رمان شاه شطرنج به قلم P_E_G_A_H
گیرم که باخته ام !!!
اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد .
شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!!
تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم .
آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم .
لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی ،
من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی .
زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد !
زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند !
” مـــن زانــــو نمــی زنــــم. . . “
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۰ دقیقه
-خيلي خوشگل شدي.
بي حوصله سري تکان مي دهم و مي گويم:
-مرسي. تو هم خيلي خوب شدي!
دستش را به سمت گونه ام بالا مي آورد. سرم را عقب مي کشم. از سردي رفتارم دستش در جا يخ مي زند. به آينه نصب شده در آسانسور تکيه مي دهم و براي عوض شدن جو مي گويم:
-ديگه استرس نداري؟
آهي مي کشد. چشمان دلخورش را به صورتم مي دوزد و زير لب مي گويد:
-نه!
آسانسور که مي ايستد، سريع خودم را توي آينه چک مي کنم و با قدم هاي مطمئن خارج مي شوم.
دفتر مرکزي کيميا مثل يک زمرد سبز، درست مقابل پارک ساعي مي درخشد! يک لحظه کوتاه، در حد پلک زدن، چشمم را مي بندم و نفسم را حبس مي کنم و بازدمم را محکم به بيرون فوت مي کنم. کمي از فشار رواني ام تخليه مي شود. لپ تاپ را به پايم مي چسبانم و داخل مي شوم. در اولين نگاه، متين را کنار دختر جوان و زيبايي مشغول بگو بخند مي بينم. بي توجه به بي توجهي ديگران نسبت به حضور ما! گوشه اي از ميز کنفرانس که درست در معرض ديد مدير جلسه است مي نشينيم. لپ تاپم را از کاور خارج مي کنم و چشم به دهان مدير جلسه مي دوزم. طرح هاي مختلف مطرح مي شوند. داروهاي جديد در حال ساخت معرفي مي شوند. پروژه هاي جديد پرده برداري مي شوند و در تمام اين مراحل متين احتشام يکه تاز ميدان است.
نگاه هاي گاه و بيگاه امين را حس مي کنم. به اضطرابش لبخند دلگرم کننده اي مي زنم و همچنان منتظر مي مانم. جلسه رو به اتمام است. اکثر طرح هاي امير دارو گستر مورد تاييد بوده اما معمولا هر کارخانه تنها روي يک داروي جديد سرمايه گذاري مي کند و امروز ضد التهاب قوي و جديدي که متين معرفي کرد بسيار مورد توجه قرار گرفته است. بحث بين مديران و مسئولين فني بالا گرفته. از طريق لب خواني مي توانم بفهمم که تا چند دقيقه ديگر فرمول پيشنهادي متين به قيمت گزاف به فروش خواهد رفت. دستم را جلو مي برم و دکمه قرمز رنگ روي پايه ميکروفن را فشار مي دهم.
-سلام.
صدايم توي سالن اکو مي شود. تمام نگاه ها به سمت من مي چرخند. شک ندارم صداي تالاپ تلوپي که مي شنوم از ناحيه قلب امين است. از جمع بودن حواس همه افراد خاطر جمع مي شوم و ادامه مي دهم:
-من سايه موتمني هستم. کارشناس ارشد بيوشيمي باليني و مدير عامل شرکت جديد التاسيس امين دارو گستر.
از همين فاصله، پوزخند پر رنگ روي لب متين را حس مي کنم! لپ تاپم را از طريق فيش به پروژکتور سالن وصل مي کنم و تصوير عکس هايي که گرفته ايم را روي پرده مي اندازم.
-امروز، توي اين جلسه، داروهاي بسيار موثر و کارآمدي معرفي شدند که بدون شک هر کدوم به نوبه خود، ارزش سرمايه گذاري و عرضه به بازار رو دارند.
چند ثانيه مکث!
-اما من پيشنهاد بهتري دارم! سرمايه گذاري روي مبارزه با يکي از خطرناک ترين معضلات جامعه ايراني!
به صورت تک تک حاضرين نگاه مي کنم و اولين عکس را در معرض نمايش مي گذارم و با صداي رسا و بدون لرزشم ادامه مي دهم:
-اجازه بدين حرفامو به صورت کاملا متفاوت شروع کنم. اين عکسا رو ببينين!
