
رمان طالع آغشته به خون
- به قلم مهلا حامدی
- ⏱️۶ ساعت و ۲۲ دقیقه ۴۶ ثانیه
- 10.4K 👁
- 118 ❤️
- 106 💬
در دنیایی که سایه ها حکومت می کنند، یک قاتل متولد می شود. به او گورکن می گویند. یک قاتل زنجیره ای حرفه ای، شبحی در تاریکی، که هیچ اثری از خود باقی نمی گذارد. تشنه به خون، زخمی و بی رحم، گورکن افسانه ای است در دنیای جنایتکاران. چشمان سیاه نافذ و هیکل تنومندش او را به گرگی درنده تبدیل کرده است. اما سرنوشت بازی خطرناکی دارد. دختری کنجکاو، هرچند ناخواسته، پا به دنیای تاریک او می گذارد و با چهره واقعی گورکن آشنا می شود. قانون نانوشته دنیای زیرین می گوید: "هر کس که راز گورکن را بداند، باید اسیر او شود." دختر بیچاره، اسیر گورکن می شود. اما آیا این اسارت پایان راه است؟ یا آغازی برای یک داستان عاشقانه در دل تاریکی؟ "طالع آغشته به خون" رمانی مافیایی و عاشقانه است. داستانی پر از تعلیق، خشونت، و احساسات ممنوعه. آیا عشق می تواند در تاریکی شکوفه کند؟
هر چه زودتر به حمام احتیاج داشت.
دستی به گوشهی چشم بیخوابش کشید و گفت:
_خوبه
تیکه تیکش کنین بندازین جلو سگام.
فقط قبلش از جنازش عکس بگیرین بفرستین برا سلیم دوغان بزرگ
(روای اول شخص آیلا)
کوله پشتیام را یک وری روی دوشم انداخته بودم.
و مسیر سراشیبی سنگ فرش شده محله را بالا میرفتم.
تمام کوچه پس کوچههای باریک محله، به لطف برفی که شب گذشته
تا دم دمای طلوع خورشید باریده بود.
سفید پوش شده بود.
سرمای استخوان سوز هوا، لرز به تنم نشانده بود.
هرم بازدمهایم به شکل بخار از بینی به احتمال سرخم بیرون میآمد.
کلاه هودی، پاییزی نه چندان گرمم را روی سرم کشیدم.
و به قدمهایم سرعت بخشیدم.
هر چه به رستوران کوچک واقع در محله نزدیک میشدم.
بوی سوپ معروفش بیشتر معدهی خالیام را مالش میداد.
از صبح تا به حال به غیر از یه سیمیت چیز دیگری نخورده بودم.
وسط کوچه ایستادم.
دستم را ته جیب شلوار جینم فرو بردم.
با دیدن اسکناس خردهای کف دستم، بیخیال ناهار خوردن شدم.
و قدمهایم را از سر گرفتم.
هر چه به آن کوچهی باریک و بسی خطرناک، البته برای به غیر از ساکنان محله، نزدیک میشدم.
صدای ناله و فریاد پر درد مردی که، کمک میخواست.
واضح تر به گوش میرسید.
اتفاق تازهای نبود.
احتمالا باز هم بچههای محله یکی را خفت کرده بودند.
قبل از آنکه از کوچه بگذرم.
نگاهی گذرا به مردی که، آش و لاش شده، صورتش پرخون و روی زمین غلت میخورد.
انداختم.
پسرها با مشت و لگد به جان بیجانش افتاده بودند.
بیتفاوت شانه بالا انداختم.
نباید بی فکری میکرد. و پا به همچین محلهای میگذاشت.
سراشیبی را کامل بالا آمدم.
به سمت چپ تغییر مسیر دادم.
همینکه میخواستم از محله خارج شوم.
توجهم به زن سن و سال گذشتهای که با دستان پر، سردرگم اطراف را از نظر میگذراند.
معطوف شد.
سر تا پایش را رصد کردم.
سوت بلند بالایی در دلم کشیدم.
وجب به وجب لباسهای تنش، مخصوصا آن کت چرم خز دار اصلش
فاخر بودنش را به رخ میکشید.
کنج لبم شیطانی بالا رفت.
امکان نداشت همچین فرصت توپی را دو دوستی تقدیم بچههای محل کنم.
قبل از اینکه بهش نزدیک بشم.
ماسک سیاه رنگم را از جلوی کولهام برداشتم.
و به صورتم زدم.
چاقو کوچک ضامن دارم را از جیب جلوی هودیام برداشتم.
و زیر دستکش انگشتیهایی که به دست داشتم.
جاساز کردم.
همانطور که به سمت زن قدم بر میداشتم. نگاهم را به اطراف داده بودم.
که مثلا بیحواس جلوه دهم.
با یه برخورد به ظاهر اتفاقی، تنهای به نیمهی بدنش زدم.
کیسههای خرید در دستش پخش و پلای زمین شد.
بیتعادل چند قدم عقب رفتم.
چهرهای ناراحتی به خودم گرفتم. و با لهجهی غلیظ ترکی با ته مایهی لاتی لب زدم:
_آ آ خاله جون متاسفم، معذرت میخوام.
