رمان عشق آمازونی
- به قلم آمنه آبدار (الهه)
- ⏱️۲ ساعت و ۵۵ دقیقه
- 93.4K 👁
- 547 ❤️
- 414 💬
هانا یه دختر شر و شیطون، نترس، ماجراجو و دیوونه، نه از اون دیوونه های معمولیا، خیلی خیلی دیوونه! با دوستش روشنک می خوان که برن آمازون، آرزوشونه، و اینم یکی از همون دیوونگیاست... برنامه یه سفر برزیل رو می چینن که به بهونه اش برن آمازون، اما شانس همیشه با هانا یار نیست و روشنک نمی تونه باهاش بره، اما هستیار نامزد روشنک، یه همسفر اجباری جور می کنه، همسفری که اهل سینما و هنره و از قضا، چند وقتیه وضع کار و بارش خوب نیست... همسفر اجباری هاناهم دیوونست، ولی جنس دیوونگی هاش فرق داره... یه دیوونه ترسو!
- الو؟ معلومه تو و اون نامزدت کجایین؟ یه ساعته منو تو فرودگاه کاشتین!
با صدای فین فینش توجهم بهش جلب شد و با ترس و نگرانی گفتم:
- چی شده روشنک؟ اتفاقی افتاده؟ فهمیدن که می خوایم...
وسط حرفم پرید و با صدای ناراحتی گفت:
- نه نه نفهمیدن، هانا... بابام بستری شده!
- ای وایی، کجا؟ آدرس بده بیام!
تند تند و پشت سر هم گفت:
- نمی خواد نمی خواد، هستیار داره میاد، تو با یکی دیگه میری.
- عقلتو از دست دادی؟ من بدون تو برم اونجا چی کار کنم؟ اونم وقتی که بابای تو مریضه!
- حرف اضافه نزن؛ باید بری... نری من می دونم و تو... خوش بگذره رفیق!
- یعنی چی؟ چی...
با صدای بوق ممتمد، گوشی رو از روی گوشم برداشتم و نگاهی بهش انداختم؛ قطع کرده بود. ای خدا من چرا انقدر بدبختم...!
لب پایینم رو با بغض توی دهنم کشیدم؛ همیشه خدا باید یه چیزی بشه که گند بزنه تموم ذوق من!
سرم رو بلند کردم و به سقف خیره شدم و زیر لب زمزمه کردم:
- اوس کریم، چرا همش چاله چوله می اندازی؟ خو مگه نمیگی از تو حرکت از من برکت؟ ببین حرکت کردما، نمی خوای یه برکتی بدی؟
نگاهم رو بین مردم گردوندم؛ جاش بود خودم رو همین جا وسط فرودگاه دار می زدم...
با فکری که از ذهنم گذاشت، به سقف فرودگاه نگاه کردم؛ زیادی بلند بود، ده تا مثل من رو هم روی هم می زاشتن، بازم به سقف نمی رسیدم.
- هعییی روزگار!
سرم رو چرخوندم که یه مرد رو با کلاه و عینک آشنا، بین مردم دیدم؛ از روی لباساش فهمیدم که هستیاره و بی میل و ناراحت دستم رو بالا بردم و بهش علامت دادم که من رو دید و به سمتم اومد.
- سلام هانا خوبی؟
پوکر نگاش کردم.
- خوبم؟
سر تا پام رو بر انداز کرد و گفت:
- نه!
- کیو می خوای باهام بفرستی؟
روی صندلی نشست.
- برات توضیح میدم.
منتظر نگاهش کردم که شروع کرد.
- من یه دوست کارگردان دارم، معروفم هست و احتمالا اسمش رو شنیده باشی؛ یزدان رحمتی! کلی واسه یه فیلمش هزینه کرد و متاسفانه کلی بازخورد منفی داشت؛ الان می خواد بره روسیه تا برای سوژه فیلم جدیدش فکر کنه! پروازش یه ربعی زودتر از توئه و الاناست که بیاد... تو باید بری و یه کاری کنی که از پروازش جا بمونه و با تو بیاد برزیل!