عکس ها را يکي يکي، با خونسردي و آرامش رد مي کنم. تصويري از مردان و زنان سالخورده يا بچه هاي کوچک و رنجور مبتلا به سل. از سکوت سالن بهره مي گيرم و شمرده مي گويم:
-همون طور که حتما تا الان متوجه شدين، هدف من باکتري موذي و مقاوم به درمان مايکوباکتريومه. عامل ايجاد کننده بيماري سل. شما بهتر از من در جريانين. درمان سل به خاطر توبرکل هاي فيبروزه اي که ايجاد مي کنه، بسيار مشکله. چون باکتري در وسط اين توده ها قرار مي گيره و دسترسي داروهاي ضد باکتريايي به اون خيلي سخت مي شه، در نتيجه در اکثر موارد سل، ما درمان قطعي و نهايي نداريم و شخص بيمار تا ابد از سرفه هاي خشک و دردناک عذاب مي کشه.
باز هم سکوت مي کنم تا تاثير حرف هايم را در چهره ها ببينم.
-متاسفانه برخلاف اکثر کشورهاي پيشرفته اين بيماري همچنان توي ايران هست و ساليانه قرباني هاي زيادي مي گيره. در شرايطي که هيچ کدوم از داروهاي توليد شده تا اين لحظه توانايي نفوذ صد در صد به توبرکل هاي سل رو نداشتند و ندارند، مفتخرم فرمول ساخته شده و کاملا موثر تيم تحقيقاتي امين دارو گستر رو خدمتون معرفي کنم. فرمولي که بيشتر از يک ساله که داره روي سه گونه موجود زنده امتحان مي شه و نتايج فوق العاده اون که بي شباهت به معجزه نيست توي تصاوير به صورت واضح و مشخص نشون داده شده.
پچ پچ هاي خفيف، قوي مي شوند. صدايم را بلندتر مي کنم:
-اجازه بدين از دکتر نيکخواه، مسئول فني شرکت که نقش اصلي و کليدي رو توي توليد اين دارو داشتن خواهش کنم که توضيحات بيشتر رو خدمتتون ارائه بدن.
ميکروفن را در اختيار امين مي گذارم. با لبخند تشکر مي کند و رو به جمع مي گويد:
- من هم عرض سلام دارم خدمت همه همکاران. زياد وقتتون رو نمي گيرم. توضيحات جامع رو خانوم موتمني دادند. من فقط يه مقدار تخصصي تر صحبت مي کنم. فرمول تهيه شده تلفيقي از سه نوع آنتي بيوتيک کاملا شناخته شده و يک داروي سکرت ديگه ست که همين داروي چهارم به عنوان يک حامل عمل مي کنه و با قدرت نفوذي که به انواع توبرکل هاي سلي داره، باعث مي شه آنتي بيوتيک ها هم همراهش وارد توبرکل شن و باکتري رو توي اين هسته آهکي شده از بين ببرند. در واقع اين دارو قادر به هضم و خرد کردن توده هاست و علت موثر واقع شدنش هم همين توانايي منحصر به فردشه.
صداي متين سکوت سالن را مي شکند.
-چه تضميني هست که اين دارو روي انسان هم جواب بده؟ مي دونين هزينه توليدش چقدر گزافه؟ چرا بايد روي همچين داروي خطرناکي سرمايه گذاري کرد در حالي که شانس مجوز گرفتنش از وزارت بهداشت نزديک به صفره؟ از نظر من اين کار يه ريسکه!
سرهاي چند نفر به نشانه تاييد حرف هاي متين بالا و پايين مي شوند. ميکروفن را به سمت خودم مي کشم و به آرامي مي گويم:
-ما دستور اکيد رياست دانشگاه علوم پزشکي تهران و نامه مساعدت وزارت خونه با امضاي مستقيم وزير رو گرفتيم. چون دولت از لحاظ اقتصادي توي شرايط بدي به سر مي بره. ما فقط به يه اسپانسر خصوصي نياز داريم. کسي که از لحاظ مالي حمايت کنه. اون شخص رو هم داريم. دولت دانمارک با قيمت بسيار مناسبي مصرانه دنبال رسيدن به اين فرموله. تمام مدارک و ايميل هاي رد و بدل شده هم موجوده اما من ترجيح مي دم در درجه اول اين دارو توي کشور خودم توليد بشه ولي اگر فکر مي کنين ريسکش زياده و ممکنه اهداف ماليتون رو تامين نکنه، منم هيچ اصراري ندارم!
