دومینو به قلم آزاده دریکوندی
ونداد در یک درگیری به قتل می رسد و حالا قاتل او با پرداخت دیه آزاد شده است و به دنبال راهی برای پیدا کردن آرامش خود می گردد. چه کسی می تواند این آرامش را به او باز گرداند؟ عشق واقعی اش یا گذشته ی رمز آلودی که برایش آشکار خواهد شد؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۲۶ دقیقه
- شنیدی چی گفتم؟ اگه کری خب سمعک بزار!
نیم نگاه خیلی کوتاهی بهم انداخت و گفت: ممنون ولی من نمیتونم بیام!
- کادو ازت نمی خوام. فقط بیا!
- خیلی ممنون بابت دعوتتون ولی متاسفم!
دندونام رو با حرص بهم فشار دادم. برو بمیر! سعی کردم عصبی نشم. اگه عصبی میشدم گند می زدم و دیگه عمرا نمی اومد. آروم گفتم: اگه بابامم دعوتت کنه بازم میگی که نمی تونی بیای و دعوتش رو رد میکنی؟
در خونه مون ایستاد و سفت و سخت گفت: گفتم که! واقعا نمیتونم بیام!
در ماشین رو باز کردم و به عادت همیشه بهم کوبیدمش و سرش داد زدم: الهی تو همین روزا ور دل ننه بابات خاکت کنن!
لگد محکمی هم به ماشین زدم و رفتم خونه.
******
سر میز شام طبق معمول هر سه تامون ساکت بودیم. یه نگاه به بابا و مامان انداختم که داشتن خیلی آروم غذاشون رو می خوردن. یه خورده نوشابه واسه خودم ریختم و قبل از اینکه ازش بخورم گفتم: تمام اونایی که دلم میخواد بیان به تولدم دعوت کردم؛ ولی...
انتظار داشتم یکیشون بگه ولی چی؟ که مامان انتظارم رو برآورده کرد. سرشو بالا گرفت و گفت: ولی چی؟
- امروز این راننده ی زبون نفهمی که برام گرفتین رو دعوت کردم؛ ولی دست رد به سینه ام زد... عوضی!
بابا با آرامش چنگالش رو به سمت دهنش برد و گفت: آقای سپهراد! نه راننده ی زبون نفهم.
مامان هم همزمان با عصبانیت روی میز زد و گفت: صد بار بهت گفتم درست حرف بزن تینا... زبون نفهمی که میگی خود تویی!
با صدای بلندی گفتم: ولی من می خوام توی تولدم باشه، همین که گفتم! سهند باید توی تولد من باشه!
بابا: باهاش حرف میزنم و خودم شخصا دعوتش میکنم.
لبخندی از روی رضایت زدم که مامان رو به بابا گفت: چی چیو دعوتش میکنی؟ این دختر هر چی گفت باید بگی باشه؟ بعد از من، میخوای اینجوری تربیتش کنی؟
بابا هم بالاخره عصبی شد و قاشق و چنگالش رو روی بشقابش انداخت و گفت: تو که از این خونه بری همه چی حل میشه و من و دخترم با همدیگه کنار میایم!
مامان تا این رو شنید فورا از جاش بلند شد و با ناراحتی رفت توی اتاقش. قرار بود بعد از جشن تولد من از هم جدا بشن! نشستن با خودشون فکر کردن این بار هم توی تولدم هر دوتاشون کنارم باشن بعد از دست هم خلاص بشن! زن و شوهری که هیچ وقت با همدیگه سازش نداشتن.
*****
سهند
چشمم به خاکستری بود که از سیگارم می افتاد. ونداد... ونداد... صدای همه توی گوشم پیچید... خیلی وقته که صداشون توی گوشم می پیچه!
آره خب... یتیم گیر اوردی سر به نیستش کردی! قاتل ونداد داره راست راست تو شهر هرت می چرخه!
پست فطرت! من دخترم رو به یه قاتل نمیدم!
نه... باورم نمیشه... باورم نمیشه کار تو بوده... سهند... سهند بهم بگو که حقیقت نداره.
من ونداد رو نکشتم... خودش مرد!
سهند... سهند بابا... این کار تو نیست من تو رو میشناسم.
حکم رو اعلام میکنم... آقای سهند سپهراد بیگناه بوده و از اعدام تبرئه شدند!
اون طور که مشخصه ونداد کسی رو نداره پس این پسرعمو از کجا پیداش شد؟
نگران دیه نباش. گلریزون میگیرم حل میشه!
