رمان مجرم عاشق به قلم آمنه آبدار
تانیا راستاد، دختر بیست و پنج ساله ای که بعد کشته شدن پدر و مادرش، در بیست سالگی قید زندگی را می زند؛ بعد پنج سال به خود می آید و آتش انتقام در دلش شعله ور می شود و تصمیم به گرفتن انتقام می گیرد. او برای گرفتن انتقام نیازمند یک باند قوی است؛ پس طی یک نقشه وارد زندگی سامان موحد، سرگرد دایره مواد مخدر می شود تا بدون اینکه پلیس کوچکترین شکی به او بکند و با اطلاعاتی که از او می گیرد، باندش را قوی کند.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۲ دقیقه
_چیه چرا جیغ می زنی؟!
با لکنت گفتم:
- م... مو...ش!
با خونسردی جواب داد:
- نترس، تو اون رو نخوری، اون نمی خورتت!
نفسام به شماره افتاده بود و قلبم تو دهنم می زد. به حدی ترسیده بودم که قدرت حرف زدن و پریدن به این نگهبان رو نداشتم. دستم رو به قلبم گرفتم و چند تا نفس عمیق کشیدم. یکم که حالم جا اومد بلند داد زدم:
- می فهمی چی میگی؟! این جا موش هست، اگه یکم به سواد نداشته ات رجوع کنی می فهمی که عامل اصلی طاعونه! اون وقت تو میگی تا نخوریش نمی خورتت؟
برو بابایی گفت و دریچه رو بست. با بسته شدن دریچه، باریکه نور از بین رفت و بازم توی تاریکی گم شدم. حتی یه سانت اون ور تر از خودمم نمی دیدم، حالا می فهمم چرا همه از انفرادی وحشت دارن. سعی کردم مثل همیشه خودم رو با شرایط وفق بدم، هر چند که هر لحظه ترس این رو داشتم که موش ها بیان بالای تخت و رو سر و بدنم راه برن.
دستامو تو سینه ام جمع کردم و به دیوار تکیه دادم؛ سرمو رو زانوهام گذاشتم و به این که چجوری قراره دو روز رو اینجا دووم بیارم فکر کردم. نه خبری از فرهاده، نه از سامان موحد! باید به محض این که از این اتاق کوفتی تاریک و سرد بیرون اومدم، یه زنگی بهشون بزنم. حالا که اینا من رو تو اینجا گذاشتن، بد نیست منم یکم حرصشون بدم. صدام رو جیغ مانند کردم و شروع به خوندن آهنگ انفرادی کردم. صدام بد نبود، ولی وقتی جیغ مانند می شد، عجیب روی اعصاب خط می انداخت.
_گر با دگران سحر کنی، وای بر من
با شنیدن اکوی صدام که توی انفرادی پیچید، صدامو بلند تر کردم و ادامه دادم:
- از کوی دگر گذر کنی، وای بر من
چه آشوبی شوم هر دم
که دل می بری از هر کس
چه جنجالی به پا کردی
تو در این قلب دلواپس
چه جنجالی به پا کردی
تو در این قلب دلواپس...
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من، در خود من زندانیست
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من، در خود من زندانیست
انفرادی همه شب، من به خیابون می زنم
خسته از حال و هوایی که به این ویرانیست
با شنیدن صدای جیغام که مثلا داشتم آهنگ می خوندم، باز همون دریچه باز شد و نگهبان داد زد:
- چته تو، مثل خر عر می زنی؟
بی توجه بهش بازم ادامه دادم:
- از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت، آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران، وای به حال دگران
_دختر جون ساکت باش، مجبورم نکن کاری بکنم که دوست ندارم!
هه، مثلا می خواد چی کار کنه این؟ بزنتم؟! برو بابا، دیگه حتی پدر دست رو بچه اش بلند نمی کنه، اون وقت این می خواد این کارو بکنه؟ در جواب حرفش با صدای بلند ادامش رو خوندم:
- انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من، در خود من زندانی...
