
رمان مونالیزا (نسخه آفلاین)
- به قلم آزاده دریکوندی
- ⏱️۱۹ ساعت و ۲ دقیقه ۵ ثانیه
- 14.2K 👁
- 84 ❤️
- 99 💬
عشق هرگز با حساب و کتاب وارد زندگی آدمها نمیشود. گاهی سروکلهاش زود پیدا میشود و گاهی هم دیر... گاهی هم که میان اختلافات بسیار! فریال مظفری دل به مردی داده که اختلافات فرهنگی بسیاری میان خانوادههایشان است؛ اما با این حال این دو عاشقانه یکدیگر را دوست دارند و به هیچکدامِ این تفاوتها اهمیتی نمیدهند. حالا فریال هرچند که از واکنش خانوادهاش میترسد؛ اما زمانش رسیده که با آنها در این مورد صحبت کند. توجه: «مونالیزا» با اینکه قصهی جدیدی نسبت به رمان «در رویای دژاوو» داره، اما میتونه جلد دومی برای این رمان به حساب بیاد چون تعدادی شخصیتهای مشترک داره و قصه تقریبا بعد از دژاوو اتفاق میافته! بنابراین خوندن رمان دژاوو پیش از مونالیزا الزامی نیست ولی خوندنش قطعا جذابیت مونالیزا رو برای شما دو چندان میکنه! این رمان مرتبط با رمان در رویای دژاوو است که میتوانید در همین پلتفرم مطالعه کنید.
پریناز پیش از آنکه فریال بخواهد پاسخی بدهد خیلی جدی رو به پسر جوان گفت:
- از من خجالت میکشه وگرنه سومی رو هم میگه آماده کنید!
پسر جوان خیلی مودبانه لبخندی زد. فریال اول رو به دوستش نچی کرد و از پیشخدمت تشکر کرد...
- ببین عزیزم! تو خیلی جوونی... حتی برای بیست و هفت ساله بودن هم ظریف تری فدات! آقاهه کلاهشو انداخته هوا که یه دختر ترگل ورگل تور کرده!
فریال بی توجه به او نی زرد رنگ را به دهان برد و مقداری از سفارش خوشمزهاش را مزه کرد.
- تازه پَری گفتم که! اختلافات ما فقط به سن و سال ختم نمیشن که! خانوادهاش هم مذهبی و با حجابان. قطعا منو یه لحظه هم تحمل نمیکنن!
- خودش چطور؟
- خودش کاملا میانهاس به نظرم! با حجاب من مشکلی نداره... یعنی نه خیلی!
نچی کرد. احساس کرد منظورش را به درستی بیان نمیکند. کمی فکر کرد و جملات دیگری را به کار گرفت.
- ببین خانوادهی منم لامذهب نیستن که! مادربزرگ منم ماه محرم که میشه توی مسجد روضه میگیره ولی خب اون چیزی که اون درمورد خانوادهاش میگفت بازم خیلی با ما متفاوته.
- چرا تا حالا ازدواج نکرده؟
فریال شانه بالا انداخت و گفت:
- گفت مورد مناسبش رو پیدا نکرده.
- الان به چه دلیل فکر کرده تو مناسبی؟
فریال این بار با شدت بیشتری شانه بالا انداخت و پاسخ داد:
- چه میدونم؟ همونطور که من فکر کردم اون واسه من مناسبه!
- خب بهش بگو بیاد با خانوادهات صحبت کنه.
- میخواد بیاد ولی من یکم بهونه میارم. راستش از واکنش بابام اینا میترسم. خالهامم از یه طرف گیر داده مدام من رو واسه پیمان خواستگاری میکنه... من و پیمان عین خواهر و برادریم اونم هیچ حسی بیشتر از یه خواهر به من نداره بنده خدا.
پریناز سری تکان داد و چنگالش را توی کیک وانیلیاش فرو کرد. مطمئن بود که موضوع همین گونه است.
***
پارت سوم
خانهی برادرش توی طبقهی پنجم یک آپارتمان شش طبقه و ده واحده بود. یک هشتاد متری دو خوابهی کوچک؛ اما مدرن و زیبا. فرهاد برای اینکه رهن کاملش کند از خواهرش کمک گرفته بود و حالا از این بابت خود را مدیون او میدانست. ورودیاش یک راهروی بلند بود که به سرویس بهداشتی و اتاقها راه مییافت و میانهی این راهرو ورودی سالن کوچک پذیراییای بود که آشپزخانهی نقلیاش را در سمت راست خود جای داده بود.
