
رمان این جاده به دریا می رسد
- به قلم دینا قاسمی
- ⏱️۶ ساعت و ۲۸ دقیقه ۳۱ ثانیه
- 8K 👁
- 53 ❤️
- 62 💬
جادههای زندگی... همیشه به آفتاب ختم نمیشوند. برای برخی، مثل ما، دنیا جای بیرحمی است، شبها سردند و روزها طاقتفرسا. در دنیای ما، برادر به برادر خیانت میکند، پدرها به فرزندانشان پشت میکنند... و عشق؟ عشق، رؤیایی دور است. اینجا عاشق شدن جرم است؛ چون آخرین کسی از ما که عاشق شد، مرد. اما شاید... فقط شاید، این مسیر، این راه تاریک و پر پیچ و خم، راه درست باشد. شاید نور نرفته باشد، فقط پنهان شده، خیلی دور. شاید باید ریسک کنیم، از روی مینها بپریم. میتواند مرگ باشد. میتواند نیستی باشد. یا... شاید، فقط شاید، اگر جلو برویم، نسیم را حس کنیم و خورشید را ببینیم. شاید سفر ما پایانی خوش داشته باشد. شاید این جاده به دریا برسد.
– خوبه این اواخر خبری از صابر و نوچه هاش نشده
پوزخندی زد:
– صابرمثل روح میمونه. همه جا هست. این اواخرم اگه نیومده حتما یه چیزی زیر سر داره و فکر کنم بدونم چیه .
متعجب نگاهش کردم:
– چیکار میخواد بکنه؟ چیزی شنیدی؟
ایستاد:
– دیشب تو مگه نبودی؟
کمی فکر کردم و با یادآوری چیزی که هومن گفته بود، زدم زیر خنده.
اخم کرد:
– خنده داره ؟ تو فکر کن یه درصد واقعا از فک و فامیلش باشه .
شانه بالا انداختم:
– که چی ؟ اونم یکی مثل بقیشون دیگه. همشون لاشخورن. یه مشت عوضی پول پرست که همشونم عین سگ از پدرخوانده میترسن. حالا فرقی نمیکنه کی باشن. چه شیرمراد شیشه ای باشه چه صابر یا این پسره ی تازه وارد.
راه افتادم و او هم پشت سرم آمد. خورشید حالا کامل رنگ طلاییش را روی شهر میپاشید و شهر هم از خواب بیدار شده بود. هرچند این روز ها دیگر مثل قدیم ها نیست. روز و شب فرقی ندارد. شهر همیشه شلوغ است، چه سه صبح باشد چه پنج بعد از ظهر، بازهم انگار نه انگار .
– کجا میخوای بری ؟
به دو طرف خیابان نگاه کردم:
– میخوام یه چیزیو چک کنم.
-چی ؟
اخم کردم:
– مینو میگفت دیروز دیده بعضی از بچه ها مواد میفروشن
از حرکت ایستاد و با صدای تقریبا بلندی گفت:
– واقعا ؟
خندیدم:
– حالا میخوای کل تهرانو خبر کن.
پلک زد:
– ببخشید... یعنی میگی راسته ؟
کلافه پس گردنی بهش زدم:
– عقل کل الان دارم میرم چک کنم دیگه. تو ام نیای بهتره باز با بچه های شاهین دعوا راه میندازی!
بی خیال راه افتاد:
– اتفاقا منم میام. خوبه یه مرد همراه آدم باشه
پوزخند زدم:
– آخه جوجه تو که از من کوچیک تری !
ابرو بالا انداخت:
– سن یه عدده .
سری تکان دادم و دنبالش راه افتادم. خودم هم بدم نمی آمد که او همراهم باشد اصولا بچه هایی که دور و بر کسانی مانند شاهین و سهراب بودند، همه پسر های نوجوان بودند و آدم های درستی نبودند. البته تقصیر خودشان هم نبود. مگر خانواده ای بود که یادشان دهد چگونه رفتار کنند؟ از کودکی در کوچه خیابان و زیردست یک سری علاف مفنگی بزرگ شدن، چیزی بهتر از این نمی ساخت .
