
رمان طالع آغشته به خون
- به قلم مهلا حامدی
- ⏱️۶ ساعت و ۲۲ دقیقه ۴۶ ثانیه
- 4.3K 👁
- 61 ❤️
- 64 💬
در دنیایی که سایه ها حکومت می کنند، یک قاتل متولد می شود. به او گورکن می گویند. یک قاتل زنجیره ای حرفه ای، شبحی در تاریکی، که هیچ اثری از خود باقی نمی گذارد. تشنه به خون، زخمی و بی رحم، گورکن افسانه ای است در دنیای جنایتکاران. چشمان سیاه نافذ و هیکل تنومندش او را به گرگی درنده تبدیل کرده است. اما سرنوشت بازی خطرناکی دارد. دختری کنجکاو، هرچند ناخواسته، پا به دنیای تاریک او می گذارد و با چهره واقعی گورکن آشنا می شود. قانون نانوشته دنیای زیرین می گوید: "هر کس که راز گورکن را بداند، باید اسیر او شود." دختر بیچاره، اسیر گورکن می شود. اما آیا این اسارت پایان راه است؟ یا آغازی برای یک داستان عاشقانه در دل تاریکی؟ "طالع آغشته به خون" رمانی مافیایی و عاشقانه است. داستانی پر از تعلیق، خشونت، و احساسات ممنوعه. آیا عشق می تواند در تاریکی شکوفه کند؟
هر چه زودتر به حمام احتیاج داشت.
دستی به گوشهی چشم بیخوابش کشید و گفت:
_خوبه
تیکه تیکش کنین بندازین جلو سگام.
فقط قبلش از جنازش عکس بگیرین بفرستین برا سلیم دوغان بزرگ
(روای اول شخص آیلا)
کوله پشتیام را یک وری روی دوشم انداخته بودم.
و مسیر سراشیبی سنگ فرش شده محله را بالا میرفتم.
تمام کوچه پس کوچههای باریک محله، به لطف برفی که شب گذشته
تا دم دمای طلوع خورشید باریده بود.
سفید پوش شده بود.
سرمای استخوان سوز هوا، لرز به تنم نشانده بود.
هرم بازدمهایم به شکل بخار از بینی به احتمال سرخم بیرون میآمد.
کلاه هودی، پاییزی نه چندان گرمم را روی سرم کشیدم.
و به قدمهایم سرعت بخشیدم.
هر چه به رستوران کوچک واقع در محله نزدیک میشدم.
بوی سوپ معروفش بیشتر معدهی خالیام را مالش میداد.
از صبح تا به حال به غیر از یه سیمیت چیز دیگری نخورده بودم.
وسط کوچه ایستادم.
دستم را ته جیب شلوار جینم فرو بردم.
با دیدن اسکناس خردهای کف دستم، بیخیال ناهار خوردن شدم.
و قدمهایم را از سر گرفتم.
هر چه به آن کوچهی باریک و بسی خطرناک، البته برای به غیر از ساکنان محله، نزدیک میشدم.
صدای ناله و فریاد پر درد مردی که، کمک میخواست.
واضح تر به گوش میرسید.
اتفاق تازهای نبود.
احتمالا باز هم بچههای محله یکی را خفت کرده بودند.
قبل از آنکه از کوچه بگذرم.
نگاهی گذرا به مردی که، آش و لاش شده، صورتش پرخون و روی زمین غلت میخورد.
انداختم.
پسرها با مشت و لگد به جان بیجانش افتاده بودند.
بیتفاوت شانه بالا انداختم.
نباید بی فکری میکرد. و پا به همچین محلهای میگذاشت.
سراشیبی را کامل بالا آمدم.
به سمت چپ تغییر مسیر دادم.
همینکه میخواستم از محله خارج شوم.
توجهم به زن سن و سال گذشتهای که با دستان پر، سردرگم اطراف را از نظر میگذراند.
معطوف شد.
سر تا پایش را رصد کردم.
سوت بلند بالایی در دلم کشیدم.
وجب به وجب لباسهای تنش، مخصوصا آن کت چرم خز دار اصلش
فاخر بودنش را به رخ میکشید.
کنج لبم شیطانی بالا رفت.
امکان نداشت همچین فرصت توپی را دو دوستی تقدیم بچههای محل کنم.
قبل از اینکه بهش نزدیک بشم.
ماسک سیاه رنگم را از جلوی کولهام برداشتم.
و به صورتم زدم.
چاقو کوچک ضامن دارم را از جیب جلوی هودیام برداشتم.
و زیر دستکش انگشتیهایی که به دست داشتم.
جاساز کردم.
همانطور که به سمت زن قدم بر میداشتم. نگاهم را به اطراف داده بودم.
که مثلا بیحواس جلوه دهم.
با یه برخورد به ظاهر اتفاقی، تنهای به نیمهی بدنش زدم.
کیسههای خرید در دستش پخش و پلای زمین شد.
بیتعادل چند قدم عقب رفتم.
چهرهای ناراحتی به خودم گرفتم. و با لهجهی غلیظ ترکی با ته مایهی لاتی لب زدم:
_آ آ خاله جون متاسفم، معذرت میخوام.
