رمان مدیر معاون ( آوارگان عشق ) به قلم نسترن قره داغی
یه مدیـــر! شر و شیطون و پایه...
یه معـــاون! آروم و مظلوم و ساده...
یه دبیرستان پسرونه و کلی خراب کاری، اما بعد از اومدن خانم معاون مستبد و سخت گیری هاش...
همه چی به این جا ختم نمیشه
تازه داستان از اون جایی شروع میشه که خانم ادیب بد عنق و دیکتاتور، برای آدم کردن پسرا یه اردو راهیان نور ترتیب میده ولی اونجا خودش و آقایون مدیر معاون به طور خیلی اتفاقی وسط میدون جنگ گم میشند و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۴ دقیقه
دهن بازش رو بست و خیره نگاهم کرد که گوشه لبم رو کش دادم و زمزمه کردم: الان میرم و فردا میام آقای فتوحی، اما اگه چیزهایی که گفته بودم رعایت نشده باشه من برخورد جدی میکنم و اگه ادامه پیدا کنه حتما گزارش میدم!
خواستم از بغلش رد بشم که گوشه مانتوم رو توی دستش گرفت و با حرص مچالهش کرد؛ با فک قفل شده و بدون نیمنگاهی به من زمزمه کرد: از اینجا پرتت میکنم بیرون خانم معاون؛ مطمعن باش!
گوشه لبم رو کش دادم و نگاهم رو از نیمرخش گرفتم و خونسرد گفتم: منتظرم آقای مدیر؛ منتظرم!
بعد مانتوم رو با خشونت از دستش بیرون کشیدم و با سرعت از پلهها بالا رفتم؛ کیفم رو از روی میز چنگ زدم و از دفتر خارج شدم.
از در ساختمون بیرون رفتم و از کنار حیاط رد شدم؛ وارد نگهبانی شدم و با تکون دادن سری به پیرمرد، از مدرسه خارج رفتم و در رو پشت سرم کوبیدم.
پسره الدنگ خاله زنک! هنوز نیاز رو نشناخته، هنوز نمیدونه با کی در افتاده؛ هیچکس تا حالا جرئت نکرده روی حرف من حرف بزنه و از این به بعدم جرئت نمیکنه؛ یعنی من نمیذارم!
من اینجا رو درست میکنم؛ تو رو هم درست میکنم آقای مدیر.
نیمنگاهی به زمین خاکی انداختم و با پاشنه کفش سه سانتیم یه خط عمودی و از وسطش یه خط افقی کشیدم و با لذت نگاهش کردم.
- این خط، اینم نشون.
بعد با پام یه لگد به خطوطی که کشیده بودم زدم که تمام خاکها پراکنده شد و به هوا رفت؛ از سر رضایت نفس عمیقی کشیدم که گرد و غبارهاش تو سینهم رفت و به سرفه افتادم.
بعد از اینکه حسابی سرفه کردم و دل و رودهام رو بیرون ریختم، یه مشت از سر بی عقلی به کلهم کوبیدم و حرصی راه افتادم.
یکم که جا باز کنم میگم بیان اینجا رو آسفالت کنند؛ یعنی چی که همش گرد و غبار و میکروبه.
دوباره سرفه کردم و زیر لب گفتم: کل این مدرسه دردسره؛ به خدا که من اینجا پیر میشم!
***
از صندلی جدا شدم و یه نگاه به کوچهها انداختم و با دیدن کوچه جدیدمون سریع داد زدم: آقا نگه دار!
مرد راننده با داد ناگهانی که من کشیدم محکم روی ترمز زد و ترسیده به سمتم برگشت؛ خیره نگاهم کرد و متعجب گفت: چی شده خانم؟ اتفاقی افتاده؟
سعی کردم به روی خودم نیارم که زهرش رو ترکوندم و با آرامش دستم رو داخل کیفم بردم و پول کرایه رو برداشتم، به سمتش گرفتم و قبل از اینکه چیزی بگه با گفتنه «همین جا پیاده میشم» از ماشین پیدا شدم و به حسابی در رفتم.
بدون نیمنگاهی به پشتم با عجله و تندتند به سمت خونه میرفتم که نمیدونم چی شد، پاشنه کفشم توی جوب باریک وسط کوچه گیر کرد و از پام در اومد و خودم هم تلو تلو خوران به جلو پرت شدم و با ماشین روبهروم محکم برخورد کردم.
با درد از سپر ماشین فاصله گرفتم و حرصی و عصبی به پاهام نگاه کردم که یه لنگه با کفش بود و یه لنگه بیکفش.
با ترس و استرس از اینکه کسی دیده باشه سرم رو بلند کردم که با یه جفت چشم قهوهای روبهرو شدم.
تمام وجودم پر از حرص و خجالت شد و خواستم از جام بلند شم که درد بدی تو مچ پام پیچید و ناخودآگاه دهن من و واسه داد کشیدن باز کرد.
