
رمان گیلاس های نارس
- به قلم نسترن جوانمرد
- 18 پارت
- در حال نگارش
- 18.4K 👁
- 187 ❤️
- 451 💬
حنا تنها لنز دوربینش را به سمت درختان گیلاس گرفته بود که صدای ویولنی از میان برگها پیچید. مسیح آنجا بود؛ مثل یک معجزه که خودش هم نمیدانست چقدر زمان دارد. وقتی عشق یک انتخاب نیست، یک تصادف است... تصادفی به زیباییِ یک عکس دزدانه و به تلخیِ یک گیلاس نارس!
اطلاعیه ها :
🖤 یه شب، یه کوچه تاریک، یه صدای زمزمه وار...
- من نمی خوام اذیتت کنم خوشگل من… فقط نمی خوام یهو غیب بشی!
اگه فکر کردی تا حالا همه چیزو فهمیدی،
باید بدونی تاریکی هنوز تموم نشده.
🔪 این قسمت از گیلاس های نارس همراه با صدای محسن چاووشی؛ تلخ تر، تاریک تر، و بی رحم تر از اونیه که راحت از کنارش بگذری... .
⏰ ساعت ۲۳ منتظر پارت جدید باش!
✖️ از اون قسمت هاست که تا مدتی یادت نمی ره...
🍒 نخونی، جا موندی! 🍒
یه خواهش صمیمی 🍒
سلام به همهی شما که همراه این قصه شدید، که با حنا نفس کشیدید، با مسیح بغض کردید، غصه خوردید، یا فقط ساکت و بیصدا، واژهبهواژه جلو اومدید… .
اگه این داستان تا اینجا تونسته دلتونو بلرزونه، ذهنتونو درگیر کنه، یا فقط یهجایی باعث شه مکث کنین…
لطفاً برام کامنت بذارید، نظرتونو بنویسید، حتی اگه یه جملهست.
نه فقط برای دلِ من، که با خوندنش انگیزه میگیره، بلکه چون توی این اپلیکیشن، همین لایکها و کامنتها باعث میشن رمان بیشتر دیده شه، بین آدمهای بیشتری پخش شه، و شاید دلی رو بلرزونه که این روزها بیشتر از همیشه به یه قصه نیاز داره...
این فقط یه رمان نیست، یه سفر مشترکه.
و من خوشحالم که تو این سفر، تو رو کنارم دارم.
با عشق از من به شما 🍒❤
اولین اطلاعیه از طرف شخصیت های گیلاس های نارس 🍒
آدم ها همیشه فکر می کنن اگه بتونن خوب تعریف کنن، قهرمان قصه ی خودشون می شن. ولی من بلد نیستم خوب تعریف کنم... .
چیزی که توی من مونده، یه مشت تصویر تکه تکه ست.
یه ایستگاه قطارِ خالی. یه لباس نخی که بوی چوب و رنگ گرفته.
یه سکوتِ کشدار کنار صدای ویولن.
یه اسم که وقتی توی ذهنم می پیچه، دلم می لرزه.
من از اون آدما نیستم که وقتی اسم عشق میاد، برق توی چشماشون بدوه.
من اونیم که وقتی اسمش رو می شنوه، یه ثانیه مکث می کنه... .
چون چیزی توی دلش تیر می کشه که هنوز خوب نشده.
آدم ها فکر می کنن عشق یا وصله یا جدایی.
ولی بین این دوتا، یه دنیا اتفاق هست که هیچ کس نمی فهمه.
دنیایی که من توش زندگی کردم، توش زنده موندم.
من حنا افتخاری ام.
نه قوی، نه ضعیف، فقط کسی که تصمیم گرفت از خودش نگذره.
از دلش، از دردش، از گذشته ای که باهاش بزرگ شد.
نمی دونم ته این مسیر چی در انتظارمه.
نمی دونم کی قراره ببخشم، کی قراره فراموش کنم، یا اصلاً قراره؟
فقط می دونم اگه دلت یه قصه ی واقعی می خواد، نه قهرمان داره، نه معجزه، ولی پر از لحظه های ساده ایه که ممکنه شبیه تو باشه... .
همراهم باش...
تا ببینیم قصه ی من کجا می رسه.
شاید جایی، تکه ای از خودت رو هم پیدا کردی.
