رمان بادیگارد ریزه میزه ارباب(عشقی ممنوعه)
- به قلم نسترن قره داغی
- ⏱️۷ ساعت و ۴۲ دقیقه
- 98.1K 👁
- 525 ❤️
- 325 💬
پسری که به دلیل ه*ر*ز*ه بودن مادرش و دردهایی که پدرش کشیده از همه زنها متنفر.. اما دل میبازه به دختری که دختر نیست و بادیگارد ریزه میزه ای که خودش مجبور کرده برای یکی دو هفته جلوی مادر بزرگش نقش دختر بودن و نامزد اون بودن و بازی کنه چیکار میکنه ارباب با این عشق ممنوعه؟!؟ میتونه بدست بیاره پسری و که شاید ریزه میزه باشه اما مرد بودنش سر زبون خاص و عامه؟
کوله پشتیش ودر اورد و کلاه پلیورش و از سرش برداشت و شروع کرد درجا زدن..
#part_3
دستاش و مشت کرد و روشونو فوت کرد و ی چند مدلم ژست گرفت و بعد ی داد زد و به سمت یارو حمله کرد و ی مشت تو دلش زد...
اخــــــــــخ فک کنم دردش گرفت..
یارو نه ها پسره..
فک کنم دستش درد گرفت رو زمین نشست و شروع کرد به تکون دادن دستش..
ی نگاهم به یارو انداخت که تکون چه عرض کنم خم به ابرو نیاورده بود..
از جاش بلند شد و روبه یارو گفت: این مشت و به دیوار میزدم ترک بر میداشت تو چیزیت نشد میخوای بریم بیمارستان..
خندم گرفته بود دستم و جلو دهنم گرفتم و زل زدم به پسره..
عجب ادم پرویه ها!!
یارو ابرو هاش و انداخت بالا که پسره رفت عقب و دوباره با شتاب اومد طرفش اما..
دید مشت زدن فایده نداره شروع کرد لگد و جفتک پروندن اما دریغ از میلی متر جابه جایی..
از یارو جدا شد و به من نگاه کرد که با خنده نگاش میکردم و خیلی جدی گفت: من احساس میکنم حال این بده..
با مشت و لگدایی که من زدم به احتمال زیاد دنده مندش شکسته داغ نمیفهمه میگم ی بیمارستان ببریمش ها؟
ی تای ابرومو دادم بالا که گفت: نبریم؟؟
چیزی نگفتم که به سمت کولش رفت و برش داشت..
گفتم الان میره سمت در اما یهو برگشت و با دو رفت سمت یارو..
فک کردم بازم نمیتونه کاری کنه اما زانوش و بلند کرد و محکم زد به جایی که نباید میزد...
ی هـــــــــــــــــــــــــه کشیدم و صدای داد یارو رفت به هوا زانوهاش خم شد افتاد زمین..
پسره ی لبخند پیروز مندانه زد و به من نگاه کرد..
با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم..
با خودش چه فکری کرد این پسره؟؟؟!!
نزده باشه یارو ناقص کرده باشه خیلیه..
خواستم برم طرف مرده که یهو با عصبانیت از جاش بلند شد و به پسره نگاه کرد..
یاخدا میکشه بدبختو..
پسره تا قیافه یارو دید ی دادی زد که پرنده ها به پرواز در اومد..
یارو رفت سمتش واونم دوید سمت من..
دور من میچرخید و یارو هم پشتش..
از لباسم گرفت و گفت: اقا تو رو خدا جلوی اینو بگیر منو میکشه
دیدم به قول خودش الانه که بگیره بکشتش به یارو دستور دادم عقب وایسته..
اونم با عصبانیت نگام کرد و عقب رفت..
پسره هنوز چسبیده بود به لباسم برگشتم سمتش که دیدم واسه یارو ابرو میندازه بالا..
پسره پرو همین الان کم مونده بود بمیره ها..
از خودم جداش کردم و عصبی نگاش کردم و گفتم: این چه کاری بود؟؟
حق به جانب نگام کرد و گفت: تو گفتی بزن زدم دیگه چی میخوای؟
+عجب ادمی هستیا زدی طرف و ناکار کردی!!!
صورتش و جمع کرد و گفت: چیــــــــش این اگه ناکار شده بود با من دنبال بازی نمیکرد..
شما هم گفتی اگه بزنم میمونم منم زدم نزنی زیر حرفت..
به همه اشاره کردم که برن سر کاراشون..
به این پسره هم گفتم دنبالم بیاد.
الیاس هیچ وقت بی دلیل کاری و انجام نمیده حتما دلیل داشته که استخدامش کرده..
وارد اتاق کارم شدم و اونم وارد شد و گفت: من که میدونم نمیزارید بمونم پس چرا اوردینم اینجا بزارید برم دیگه..
+خدمتکار من هیچ کاری و بدون دلیل انجام نمیده حتما واسه تو هم دلیل داره..
اروم زیر لب گفت: ترحم کرده..