در واقع هم هيچ اصراري ندارم. تا همين حد هم به چيزي که مي خواهم رسيده ام.
عکس مربوط به موش بهبود يافته را مي بندم و لپ تاپ را جمع مي کنم. سالن در خاموشي محض فرو رفته. پوزخندي مي زنم. از اين همه جسارت و شجاعت متخصصان وطني عقم مي گيرد!
لپ تاپ را توي کاور مي گذارم و بلند مي شوم. نگاه هاي سرگردان همه روي من خيره مانده. امين هم آهي مي کشد و برمي خيزد. در حالي که کيفم را روي دوشم مي اندازم، رو به جمع مي گويم:
-من تا آخر اين هفته منتظر مي مونم و دست نگه مي دارم. اگه نظرتون عوض شد حتما با دفتر امين دارو گستر تماس بگيرين. ما با همه راه ميايم. فقط به اين اميد که اين دارو توي ايران و به اسم مملکتمون ثبت بشه.
هنوز به طور کامل از صندلي فاصله نگرفته ام که صداي پير و لرزان مديرعامل کارخانه کيميا را مي شنوم.
-صبر کن دختر جان! اجازه بده بيشتر مذاکره کنيم.
نمي توانم از نشستن لبخند روي لبم خودداري کنم.
جناب اميرعلي احتشام، کيش!
با لبخند و در سکوت به هيجانات تمام نشدني امين گوش مي دهم. يک بند و بي وقفه حرف مي زند!
-عالي بود دختر. هنوز باورم نشده. آخه چطور ممکنه کيميا رو همچين فرمول پر ريسکي سرمايه گذاري کنه؟ خونسردي و تسلطت فوق العاده بود. اصلا همين اعتماد به نفس بالات اين جوري جو گيرشون کرد. چطور تونستي اين قدر راحت برخورد کني. من داشتم سکته مي زدم. دماي بدنم زير صفر بود ولي کار تو حرف نداشت. بي نظيري خانم موتمني. يه دونه اي به مولا.
چشم به سياهي پارک ساعي مي دوزم و هواي سرد و کثيف زمستاني را تا تحتاني ترين قسمت ريه ام پايين مي کشم! دلم نشستن روي نيمکت هاي پارک را مي خواهد، يا شايد هم قدم زدن روي سنگفرش هاي يخ زده؛ و فکر کردن. تا خود صبح فکر کردن. فکر کردن و چيدن دوباره مهره ها. حدس زدن حرکت بعدي حريف. خواندن ذهنش. پيش بيني فيدبکش! مي ترسم. از همين حالا! درست بعد از اين پيروزي بزرگ، مي ترسم! اين شاهي که من مي شناسم، کيش نمي ماند! کاش امين ساکت شود. کاش به اين ذهن آشفته مهلت دهد. کاش اين قدر تمرکزم را به هم نريزد. مستاصل نگاهش مي کنم.
-امين جان، يه نفسي هم اون وسط بکش عزيزم.
چشمانش گرد مي شوند. انگار تازه بي تفاوتي ام را فهميده.
-تو خوشحال نيستي سايه؟
دستم را توي جيب پالتويم را فرو مي کنم و دوباره با تمام وجود نفس مي کشم.
-معلومه که خوشحالم.
متعجب است. اين را از دو دو زدن مردمک هايش مي فهمم.
-نه نيستي. انگار اصلا واست مهم نيست. مگه تو همين رو نمي خواستي؟
رخ به رخش مي ايستم و مستقيم در چشمانش نگاه مي کنم.
-مهمه، خيلي هم مهمه. فقط خستم. احساس مي کنم کل اين يه سال رو نخوابيدم. دلم مي خواد تنها باشم. تو برو شرکت. از طرف منم به بچه ها تبريک بگو.
معترض مي شود؛ شديد.
-نميشه سايه. بچه ها تا الان تو شرکت موندن و منتظر تموم شدن اين جلسه بودن. الانم همه اون جان و مي خوان ابراز احساسات کنن. اونا تو رو مي خوان، نه منو. چون مسبب اصلي اين موفقيت تويي، نه من. نمي توني نسبت بهشون بي تفاوت باشي. همچين حقي نداري.
حق با امين است متاسفانه! هيچ راه در رويي وجود ندارد!
