رمان جلد دوم عشق آمازونی به قلم آمنه آبدار
جلد دوم رمان عشق آمازونی، در ادامه ماجراهای طنز یزدان و هانا است و اما با حضور شخصیت های جدید که هر کدوم یه طنزی رو رقم می زنن. دلارام عشق یزدان و هانا که عجیب با یزدان سر لج افتاده... دریا دختری دیوونه تر از هانا، که دوست داره زود شوهر کنه و نیمه گمشده اش رو پیدا کنه، ولی از بخت بد روزگار، هر بار یه ضد حال می خوره!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۲۵ دقیقه
- چطور بی خیال باشم هستیار، فیلم نگرفته باشن.
سری به نشونه نه تکون داد و یک بار پلکهاش رو با اطمینان روی هم فشرد.
- نه نترس، کسی فیلم نگرفته.
نفس حبس شده ام رو آسوده بیرون دادم و نشستم تا دوباره گریمم کنن و بعد لباسام رو هم سر و سامون بدن. یزدان گم و گور شده بود، اصلا معلوم نبود کجا رفته و چی کار می کنه.
وقت ضبط دوباره رسید، البته تا یه جایی رو خوب بازی کرده بودم و از ادامه اش گرفتن... هستیار به جای یزدان می گفت چی کار کنیم و چی کار نکنیم.
بالاخره برسام هم اومد و فیلمبرداری سکانس های داخل فرودگاه تموم شد. وسایلم رو برداشته بودم و می خواستم برم بیرون که روشنک زنگ زد. گوشی رو از توی کیفم در آوردم و همون طور که بیرون می اومدم از فرودگاه، جواب دادم:
- الو.
صدای دریا تو گوشم پیچید: فیلمبرداریت تموم شد؟
- آره، همین الان!
- باش، ما الان داریم میام دنبالت، یه ربع دیگه می رسیم. بیا بیرون.
دستم رو به پشت گردنم گرفتم و گفتم: کجا می خواین برین؟
- می خوایم بریم بیرون صفا کنیم، تو هم برامون تعریف کن که چی شد و چی نشد!
با یاد آوری اتفاقات چشمام رو محکم رو هم فشردم.
- یادم نیارین، گند بالا آوردم.
- باز چی کار کردی؟ نمیشه تنهات گذاشت که... حق با مادرته که همش بهت میگه آشغال کله!
- با قطع کردن تماس خوشحالم کن؛ بابای.
- بی لیاقت عوضی!
به خودم که اومدم تا حدودی از فرودگاه دور شده بودم و چون شب بود، یه گوشه تاریک بودم. از تاریکی نمی ترسیدم، به خاطر همینم گوشی رو توی کیفم انداختم و برگشتم که برگردم جلو فرودگاه، ولی یهو یکی پشتم قرار گرفت و سایه اش رو روی زمین دیدم.
از قد و قامت و عطرش فهمیدم یه زن نیست و مرده و از قضا اخوی بسی هم خوش قد و قامته.
خواستم برگردم که نزاشت و جفت دستاش رو روی بازوهام گذاشت. خواستم دستام رو آزاد کنم که نزاشت و محکم تر گرفتم. دیگه داشتم کم کم می ترسیدم... این مرده کیه؟ هستیار عمرا باهام از این شوخیا کنه... با فکری که به سرم زد چشمام گرد گرد شد و تند تند توی کاسه چرخوندمش.
نکنه از این آرنولد فشرده ها باشه، به هر حال سایه که راست نمیگه... مثلا من قدم زیاد بلند نیست ولی تو سایه ام درخت چنارم!
یهو به خودم اومدم... این چرت و پرتا چیه که میگی؟
صورتم درهم رفت و با صدایی مردد گفتم:
- ببخشید، من افتخار دیدن سایه چه اخوی خوش قد و قامتی رو دارم؟
صدایی نیومد، جواب سوالم رو نگرفتم که دوباره به حرف اومدم.
- اخوی چرا حرف نمی زنی؟
دوباره جواب نداد که چهره و لحنم رنگ غم به خودش گرفت.
- اخوی بیچاره، لالی شما؟ ببخشید...
احساس کردم سرش رو نزدیک آورد و کنار گوشم نگه داشت. شال سرم بود، ولی از تلقین این که داره کنار گوشم نفس می کشه، سطح درونی گردنم می خارید.
