رمان نیاز عاشقی به قلم آمنه آبدار
نیاز دختری که با ابراز علاقه به تیلاو، ورق جدیدی از زندگیش باز میشه و اتفاقاتی که براش می افته، اونو مجبور به ترک شهر خودش می کنه! اما نیاز به یه ناجی نیاز داره تا اونو از پیله تنهایی و غم دربیاره، ولی کی می تونه این کارو بکنه؟ تیلاو یا…
(پایان خوش)
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۴ دقیقه
چشمامو بستم و اجازه دادم اشکام چشمامو تر کنن.)
هواش، میزنه به سرت
ولی دور و برت
چیزی جز جای خالیش نیست
آدم، دلشو که بده
مثل دیوونه ها
دیگه هیچ چیزی حالیش نیست
عاشق که بشی حالت
حال دل مجنونه
دست خود ادم نیست
فکرت همه جا اونه
عاشق که بشی مسته
بوی نم بارونی
چشماتو که می بندی
تو خاطره هات اونی...
*احسان خواجه امیری، عاشق که بشی*
کی میشه جای خالی تیلاو با خودش پر بشه؟! کی میشه که من انقد عذاب نکشم؟
خدا یا منو بهش برسون یا کاری کن فراموشش کنم.
مثل این چند وقت بازم هق هق کردم و اشک ریختم؛ یعنی میشه دوباره من همون نیاز قبل بشم؟! میشه همون دختر بیخیالی که به پسرا توجه نمی کرد بشم؟! همون دختر شادی که شیطونیاش زمین و زمان و عاصی کرده بود.
تو جمع دوستاش کسی که همیشه می خندید، اون بود. من از این نیاز بیزارم، من نیاز قبلو می خوام.
یعنی هیچ راهی نیست که من به تیلاو برسم؟ بشه که اونم منو دوست داشته باشه...
یادمه قبلا همیشه دوستامو مسخره می کردم که بخاطر یه پسر خودشونو به آب و آتیش می زنن.
پسری که می تونه در آن واحد با چند تا دختر باشه و به همشون دوست دارم بگه.
اما من الان خودم دارم، برای یه پسر لات خودمو به آب و آتیش می زنم. از خودم متنفرم!
تن کرختم رو به زور حرکت دادم و لباسامو عوض کردم. رفتم حموم؛ دوش آب سردو باز کردم و زیرش وایسادم تا از التهاب درونم کم کنه.
سر خوردم و رو کاشیای سرد حموم نشستم.
من باید یه فکری بکنم، اینطوری نمیشه.
نمی دونم چقد تو اون حالت موندم که صدای مامانو شنیدم:
- نیاز، یه ساعته تو حموم چی کار می کنی؟!
بلند شدمو دوش آب گرمو باز کردم.
_الان میام بیرون.
_باشه زود باش، الان شام می خوریم.
چه زود شب شده بود. خودمو شستم و از حموم بیرون اومدم، یه لباس راحتی پوشیدم.
تو آینه نگاهی به خودم کردم، چشام سرخ شده بودن، ولی می تونستم قرمزیشون رو گردن صابون بندازم.
یه لبخند مصنوعی و یه شادی تلخ، ولی هنوزم من اون نیاز قبل نشدم، چون غم عشق تیلاو تو چشام لونه کرده بود.
از اتاق بیرون رفتم و به مامان، بابا و آریا، ملعق شدم. مامان چای آورده بود و با بابا مشغول خوردن چای بودن.
با همون لبخند، به بابا خسته نباشیدی گفتم که درمونده نباشی گفت و بقیه چایی رو نوشید.
بالاخره شام حاضر شد و با کمک مامان، سفره رو چیدیم و مشغول خوردن شدیم، اونم چه خوردنی!
فکر و ذکرم فقط تیلاو بود و هیچی از مزه غذا نفهیدم، چون چیزی هم نخوردم بیشتر با غذا بازی کردم.
بعد خوردن شام تو جمع کردن سفره به مامان کمک کردم و اون شبم مثل همه شبا گذشت.
ساعت یازده شب، همه به اتاقامون رفتیم تا بخوابیم. من که ظهرو خوابیده بودم و اون خواب بد ظرفیتم رو تکمیل کرده بود، حول و حوش، ساعت سه خوابم برد.