آن موقع ها که بچه های مردم درس زندگی یاد میگرفتند، ما یاد میگرفتیم که چگونه گلیم خودمان را از آب بکشیم.
پشت درختی ایستادم:
– منطقه ی شاهین اینجاست دیگه ؟
سر تکان داد:
– خودشه .
سرم را دولا کردم و نگاهی به اطراف انداختم. راست میگفتند، هیچ کدام از آن بچه ها در حال کار یا فروختن گل و فال نبودند .
شایان نگاه مشکوکی به اطراف انداخت و بعد چشمانش جایی ثابت ماند:
– مثل اینکه درست دیده
خط نگاهش را دنبال کردم و آنچه که میگفتند را دیدم .
پسری نوجوان و آنطرف ترش یکی از آن سانتال مانتال کرده های امروزی روبه روی هم ایستاده بودند و بعد از اینکه مطمئن شدند ماموری آن اطراف نیست، بسته ای جابه جا کردند که تشخیص اینکه درونش چیست، خیلی هم سخت نبود!
-بدو
سریع برگشتیم و به طرف خروجی پارک رفتیم .
شایان نفس زنان با دست مشت شده به پارک اشاره کرد:
– لعنتی! پس بگو چجوری از این رو به اون رو شدن. زدن تو کار مواد
به اطرافم نگاهی انداختم و روی نیمکت چوبی نشستم:
– ساخت خودشون نیست، یعنی توانشو ندارن، جرئتشم ندارن. شیشه ساختن به این راحتیا نیست. قطعا از بالا بهشون دستور و مواد میرسه.
نگاه کنجکاوی انداخت:
– یعنی میگی فقط اینا نیستن ؟
از جایم بلند شدم:
– طبق چیزایی که شنیدم نه، بچه های سهرابم هستن، شاید بیشتر !
…………………………..
آخرین ساندویچ را دست مینو دادم و خودم هم گازی به ساندویچ نون و پنیر زدم.
– ساعت چنده ؟
مینو نگاهی به ساعت مچی اش انداخت:
مهنا
20عالی بود هم قلم نویسنده وهم موضوع رمان
۵ روز پیشریحانه
20داستان زیبایی داشت دوست داشتنی بود قلم نویسنده هم روون بود شخصیت پردازی عالی داشت
۱ هفته پیشسهیل۲۹
40خیلی دوست داشتنی بود دمتون گرم موفق باشید
۱ هفته پیشآتنا
30رمان خوبی بود من دوسش داشتم ممنون از نویسنده عزیز
۳ هفته پیشفندق
01بد نبود ،انچنان که تعریف کردند هم نبود عاشقانه خیلی کم داشت ..بنظرم دریا خیلی زود کوهیار و بخشید
۱ ماه پیشماهلین
20اتفاقا من همین الان تمومش کردم.داستان قشنگی داشت، به عنوان قلم اولشون به نظرم خیلی خوب بود. شما گفتید دریا دیر کوهیارو بخشید ولی دریا یه سال خودشو گم و گور کرد که کوهیارو فراموش کنه. شایدم بخشیدش چون دوستش داشت
۱ ماه پیشبنین
50شبیه یه نسیم خنک تو یه روز گرم تابستونی،دوست داشتنی بود:)♡
۲ ماه پیشSareh
30میتونستم حس خوب رو از توی رمان دریافت کنم لحظه های خوبی رو برام ساخت واقعا حس کردن و درک کردن شخصیت ها به نویسنده بستگی داره واقعا از خانم قاسمی ممنونم بابت نوشتن رمانی به این خوبی و اینکه من خیلی رمان ها رو خوندم ولی برای اولین بار هست که کامنت میزارم چون واقعا تحدد تاثیر قلم نویسنده قرار گرفتم
