا خنده ام نگیرد. حرص خوردنش بامزه بود.
صدای پسری از آن طرف خط آمد.
_ حالا حرص نخور خوشگله.
قبل از این که آوا جیغ بزند، خودم موبایل را از گوشم فاصله دادم.
_ دهانت را بدوز ای مزدور!
این بار بلند خندیدم. حتی در موقع عصبانیت هم حرف هایش خنده دار بود.
_ من آوا نیستم اگه اون دهن شما رو تخته نکنم. دور از چشم من میاین خونه رو می کنید پاتوق؟ خاک بر سراتون پوسته تخمه جاش رو میزه؟
بچه ها متعجب به من که خنده ام بند نمی آمد، نگاه می کردند.
_ آوا...
_ مرگ!
با بهت چشم گرد کردم. چرا به من فحش می داد؟
_ این فنه که امروز لیلا بهت زده، به من یاد بده تا برم دماغ همه شونو خرد کنم. یه مشت نره غول ریختند دورم.
دستم را مشت کردم و جلوی دهانم گرفتم. خواستم چیزی بگویم که به میان حرفم پرید و گویا دوباره مخاطبش من نبودم.
_ هان چیه؟ چرا اونطوری نگام می کنی؟ منم عاشقتم عزیـــزم. شب ما با هم تنها میشیم، بعد عین سگ می زنم تو سرت تا خونه رو جمع...
و بعد تماس قطع شد!
بهت زده خندیدم و به تلفنم نگاه کردم. سری به طرفین تکان دادم. دخترک دیوانهی عجیب غریب!
* * * * *
_ استاد دیگه واقعا خسته نباشید.
استاد دهان نیمه بازش را بست و بچه ها خندیدند. با تاسف سری تکان داد و گفت:
_ همون که خانم عباسپور گفت.
لبخند پیروزمندانه ای زدم و از جا بلند شدم. کوله ام را روی شانه ام انداختم و با کف دستم مقنعه ام را کمی عقب دادم. یکی از پسر ها همانطور که از کنارم رد می شد، گفت:
_ خدا خیرت بده وگرنه تا فردا بازم می خواست درس بده.
نیشخندی زدم و سوییشرتم را از پشت صندلی برداشتم و روی ساعدم انداختم. گردنم را به چپ و راست متمایل کردم و از کلاس خارج شدم. هنوز یک کلاس دیگر داشتم و بعد از آن هم می خواستم چرخی در شهر بزنم و برای خودم مانتوی بهاره بخرم.
چند روز دیگر تعطیلات عید بود؛ اما قصد برگشتن به خانه را نداشتم. این همه راه تا یزد نمی ارزید و مهم تر از آن من برای برگشتن به خانه انگیزه ای نداشتم. می توانستم این دو هفته را با مهدیه در خانه دانشجویی دوستش بمانم. خود مهدیه هم قصد نداشت به شهرش برگردد و این برای من یک مزیت محسوب می شد
دوستانم همیشه من را بی احساس و یخ خطاب می کردند؛ اما من فقط کمی واقع بین بودم. برگشتن به خانه آن هم وقتی دوباره باید چند روز بعد برمی گشتم، چه سودی داشت؟ این مدت را در خانه دوست مهدیه می ماندم و کمی درس می خواندم.
وارد کافه شدم و بعد از گرفتن یک کاپ هات چاکلت به محوطه برگشتم. دو سه سالی بود که زمستان های سردی را پشت سر می گذاشتیم؛ اما امسال برخلاف سال های قبل هوا معتدل تر بود.
با شنیدن صدای زنگ موبایلم لیوان کاغذی چای را به دست دیگرم منتقل کردم و با دست دیگر موبایل را از جیب کوله ام بیرون کشیدم.
_ سلام.
_ کجایی؟
چشم در حدقه چرخاندم و ابرو بالا دادم
_ برای همین زنگ زدی؟
برخلاف چند دقیقه قبل لحنش متحرص شد
_ اینطوری با من حرف نزنا.
لیوان خالی را میان انگشتانم مچاله کردم و از جا بلند شدم. بند کوله ام را روی شانه ام انداختم و با بیخیالی عجیب و غریبی گفتم:
_ برحسب ادب جواب سوالتو میدم.
سکوت کرد و منتظر به صدایم گوش سپرد. نیشخندی زدم و شمرده شمرده گفتم:
_ به تو چه!
خواست چیزی بگوید که با بی تفاوتی تماس را قطع کردم و موبایلم را در جیب کوچک کوله ام انداختم. لیوان یکبار مصرف را در سطل انداختم و به سمت ساختمان دانشکده راه افتادم.
وارد کلاس شدم و روی یکی از صندلی های جلو نشستم. کلاس به نسبت همیشه خلوت تر بود. نزدیک تعطیلات عید بود و کلاس ها تق و لق بودند. مو هایم را دور خودکارم پیچیدم و رهایش کردم؛ اما دریغ از کمی حالت گرفتن، همانطور صاف مانده بود. به بینی ام چین دادم و طره ای از مو هایم که بیرون گذاشته بودم را پشت گوشم دادم و مقنعه را روی سرم تنظیم کردم.