با صدای داد خفه من، شخص روبهروم از شوک خارج شد و خواست به طرف قدم برداره که دستم رو بالا آوردم و عصبی داد زدم: سمت من نمیای ها!
ترسیده تو جاش ایستاد و اومد برگرده سرجاش که دوباره داد زدم: کجا؟ مگه نمیبینی اینجا افتادم نمیتونم پاشم؟
منگ و سردرگم خواست دوباره به سمت بیاد که باز داد زدم: نیا! به من نزدیک نشو!
تو جاش ایستاد و دستهاش رو بالا برد که به کفش از پا دراومدم اشاره کردم و گفتم: اگه قصدت واقعا کمکه اون رو بده من!
بیحرف نگاهش رو به کفش کنار جوب دوخت و همونطور دست بالا روی پنجههاش نشست؛ یه دستش رو پایین آورد و با انگشت اشارهش کفشم رو بلند کرد و دوباره سر جاش ایستاد.
نیمنگاهی به دور و بر انداخت و بدون اینکه جلو بیاد به سمتم خم شد و کفش رو جلو کشید؛ حرصی از رفتارهاش، کفشم رو از دستش کشیدم و به آرومی پوشیدم.
دستم و به کاپوت ماشین گرفتم و با بدبختی از جام بلند شدم؛ توی جام ایستادم و به پیرزن متعجب و خمیده روبهروم نگاه کردم و لنگون لنگون چند قدم جلو رفتم؛ با نیم نگاهی به پسر کنار پیرزن مانتو و شلوارم رو تکون دادم و خواستم حرکتی کنم که صداش بلند شد.
- میخوا...
حرصی سر بلند کردم و با فک قفل شده میون حرفش پرید و غریدم: نه نمیخوام! با من حرف نزن میفهمی؟ با من حرف نزن!
مظلوم سرش رو کج کرد که روم رو گرفتم و دو قدم کج و کوله جلو رفتم اما بعد راه رفته رو برگشتم و انگشت اشارهم رو تهدیدوار تو دوسانتی صورتش تکون دادم و حرصی گفتم: من دست و پاچلفتی نیستم، مفهومه؟ امروز به خاطر یه بیعقل یه بار پام پیج خورد؛ الانم یکم ضعیف شده بود که اینجوری شد.
دندونهام رو عصبی روی هم فشار دادم و با صدایی که خیلی سعی میکردم آروم باشه داد کشیدم: فهمیدی یا یه جور دیگه بفهمونم؟
تند تند سرش رو به نشونه آره تکون داد که به دماغم چین دادم و بیحرف روم رو برگردوندم.
با پای چلاق و لنگون به طرف خونه حرکت کردم و عصبی دستم و روی زنگ فشار دادم که نیما با غرغر و داد در و باز کرد و گفت: چه خبرته؟ مگه سر آوردی؟
عصبی در رو هول دادم و بی توجه به اون وارد حیاط شدم؛ لنگ زنون به سمت حوض خالی رفتم و لبهش نشستم.
با درد کفش و جورابم رو از پام در آوردم و بهش خیره شدم؛ باد کرده بود و رفته رفته به سیاهی میزد، شک ندارم در اومده.
خدایا میبینی؟ اینم از شانس ما تو روز اول کاری...
حرصی مقنعهم رو بالا زدم و همونطور که دوتا دکمهی اول مانتوم رو باز میکردم، پام رو توی حوض گذاشتم؛ شیر آب کنارم رو باز کردم و زیرش بردم که آخی از دهنم بیرون اومد.
سرم رو به سمت نیما برگردوندم که دیدم با تعجب جلوی در ایستاده و به کارهای من نگاه میکنه.
یکم به همون حالت به هم نگاه کردیم و وقتی فهمید قصد حرف زدن ندارم، در خونه رو بست و کنارم نشست و خیره به پام، طلبکار گفت: بچه بودی سلام میدادی. چته باز؟ چی شده؟
پشت دستم و به گونهم کشیدم و چند قطره آبی که روم پاچیده بود رو پاک کردم.
- هیچی، فکر کنم پام در رفته.
یه تای ابروش رو بالا داد و نگران گفت: کجا در رفته؟ بده ببینم چت شده؟
گوشه لبم رو کج کردم و پام رو جلوی صورتش گرفتم که شوک زده خودش و عقب کشید و پام رو هول داد.
- بکش اونور مرض! گفتم بده دستم نگفتم بکن تو حلقم که.
حرصی لبهام و روی هم فشار دادم و گفتم: لیاقت پای من رو نداری؛ اصلا لازم نکرده ببینی.
بعد عصبی از جام بلند شدم و بدون پوشیدن کفشم، همونطور لنگون به سمت خونه رفتم و وارد شدم.
سالن خیلی شلوغ بود و هنوز خیلی از وسایل جابهجا نشده بود؛ زمین از فرش خالی بود و مبلها هم کج و کوله چیده شده بود.
