رمان تاوان سکوت(جلد دوم) به قلم راضیه روستا
شهاب... پلیسی که بخاطر ستاره از خانواده خودش می گذره تا به وصال یار برسه، اما ناصر برادر خلافکار ستاره باعث میشه شهاب زندگی و شغلش رو از دست بده و تا پای چوبه ی دار هم بره... حالا بعد از سالها شهاب برگشته که انتقام عشق نافرجام و زندگی بر باد رفته اش رو بگیره آیا می تونه خانواده و شغلش رو پس بگیره؟ آیا انتقامش رو از ناصر می گیره؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۵ دقیقه
تکه به ديوار ميده سُر ميخوره و روى زمين میشینه عکس ستاره رو سينش فشار ميده , همون موقع صداى گوشيش بلند ميشه نگاه به شماره ميکنه سريع جواب ميده: بگو.....
....... پشت خط.......
: يعنى ازدواج نکرده اصلا ?? پس هرز ميره ??
نيشخندى ميزنه و ميگه :
فکرشو ميکردم آشغالى مثل اون زن و زندگى چه ميفهمه😏
آدرسش رو برام بفرست و ساعت معامله اى که ميخواد انجام بده و بعد برو ی جایی که جلوی چشم نباشی چون اون شيطان به کسی رحم نمیکنه و اگه بفهمه خبرچینی کردی تیکه بزرگت گوشته , بعد قطع ميکنه .
موبايلشو کنار لبش مياره و آروم روى لبش ميزنه و ميگه پس بازى شروع شد آقا ناصر ....
با صداى دينگ دينگ گوشيش متوجه ميشه آدرس براش فرستاده شده,نگاهی میندازه , بلند ميشه و لباس میپوشه همان تيپ مشکى همیشگی , چرا که این روزا دنياش سیاه شده بود.
سوار بر ماشين به سمت آدرسی که واسه ش فرستاده شده ميره به مقصد که رسيد ماشين رو کنارى پارک کرد از ماشين پياده میشه , به اطرافش نگاهى ميندازه با قدمهای آرام به سمت خانه ی مورد نظر میره با دقت اطراف را بررسی میکنه و متوجه دوربين مداربسته ميشه سريع عقب ميکشه و برميگرده کنار ماشينش مى ايسته و با انگشتاش بر روى سقف ماشين ضربه ميزند و نگاهش به درى است که فاصله چندان دوری با آن نداره .
پس ناصر بى کله همچين دَم و دستگاهى به هم زده است ونيشخندى ميزنه و با خودش ميگه:
اينجا رو, رو سرت خراب ميکنم منتظر باش .
سوار ماشين ميشه و از اونجا دور ميشه و به نقشه اى که در ذهن خود دارد ميخنده , خنده اى که پر از نفرت و کينه ست و آتشی شعله ور که چه میسوزاند , این آتش خشمگین......
ماشين را گوشه ای پارک ميکنه و تلفنش را بر ميداره و شماره شخص را ميگيره
.......بوق بوق .......
:الو..... ميخوام شروع کنى يک شرکت صورى ميخوام بزنى و با هر آدم کله گنده اى تاکيد مى کنم با هر آدم کله گنده اى که ناصر باهاش داره کار ميکنه معامله ميکنى و کارى ميکنى با ناصر شراکتشونو بردارن هرجور شده حتى با تهديد هم شده , ميدونم که ميتونى .
......... پشت خط.........
: خوبه پس کارتو شروع کن .
و گوشى رو قطع ميکنه.
ناصر کارى ميکنم که خودت با دستاى خودت گورتو بکنى و پوزخندى ميزنه و ماشينشو روشن ميکنه , به راه ميفته .
نزديک خونه که میرسه جلوی در علی رو میبینه همراه يک آشناى بى آشنا که بچه ای رو بغل گرفته ماشين رو کنارى پارک ميکنه پياده ميشه هرچى نزديک تر ميشه غم دلش بیشتر میشه خواهرشه مرضيه ست همراه آن روزهاش,روزهای عاشقیش
آخ خدا.....
چه بزرگ و خانومی شده براى خودش .
در برابر مرضيه نميتونه بى تفاوت باشه نميتونه . توو اون روزهاااااا هميشه همراه و همرازش بود .
نگاه مرضيه هم به شهاب ميفته که چقدر شکسته شده .
انگار سختیهای روزگار اونو محکمتر کرده و البته مردتر.
بغض گلوى مرضيه رو ميگيره
شهاب نگاشون ميکنه و فقط سلام میکنه .
کنار در ميروه و باز ميکنه , کنار ميره و اشاره ميکنه با دستش که داخل بشن على و مرضيه که الان مادر شده به همراه فرزندش داخل ميشن و شهاب در رو ميبنده.
داخل خانه ميشن و شهاب ظاهری بى تفاوت به چهره ش میده ولى از درون تووی دلش غوغاییه . در سکوت مینشینن حتی حوصله تعارفات معمول رو نداره تنها صداى جمع , صدای بچه شير خوارى هستش که بغل مرضیه ست . شهاب نگاه به بچه میندازه و لبخندى ميزنه .
نگاهی به مرضيه ميندازه و با صداى خسته ميگه: مامان شدن بهت نمياد .
مرضيه لبخندى ميزنه .......
مرضيه لبخندى ميزنه و به موهاى سفيد شده شهاب نگاه میکنه .
شهاب ميگه: چيه پير شدم ???
و لبخندى غمگين ميزنه.
مرضيه با عجله و دستپاچگى ميگه: نه نه اصلا مردتر شدى عزيز خواهر .
شهاب با شنيدن اين حرف انگار کمى از اين دنيا رو بهش داده بودن هرچند کوچک هرچند ناچيز , کلمه اى که مدتها بود از کسی نشنیده بود.