سیگارمو روی زمین انداختم و با کفشم لهش کردم تا خاموش شه. دستام رو گذاشتم روی سرم. من ونداد رو نکشتم پس چرا هنوز باورشون نمیشه؟ چرا با اینکه حکم قاضی رو شنیدن هنوز هم باورم ندارن؟
دستی روی شونه ام نشست. سر بلند کردم که دیدم یکی از دوستام بالای سرم ایستاده! از جام بلند شدم و بهش دست دادم و گفتم: به به... حسین آقای سهیلی!
با خنده گفت: احوال داداش؟
با حالت گرفته ای گفتم: بد نیستم... تو کجا و اینجا کجا؟ اونم توی پارک لاله! تو که مال بالا بالاهایی.
خندید و روی نیمکت نشست. منم همینطور! به جایی اشاره داد و گفت: با خانواده اومدیم یکم خوش باشیم.
به جایی که اشاره داد نگاه کردم و گفتم: خب به سلامتی!
- دیدم تنهایی گفتم بیام یکم بشینم پیشت. یکم گرفته به نظر می رسی. چیزی شده؟
- نه اتفاقی نیوفتاده!
- حالا که خودت تنها اینجا نشستی بیا بریم اون بالا پیش بچه ها.
- نه ممنون مزاحم خانوما نمیشم!
دوباره تو فکر رفتم که این بار دستشو روی کمرم گذاشت و گفت: اگه مشکلی برات پیش اومده من از هیچ کمکی دریغ نمیکنم.
به مهربونیش لبخند کم جونی زدم و گفتم: از تو خیلی به من رسیده. تو نبودی الان اعدام شده بودم!
- من که کاری نکردم! تو واقعا بیگناه بودی و منم به عنوان وکیلت وظیفه ام رو انجام دادم.
- وظیفه ات نبود. لطفت بود چون وقتی دیدی یه ریال تو جیبم ندارم از من پولی نگرفتی!
حسین نفسش رو بیرون داد و کمی مکث کرد و بالاخره گفت: الان چرا اینقدر غمگینی؟
- چرا نباید غمگین باشم؟ یک سال از تبرئه ی من گذشته و هنوز هم کسی قبولم نداره. آقام به خاطر حرف دیگرون دق کرد.
- تو بیگناهی سهند! خود قاضی هم اینو می دونست. بهم گفت من میدونم این پسر بیگناهه؛ ولی دلیل و مدرک می خوام تا حکم بیگناهیش رو بدم.
- و تو هم دلیل و مدرک جور کردی!
- من جور نکردم... خودش جور بود.
سرم رو چند باری تکون دادم و چیزی نگفتم. ستایش دخترِ منوچهرخان هیچ وقت باور نکرد که مرگ ونداد به دست من بوده باشه! به خاطر همین دست به کار شد تا برام یه وکیل خوب بگیره. یه دوستی داشت که شوهرش وکیل بود من رو به شوهرش معرفی کرد و ازش خواست وکالتم رو به عهده بگیره. اینجوری شد که حسین سهیلی وکیل من شد! همین وکالت هم باعث شد یه دوستی بینمون شکل بگیره. حتی چندین بار هم من رو به خونه شون دعوت کرد. می گفت با هیچکدوم از موکلینش چنین رابطه ی دوستی برقرار نکرده!
حسین هنوزم کنار من نشسته بود که برادر بزرگش در حالی که دختر حسین بغلش بود اومد سمتمون. بچه ی هفت ماهه رو به دست حسین داد و گفت: سارا بهونه ی تو رو میگیره. عین خودت لوسه این پدرسوخته!
حسین: بدش من ببینم!
حسین دخترش رو بغل کرد و رفت. برادرش بیژن کنارم نشست. توی رفت و آمد هایی که به خونه ی حسین داشتم کاملا با خانواده اش آشنا شده بودم. برادرش توی آموزشگاه های خصوصی تدریس می کرد. یه مرد سی و شش ساله که خیلی جوون تر به نظر می رسید! خیلی زود احساس راحتی می کرد و دوست می شد. با گوشی گرون قیمتش یه آهنگ خارجی گذاشت و آروم باهاش زمزمه کرد. با پای راستش هم همزمان با آهنگ ضرب گرفته بود و گردنش رو تکون می داد. مرفه ی بی درد! آره خب تو نبایدم مشکلی داشته باشی! آهنگ که تموم شد گفت: water under the bridge ... یه جاش میگه عشق ما مثل آب زیر پل نیست... هه! آهنگای خارجی چه مسخره ان!
بی هوا گفتم: شاید منظورش اینه که عشقمون مثل آب زیر پل نیست که بگذره و بره... عشقمون موندگاره!
