رمان شاهزاده پارت (جلد سوم آینه زمان) به قلم fatima32
اردوان به یک مأموریت به شهرستان بم فرستاده می شود . آنجا در یک عتیقه فروشی پیرمردی را ملاقات می کند که به او آینه ای هدیه می دهد . اردوان به شیراز برمی گردد . آنجا متوجه راز آینه می شوند اما برای فهمیدن راز ، باید رمز آینه را کشف می کردند که بعد از چند روز توسط نارسیس خواهر اردوان کشف می شود . با کشف رمز اتفاقات عجیب و غریبی رخ می دهد و همه مجبور می شوند از طریق آینه به چندین هزار سال قبل از میلاد یعنی به ایران باستان سفر کنند . حالا چه اتفاقاتی رخ میده و بچه ها در ایران باستان چه ماجراهایی رو پشت سر میذارن ، خودتون بخونید .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۱۸ دقیقه
اردوان – ببین ! یه بیت شعر به خط خودمون نوشته شده
محبوبه یه دور بیت شعر را خواند :
تو اگر دیدی نشانی از یک کارت
پس بگیر دست آن شاهزادۀ پارت
اردوان – یعنی چی ؟
محبوبه – نمی دونم . سابقاً این شعر رو اینجا ندیده بودم . انگار تازه نوشته شده
اردوان – ممکنه خبری بشه ؟
محبوبه – چه خبری ؟
اردوان – خب ... منظورم اینه که ... ممکنه دوباره بریم به گذشته ؟
محبوبه – وای نه تو رو خدا ... زبونتو گاز بگیر . خسته شدم از بس حوادث عجیب و غریب برامون اتفاق افتاد . اگه مجید بفهمه که زمین و زمانو بهم می ریزه
اردوان – وقتی این شعر رو خوندم ته دلم یه جوری شد
محبوبه – فکرشم نکن . پاشو بیا کمک من بده از فکرش میری بیرون
اردوان همینطور که مشغول کمک کردن به محبوبه بود ذهنش همچنان مشغول اون شعر بود . یعنی چه اتفاقی قراره بیفته ؟ این سئوالی بود که اردوان از خودش پرسید
***
صبح روز بعد اداره میراث فرهنگی شیراز
آقای محسنی رئیس اداره ، اردوان را خواست و اونم رفت به دفترش
اردوان – سلام ، روزتون بخیر
محسنی – بَه ... سلام آقای ملاحی عزیز . خوش اومدین بفرمایید بنشینید
اردوان – ممنون . با من کاری داشتین ؟
محسنی – بله . عرضم به حضورتون ... میخوام بفرستمت جایی ، نه نگو
اردوان – کجا بسلامتی ؟
محسنی – والا تو شهر بم در حین بازسازی ارگ ، یه چیزایی کشف شده که از باستان شناسان برجسته کشور دعوت کردن برای حفاری و شناسایی برن اونجا . منم تو رو انتخاب کردم چون می دونم چقدر تو کارت تبحر داری
اردوان – نظر لطفتونه ولی من ...
محسنی – ولی و اما و اگر نیار . بهترین موقعیت برات پیش اومده و باید بری تا هم به تجربیاتت اضافه بشه و هم به بقیه ثابت کنی که چقدر کار بلد هستی . بیا اینم کارت دعوتنامه
و کارت را گذاشت جلوی اردوان
اردوان – حالا که اینجوریه باشه میرم ضرر نداره . خودم تنها برم ؟
محسنی – آره چون از هر کدام از مراکز فقط یک باستان شناس دعوت شده . برو ببینم چکار میکنی
اردوان – کی باید برم و چند روز اونجا باشم ؟
محسنی – تو کارت نوشته
اردوان – باشه . خب اگه با من امری ندارین من برم ؟
محسنی – نه موفق باشی
اردوان از اتاق رئیس اومد بیرون و یه نگاه به کارت انداخت . تاریخ مأموریتش برا هفته بعد بود و به مدت 2 هفته باید اونجا باشند . بعد از پایان ساعت اداره رفت خونه تا این خبر رو به محبوبه هم بده
اردوان – سلام بر استاد بزرگوار سرکار خانم عزیزی
محبوبه – سلام بر باستانشناس اعظم . خوش اومدی ، چه خبر ؟
اردوان – یه خبر توپ برات دارم
محبوبه – جدی ؟ چیه ؟
اردوان قضیه اون دعوتنامه رو برا محبوبه تعریف کرد و گفت هفته آینده عازم سفره
محبوبه – کاش منم دعوت شده بودم ... خیلی دوست داشتم یه بار دیگه می رفتم ارگ بم آخه آخرین بار قبل از زلزله یه اردو رفتیم اونجا . نمیشه منم باهات بیام ؟
اردوان – دوست دارم تو هم بیایی اما فقط یک نفر باید بره . ببین تو این کارت نوشته
و کارت را داد دست محبوبه و خودش رفت سمت میزش تا ساعتشو بذاره رو میز ، یه مرتبه چشمش به کتابچه افتاد و دید همون صفحه که شعر توش نوشته شده بود هنوز بازه
اردوان یه بار دیگه آروم شعر را با خودش تکرار کرد
محبوبه – بیا بگیرش ، حیف شد نوشته فقط یک نفر
اردوان – تو اگر دیدی نشانی از یک کارت !؟ ... محبوبه ! کارت !؟
محبوبه – کارت ؟ کارت چی ؟
اردوان – تو این شعر نوشته یه نشان از کارت ... دیدی گفتم قراره خبری بشه
محبوبه – یعنی این همون کارتیه که تو شعر گفته ؟
اردوان – آره شک ندارم که همینه ، یعنی قراره دوباره کسی از گذشته بیاد ؟
محبوبه – اگه اینجوره ، اینبار کیه که قراره مهمان ما بشه ؟
***
مجید همینطور که با ولع کلم پلو میخورد با دهان پر هم تعریف میکرد و حاج رضا و زهرا خانم هم گوش میدادن ، بعضی جاها نارسیس هم همراهی می کرد
مجید – آره حاج بابا ، نبودی ببینی خونه خدا چه عظمتی داره !!!