على نگاهى به مرضيه ميندازه به معنى اینکه بريم با بلند شدن مرضيه شهاب نگاهى بهش میندازه و بلند ميشه , با دودلى ميگه: ميشه بچتو بغل کنم ??
با اين حرف مرضيه سريع ميگه معلوم که ميشه ناسلامتى دايیش هستى.
با اين حرف دستای شهاب شل میشه و پایین میفته.
: مطمئنى که من دايیشم ????
مرضيه که معلومه گيج شده به شهاب خیره ميشه و میگه: چی??!!!!!!
وقتی نگاه سرد شهاب رو میبینه با خودش ميگه چه بلایی سرت آوردن .......
شهاب با لحنى مسخره ميگه:
دايى , هه دايى....
ببينم از کى تا حالا فامیلی دايى بجاى مولايى شده حسينى هااااانننن.... از کیییییى ....
على بلند ميشه و جلوش می ایسته و ميگه:
از زمانى که خود سر شدى , از زمانى که گوش نکردى , از زمانى که فکر کردى....
مرضيه که داد میزنه: بس کنین....
على و شهاب به مرضیه نگاه میکنن , علی حرفشو از سر میگیره:
قبول کن برادر من , خودت مقصر بودى قبول کن .
قبول کن که انتخابت از اول اشتباه بود و اين خانواده جز درد چيزى برات نداشتن.
شهاب ميخواد حرف بزنه که صدای مرضيه نمیزاره:
گوش کن ستاره دوست من بود دختر خيلى خوب و خانمى هم بود ولى برادرى داشت که نميشد ناديده گرفت يا اگه ميخواستى مشکلی توو زندگیت نباشه , ميتونستى زمانى که پرونده ناصر دستت بود به کسى ديگه ای بديش چون خودت خوب ميدونستى ناصر چه جور آدمیه ولى اشتباه کردى اشتباه بزرگی که دارى چوبشو ميخورى.
قبول دارم بد ضربه خوردی هم زنتو از دست دادی , هم شغلتو و هم زندان رفتی ولی بشین خوب فکر کن ببين واقعا ما مقصر هستیم يا خودت .
خوب ميدونى که بابا مريضه و مريضيش روز به روز بدتر ميشه فراموشى کم چيزى نيست مامان هم که چشمش به در خشک شده که کی برمیگردى .
جای تو اونجاست نه اين که تو زندان باشى نه اين که جاى طناب روى گردنت باشه.
شهاب با شنيدن اين حرفها از زبان خواهرش دستشو مشت ميکنه , با خشم و نفرت زیاد و دندونهاى کليد شده بر روى هم ميگه:
ناصر تاوان پس ميده تاوانشم مرگشه...
پریسا
00خیلی قشنگ بود دمت گرم نویسنده
۳ ماه پیشسحر
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
سلطان غم
00خوب بود ولی خوب ایراداتی هم داشت هم نوشتاری و هم کلی و موضوعی
۸ ماه پیشآناهیتا
۲۰ ساله 30رمان جالب بود حق به حق دار رسید ولی کاش شهاب ته داستان بعد این همه سختی و زجر برای بار دوم دلش میلرزید اونم ازدواج میکردحداقل نویسنده یه عشق رو به شهاب بدهکاره،کسی که شهاب با وجودش به آرامش برسه👈جلد۳
۲ سال پیشMina
00اره بابا یکم ساده بود
۱ سال پیشAna
00مگه شهاب عاشق ستاره نبود باید آخرش به ستاره می رسید این که عاشق یکی دیگه بشه قشنگ نیست
۸ ماه پیشمینو
00در حد خودش رمان زیبایی بود👌🏻خدا قوت
۹ ماه پیشFaezeh
۱۶ ساله 00عالی بود امیدوارم جلد۳ هم داشته باشه ممنون از نویسنده ی عزیز
۱۰ ماه پیشبهار
01مزخرف بود حیف وقتی که گذاشتم
۱۱ ماه پیشزهرا
00سلام.. دوستان جلد اول من خوندم در رابطه با ویدا و نگار لود جلد دوم کلا فرق داره ته داستان جلد اول نا معلوم بود
۱۱ ماه پیشلیلا
00خوب بود، فقط میتونید گسترش هم بدید و ایندفعه بیشتر شخصیت اصلی علی باشه یا همون شهاب، بعد قسمت های پلیسی واقعا جذاب بود، و امم رمان غمگینی بود در جلد اول اما جلد دوم انتقامی که شد جذاب تر شد
۱۲ ماه پیشھاجر
۲۰ ساله 00واقعاعالی بود کاش شھاب دوبارہ طعم عشق رو میچشید امیدوارم جلد سومش ھم در راہ باشہ❤ممنون از نویسندہ عزیز😘
۱ سال پیشyaseee
۱۸ ساله 10عالی بود یکم دردناکه ولی می ارزید
۱ سال پیشفاطمع
10ممنونم که رعایت کردید و جلد دوم را برای ما گذاشتید واقعا خیلی خوب و قشنگ بود دست سازنده اش درد نکنه و انشاالله همیشه سالم باشه دوباره ازتون تشکر میکنم
۱ سال پیشندا
۱۸ ساله 51واقعا عالی بود ولی ای کاش ستاره زنده بود فقط برای ترسوندن شهاب اونو ازش ی مدت مخفی کرده بودن تا شهاب اونقدر درد نمی کشید
۲ سال پیشZizi
۱۹ ساله 00عاره خوب می شد
۱ سال پیشنسیم راستی
۱۸ ساله 00منتظر جلد سوم هستیم نویسنده ی عزیز 😊
۱ سال پیش
الیتا۳۳
00عالی چقدرموقع خوندن عاشقانه هاش بغض داشتم