پریناز توی خانه گشتی زد و با اشتیاق گفت:
- بابا ایول! داداشت چقدر مرتبه... فکر میکردم از این مردای شلختهاس!
فریال سوئیچ ماشینش را روی کانتر آشپزخانه گذاشت که چشمش به چیز عجیبی افتاد! یک بسته قرص ضد بارداری که با دیدنش چشمانش گرد شدند. برادر مجردش همچین چیزی را برای چه میخواست؟ نگاهی به اطرافش انداخت تا مطمئن شود دوستش آنجا نیست که نبود! صدایش را از توی اتاق میتوانست بشنود.
- فری بیا ببین چه تراس کوچولویی داره! اوخی...
- احمقی ها! خودم اینجا رو قبلا دیدم.
بستهی قرص را فورا توی جیب شلوار جینش پنهان کرد تا یک وقت پریناز با دیدنش کنجکاوی به خرج ندهد. زیرلب مدام برادرش را به فحش کشاند.
- خاک تو سرت حیوون! حالا یه درصد از من سر بزنه و اون بفهمه... سرمو میبره میذاره رو سینهام! آشغال عوضی...
خب البته میدانست این فقط یک اغراق است؛ اما قطعا خون جلوی چشم برادرش را میگرفت... توی این یکی واقعا شکی نداشت.
از روزی که با آن مرد آشنا شده بود هرچند که همه چیز رنگ و بوی تازه گرفته بود؛ اما استرس زیادی را تجربه میکرد. میدانست خیلیها اختلاف بیشتری هم دارند و مشکلی هم با این موضوع ندارند؛ ولی به هر حال هر خانوادهای نظر متفاوتی دارد. پدرش را خیلی دوست داشت؛ اما برادرش آدم امن تری بود... با او احساس صمیمیت و راحتی بیشتری میکرد؛ ولی باز هم صحبت درمورد این موضوع برایش سخت بود. فکر کرد قطعا فرهاد او را دست میاندازد! همهی روزهای زندگیاش پر از این افکار شده بود. حالا با دیدن این بستهی عجیب توی خانهی برادرش احساس میکرد کمی اعتماد به نفس گرفته است ولی باز هم به این معنا نبود که بخواهد این موضوع را با کسی درمیان بگذارد.
از برادرش خواسته بود برایش مقداری خوراکی بخرد و توی خانه بگذارد و حالا با اطمینان به این موضوع دوستش را صدا زد و گفت:
- فیلم ببینیم یا غیبت؟ به فرهاد گفتم یه سری خوراکی بخره برامون... حالا ببینم چیها خریده!
توی آشپزخانه و به سمت کابینتی رفت که میدانست فرهاد خوراکیها را همیشه آنجا میگذارد. کابینت را که باز کرد با دیدن کاغذ بزرگی که بر روی بستهی چیپسها و پفکها بود سعی کرد نخندد. دستخط خود برادرش بود که با خط درشتی نوشته بود
« بفرمایید کوفت و زهرمار»
کاغذ را درون دستش مچاله کرد و توی سطل زباله انداخت تا دوستش این یکی را هم نبیند! از میان آن کوه خوراکی چند بسته پاپ کورن، چیپس و پفک برداشت. پریناز به سالن برگشت و روی مبل دو نفرهی سبز یشمی نشست و پرسید:
- همهی واحدهای این آپارتمان همین شکلیان؟ خالی نداره واسه فروش؟ خیلی خیابون و ساختمون آرومی به نظر میرسه اینجا.
- نمیدونم داره یا نه. فرهاد هم تازه اومده اینجا خیلی آشنا نشده هنوز.
- تو این اوضاع گرونی خوب خونهای خریده داداشت... البته خب دست مادربزرگت هم درد نکنه همیشه حامیه براش!
و لبخندی زد. فریال چیزی نگفت چون اصلا دلش نمیخواست بگوید واقعیت این است که برادرش صاحب این خانه نیست و در واقع آن را رهن کرده است... نمیخواست بگوید که برادرش به تازگی دلباختهی دختری شده است و حالا از طرف خانوادهی ناراضیاش تحت فشار است تا آنجایی که خانهی پیشینی که در آن زندگی میکرده را ازش گرفتهاند و حالا با تمام کم پولیاش اینجا را رهن کرده است. مشکلات برادر عزیزش را هرگز برای بهترین دوستش تعریف نمیکرد.