بدون اینکه منتظر سخنی از جانبش باشم. کمر خم کردم. و مشغول جمع آوری کیسههای خرید شدم.
سمیرا
00خانم حامدی خسته نباشیدرمان عالی بودچند روزی خیلی منو درگیر خودش کرده بود😅فقط از اول شخصیت آراد دستش رو بود یعنی ازاول معلوم بود که ولیعهد خودشه نمیدونم چرا ولی زیاد نتونسته بودیدمن رو گمراه کنیددوست داشتم غافل گیر بشم حداقل ولیعد یه *** دیگه میبودحدسم درست در نمیمومد ای کاش .اون موقع جذاب تر میبود😘
۷ روز پیشسمانه توسلیان
10با اینکه احساسی بود ولی من نپسندیدم چون بعضی از جاها آیلا تفنگ به دستش نمی گرفت و ناراحت می شد ولی بعضی وقتا یادش می رفت و خیلی اسون این کار رو می کرد
۱ هفته پیشالهام ۳۳
00سلام واقعا رمان قشنگی بود و لذت بردم خیلی خیلی از نویسنده تشکر میکن و بهشون خسته نباشید میگم
۱ هفته پیشمریم
01سلام نویسنده عزیز عالی بود وحسابی خسته نباشی البته یکم حس میکنم جاداشت ادامه بدی شاید جلد دوم آخه آقای گورکن باتمام جنایت هاش آزاد موند درست انتقام بود ولی خوب اون یه قاتل اما اثر زیبای بود
۱ ماه پیشمهلا حامدی | نویسنده رمان
سلام ممنون عزیزم گورکن کاری با آدمای بی گناه نداشت و کسایی رو به قتل رسوند که همه آدمکش و خلافکار بودن اما بازم نظرتون محترمه برام❤️😊
۱ ماه پیشfatima
10خانم حامدی جسارتا فصل دوم نداره؟
۱ ماه پیشمهلا حامدی | نویسنده رمان
نه عزیزم نداره
۱ ماه پیشBaran
01عالیی یکی از بهترین رمان هایی بود که خواندم
۱ ماه پیشمهلا حامدی | نویسنده رمان
❤️❤️❤️
۱ ماه پیشفاطمه ❤️
20واقعاً رمان زیبایی بود ممنون نویسنده جون 💜🌟💜🌟 و اینکه واقعاً برای آراز ناراحت شدم چون همون شخصیت ارومش رو خیلی دوست داشتم 😭😭بازم ممنون که پایانش زیاد غمگین نشد
۲ ماه پیشمهلا حامدی
10سلام به همگی دوستان میتونید رمان جدیدم (غریبه بمان) رو در بخش آنلاین مطالعه کنید ممنون از همراهی تون❤️
۲ ماه پیشالهه
11برای یه بار خوندن قشنگ وجالب بود
۲ ماه پیشM...
01خیلی قشنگ بود ، چند وقته دنبال همچین رمانی میگشتم ، خیلی ممنون نویسنده جان😘♡
۲ ماه پیشمهلا حامدی
00خواهش میکنم عزیزم❤️
۲ ماه پیشفاطمه.م. F
11سلام.خسته نباشیدبعنوتن کسی ک ۲۰ساله رمان میخونم مینونم بگم عالی بود.عالی. کاش محدودنوشتن نبودتاساعتهاازتون تشکرمیکردم. لایک داری میلیاردی🌹🌹🌹💓💓
۴ ماه پیشمهلا حامدی
00ممنون عزیزمم❤️❤️❤️
۴ ماه پیشفاطمه نویسندهیپناه
00من دارم یک رمان مینویسم و برام سئواله که چطور رمانی بیشتر شما رو جذب میکنه رمانی که رو دیالوگا مانور بده یا در توصیفاتش دقت کنه
۳ ماه پیشبارمان
10میدونم اما سخته من به خاطر خانوادم هزار تا حرف تحمل کردم واقعا دیگه نمیشه🖤
۳ ماه پیشمهلا حامدی
20قاتل شدن تو کشور ما تاوانش نبودن خودت میشه و اونوقت خانوادت دیگه نمیتونن داشته باشنت که پشتشون باشی مثل کوه اونوقت اونا به خاطر تو حرف میشونن پس قوی باش قاتل شدن که راه چاره نیست❤️❤️
۳ ماه پیشبارمان
00من قاتل نیستم اما بخاطر خانوادم هر کاری میکنم حتی قتل..
۳ ماه پیشمهلا حامدی
10خیلی خوبه که اینقدر خانوادتو دوست داری و عالیه ولی قاتل شدن که راه درستی نیست
۳ ماه پیشبارمان
00درسته عین من..
۳ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده ثبت نشده است
-
آیدی تلگرامی نویسنده ثبت نشده است
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
واقعا عالی بود
00خیلیی عالیییییی بود و من رمانتو از اینترنت یهویی دیدم و شروع کردم به خوندنش و برای خوندن کاملش فک کنم سه یا چهار روز داشتم دنبالش میگشتم که کامل آپلودشه و بتونم کامل بخونمش ولی بدیش اینه که به شدت احساساتی می باشم 🗿 و تقریبا تو کل پارتای رمان عر میزدم و اشک میرفتم 💔🤌