***
_نیاز پاشو، باید بری مدرسه.
خوابم سبک بود و همیشه زود بیدار می شدم، اما چون دیشب و دیر خوابیده بودم، هنوزم چشمام سنگین بودن و پلکام روی هم می افتادن.
دوباره چشامو بستم و پتو رو تا گردنم کشیدم.
نمیدونم چقد گذشت که دوباره صدای مامان و شنیدم:
- نیاز میام میزنمتا، پاشو ببینم.
با حالی زار بیدار شدم، بعد کلی فحش دادن مدرسه، از رو تخت بلند شدم و گیج و منگ به سمت دستشویی رفتم.
بعد از انجام کارهای مربوطه، یونیفرمم رو پوشیدم و مقنعه ام رو با وسواس خاصی سر کردم.
یه صبحانه سر سرکی خوردم و با عجله از خونه بیرون رفتم تا از سرویس جا نمونم.
بالاخره سرویس با تاخیر رسید و راننده مونم که کلا خود درگیری داشت، رسید.
تا رسیدن به مدرسه، با غرغرای راننده که معلوم نبود با خودش چند چنده سر شد و بالاخره، با رسیدن به مدرسه، حکم آزادیمون امضا شد.
اما انگار بیخیال نبود و بعد از کلی تهدید، اجازه داد پیاده بشیم.
همونطور که با عجله به سمت در ورودی مدرسه می رفتم، زیر لب غر غر کردم:
- بیشعور غر غرو، مثل زنا غر می زنه. ور ور ور ور! آخه خجالت بکش موهات رنگ دندونای یکی در میونت شده. آخه به تو چه اون ور مدرسه پسرونه است این ور پسر هست! تو فقط یه راننده سرویسی.
تو بین غرغرام یهویی یه دستی رو شونه ام نشست. یهویی دلم ریخت و یه حس بدی تو ناحیه سینه ام به وجود اومد و کل تن و بدنم یهویی انگار یه دیقه یخ زد و بعد شل شد.
سرمو چرخوندم و با دیدن آنیتا نفس راحتی کشیدم و یه دونه محکم تو پهلوش زدم.
_بیشعور نمیگی سکته می کنم؟!
پرنیان
۲۳ ساله 00سلام.من چون در رمان خوندن به جزئیات توجه زیادی دارم برام رمان قشنگی نبود
۸ ماه پیشبارون
۳۰ ساله 00مزخرف و پر از سوتی بود،اونجایی که چهارنفری رفتن سفر بچه های خانه مهر را به کی سپردن؟
۸ ماه پیشپرتو
10راستش رمان خیلی خوبی بود اما از اینکه اول داستان گف دختره زشته و بعد گف خوشگله خوشم نیومد یعنی چون زیاد تو رمانا دقیق میشم از این تضاد خوشم نیومد
۹ ماه پیشمرادخانی
00عالی
۱ سال پیشZahra
۱۵ ساله 00عالی بود حرف نداشت ❤❤❤
۱ سال پیشمهرنوش
00آمنه جان خوب بود ولی خیلی کوتاه بود رمانای قبلیت و بیشتر دوست داشتم بازم ممنون
۱ سال پیشفاطمه
۳۲ ساله 10رمان رو قبلاً خونده بودم رمان خوبیه ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟👏🌹🌷💖🌟
۱ سال پیشباران
۱۶ ساله 10واقعا عالی و قشنگ بود شاید اعصابتون خورد بشه در حینش ولی ارزششو داره بخونین حتما
۱ سال پیشفریده حاتمی
۳۴ ساله 10عالی هم عاشقانه بود هم تحسین بر انگیز عالی حتما بخونی این رمان و
۲ سال پیشالی
10عالی بود
۲ سال پیشSaba
11در ابتدا از تلاش و زحمتی که برای رمان کشیدید سپاس گزارم و خسته نباشید اما رمان به شدت خلاصه بدون جزۓیات به دون هیچ کششی و موضوع جالبی و دور از واقعیت بود
۲ سال پیشیگانه
01خیلییی خوبب بود اما کمی تکراری بود
۲ سال پیشامیر
۱۴ ساله 11عااالی ممنون از نویسنده
۲ سال پیشالف
00قشنگ بود ولی خخخیییلی خلاصه
۲ سال پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
ماهرخ
10عالیییییی