ابروهاشو بالا انداخت و گفت: به اینجاش فکر نکرده بودم. آره شاید! میشه یه چیزی ازت بپرسم؟
- بله خواهش میکنم، بفرمایید!
- حسین ما هیچ وقت از مشکلات موکلینش حرف نمیزنه. میگه همونطور که یه دکتر رازدار بیمارشه وکیل هم همینطور؛ ولی من خیلی درمورد تو کنجکاوم. میشه برام تعریف کنی مظنون چه جرمی بودی؟
با تعجب نسبتا کمی گفتم: واقعا آقا حسین هیچ وقت از من حرفی نزده؟
اطلاعیه ها :
دوستان عزیزم ممنونم از وقتی که برای این رمان گذاشتید😍
تیرماه ۱۴۰۳ رمان مکملش رو توی بخش آنلاین برنامه می ذارم و این بار ژانر رمان مافیایی خواهد بود🔥
قصه ی رمان جدید از پیش از مرگ ونداد شروع می شه و تا چند سال پس از ماجرای دومینو ادامه پیدا می کنه...
توی رمان دومینو شخصیت اصلی ما سهند سپهراد بود؛ اما توی رمان جدید ما شخصیت اصلی دیگه ای داریم که توی دومینو هم حضور پررنگی داشته😍 می تونید حدس بزنید؟
✨✨✨✨✨
دیگر رمان های من در برنامه👇🏻
بخش آفلاین:
بی تردید (عاشقانه)
بخش آنلاین:
در رویای دژاوو (عاشقانه)
مونالیزا (عاشقانه)
طبقه ی زیرین (فانتزی)
آزاده دریکوندی | نویسنده رمان
سلام خوشحالم دوست داشتی😍💚امیدوارم رمان مکملش رو هم از دست ندی💚💚
۱ هفته پیشمنیر
10خیلی عالی بود نویسنده عزیز مرسی💐
۱ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خوشحالم دوست داشتی😍
۱ هفته پیشنرگس
20رمان قشنگی بود خوندمش ،ولی خب آخر داستان تکراری بود و این زیاد جالبش نمیکرد ازشخصیت سهند اصلا خوشم نیومد یه آدم ضعیف بود شخصیت سورن و بیشتر دوست داشتم دلم به حال میکائیل سوخت شخصیت قشنگی داشت.
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
ممنونم که وقتت رو برای این رمان گذاشتی عزیزم😍 رمان مکملش تابستون توی بخش آنلاین میاد و این بار خیلی خفنه😍
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
سهند که مرتکب قتل بود واسه همین شخصیت ضعیفی داشت. و اینکه منم باهات هم نظرم سورن و میکائیل خیلی خوبن🙈💚
۳ هفته پیشنرگس
00رمان قشنگی بودولی آخرش تکراری بود و این زیاد جالبش نمیکرد از شخصیت سهند اصلا خوشم نیومد زیادی ضعیف بود از شخصیت سورن بیشتر خوشم آمد میکائیل هم شخصیت قشنگی داشت
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 10قطعه ای که داخل پارت 6 بود رو گوش کردم خیلی به پارته می آمد آزاده جونم مرسی ❤️دلم برای ستایش خیلی سوخت باباش با کمربند زد یعنی واقعا ارزششو داشت از باباشو و میاد و سورن و آقای هدایتی ازهمون متنفرم 🤐
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
عه باباش با کمربند زدش؟؟ یادم نمیاد😂😂😂😂 عجب بابای بدی کاش یکم از عطا یاد بگیره این همه به ناز فریال بلند میشه و میشینه
۱ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00مرسی واقعا 🤣🤣🤣🤣آره واقعا کاشکی از عطا یاد بگیره
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دقیقا رمان دومینو برام وایب آهنگ های یزدانی رو می ده هنوز😍مرسی که آهنگش رو گوش کردی
۱ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00آزاده جونم از سورن بدم میاددد خیلی رو عصابه😁خیلی ازیت بچم سهند میکنه😡
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
اره سورن خیلی آدم منفی هستش ولی من از سهند بیشتر دوسش دارم🙈
۱ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00البته من تازه پارت 2 تمام کردم😁🙈
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
فرقی نداره...سورن تا آخرش نقش منفیه...و من عاشق کاراکترهای منفیام🙈
۱ ماه پیشسمیه
00آزاده جان دومینو را هم خوندم خیلی قشنگ بود مرسی
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خوشحالم براش وقت گذاشتی و نظرت رو گفتی😍😍🫂
۲ ماه پیشMehr
۱۶ ساله 00سلام نویسنده ی عزیز ممنون بابت رمان قشنگت میتونم بگم یکی از قشنگترین ها بود ولی باید نظرمو رک بهت بگم به نظرم بعد از مرگ میکائیل (شخصیت مورد علاقه ام) داستان ی جورایی کسل کننده شده بود
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
به به😍 چقدر همه میکائیل رو توی این رمان دوست داشتن😎خودمم عاشقشم واقعا. مرسی که وقت گذاشتی خوندی و مرسی که نظرت رو گفتی😍دارم رمان مکملش رو آماده میکنم برای تابستون😍
۲ ماه پیشMehr
۱۶ ساله 10☺️💙
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
تابستون رمانش رو همینجا توی همین برنامه میذارم و میکائیل هم توش نقش داره😍قصه از قبل از مرگ ونداد شروع میشه و خیلی خیلی خفن تره
۲ ماه پیش...