آب دهنم رو با ترس قورت دادم که دستش بالا اومد روی چشمام نشست و بعد سرم رو به طرف چپ کج کرد. از اون ورم احساس می کردم که سر خودش رو داره جلو میاره...
با یه دستش دوتا دستام رو گرفته بود... مغزم از کار افتاد، قدرت تصمیم گیری نداشتم! وقتی نفساش رو که داشت نزدیک تر می شد حس کردم، خود به خود عقلم به کار افتاد و بهم نهیب زد که الان با یه دست دو تا دستت رو گرفته و می تونی خودت رو آزاد کنی.
دستی که روی صورتم بود، اون قدر بزرگ بود که یه قسمتش نزدیک دهنم باشه. دهنم رو باز کردم و بدون وقفه محکم دستش رو گاز گرفتم که دستش رو کنار برد و داد زد. چشمام رو بستم تا قد و قامتش رو نبینم و نترسم و بتونم دستام رو آزاد کنم.
بدون اتلاف وقت پام رو بالا آورد و یکی به ساق پاش زدم که دستام رو ول کرد و آخی گفت. اهل فرار نبودم، باید بهش می فهموندم با یه دختر ساده رو به رو نیست. بدون اینکه جیغ بزنم، چشمام رو باز کردم و کیفی که توی دستام بود و خودش به تنهایی چند کیلو وزن داشت و پر وسایل سنگین بود، بالا آوردم و تا تونستم تو سر و صورتش زدم.
مرد محکم داد می زد و می گفت بس کن، ولی من گوشام کر بود و قدرت تجزیه و تحلیل هیچی رو نداشتم. اون قدر عصبانی بودم که مغزم فقط فرمان می داد طرف رو بزنم. می زدم و می گفتم:
- اومدی ت*ج*ا*و*ز کنی؟ ها؟ اومدی ت*ج*ا*و*ز کنی؟ جوابت بله است دیگه!
یکی دیگه محکم زدم.
- به جز اینکه ت*ج*ا*و*ز کنی، اومدی چی کار؟ ها؟
یهو مرده داد زد:
- بس کن آمازونی! منم یزدان...
کیفی که می اومد تو صورتش بخوره، تو هوا موند. هنوز حرفش رو هضم نکرده بودم... یزدان؟ با نور ماشینی که توی چشمام خورد، محکم چشمام رو بستم که صدای دریا رو شنیدم:
- هانا؟ چیزی شده؟
یه ربع چه زود گذشته بود... پرواز کردن؟
- عوضی یه ساعته داری طرف رو می زنی، بعد میگی چطور یه ساعت گذشت؟
با حرف وجی قانع شدم و تازه یادم اومد چی شنیدم و این کیه! رو به دریا داد زدم:
- این نور بالاهای ماشین رو خاموش کن.
کاری که گفتم رو کردن و من تازه یزدان رو دیدم؛ چند جای دست و گوشه پیشونی اش زخمی شده بود... هنوز ساکت نگاهش می کردم که دریا همزمان با اینکه جلو می اومد تا ببینه کیه که دارم می زنمش، گفت:
- چی شده هانا؟ مزاحمت ش...
به یزدان رسید و با دیدنش حرفش ناتمام موند...
نفس عمیقی کشیدم؛ کار خیلی بدی کرده بود، حتی اگر یه دست کتک هم ازش می خوردم، بازم تا این حد ناراحت نمی شدم.
کیفی که تو هوا مونده بود رو محکم تو سرش کوبیدم و داد زدم:
- عوضی آشغال این چه کاریه؟ خجالت نمی کشی؟ سر چی این کارو کردی؟
- می خواستم بترسونمت و بهت یه هشدار بدم!
کیفم از دستم افتاد؛ شنیدم که روشنک به هستیار زنگ زد، ولی هیچی حالیم نبود... این بار خودم بهش حمله بردم.