خدایا شکرت! دو تا مرد گنده تو این خونه هست، اونوقت هنوزم که هنوزه بعد دو روز خونه زندگیمون اینه.
ولی چی بگم؟ بزرگ که این باشه از کوچیک چه انتظاری میشه داشت؟!
به سمت راهرویی که سمت چپه خونه بود راه افتادم و در اتاق نریمان رو باز کردم؛ آروم سرم رو داخل بردم و سرکی کشیدم که دیدم رو تختش دراز کشیده و با ریتم آهنگ، سرش رو تکون میده.
نفس مشکوکی کشیدم و یه تای ابروم رو بالا انداختم؛ چند تا سرفه مصلحتی کردم که سریع تو جاش نشست و ترسیده گفت: بهخدا داشتم درس میخوندم!
در رو تا ته باز کردم و به چارچوب تکیه دادم که از جاش بلند شد و مظلوم و بیحرف نگاهم کرد.
نیمنگاهی به دفتر و کتابهاش که روی میز ولو بود انداخت و اخمهام رو تدی هم کشیدم؛ دهنم رو باز کردم خواستم بهش بتوپم که صدای نیما مانعم شد.
- داشت درس میخوند، همین الان آهنگ گذاشت یکم استراحت کنه، من دیدمش!...
کلافه به سمتش برگشتم و همونطور که آروم به کنار هولش میدادم گفتم: به روباه میگن شاهدت کیه، میگه دمم؛ اینم حکایت آقا نیما و نریمانه.
یه لنگه پا، در اتاق بغلی رو باز کردم و وارد شدم که اونم پشته سرم اومد و حرصی گفت: یعنی میگی من دروغ میگم؟
خودم و روی صندلی پرت کردم و همونطور که دکمههای مانتوم رو باز میکردم گفتم: من فقط میخوام این بارم خراب نشه؛ نگران آیندهشم!نمیخوام وضع زندگیش مثل من و تو بشه.
25
۲۵ ساله 00خوشم اومد! لوس و کلیشه ای نبود ، طنزش هم بجا بود.قسمت های داعش و جنگ روانم رو بهم ریخت. قبلا بابام من رو می ترسوند که داعش قراره بیاد شهرمون و کلیپ و اخبار قتل عام ها رو میذاشت همه اونا برام تداعی شد.
۳ هفته پیشZahra
۱۶ ساله 00الان این فصل اوله؟ اسم فصل دوم چیه؟!
۳ هفته پیشنیایش
10هر چقدر فکر میکنم توصیف خاصی براش ندارم فقط میتونم بگم اگر نخونیدش به بخت خودتون پشت بپا زدینا
۴ هفته پیشدیبا
10قلم،ایده،چیدمان اتفاقات،توصیف وقایع و جذابیت و کششی که داشت واقعا عالی بود.من اول جلد دو رو خوندم و این هنرمندی نویسنده اس که بدون خوندن جلد ۱ هم باز مخاطب میتونه ارتباط بگیره با داستان.دست مریزاد
۲ ماه پیشعلی رضا
00سلام به نویسنده خوب این رمان داستان رمانتون واقعاجالب بودکاشکی آخرش معلوم میشدمادرمیثم چطوری فوت کرده ویااینکه داستان زندگیه میثم تعریف میشدازاول تاآخر
۲ ماه پیشنسترن قره داغی | نویسنده رمان
ممنون از تعریفتون❤ توی فصل دوم نوشته شده عزیزم (عشق سریالی)
۲ ماه پیشزهرا
00عالیه❤
۲ ماه پیشفاطمه ❤️
00خیلی خیلی عالیه برای دومین بار که میخونمش ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟 ای کاش جلد دوم در بخش آفلاین قرار میدادین
۳ ماه پیشفاطمه ❤️
00خیلی خیلی عالی بود برای باره دوم میخونمش ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟 ای کاش جلد دوم هم در بخش رمانهای آفلاین قرار میدادین
۳ ماه پیشZy
۱۷ ساله 00عالللیییییی قلم عالی داشتی محشر بود میشه گفت از بهترین رمان هایی بود که خوندم
۴ ماه پیشزهره
00عالی بود واقعا از خوندنش لذت بردم
۴ ماه پیشآوا
00رمان جالبی بود
۶ ماه پیش،
00چرا رمانهایی ک تایپشون تموم میشه رو نمیزارین
۶ ماه پیشزهرا
۱۵ ساله 00عالیه اما اگه جلد دومش هم بود خیلی خوب میشد
۷ ماه پیشNilofar
۲۵ ساله 10میشه فصل دومشم ب اسم عشق سریالی هست رو بزارین
۷ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
دل
۱۹ ساله 00سلام خانوم نویسنده میشه فصل دوم شو تو این برنامه بزارین چه جوری بایت فصل دوم شو پیدا کنم