با صدایی که از تعجب ولومش بالا رفته بود تقریبا داد زدم:
- چی؟! من با یه پسر مجرد جوون؟
لبخند ملیحی زد و سرش رو تند تند تکون داد.
چشمام به سرعت گرد شد و از روی صندلی بلند شدم و بالا سرش وایسادم.
- مگه مغز خر خوردم؟ ننم بفهمه با یه پسر تک و تنها برزیلم ماهیتابه اش رو می کنه تو حلقم!
بلند شد و کنارم وایساد که نشستم و ادامه دادم:
- عمرا!
تا اومد بشینه، زود بلند شدم و کوله رو روی دوشم انداختم. بلند شد و تا خواست یه چیزی بگه، تند گفتم:
- من میرم!
نفس عمیقی کشید و گفت:
- نه وایسا!
با این حرفش نشستم که شاکی شد و تقریبا داد زد:
- چته تو؟ هی بشین پاشو بشین پاشو! یه لحظه حالتتو حفظ کن دیگه!
با تموم شدن حرفش نشست که بلند شدم و با صدای جیغ جیغویی گفتم:
- الان تو سر من داد زدی؟
بلند شد و گفت:
- ببخشید ببخشید، بیا بشین!
چشم غره ای بهش رفتم و نشستم که شروع به حرف زدن کرد.
- ببین هانا، به خودتم خوش می گذره! تنها هم نمیری، درسته که یه کاروان باهاتونه، ولی خب یه آشنا باهات باشه بد نیست و خیال منم از بابتت راحته!
- پسر خوبیه؟
چشماش رو یه بار باز و بسته کرد.
- آره، یه آدم معروف مطمئن باش کاری نمی کنه که براش حرف دربیارن.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- باشه قبوله، چون بهت اعتماد دارم، به حرفتم اعتماد می کنم و میرم، اما تو نباید بزاری کسی از خانواده ام بفهمه!
- نمی فهمن، یه ماه قرار بود بری سفر، بعدشم که بر می گردی از کجا می خوان بفهمن؟
سری به نشونه موافقت تکون دادم؛ راست می گفت.
الان فقط می موند اینکه چی کار کنم طرف از پروازش جا بمونه و مجبور بشه باهام بیاد. برگشتم تا سوال توی ذهنم رو از هستیار بپرسم ولی نزاشت حرف بزنم به جایی اشاره کرد.
- اون پسره رو می بینی؟ تیشرت سفید و شلوار کتان سیاه تنگ پوشیده و یه چمدون زرشکی دستشه.
با دقت نگاه کردم که بعد یکم گشتن بین مردم پیداش کردم. اونم مثل هستیار عینک و کلاه گذاشته بود.
Ana
0رمان قشنگی بود و بسی خنده دار . واقعا باهاش از ته دل خندیدم
۲ ماه پیشمائده
0خیلی عالی بود😉😉 جلد دومش کامل نیست چرا
۳ ماه پیشافق
2من تا الان رمانای زیادی رو خوندم و یکمی سخت پسندم ولی این رمان واقعا خوشم اومد .موضوعش هم جدید و جالب بود دست نویسندش طلا خسته نباشی
۳ ماه پیشAtosa
1خیلی کیف کردم با این رمان عالی بود✨❣️. الان دارم فصل دومش رو میخونم 💚. جلد دومش تو همین دنیای رمان هست. میتونید توی لیست ژانر ها طنز رو انتخاب کنید و جلد دوم عشق آمازونی رو پیدا کنید. ( برای دوستانی که جلد دوم رو می خوان) . ممنونم از نویسنده خوب این رمان 😉
۴ ماه پیشمهدیه
1دوسش داشتم
۵ ماه پیشیکتا
31سلام بچه ها من جلد دوشو دارم هرکی میخواد بگههه
۵ سال پیشغریبه
8من میخام🙌
۵ سال پیشمه یاس
5من میخوام، اگه لطف کنی اسمشو بگی ممنون میشم
۵ سال پیشBhar
4من میخاممممم
۵ سال پیشدنیز
4من میخوام
۵ سال پیشیک دانه رمان خوان
4میخخخخخخووووووووواااااااااممممم
۵ سال پیشSetaaa
3منم میخواممم🥺
۵ سال پیشنرگس
2من جلد دومشووووو میخوام کی داره ؟از کجا پیدا کنم بهم بگین.