حاج رضا – بله خودم دیدم
مجید – عامو میگن 15 متر ارتفاعشه . نبودی ببینی حاج بابا !!!
حاج رضا – بله قبلاً که رفته بودم دیدم
مجید – وقتی از پایین به بالاش نگاه میکردم ، ندیدی حاج بابا چه شکوهی داشت !!!
حاج رضا – بله ، گفتم که قبلاً خودمم دیدم
مجید – حاج بابا ،کاش شما و مامان زهرا هم می رفتین
حاج رضا – بله من و مادرتم خیلی زودتر از تو رفتیم
آوا
00بچه ها به نظر شما زوج مجید و نارسیس خب بود یا آرش و پرداخت یا اردوان و محبوبه ؟؟؟
۴ هفته پیشپریسا
۲۰ ساله 00سلام خسته نباشید رمان خوبی بود فصل چهارم اسمش ظهور و سقوط هست بعد اگر دوستان کسی فصل پنجم و ششم داره برام توروبیکا @......20__04 بفرسته توی گوگل به اسم سرزمین من و نامداران پیدا نکردم
۳ ماه پیشعاشق رمان
00واقعا رمان خیلی خوبی بود بیشتر از مجید خوشم امد وقتی هم رمان رو خونم میشه گفت مثل مجید شیطون شدم و طوری از شیراز تعریف کردی که دوست دارم برام اونجا زندگی کنم
۳ ماه پیشرها
۳۲ ساله 01لطفا فصل چهارم و پنجم به بعد رمان اینه زمان رو نمایش بدین
۳ ماه پیشzeinab
00میشه بگین چجوری جلد ۴رو پیدا کنم؟؟ توی گوگل هم نیستش
۵ ماه پیشf
00و اینکه فصل پنج نصفه مونده تو گوگل زده نویسنده عزیز سکته کرده برای همین فصل پنج نصفه مونده
۷ ماه پیشF
00سلام از گوگل بگیر فصل ۴ ب اسم ظهور و سقوط
۷ ماه پیشMaryam
00رمان خوبیه ولی چرا فصل چهارمشو من پیدا نمیکنم یکی گفته هفت فصل داره اسماشونو میشه بگین؟
۷ ماه پیشF
۳۴ ساله 00سلام جلد پنجم و ششم چطوری بگیرم؟؟؟
۷ ماه پیشرویا
۱۹ ساله 10سلام چرا جلد چهارشو نمیزارین لطفا زود بزارینش
۸ ماه پیشsahra
۱۵ ساله 10سلام این رمان جلد چهارم هم داره اگه داره اسمش چیه
۸ ماه پیشTaranom
00من جلد پنجم و ششمش رو پیدا نمی کنم کجا باید پیدا کرد
۸ ماه پیشجلدهای منو نامداران
۳۸ ساله 00میشه بگید جلد اول سرزمین منو نامداران و جلد سومش رو چطوری پیدا کنم؟ ممنونم بابت لطفتون.
۱۰ ماه پیشBaran
10شخصیت مجید عالیه خیلی از وقایع تاریخی رو که بیشتر مردم درموردش نمودنن رو به صورت داستان تعریف کرده و رمان آموزنده ای هست.
۱۰ ماه پیش
فرشته
۱۷ ساله 00واقعا عالی است من عاشق این رمان شدم و نویسنده اش باید یک یک آدم خلاق باشد لطفا جلد چهارم اگر دارد اسم اش را بگوید