🍒
- حنا
🌸✨ خبر خوب برای دوستداران گیلاسهای نارس! ✨🌸
سلام به همهی شما که با دل و جان، قدم به قدم همراه این قصه بودید،
و به همهی کسانی که هنوز به دنبال یک داستان واقعی، پر احساس و عمیق میگردند؛
با کمال خوشحالی و از ته دل اعلام میکنم که رمان «گیلاسهای نارس» اکنون به صورت کاملاً رایگان در دسترس شما قرار گرفت! 🍒📚
این تصمیم رو گرفتم چون باور دارم هیچچیزی نباید مانع رسیدن شما به قصهای که با عشق نوشته شده، بشه.
قصهای که در هر خطش، بغض و لبخند، خاطره و انتظار، و موسیقی به گوش میرسه...
قصهی حنا و مسیح و همهی آنها که دل به این رمان سپردند.
حالا، هرکجا که هستید، با هر شرایطی، میتونید وارد دنیای گیلاسهای نارس بشید و همراه با شخصیتها زندگی کنید، عاشق شوید و دردهایشان را حس کنید.
امیدوارم این هدیه کوچک، سهمی باشه در دلگرمی و آرامش شما.
لطفاً با نظرات و حمایتهای خودتون، من رو در ادامهی این مسیر همراهی کنید تا با هم قصهها را زیباتر بسازیم.
با تمام عشق و احترام 💎
اولین اطلاعیه ی نارس، ولی دلبر!
سلام به همه ی شما که عاشق قصه اید، که دنبال واژه هاتون می گردید توی نگاه یه شخصیت، یا صدای زخمیِ یه دیالوگ.. .
من نسترن هستم، نویسنده ی رمانی که مدت ها توی دلم جا خوش کرده بود و بالاخره وقتشه قدم بذاره توی دل شما. گیلاس های نارس یه داستان عاشقانه ست... ولی نه اون عشقای قند و عسلی همیشگی. این یکی تلخه، تردیده، جدایی داره، انتظار داره... و گاهی با یه نگاه خیره به شمال یا یه زخمه روی ویولن، دلتونو می لرزونه.
اگه دلتون برای داستانی تنگ شده که شخصیت هاش واقعی ان، که اشتباه می کنن، که می رن، برمی گردن، یا شاید هیچ وقت دیگه برنگردن... این قصه مال شماست.
بیاید با هم قدم به قدم، گیلاس های نارس رو ورق بزنیم. شاید آخرش رسید، شاید هم... موند نارس.
ولی قول می دم یه چیزی تو دلتون بکاره که تا مدت ها یادش بمونه 🍃
منتظر نظرات و حس وحالتونم. این قصه بدون شما کامل نمی شه.
دوستتون دارم... ♡
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
...
در پارت 1800مسیح عکس العملش یجورایی قابل تصوره.. ولی بازم ببینیم
۴ ساعت پیشStrong girl
در پارت 1800حالم از هرچی مرد شبیه کامرانه بهم میخوره یه مشت کثافت حرومزاده 💔💔💔💔
۵ ساعت پیشStrong girl
در پارت 1800بیچاره ترنگ قشنگ معلومه چقدر حالش بده و حس افتضاحی داره و چقدر الان به مسیح احتیاج داره و مسیح حتی روحشم خبر نداره:))))))) کاش مسیح یجوری بفهمه و کمکش کنه واقعا هردوشون گناه دارنننن
۵ ساعت پیشStrong girl
در پارت 1800یعنی هرکی این رمانو بخونه پشیمان نمیشه حتما پیشنهادش میکنم شخصیت پردازی عالی صحنه ها عالی گفت و گوهای شخصیت ها عالی تر اصلا نمیدونم دیگه یه مخاطب چی لازم داره که ایشون نتونن از پسش بربیان 💓💓💓
۵ ساعت پیشسوژه
در پارت 1700احتمالا بابای حناتاچندروزدیگه میمیره ترنگ از مسیح جدامیشه پولاد عاشق حنامیشه
۶ ساعت پیش...