بدون اینکه منتظر سخنی از جانبش باشم. کمر خم کردم. و مشغول جمع آوری کیسههای خرید شدم.
مهلا حامدی
00ممنون لطف دارین
دیروزmoon
00قلم نویسنده واقعا درخشان بود ، تک تک دیالوگ ها واقعا زیبا و دلنشین بود ، هاکان واقعا به دل مینشست
دیروزمهلا حامدی
00ممنون عزیزم❤️❤️
دیروزملیس
00یه سریال هست تقریبا تقریبا میشه گفت شبیه به رمانه اما این رمان خیلی خیلی بهتراز فیلمه هست اسم سریالش فکرکنم (هرچه بادا باد ) اگه از این رمان خوشتون اومد می تونین اون سریال رو هم ببینید ولی سریاله خیلی فرق داره با رمان مثل این رمان معرکه و شاهکار نیست واقعا
۳ روز پیشمهلا حامدی
00ممنون عزیزم❤️❤️
۲ روز پیشملیس
00نمیدونم چی بگم واقعا نمیدونم چی بگم آراز، هاکان ، اما آراز خیلی گناه داشت انتظار داشتم بابای آیلا ولیعهد دربیاد چرا حس میکنم رمان تموم نشده انگار این پایان یه شروع جدید بود اما ای کاش آراز چیزش نمی شد ای کاش از این رمان فیلم بسازن
۳ روز پیشحانیه
00من رمان را نصفه خواندم ....بقیه اش باز نمیشه .....اپیکیشن را هم دانلود کردم
۴ روز پیشمهلا حامدی
00رمان رو از تو اپلیکیشن دانلود کردی؟؟ بزن رو رمان جدید چی داریم بروزش کن چند بار رمانو دانلود کن
۳ روز پیشفاطمه
00رمان هیجان انگیز بود،برای سرگرمی خوبه ،ممنون از نویسنده
۵ روز پیشعاطفه
00چرا وقتی میزنم خواندن رمان میگه صفحه موردنظر یافت نشد؟
۵ روز پیشآزاده | ناظر برنامه
اپلیکیشن رو که باز کردید در قسمت ذره بین اسم رمان رو سرچ کنید و رمان رو باز کنید. اونجا مراحلی که میگم رو به ترتیب انجام بدید: بقیه رمان و نشون بده/ مشاهده رمان/ صفحه رمان باز میشه و بیاید پایین نوشته قسمت های رمان! حالا رمان رو هر زمان خواستید میتونید در حالت آفلاین بخونید.
۵ روز پیشآزاده | ناظر برنامه
بعد انجام مراحلی که گفتم هر زمانی که خواستید اپلیکیشن رو باز کنید و رمان رو ادامه بدید، برای پیدا کردنش در صفحه اصلی بزنید روی گزینه ی دانلود شده می بینید که رمان اونجاست امیدوارم لذت ببرید🌻💚
۵ روز پیشatef
00اپلیکیشنو دانلود کردم اما این رمانو توش پیدا نمی کنم؟کجا باید مطالعه کرد؟ این نظرات دروغه
۵ روز پیشآزاده | ناظر برنامه
دوست عزیزم در صفحه اول اپلیکیشن بزنید روی گزینهی رمان جدید. چند بار این کار رو تکرار کنید تا رمان های جدید برنامه اضافه بشن. بعد میتونید رمان رو دریافت کنید
۵ روز پیشکانی
00خیلی عالی بود🤩😍
۵ روز پیشMna
00قشنگترین رمانی بود ک تاحالا خونده بودم واقعا ممنون و خسته نباشید ب نویسنده عزیز بابت قلم قوی و زیباشون
۶ روز پیشمهلا حامدی
00مرسی گلم لطف داری شما❤️❤️
۵ روز پیشدایان
00عالی بود رمان خیلی قشنگی بود
۷ روز پیشمهلا حامدی
00مرسی عزیزم❤️❤️
۶ روز پیششقایق
00چرا نمتونم رمان و بگیرم🤦 ♀️
۷ روز پیشمهلا حامدی
00اپلیکیشنو دانلود داری؟؟
۶ روز پیشفیروزه
00عالی بود عزیزم ❤
۷ روز پیشمهلا حامدی
00ممنون گلم❤️❤️
۷ روز پیشهانا
00خسته نباشی عزیزم رمانت عالیه پیشنهاد میکنم حتما بخونید
۱ هفته پیشمهلا حامدی
00ممنون گلم❤️❤️❤️
۱ هفته پیشرزیتا
00سلام محشر بود من رمان های زیلدی خودنم ولی این فرق داشت برای خواننده خیلی جذاب یود من هرقسمت ک میخوندم برای فسمت بعدی مشتاق ترمیشدم ازنویسندهی محترم کمال تشکروقدردانی دارم و منتظر رمان های بی نظیرش❤️
۱ هفته پیشمهلاحامدی
00ممنون گلم لطف داری شما❤️❤️❤️
۱ هفته پیش
امید
00زیبا بود وعالی خسته نباشی