بستهی چیپس نمکی را باز کرد و به دست پریناز داد؛ خودش سرکهای را ترجیح میداد.
- بازم گفت میاد خواستگاری؟
فریال یک تکه چیپس شکسته را به دهان گذاشت و گفت:
- راستش یکمی میونهمون شکراب شده!
- چرا؟
- میگه من اهل ارتباط های پنهونی نیستم و میخوام ازدواج کنم.
پریناز ناباورانه هینی کشید و گفت:
- یعنی با یکی دیگه؟؟ کات کردین؟؟
- نه بابا... خودمو میگفت!
نفس عمیقی کشید و گفت:
- نمیدونم چیکار کنم از واکنش خانوادهام خیلی میترسم. خاله ریحانه هم یه چند وقتیه اومده ایران مدام میگه اومدم دست تو پیمان رو بذارم تو دست هم! هرچقدر بهش میگم نه تو سرش نمیره... برگشته ازم میپرسه کسی تو زندگیته؟؟ اصلا هست یا نه... شاید من دلم نخواد به چه زبونی بگم آخه؟ حالا جالب اینجاست که خود پیمان هم نمیخواد.
- از کجا میدونی؟ شاید اون بخواد.
فریال با اطمینان سرش را بالا انداخت و نوچی کرد.
- حالا چرا شکراب شدید؟
- همین دیگه... میگه نامزد کنیم من میگم فعلا زوده. گذشته از نظر خانوادهام خودمم گاهی توی تنهاییهام که بهش فکر میکنم هی به خودم میگم نکنه یه روز از انتخابم پشیمون بشم؟ بعد که میرم پیشش یه آدم دیگه میشم! کاملا مصمم! میدونی انقدر پیشش احساس آرامش دارم و حالم خوبه که نگو... یه جور خاصیه؛ یه مرد به تموم معنا!
***
مادرش از او خواسته بود که آخر هفته را به خانهی مادربزرگش بروند تا با خاله ریحانهاش وقت بگذرانند تا پیش از آنکه به کانادا برگردد همگی دور هم جمع شوند. خاله ریحانه از ازدواج اولش پیمان را داشت و از ازدواج دومش با عموی مرحومِ فریال، ترمه را داشت. فریال همیشه به مادر و خالهاش غبطه میخورد اینکه دست سرنوشت آنها را جاری یکدیگر کرده بود، به نظرش اتفاق قشنگی بود که میتوانست برای دو خواهر بیافتاد که از قضا قل یکدیگر هم بودند... حالا هرچند ناهمسان!
مادربزرگ مادریاش که همه او را مامان منیر صدا میزدند، خانهی گرم و صمیمانهای داشت. یک خانهی ویلایی کوچک با درختان مو و توت سیاه که دو طرف یک مسیر نسبتا باریک و موزاییک شده بودند.
آزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خیلی ممنونم از همراهیت عزیزم. جلد سوم اگه عمری باشه پاییز شروع میشه و زوجش پیمان و شیدا خواهند بود. امیدوارم تا اون موقع باقی رمان های منو بخونی و نظرت رو بدونم💚
۳ هفته پیشمهرسا
00سلام عزیزم .. هر دو رمان هاتون واقعا عاااااالی بودن ... کلی لذت بردم از خوندنشون .. هم دژاوو و هم مونالیزا .. خسته نباشید و همیشه موفق باشید . خیلی دوست دارم ادامه ی این رمان و بخونم .. منم خبر کن رمان و شروع کردی :) چه جوری بفهمم رمان و شروع کردی یا نه ؟؟
۴ روز پیشپسته خندون
00با توجه ب ۳سوالی ک پرسیدید عاشقانه های معین و فریال و دوست داشتم واز رابطه پدر پسری عطا و فرهاد لذت میبردم ،پیشنهاد میکنم آهسته پیش برید و حتما تو ذهنتون تصویرسازی کنید ک بسیار لذت بخشه. خدا قوت
۶ روز پیشSoso
00سلام و عرض ادب قشنگ بود و سرگرم کننده اما خیلی کشش داده بودین سیسری سر ازدواجشان ی سری سر بارداریش چه خبره آخه
۴ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نمی شد که سریع جمعش کرد اون همه مخالفت رو! در ضمن بارداریش مگه چقدر طول کشید؟ همه اش چهار پنج پارت بود!