۵ سال پیشحانیه
7تو همین دنیای رمان فصل دو هم داره
۴ سال پیشSamane
1منننننننننننننن
۵ سال پیشسونیا
5فوق العادهههههههههههه هرچی بگم کم گفتم واقعا خنده دار و قشنگ بود جلد دومشم عالیه ولی من کاملشو پیدا نکردم
۵ سال پیشان جی
3منم میخامم
۴ سال پیشFatemeh
1بدههه
۴ سال پیشمممم
1من می خوام
۴ سال پیشمن میخوام
2عالی بود
۳ سال پیشممنون میشم بفرستین
2خیلی رمان خوبی ولی متاسفانه تمومش کردم سه سال دارم میخونمش
۳ سال پیشفاطمه بانو
2منم جلد دوم رو میخوام لطفااا
۳ سال پیشmaneli
1من اسم جلد دومشو میخوام......
۲ سال پیشمبینا
1منم میخوام اگر میشه
۲ سال پیشزهرا
1جلد دومش و کامل داری من میخوام من دادم نصف ست
۲ سال پیشسامیار
1من میخوام
۲ سال پیشگیلدا
1من میخام
۱۲ ماه پیشهایده
1میشه جلد دوم شو بهم بدین لطفا
۱۱ ماه پیشالهه
1منمم میخوام
۵ ماه پیشفاطمه ❤️
2خیلی عالی بود به دل من نشست ممنون خانم آبدار بابت رمان زیباتون 💜🌟💜🌟
۵ ماه پیشاشک هشتم
1تاپایان فصل اول خوب بود باید بقیه رابخونم تا نظر قطعی بدهم
۵ ماه پیشAylar?
1خانم نگار که میگی حیف وقتم من صرفا میخام نظر شما ر درمورد رمان بدونم به نظر من شما خیلی بی فکر و بدون خوندن رمان ثبت نظر کردید میتونم به جرعت بگم بی نقص بود💛
۷ ماه پیشصدف اسلمی
1خیلی بامزه بود و قشنگ
۷ ماه پیشگیلدا
1عالیییی
۱۲ ماه پیشعالی
1عالی پر فکت
۱ سال پیشمهشید
1سلام عزیزم به نظرم رمان عالی بود و واقعا طنز بود و خیلی متفاوت جلد دومش هم فوق العاده بود در کل همه چی خوب بود❤
۱ سال پیشدرسا
1عالی بود
۱ سال پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است -
صفحه اینستاگرام نویسنده @elahe.novelist -
آیدی تلگرامی نویسنده @ameneh_novel -
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
-
نفس های تابوت ژانر : #عاشقانه #تخیلی #هیجانی #معمایی
-
شروانو (شَروانو) ژانر : #عاشقانه #درام
-
سیاهی لشگر ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
عشق آمازونی (جلد دوم) - آفلاین ژانر : #عاشقانه #طنز
-
عشق آمازونی (جلد دوم) ژانر : #عاشقانه #طنز
-
رکوئیم زندگی ژانر : #عاشقانه #معمایی
-
ویانا نیوز ژانر : #طنز #اجتماعی
-
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #معمایی #جنایی #روانشناختی
-
جلد دوم عشق آمازونی ژانر : #عاشقانه #طنز
-
سنسار (سَنسار) ژانر : #عاشقانه #تخیلی #معمایی
-
ویانا نیوز ژانر : #طنز #اجتماعی
-
عشق آمازونی ژانر : #طنز
-
نیاز عاشقی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام #انجمن
-
دختر نقاب دار ژانر : #پلیسی #عاشقانه #هیجانی #جنایی #انجمن
-
مجرم عاشق ژانر : #پلیسی #عاشقانه #هیجانی #انجمن
آیلین
0بابا دمت گرم عاشق رمانت شدم عالیه 😁