****
صداي سوت و جيغ بچه ها کل ساختمان را برداشته. جواب لطف تک به تک را مي دهم و زير چشمي نگاهي به در بسته شرکت امير مي اندازم. نمي دانم چرا احساس مي کنم احتشام بزرگ پشت در ايستاده و زير نظرم گرفته. انگار حتي صداي نفس کشيدنش را هم مي توانم بشنوم.
گرمي دستان فدايي حواسم را از در پرت مي کند. نگاهش مي کنم. اشک حلقه زده در چشمانش عواطفم را قلقلک مي دهد. دستم را روي دستش مي گذارم و زمزمه مي کنم:
-ممنونم. واقعا ممنونم.
Mahi
00داستان قشنگی داشت ولی زیادی با خودش حرف میزد خواننده رو خسته میکرد
۱ ماه پیش۰۰
۱۶ ساله 00عالی بود خدایی
۲ ماه پیشFR
۱۷ ساله 00این رمان محشر مثل بعضی از رمان خسته کننده نبود تا رمان میخوندم با خودم میگم کاش اصلا دانلودش نمیکردم امید وارم بازم بتونم دو باره همچین رمانی بخونم نه یه مشت رمان چرتو پرت
۲ ماه پیشفندق
00رمانهای پگاه همیشه قشنگن.قلم خوب داستان خوب من هرچی وکه بنویسه میخونم اماتورماناش آدمهایکه ظاهرمذهبی دارن وبدجلوه میده طوریکه بدیهای قصه مال اوناس باظاهر مذهبی و قلب سیاهشون یه بارم یه رمان مذهبیاخوبن
۲ ماه پیشاَفرا
00رمانی عالی بر پایه و اساس منطق و گفته های بسیار پند آموز زیبا و جالب بود مچکرم از قلم سبزتون.
۲ ماه پیشRomina
۱۵ ساله 00کاملا متفاوت بود، کاملا منطقی بود فقط مشکلی که داشت اینه که بسیااااار بسیااار دیالوگ ها و بعضی متن ها طولانی بود که من خواننده رو خسته کردن، ولی ارزش خوندن رو داشت
۳ ماه پیشMelika
00قطعا یکی از بهترین رمان هایی که خوندم!
۳ ماه پیشزیبا
۱۹ ساله 00عالی بود خیلی دوسش داشتم
۳ ماه پیشالی
۲۶ ساله 10این ازاون رمانا بود که ادم تهش ناراحت نمیشه که .قت گذاشته عالی بود دم نویسنده گرم
۳ ماه پیشم ن
00تفکراتی که سایه در ترکیه به خورد خواننده میده کاملا غلطه. ه ر ز گ ی های سایه هم با انتقام و بی کسی قابل توجیه نیست با مظلوم نمایی «و ادای قربانی رو درآوردن» نمیشه همه ی کثافتکاریا رو توجیه کرد
۳ ماه پیش...
00خوبه ولی اولاش حوصله سر بره
۳ ماه پیشZahra
۲۲ ساله 00یک رمان عالی و کامل با داستان متفاوت و شاید جدید از خوندن این رمان پشیمون نمیشین
۳ ماه پیشرستا
۱۵ ساله 10سلام دوستان دنبال یه رمان هستم اسمشو یادم رفته داستانه اینجوری بود که یه دختر پسر که نامزدم هستن از شهرستان میان تهرانبرای درس خوندن بعد پسره خواننده می شه دختره ول میکنه اگه کسی اسمشو یادشه لطف کنه
۱۱ ماه پیشرویا
۱۵ ساله 00اسمان اذر
۱۰ ماه پیشآذر
00عبرت آموز بود رمانش
۵ ماه پیشحدیث قاانووم
00اره منم خوندمش اما راستش یادم نمیاد اصاا پیداش نکردی من میام برات تعریف میکنم چیشد
۳ ماه پیشناشناس
00خوب نبود حس میکنم اختلاف سنی زیاد بود متین مورد بهتری میزد البته اگه روش کار میشد
۴ ماه پیش
ناشناس
00به نظرم خیلی خوب نبود نویسند ذهن پوچ محدودی داره خب چرا یه دختر فقط کتاب بخره مگه همه زندکی کتاب خوندن به نظرم دختر باید همه چی برای خودش بخره کتاب،لوازم آرایش،عروسک،پوشاک سرخ