۳ هفته پیشفروغ۳۵
00سلام دوتا رمان مونالیزا و در رویای دژاوو عالی بودن فقط اقای اسکوبار و پیدا نمیکنم چیکار باید بکنم
۶ روز پیشزینب
00ممنونم رمان قشنگی بود موفق باشید
۷ روز پیشژُوان
00واقعا قشنگ و دوست داشتنی بود ! من به شدت محو آثارتون شدم خانم دریکوندی :)))
۱ هفته پیشسمیه
10سلام نویسنده خیلی رمان خوبی بود پیشنهاد میکنم که حتما بخونین ممنون میشم بگید جلد سوم کی میاد
۱ هفته پیشفندق
10رمان خیلی خیلی قشنگی بودولی بنظرم این حامله شدن به اختلافات میانشان دامن بیشتری میزدچون دیدم افرادی که دردوران عقدباردارمیشن تاسالیان سال هرکس بخوادبهشون نیش بزنه به این موضوع اشاره می کنه معین به جای اینکه به خانواده خودش بگه زودترعروسی می گرفت تاکسی نسبت به فریال بدبین نشه مخصوصامصطفی ونازنین فضه
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
درسته متاسفانه این نیش و کنایه ها شامل این موضوع میشه و خب قطعا شامل معین و فریال هم میشن! و اینکه بارداری ۹ ماه طول میکشه، معین هم هرچقد عجله به خرج میداد بازم زمان تولد این قضیه رو لو میداد که توی دوران عقد بوده😄 حتی از شانسشون هم که زایمان زودرس داشت فریال... و همین هم مسئله شد
۳ هفته پیشمینا
00سلام نویسنده عزیزی حالت چطوره من تازه رمان در رویای دژاوو و مونالیزا رو تموم کردم میخواستم بدونم رمان آقای اسکوبار کی میاد؟
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
سلام عزیزم آقای اسکوبار منتفی شده اما جلد سومی قطعا خواهد بود و این بار زوج پیمان و شیدا هستن. فعلا باید تایپ رمان مهمیز های سیاه تموم بشه که جلد سوم این یکی رو شروع کنم💚
۲ ماه پیشNAdi
00سلام عزیزم رمان هات واقعا عالی هستن ولی چرا آقای اسکوبار منتفی شد اخه خیلی خوب میشد اگه داستان سمت مرتضی کشیده میشد چون همیشه تنهاییش حس میشد
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
سلام عزیزم پاییز با جلد سوم همینجا ادامه میدیم😍ممنونم که همراهمی
۳ هفته پیشعاطی
00عزیزم من نمیام اینجا ضعف شما رو به رخ بکشم شما نویسنده توانایی هستین طبقه زیرین هم خوندم یادم نمیاد نظردادم واقعا یانه اما برام این نکات توی داستان اومد که گفتم..حرفام نباید درد داشته باشه که گارد گرفته بشه..امیدوارم نوشته هاتون روند رو به رشد داشته باشه همیشه..موفق باشید
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
اشتباه متوجه شدید من هیچ گاردی نمیگیرم و مطمئن باشید اگه نقد مخاطبین برام حتی یک ذره درد داشته باشه فورا کامنت ها رو حذف میکنم! فقط پاسخ دادم که بهتون بگم نوشته من کاملا رئال بوده و اگه شما ندیدید و نشنیدین امیدوارم از این به بعد شاهد باشید💚
۲ ماه پیشعاطی
00شخصیت مرتضی در دژاوو با مونالیزا بعنوان آدم معتاد خیلی فرق میکرد .. قمرالملوک هم همینطور در دژاوو رئیس و مستبد و حکمران در مونالیزا ساکت مهربون منطقی و تعامل گرا...مگه میشه؟ شما در ژانر فانتزی بی اغراق ذهن خلاقانه تری دارین طبقه زیرین فوق العاده بود و به جرئت میتونم بگم جز بهترینهای فانتزی بود
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
مرتضی هیچ تفاوتی با دژاوو نداشت. همیشه آدمی بود که احساس میکرد هیچکس بهش اهمیت نمیده و جدی گرفته نمیشه و اینکه نسبت به آدمهای موفقی مثل فرهاد احساس حسادت میکرد.