یکم نگاش کردم ولی چیزی نگفتم رو صندلیم نشستم و به الیاس زنگ زدم..
_بله اقا..
+الیاس، مبین رادمهر؟
_اقا خیلی التماس کرد بچه یتیمه ی خواهر کوچیک تر داره باید خرجی اونو بده..
دلم به حالش سوخت..
پدرتون هم گفتن استخدامش کنم پسر خوبیه نمیزاره تنها بمونید..
+باشه حالا..
گوشی و قطع کردم و نگاش کردم که ی پوزخند زد و به جای دیگه زل زد..
ی نگاه به تیپش و لباسای گل و گشادش انداختم و گفتم:از فردا با تیپ رسمی کت و شلوار..
دوباره پوزخند زد و گفت:کت و شلوارمون کجا بود ی دست لباس داریم اونم اینان..
کشو رو باز کردم و ی کارت برداشتم و از جام پاشدم و دادم بهش..
خندید و گفت:راضی به زحمت نبودیم کارت بانکی چر...
با دیدن کارت لب و لوچش اویزون شد..
+از این بوتیک بگیر..
Hasti
00اسم رمانش نیما بود
۱ هفته پیشخر خون بامزه
00دوسش دارم
۲ ماه پیشM.m.89
00این رمان واقعا فوق العاده هست یه جاهایی اشک آدم در میاد ولی کلی صحنه های خفن داره من تونستم همون اول رمان بفهمم مبین کیه و چه نسبتی با رادمان داره ولی در کل رمان عالی بود ممنونم از نویسنده عزیز🌱💚
۲ ماه پیشالهام
00خیلی خیلی الی
۲ ماه پیشالهام
00خیلی ال بود
۲ ماه پیشهانی
13داغون بود . حوصله سر بر
۳ ماه پیشنازنین
02تا یک سومشو تقریبا خوندم و واقعا چقدر بدم میاد از همچین آدمایی خیلی خودخواه بود فکر نمیکنه مبین شاید نخواد نقش یک دخترو بازی کنه؟همش بهش زور میگه مرتیکه الاغ بزور میخواست کارای خودشو پیش ببره
۳ ماه پیشلیدا
00اگه اینجور رمااالن هایی سراغ دارین ک کسی خودشو جای پسر زده باشع بگین لطفااااا
۶ ماه پیشدل
20هویت پنهان ارام جانم کوچه پس کوچه های پااین شهر بغض کهنه یه دونه دیگه هم بود یاد نیست اها هانا پسر تقلبی و خانوم بادیگارد
۴ ماه پیشدل
10آرمینا دختری که من باشم و دختر فوتبالیست البته من خودم هویت پنهان رو از همه شون دوست دارم
۴ ماه پیش"Ayda Eşrefyan"
00اومم یه سوال دارم مبین دختره مگه نه؟
۵ ماه پیش"Ayda Eşrefyan"
00رمان خوبیه یعنی بد نیست من پی دی افشو دارم
۵ ماه پیشمبینا
00کاش میشد دانلود کرد خیلی عالی میشد چون من ساعتی نت میگیرم تموم میشه دیگه نمیتونم رمان رو بخونم
۵ ماه پیشدختر
00هرچقدر بگم خوبه کم گفتم
۵ ماه پیشماهرخ
00قشنگ بود
۶ ماه پیشمحیا
00عالیه خیلی قشنگه حتما بخونین
۶ ماه پیشملیکا
00توقع بیشتری از خانم قره داغی داشتم نسبت به رمان مدیر معاون اصلا قشنگ نبود
۶ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده nastaran.gharedaghi
-
آیدی تلگرامی نویسنده nastaran_gh_novel
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
-
فاضلاب شیرین ژانر : #پلیسی #عاشقانه #اجتماعی #ماجراجویی
-
سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی
-
رمان مدیر معاون (عشق سریالی) - VIP ژانر : #عاشقانه #طنز
-
مدیر معاون ( آوارگان عشق ) ژانر : #عاشقانه #طنز
-
مدیر معاون (عشق سریالی) ژانر : #عاشقانه #طنز
-
تنها گناه ام مادر بودن است ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
مدیر معاون ( آوارگان عشق ) ژانر : #عاشقانه #طنز
-
بادیگارد ریزه میزه ارباب(عشقی ممنوعه) ژانر : #عاشقانه #طنز #معمایی #انجمن رمان ترکان
-
تونل خوشبختی فصل دوم ژانر : #عاشقانه #طنز #انجمن رمان ترکان
-
تونل خوشبختی فصل اول ژانر : #عاشقانه #طنز #انجمن رمان ترکان
darya
00سلام اون چه رمانی بود که دختره خودشو جا پسر جا میزنه و میره خونه مرده تا پرستار پسر بچه اش بشه، زن مرده هم ولش کرده و رفته و بعد مادر مرده میخواد بیادایران که میرن مثلاپسره رو جا زنش جا بزنه