در پارت 1800آهنگش(((: چه قراردادی بوده یعنی
۱۹ ساعت پیشEli
در پارت 1800معلومه دیگه کامران به شخصیت دختر گفته اگر میخوای ... خوب بشه به ... خیانت کن با من باش تا همه هزینه ها رو بدم :/ بعد جالبیش اینجاست اون دختر ساده هم قبول کرده و به بعدش فکر نکرده که چجوری از این گند بیرون بکشه خودشو
۱۵ ساعت پیشEli
در پارت 1800کامرانا همه بیشعور هستن انسانای احمق هستن آخ که فدامون بشن کامرانا خیلی نامرد هستننن😡😂
۱۶ ساعت پیشEli
در پارت 1800با نهایت احترام ترنگ اصلا هم بیگناه نیست 😐 یعنی چی که ادم خودشو عروسک دست یه ادم حوس باز بکنه، به دوست پسرش دروغ بگه، به نوعی به دوست پسرش خیانتم بکنه فقط چون میخواد طوفان زوده بمونه؟ مگه الکیه 😐 درسته شاید درنگاه اول ترنگ بیگناه باشه ولی اگرهمون اول مثل ادم میرفت به مسیح میگفت کمکش نمیکردیعنی؟
۱۶ ساعت پیشSolmaz
در پارت 1800یعنی میشه مسیح بفهمه و به ترنگ کمک کنه و بازم دوستش داشته باشه؟ وای قلبم یجوری شده چطوری میشه اینقدر قشنگ بنویسی و آدمو غرق کنی:)))) من حقو نمیدونم به کی بوم. ترنگ حق داره، منم بودم از خودم میگزشتم برای عزیزم ولی مسیحم حق داره چون چیزی نمیدونه شاید اگر میدونست خودش میتونست به ترنگ و طوفان کمک کنه
۱۶ ساعت پیشSolmaz
در پارت 1800وای اونجا که آقای چاووشی میگه هردومون حیف شدیم قشنگ مسیح و ترنگهههه:))))) مثل یه ابر سیاه گریه خوبه واسم... قشنگ معلومه دل ترنگ خیلی پره منم بودم دلم پر میبود آخه این چه سرنوشتیه این دختر داره.... خدا لعنتت کنه کامران!!!!!! واقعا تو چی میخوای از این دختر؟
۱۶ ساعت پیشمحیا
در پارت 1800فقدمیتونم بگم رمانت عالیه:)
۱۷ ساعت پیشSolmaz
در پارت 1800وای منم عاشق قلم و طرز نوشتنش شدم جدیی جدیی خیلی خوب مینویسه باورم نیمشهههه
۱۶ ساعت پیشSolmaz
در پارت 1800من گفته بودم ترنگ بی گناه:))) بگردم برای دلت دختر... خودشو فدای طوفان و زندگیش کرده:)))) وای باصدای چاووشی این پارت معرکه بود... ولی شب نمیتونم بخوابم دلم خیلی گرفت:)))))
۱۶ ساعت پیشاسرا
در پارت 1800وای وای ترنگ 😭🙏منکه نمی تونن حدس بزنم کیه می تونه باشه
۱۹ ساعت پیشرستا
در پارت 200تا اینجا اروم داره پیش میره ولی انگاری بعدش قراره زلزله چندریشتری رخ بده، لرزه افتاد توی دلم،و ممنون ک بابا خواسته بنده و دیگر مخاطبین رمان رو رایگان کردید، بدرخشی در تمام لحظات زندگی
۲۱ ساعت پیش...
در پارت 1700درست حنادختریه ازجنس احساس ولی کاش یکم قوی ترباشه یاحداقل میتونه تظاهر به قوی بودن بکنه واین بار مسئولیت که به دوش خواهرش هست روکمتر بکنه بنظرم حریر نمونه بارز یه دختر قویه که باتظاهر به قوی بودن باعث دلگرمی پدرومادرش هست. منتظر اون روزی ام که حریر طاقتش تموم شه وطوفان به پا کنه💣😁😅
دیروزنسترن جوانمرد | نویسنده رمان
اوه اوه اوه پس منتظر خشم حریر هستی؟ ولی به نظرم باید از اون روز بترسیم 🤣🤣
۲۱ ساعت پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده Nastaranjavanmard
-
آیدی تلگرامی نویسنده https://t.me/novelliist
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
Eli
در پارت 1800عجب قسمت جنجالی بود واقعا قبلش ارامش قبل از طوفان بود 👏👏👏👏 میخوام ببینم وقتی مسیح میبینه و میفهمه چیکار میکنه😂😂