۲ ماه پیشSareh
20به دلیل محدود بودن متن کامنت باید در یه پیام دیگه بقیه صحبت هامو رو بگم و تنها انتقادی که میتونم داشته باشم این هست که یکم شخصیت ها رمان پیچیده بود و به خاطر سپردن شخصیت ها کمی سخت بود با این حال واقعا از خواندن این رمان لذت بردم
۲ ماه پیشدینا قاسمی
20عزیزدلم خیلی ممنون از اینکه وقت با ارزشت رو صرف خوندن کردی. امیدوارم از رمان های بعدیم هم راضی باشید چون این حمایت شماست که بهترین تشویق هستش💜💜💜✨️
۲ ماه پیشآرزو
20بهترین و قشنگترین رمانی بود که خوندم واقعا از دستش ندید یکی از بهترین هاست دینا خانم دست مریزاد
۲ ماه پیشرزسفید
10رمانتون خیلی خوب بود دستت درد نکنه و امیدوارم بازم بنویسی ولی یه انتقاد کوچیک اینکه یک پیچیده بود
۲ ماه پیشyase
30من تقریبا از ۱۱سالگی شروع به رمان خوندن کردم تا خود الان قبلنا رمان خوب زیاد بود اما هی داره کم میشه با اگرم خوبه مثلا جایی که اصلا باید رمان ادامه پیدا کنه تموم میشه و این خیلی رو مخه اما واقعا این رمان خیلی رمان قشنگی بود و همه ی چیزای خوبو داشت ممنون ازت دینا
۲ ماه پیشدینا قاسمی
10نظر لطفته عزیزدلم. خبلی خوشحالم که دوست داشتی✨️✨️💜
۲ ماه پیشمرضیه
10عالی بود مرسیاز نویسنده عزیز💚
۳ ماه پیشدینا قاسمی
10ممنونم از اینکه وقت گذاشتید✨️✨️💜
۳ ماه پیشM...
10خیلی قشنگ بود ، موفق باشی❤️👏🏻👏🏻
۳ ماه پیشدینا قاسمی
10ممنونم عزیزدلم✨️✨️ رمان جدید هم انشاالله به زودی منتشر میشه
۳ ماه پیش...
00رمان خوبی بود ارزش خوندن داشت ولی واقعا چرا همه رمانا شبیه هم شدن ویه داستان با روایت متفاوت و اسمای متفاوت از فقر ونداری شروع میشه وبعد عاشق شدن به ثروت میرسه اونم با یک روش. پیدا شدن خانواده ی پولدار دلم یه رمان عالی ومتفاوت میخواد
۳ ماه پیشدینا قاسمی
10سلام عزیزم....ممنون از نظرتون و اینکه رمان رو مطالعه کردید.
۳ ماه پیشمریم
10سلام این رمان خیلی عالی هست اما برای من یه مشکلی داره وقتی تا نصف خواندم همه چی خوب بود تا اینکه یه چیزی اومد سبز رنگ نوشت تا وقتی این برنامه رو نصب نکنم نمیاره اما من این برنامه رو نصب کردم نمیدونم چرا اینجوری میشه
۳ ماه پیشآزاده | ناظر برنامه
سلام عزیزم شما رمان رو فقط در اپلیکیشن میتونید مطالعه کنید! توی اپلیکیشن صفحه اولش روی رمان جدید چی داریم بزنید و بعد روی گزینه مرحله بعد...انقدر روی مرحله بعد بزنید تا وقتی که بزنه رمان جدید ارسال نشده. بعد برید همین رمان رو جستجو کنید و بزنید روی بقیه رمان و نشون بده تا بتونید مطالعه کنید
۳ ماه پیش
ثریا
20عالی بود عزیزم خسته نباشی 🦋😍 داستان طوری بود که جذب میشدی به ادامه دادن💕🤗