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
درمورد قمرالملوک هم بارها توی رمان به این موضوع اشاره شده که اون پسر دوسته و به همین علت توجهاش سمت فرهاد هستش نه کسی دیگه مثل فریال! واسه همین توی زندگی فریال سخت گیری نمیکرد چون اصلا براش اهمیتی نداشت
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
در مورد ژانر فانتزی و طبقه زیرین هم به من لطف داری و ای کاش برای این رمان همون زمان که خوندی نکات مثبتش رو کامنت میکردی. متاسفانه اینکه دوستانی هستن که در مواقع قوت سکوت میکنن و فقط زمانی کامنت میذارن که احساس کنن ضعفی دیدن... جالب به نظر نمیاد 💚
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
در هر صورت بنده اگه رمانی فانتزی نباشه، کاملا رئالیسم رو در نظر میگیرم و اینکه ازدواجی بین تفاوت ها شکل بگیره و یا اینکه توی دوران عقد بارداری شکل بگیره... چیزی به دور واقعیت نیس.معین هم چرا نباید با همسرش رابطه داشته باشه آخه؟!ربطش به شخصیتش رو نمیفهمم
۲ ماه پیشعاطی
00سلام خسته نباشید نویسنده جان..می خوام نقد کنم ..خوبیهارو که دوستان میگن..ازدواج معین و فریال غیرواقعی بود اصلا هرچقدر میبردیش جلوتر و رضایت خانواده ها بیشتر غیرواقعی میشد بارداری فریال غیرواقعی تر..معین با این شخصیت و سن رو محکوم کردی به کنترل نداشتن و مدیریت نداشتن خودش در اولین رابطه خود و همسرش..
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
سلام عزیزم ممنونم از نظرت و حالا میخوام پاسخ بدم. چرا ازدواج فریال و معین به نظرتون غیر واقعی اومد؟ یعنی تا حالا پیش نیومده دوتا آدم از دو فرهنگ متفاوت به همدیگه علاقهمند بشن؟تا حالا نشده توی دوران عقد کسی باردار بشه؟ رضایت خانواده ها هم که عطا کاملا مخالف بود
۲ ماه پیشل خ
00ممنون از نویسنده رمان قشنگی بود جلد سوم کی میاد؟
۲ ماه پیشبرزه
00خدا قوت نویسنده محترم.واقعا رمان خوبی بود و به دلم نشست.۱: اینکه توی رمان از سه طبقه اجتماعی و اقتصادی یاد شده خیلی خوبه. ۲:مثل بعضی رمان ها نیست که همش همه چی فراهم هست و جوونا همش توی پارتی هستند. ۳: اینکه رمان با واقعیت نزدیک هست بهتر میشه باهاش همراه شد پیروز و سربلند باشی
۲ ماه پیشبهار
00عالی بود بانوی خوش قلم
۲ ماه پیشمینا
00رمانش خیلی خوبه ممنون از نویسنده چون بعد از مدتها ی رمان جذبم کرد ولی کاش از زبان راوی نبود و اول شخص بود رمان
۳ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده Azadeh_roman
-
آیدی تلگرامی نویسنده writers_online
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
-
خاطرات دزدان دریایی ژانر : #تاریخی #ماجراجویی
-
مونالیزا (نسخه آفلاین) ژانر : #عاشقانه #درام
-
دومینو (نسخه کامل) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #مافیایی
-
مهمیزهای سیاه ژانر : #عاشقانه #اکشن #مافیایی
-
در رویای دژاوو (آفلاین) ژانر : #عاشقانه
-
طبقه ی زیرین(به همراه جلد دوم) ژانر : #فانتزی
-
مونالیزا ژانر : #عاشقانه #درام
-
در رویای دژاوو ژانر : #عاشقانه
-
طبقه زیرین ژانر : #فانتزی
-
بی تردید ژانر : #عاشقانه
-
دومینو ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #مافیایی
مانا
00رمان قشنگی بود انتهای رمان گفتید با جلدی بنام آقای اسکوبار ادامه دادید ولی پیدا نکردم داخل رمان هاتون اگر اسم دیگه ایی داره لطفاً معرفی کنید