
رمان آینه ی سیاه
- به قلم ساناز لرکی
- 18 پارت
- در حال نگارش
- 32.6K 👁
- 422 ❤️
- 827 💬
من خبرنگاری شدم تا به دنبال حقیقت بگردم، اما دروغ شبیه سایهای سیاه مرا تعقیب میکند. از نصف خبرگزاریها اخراج شدهام و حتی یک قدم از خط قرمزهایم عقبنشینی نمیکنم. حتی اگر این حقیقتجویی مرا به سیاهرخ برساند؛ جایی در دل کویر که قبرستان زندههاست و آنجا مردی هست که کلیددار آینه است. کلیددار جهنمی که فکر میکند بهشت است؛ یا بهشتی که خود کابوس است. اینجا شبیه هیچجا نیست، همه با اشاره حرف میزنند. اینجا خود برزخ است و تمام آینهها سیاه هستند.
هنوز عضو رمان نشدی؟
برای اینکه بتونی این رمان رو بخونی باید عضو رمان بشی. پس همین الان روی دکمه زیر ضربه بزن تا درخواستت ارسال بشه.
کد عضویت داری؟
کد و وارد کن
اطلاعیه ها :
سلام دوستان قشنگم
آیا میدونید اگه رمان رو حمایت کنید، منم خیلی خیلی حس بهتری دارم و بیشتر مینویسم؟
خودمم البته دارم حس خوب و قویای از رمان میگیرم. خلاصه...به خاطر حمایتتون
امروز به جای یه پارت سه پارت وی ای پی داریم
و سه پارتم پنجشنبه...
و این هفته دوتا پارت رو هم رایگان میکنم.
یکی امروز
یکی رو تایم خودش...
دیگه بریم جلو این هفته رو بترکونیم.
برای قدردانی از همراهی شما، هر هفته 1 پارت از رمان جمعهها به صورت رایگان منتشر میشود. از مطالعهی آنها لذت ببرید!
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فیونا
در پارت 1700«نگاهش نگاه یک پزشک نبود که نگران زخم باشد، نگاه یک نقاش بود که به رنگ روی پالتش نگاه می کند...»👀❤️ 🔥 آذرخش هم عجب وقتی رسیداا.. یه کم دیر تر می اومدی بفهمیم می خوای از چه چیزی نجاتش بدی:)) ولی آهنگ این پارت چقدر بهش میومد🥹🫶🏻
۴۱ دقیقه پیشفیونا
در پارت 1600نورا رو کشیدهههه🫠:) درد عجیب پشت نقاب این دو برادر و رابطه ی نه چندان دوستانه شون واقعا من و کنجکاو می کنه... البته نه کنجکاوتر از نورایی که استاد به فنا دادن خودشه🤌🏻🍓
۶۰ دقیقه پیشطرفدارلالایی پاندورا
10قلمتون واقعا زیبا و قوی هستش و باعث میشه جذب رمان بشیم ممنونم بابت این رمان زیبا🤌💞✨
۲ ساعت پیشنیاز
00مثل همیشه غیرقابل پیش بینی و عالی⭐🌱
۲ ساعت پیشماری
در پارت 900به نظرم کار آذرخشه🥶
۳ ساعت پیشسارا
10چقدر من دوست دارم این داستانو 🍓☕ انگار هنوز شروع نشده یه جایگاه خاصی تو قلبم دارههه ( مثل داتورا ✨🎭 )
۷ ساعت پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
ببین همین الان دارم مینویسمش و اینقدر تو مغزم زندهس که نوشتنش عین زندگی کردنشه. خیلی حس عجیبیه
۶ ساعت پیشملکه ی ارزوها
در پارت 100اونجا یی غیر منتظره بود که نورا پشیمون شد و پخش نکرد عکسارو
۱۲ ساعت پیشواقعا جالبه
در پارت 110خیلی خوشم اومد عاشق رمانش شدم دمه نویسنده گرم
۱۲ ساعت پیشفاطمه زهرا
10خوشم میاد که هیچوقت کاراکترا رو سفید سفید یا سیاه سیاه نشون نمیدی...همشون واقعی ن..مثل زندگی خود ماها!پر از سیاهی و مملو از سفیدی..یه پارادوکس محض..
۲ روز پیشرویا
00دقیقا 🙂 من خودم خیلی کم پیش بیاد تو یه رمان از یه کارکتر از ته دل متنفر شم ( مگه اینکه خیلی رو مخ باشه 😂 ) چون حتی شرورترین و منفورترین شخصیت های کتابا هم داستان زجر کشیدن خودشونو دارن هیچکس از اول بد نیست💔
دیروزفاطمه زهرا
00دقییقاا،موافقم با نظرت خیلی
۱۷ ساعت پیشآ.ت
00من حس میکنم تعریف کردن از این رمان هنوز زوده : ) هرچند که همین اولش هم فوق العاده ست بازم معجزه واقعی در راهه و ما قراره بیشتر غرق بشیم تو این فنجون قهوه تلخ و کنجکاوی دختری که بوی توت فرنگی بوده و نقاشی ها و دیدگاه منحصر به فرد ماحی و آینه های پررمز و راز...ممنون ازت پری قلم 🤍🌼✨
۱۹ ساعت پیشAnita
در پارت 1500واااای چه باحال بود🫠😉
۱۹ ساعت پیشAnita
در پارت 1300و دوباره سانازی که توی یاختن صحنه های ترسناک استاده🥵
۱۹ ساعت پیشAnita
در پارت 1200خیلی در مورد آتش کنجکاوم دوست دارم بیشتر در موردش بخونم🫠
۲۰ ساعت پیشماهتیسا
10من یه واقعیتی رو بگم👀 رمان لالایی پاندورا چون فکر نمیکردیم فانتزی باشه خیلی آخرش شوکه کننده بود الان کنجکاوم بدونم پایان این رمان چجوری قراره منجمدمون کنه از هیجان! تازه فانتزی هم نیستتتت🌼
دیروزماهتیسا
20انتظار دارم پایانش خیلی خفن باشهههه مثل پایان این دور را من بازی میکنم که واقعا غیرقابل حدس بودد✨ بدون اینکه ژانر داستان عوض شهههه!
دیروزساناز لرکی | نویسنده رمان
دقیقا همینه
دیروز
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده sanaz.larki7.1
-
آیدی تلگرامی نویسنده ثبت نشده است
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
فیونا
در پارت 1800«ادای من و درمیاری نورا؟» واای خیلی خوب بووود😂❤️ حالا سوال این جاست که... پرنسسِ کدوم شاهزاده..؟ به شخصه آتش و ترجیه میدم:) با تشکر از ساناز🙃🍓