00رک میگم اصلا به دلم نشست. شخصیت پردازی بر خلاف دژاوو بسیار بسیار ضعف داشت و پایانش هم پیش بینی شده و ضعیف بود، نویسنده هم بین شخصیت ها تبعیض قائل شده بود، اما به هر حال این قلمِ قدیمیه خانم دریکوندیه!
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
ممنونم که این رو در نظر داشتی که قلم قدیمی منه😍بله! برای سالهای نود وپنج تا نود و شیش اینا هستش.. دقیق یادم نمیاد!به هرحال ممنونم که نظرت رو گفتی🫂
۲ ماه پیش...
00اما با این که مال ۸ سال پیشه صحنه پردازیش خیلی قوی بود
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
ممنونم که این همه برام کامنت گذاشتی😍😍حالا که دژاوو رو هم خوندی امیدوارم مونالیزا رو هم بخونی🫂
۲ ماه پیش...
00در ادامه ی پیام ام از شخصیت ها میگم به نظرم شخصیت سهند واقعا افتضاح بود میعاد خیلی تنها بود و کسی و نداشت از مخمصه درش بیاره میکائیل شخصیت طلایی رمان بود که فک کنم نویسنده قدرش رو ندونست
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
میشه بهم بگی از چه نظر سهند افتضاح بود؟ چون سهند یه سیر متفاوتی طی کرد و به آدم دیگهای تبدیل شد. میعاد هم تنها نبود! سهند رو داشت ولی خودش نمیخواست و مدام گول حرفهای سورن رو میخورد
۲ ماه پیش...
00من اولش سهند و خیلی دوست داشتم ولی وقتی تغییر کرد به خودش مغرور شده بود حداقل من اینطور فکر کردم میعادم آره اولش سهند و داشت ولی بعد سهند ام ولش کرد این مشخص بود
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دقیقا همینطوره😍سهند تغییر کرد! وقتی متوجه این تغییر شدی پس شخصیت پردازی ضعیف نبوده😄
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
میکائیل رو هم همه دوست داشتن خودمم همینطور! خیلی دوسش دارم ولی چرا فکر میکنی قدرش رو ندونستم؟😄به هرحال هرکسی یه سرنوشتی داره خب
۲ ماه پیشترنم
71خوب بود ولی حیف خیلی طولانی بود 😶
۴ سال پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
مرسی از وقتی که گذاشتی🫂
۲ ماه پیشفاطمه
۱۹ ساله 51هنو نخوندم ولی با دیدن نظرات میخام بخونم
۳ سال پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
امیدوارم در آخر خونده باشی و لذت برده باشی😍🫂
۲ ماه پیشلیلا
20خیلی خوب بود ،ممنون از نویسنده ی عزیز پایدار باشید.
۱ سال پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خیلی ممنونم که وقت گذاشتی و رمان رو خوندی😍امیدوارم به رمانهای آنلاین و جدیدم هم سر بزنی و لذت ببری😍
۲ ماه پیشاسرا
00قبلاخوندمش الان آمدم مقایسه کنم بادیدم خیلی سبک نوشتن باسه رمان دیگه متفاوت ولی همیشه یه زن مقتدرتورمانتون هست بایه زن که مادران خرج می کنه اثرانگشت شمافقط این می تونه باشه
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
مرسی که اومدی و نظرت رو برای دومینو ثبت کردی😍خیلی خوشحال شدم😍 راستش شخصیت قمرالملوک توی دژاوو رو کاملا از عالیه توی دومینو برداشتم چون بهش نیاز داشتم🤭
۲ ماه پیشرونا
10مرسی از نویسنده عزیز :) موضوعش معمولی بود ولی قلم نویسنده عالی بود
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خیلی ممنون که وقت گذاشتی😍خوشحالم دوست داشتی امیدوارم باقی رمان های من رو هم بپسندی😍
۲ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
هلنا
10سلام عالیییی🥺🥹🌙