- این جوری می خوای بترسونی و هشدار بدی؟
به خودش جنبید و مچ دو تا دستم رو گرفت و تو صورتم غرید:
- تا چند دقیقه پیش که اخوی خوشتیپ و خوش قد و قامت می کردی و خوشت اومده بود، چی شد؟
چشمام رو ریز کردم و یهو با پام محکم به زیر شکمش کوبیدم و داد زدم:
- آخه از چیه تو اختاپوس خوشم بیاد، میمون؟
زهرا
00خیلی بی مزه تموم شد
۲ ماه پیشبه تو چه
۹۳ ساله 20نویسنده عزیز رمانت خیلی خوب بود ولی ی جزجگر بگیری اخرش ریدی ۶ساعت نشستم خوندم که اخرش بشه این الهی اگه شوهر نداری شوهر گیرت نیاد😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡
۱۰ ماه پیشTata
۰۰ ساله 00ی سوال از نویسنده عزیز داشتم،این رمان با رمان ویانا نیوز و سیاهی لشکر ارتباط داره؟اخه من هرچقدر کامنت ها و خلاصه رو خوندم حس کردم نداره،میشه اگه داره بگید؟؟؟
۱ سال پیشآمنه آبدار | نویسنده رمان
بله عزیزم، رمان سیاهی لشکر با دو رمان عشق آمازونی و ویانا نیوز ارتباط داره اما اگر اون دوتا رو نخونده باشین هم مشکلی پیش نمیاد.
۱ سال پیشپریل
00اسم جلد اول لطفا
۱۱ ماه پیشرها
۱۵ ساله 00سلام مموون از نویسنده رمانتیکت عالی بود ولی فقت دلم می خواد بزنمت سیاهو کپودت کنم رد تموم کردی نفسم بد ولی بازم مموون
۱ سال پیشmaedeh
۱۸ ساله 00لطفا جلد سوم رمان عشق امازونی رو بزارید
۱ سال پیشکوثر حقانی
۲۱ ساله 00خیلی قشنگ بود واقعا ولی خب آخرش که اصلا معلوم نبود و افتضاح بود.. ریدی خواهرم
۱ سال پیشآمنه آبدار | نویسنده رمان
خواهرم عیارسنج رو خوندی نه کامل جلد دو رو
۱ سال پیشالله و اکبر
60خداوکیلی اگه قدرت اینو داشتم که نویسنده محترمو از تو گوشی در بیارم یه چک بهش بزنم این کارو میکردم، عه خب من تو خماریشم
۲ سال پیشفآطمه
00تو قسمت رمان های آنلاین اسم رمانو سرچ بزن ادامش رایگان شده ازونجا میتونی بخونیش
۲ سال پیشنرگس
۱۶ ساله 00یعنی چی آخهههه؟؟؟!!! من به خاطر یه رمان برم تلگرام نصب کنم تورو خدا بقیه ی رمانم بزارید من از فضولی میمیرررم🥺🥺🥺😭😭😭
۲ سال پیشآمنه آبدار | نویسنده رمان
همین جا هست، سرچ کنید
۲ سال پیشآرمی
10ببخشید اسم رمان جلو سومش چیه که سرچ کنیم؟زدم جلد سوم عشق آمازونی نیاورد و اینکه رمانتیک عالیه خسته نباشین
۲ سال پیشآمنه آبدار | نویسنده رمان
جلد سوم نداره، جلد دوم رو به صورت کامل میتونید تو بخش آنلاین همین برنامه بخونید
۲ سال پیشفرشته
00ببخشید فصل اول اسمش چیه من پیداش نکردم ؟
۲ سال پیشاسم جلد اول چیه
00اسم جلد اول چیه
۲ سال پیشMOBINA
10دوستان متوجه نشدین؟ جلد سومی وجود نداره اگر رمان رو نصفه خوندید عیار سنجو خوندید و باید بقیه ی جلد دومو بخرین🙃
۲ سال پیشآمنه آبدار | نویسنده رمان
رایگان شده عزیزم
۲ سال پیشالله و اکبر
00از کجا باید بیاریم؟
۲ سال پیشستایش
۱۸ ساله 12اخرش رید تو همه قشنگی رمان از نظرم ارزش خوندن نداره طنز هست ولی اخرش همه طنزیشو از بین برد تا قبلش وگرنه خاص ترین رمانی بود ک خوندم ولی الان ب نظرم مفت نمی ارزه
۲ سال پیشاهم اهم
۱۵ ساله 01قیمت جلد سوم چقدره 🗿
۲ سال پیشzahra
۱۶ ساله 11ینی چی جلد سوم نداره ما تو خماری موندیم حداقل تمومش میکردی
۲ سال پیشبیتا
01مثل همیشه عالی بودددددد
۲ سال پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
زهرا
00خیلی بی مزه تموم شد حیف وقتی که گذاشتم