با ورود استاد به کلاس از جا بلند شدم. استاد نگاهش را در کلاس چرخاند و با اخم گفت:
_ بقیه رو دزد برده؟
کلاسورم را باز کردم و بلند گفتم:
_ شایدم گرگ خورده.
استاد با تاسف سر تکان داد و بچه ها خندیدند.
_ عباسپور بهشون بگو من دو نمره از ترمشون نمره کم می کنم.
ابرو بالا دادم و از جا بلند شدم.
_ استاد حس می کنم من شدم مبصر کلاس. هر کس برای بچه ها پیغام داره، به من میگه.
چپ چپ نگاهم کرد؛ اما نتوانست جلوی لبخندش را بگیرد.
_ به خاطر این که تو همیشه زبون همشونی.
لبخندی دندان نما تحویلش دادم و استاد لیستش را برداشت. مقنعه اش را روی سرش جا به جا کرد و من گفتم:
_ حالا نمیشه به جای این که نمره از اونا کم کنید، به ما ها که اومدیم نمره اضافه کنید؟
اخم کرد و دستش را در هوا تکان داد
...
10من فصل اول خواندم می خوام اینو بخونم
۲ روز پیشزینب
20واقعا محشر بود هر دوتا فصل،ممنونم از نویسنده عزیز با آرزو بهترینا برای شما،موفق ترین ببینمتون و دنبالتون کنم
۲ روز پیشحدیث.
20عالی بود هردو جلد و نویسنده قلم فوق العاده ای داشت
۳ روز پیشریحآنه
20حقیقتا حال کردم،یکی از رمانای خوبی بود که تو این برنامه باهاش آشنا شدم و بشدت پیشنهادش میکنم🤍قلمت سبز عزیزدلم:)
۶ روز پیشفاطمه
20عالی عالی بود🤍 ، عاشق رمانت شدم آوا جون 🌹، فقط عزیزم جلد سومش را کی مینویسی و به اشتراک میزاری ؟؟؟؟؟؟ بی صبرانه منتظرم تا جلد سومش بیاد
۶ روز پیشالی
30قلم خیلی قوی هردو فصل خیلی زیبا و با جزئیات بودن منتظر فصل سوم هستیم
۱ هفته پیشرها
20تو یک کلمه بخوام بگم ، این رمان بی نظیر بود ! چه جلد اولش و چه جلد دومش محشر بودن ولی من جلد دومو بیشتر دوست داشتم و بیشتر با ماهور ارتباط برقرار کردم . پیشنهاد میکنم این رمانو اصلا از دست ندین
۱ هفته پیشmedia
30عالی بود و بی نظیر ولی کاشکی یکم فوکوس بیشتری روی صاعقه داشت همینکه اومد تموم شد و اگه قسمت اخرش کمی طولانی تر بود قشنگ تر بود. و کای هم زندگیش یه تغییری میکرد. فصل دومش از اولش قشنگ تر بود. من با این رمان گریه کردم، خندیدم و هیجان زده شدم. ممنون از نویسنده ی خوبش و کاشکی فصل سومی هم داشت
۲ هفته پیشفی
11برای خوندن به وقت مرگ، حتما باید گرداب خونین رو خونده باشیم؟
۲ هفته پیشبیتا
30داستانشون تقریبا از هم جداست ولی بخونی خالی از لطف نیست
۲ هفته پیشفاطمه
10اسم جلد اول رمان چیه
۲ هفته پیشآوین
10گرداب خونین
۲ هفته پیش....
50خسته نباشید واقعا عالی بود کاش یه فصل هم درمورد زندگی کای پسرک دوست داشتنی رمان می نوشتین 🥹🫠❤️همه رفتن سر خونه زندگیشون فقط کای موند اونم بفرستین خونه بخت👀✨
۲ هفته پیشامید
21بسیار عالی خسته نباشید دو قسمتش عالی بود
۲ هفته پیشفاطمه
12عالی عالی بود ، فقط ی سوال این رمان جلد سوم نداره ؟؟
۳ هفته پیشسارا
42سلام یکی از بهترین رمان هایی که توی عمرم خوندم عالی بودددددد
۳ هفته پیش
-
دختر نقاب دار ژانر : #پلیسی #عاشقانه #هیجانی #جنایی #انجمن رمان ترکان
-
خلافکار مغرور ( جلد اول ) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #طنز #هیجانی #معمایی #جنایی
-
آن سوی اقیانوس خطرناک ژانر : #عاشقانه #هیجانی #جنایی #مافیایی
-
هناس زئوس ژانر : #عاشقانه #درام #هیجانی #اکشن #مافیایی
-
به وقت مرگ - جلد دوم گرداب خونین ژانر : #عاشقانه #هیجانی #جنایی #مافیایی
عالی خوب
10من هنوز شروع نکردم خیلی خوبه