رمان داتورا
- به قلم ساناز لرکی
- 72 پارت
- تمام شده
- 64.1K 👁
- 545 ❤️
- 1.1K 💬
من دختری بودم با قلبی پر از شعر و رؤیا، با عشقی به تئاتر و دنیایی که روی صحنه زنده میشد. توی خونهی عمو بزرگ شدم، جایی که تنها پناه واقعیام، پسرعموم بود... کسی که فکر میکردم دوستم داره، نه اینکه قفسم بشه. اما اون عاشق شد، نه از جنس عشق، از جنس تملک. تنها نجاتم، همون کسی بود که پناه مینامیدمش. مرا از میان نور صحنه بیرون کشید، لباس سفیدم را نه برای رویا، که برای اسارت به تنم پوشاند. و حالا، من آن زن شکسته خوردهای نیستم که باید باشم... برمیگردم... برای پس گرفتن اونچه به زور از دستام ربوده شد: نامم، صدام، رؤیایم. (پرده بالا میره، و بازی تازه آغاز میشه...)
هنوز عضو رمان نشدی؟
برای اینکه بتونی این رمان رو بخونی باید عضو رمان بشی. پس همین الان روی دکمه زیر ضربه بزن تا درخواستت ارسال بشه.
کد عضویت داری؟
کد و وارد کن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مبینا
0خانم لرکی عزیز من برا رمان اینه ی سیاه واریزی داشتم ولی سکه خریدم ولی الان اطلاعات پرداخت رو که میخام وارد کنم میزنه از نظردهی منع هستم نمیتونم
۱ ماه پیش
ساناز لرکی | نویسنده رمان
سلام وقت به خیر پیامتون رو به مدیرت ارسال کردم ببینم مشکل چیه
۱ ماه پیشHelia
در پارت 180چون آرین به الا زور نگفت الا رو زن آنی نکرد بعد رمان تو آینه سیاه رو بخون آرین بهتر از ارسلان بود حداقل به خواسته الا احترام میذاشت
۲ ماه پیشHelia
در پارت 170ارسلان واقعا اون شکری که اگر زیاد بشه دل آدم رو میزنه اگر ارسلان به رها فرصت می داد شاید رها دوستش می داشت ولی ارسلان خودخواه بود با زور میخواد هر کاری که دوست داره بکنه و اصلا طرف مقابل براش مهم نیست
۲ ماه پیشHelia
در پارت 160آراز کیه بچه ها آوش
۲ ماه پیشHelia
در پارت 150شعرش پر از درد بود
۲ ماه پیشHelia
در پارت 140از ارسلان متنفرم که این دختر رو افسرده و مضطرب کرده بعد میگه خدا تو رو برای من ساخته آخه مرد تو دیونش کردی آنقدر اذیت شکردی مگه کاری جز چیزی که تو میخوای می تونه انجام بده
۲ ماه پیشHelia
در پارت 130ارسلان خیلی خود خواه و همش میخواد رها رو تغییر بده و هر کار که میگه رها انجام بده بعد میگه چرا دوستم نداری اگر به رها فرصت می دادی شاید دوست داشته اگر به شفضا میدادی باهاش مثل یه ملکه رفتار میکردی معلومه دوست داشت اما الان مثل زندانی باهاش رفتار میکنی مرتیکه
۲ ماه پیشHelia
در پارت 120ارسلان به عشق رها مریض و همین مریضی هم خودش رو اذیت می کنه هم رها رو
۲ ماه پیشلاله
در پارت 110یعمی واقعا آراز راستشو به ارسلان می گه. وای افتضاح میشه که. چه مصیبتی. چه هیجانی
۱۰ ماه پیشHelia
در پارت 110آراز مگه ربط داره به این رمان؟
۲ ماه پیش
ساناز لرکی | نویسنده رمان
عزیزم آراد هستش
۲ ماه پیشHelia
در پارت 110بچه ه ا آراز مگه برای راز شبانه نبود
۲ ماه پیشHelia
در پارت 110دوستان واقعا چطور ارسلان رو درک میکنید ارسلان خیلی مریض روانی منظوزمه که این همه این دختر رو آزار میده دو دقیقه خودتون رو جای رها بذارید چه حسی داره میتونید با حرف کسی مخالفت کنید و یا از خودتون دفاع کنید با کاری که دوست دارید رو انجام بدید
۲ ماه پیشHelia
در پارت 90آراز تو راز شبانه صد هیچ بهتر از ارسلانه آراز هیچ وقت آزادی رو شبانه نگرفت و همیشه دوستش داشت و مراقبش بود
۲ ماه پیشHelia
در پارت 90دوستان چطور رو ارسلان کراش زدی یه دقیقه هم نمی تونید جای رها باشید حتی تصورشم آزار میده آدم رو فکر کنید حتی میتونید از خونه بیرون برید یا مخالفت کنید به خدا که نمی تونید
۲ ماه پیشHelia
در پارت 80حالم از ارسلان بهم میخوره متنفرممممم ازش بس نیست این واقعا عشق نیست اسمش
۲ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است -
صفحه اینستاگرام نویسنده sanaz.larki7.1 -
آیدی تلگرامی نویسنده ثبت نشده است -
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
آنیا
در پارت 720شما نویسنده فوق العاده ای هستین ساناز عزیزم. قلمتون مانا