با شنیدن صدای دیگه ای خفه شدم.
_چخبره اینجا؟!
صدای کوبیده شدن پایی روی زمین اومد، که به گمونم احترام نظامی گذاشتن. گوشام رو تیز کردم تا بهتر صداشون رو بشنوم. نگهبان زن با لحنی محکم که رگه هایی از ناله توش بود، گفت:
- سرگرد یه ساعته صداش رو انداخته پس سرشو داره آهنگ می خونه!
با لودگی داد زدم:
- مجاز بود که!
نگهبان من رو خطاب قرار داد و غرید:
- کسی با تو حرف نزد!
_در مورد من که حرف زدین!
بازم صدای همون مرد اومد:
- درو باز کن ببینم.
بلند داد زدم:
- نهههه! باز نکنین، منو تو پیله تنهایی خودم تنها بزارید، بزارید تو تنهایی خودم بمیرم!
کلید رو توی در چرخوندن و در با صدای بلندی باز شد و حجم زیادی نور به داخل اتاق وارد شد. چشمام رو بستم و محکم روی هم فشار دادم. یکم که گذشت چشمام رو باز کردم و بعد از چند ثانیه، چشمام به نور عادت کردن. اولین چیزی که دیدم یه پسر با قد نردبونی بود، ولی چون پشتش به نور بود، صورتش رو نمی دیدم. با صدای جدی گفت:
_چته، چی می خوای؟!
شونه ای بالا انداختم و ریلکس جواب دادم:
- هیچی، چهار دیواری اختیاری! دوست دارم بشینم آهنگ بخونم. تا دو روز اینجا محدوده شخصی محسوب میشه، لطفا خلوت من رو به هم نزنید.
با همون لحن جدی گفت:
- پاشو بیا بیرون!
با ناز جواب دادم:
- نمیام!
_من جدی ام!
_منم ترانه ام، خوشبختم آقای جدی!
نادیا
00رمان ضعیف بود
۱۰ ماه پیشOmoli
۱۷ ساله 00رمان ضعیفی بود بااینکه خودم تابه حال عاشق نشدم ولی میدونم عاشقی کشک نیست که زود عاشق بشی دومن سرگردموحدیعنی انقدرخنگ تشریف داشتن که شک هم نکردن..خدایی وقتی رمانومیخوندم احساس اسکل شدن بهم دست میداد🤦
۱۱ ماه پیشسید مسعود سیف زاده
۴۷ ساله 00واقعا قشنگ بود
۱۱ ماه پیشHamta
00زیاد خوب نبود مثل رمان های قبلی نویسنده نیست
۱ سال پیش
00خانوم آبدار ازتون انتظار ببشتری داشتم😅
۱ سال پیشلایرا
00مگه کشکه اگه من جای سامان بودم صد در صد شغل مو انتخاب میکردم آخه از اونجایی که شغل مورد علاقه منه بخاطر همین اکثر از رمان های پلیسی خوشم میاد رمانو دوست نداشتم ولی اگه حکمش اعدام نبود بهتر میشد
۱ سال پیشآنیتا
۱۸ ساله 00افتضاح بود اصلا رمان هیجانی نبود ولی بنظر من اگه خوب جلوه میداد بهتر بود
۱ سال پیشتوکا
20مزخرف دختره میگه شبیه من اصلا وجود نداره آنقدر از خود متشکره 🤐
۱ سال پیشNafas
۱۹ ساله 40این رمان خیلی ضعیف و ساده بود و کاملا مشخص بود غیر واقعیه و اصلا مخاطب همراه نمیشد در صورتی ک میشد خیلییی بهتر باشه و در صورت کلی داستان قشنگی بود ولی خیلی ساده بیان شد و اصلا نمیشد باهاش ارطبات گرف
۲ سال پیشفاطمه
۱۷ ساله 14این رمان واقعن عالی بود هتمن بخونید🙂🙂🙂
۲ سال پیشماریا
۳۵ ساله 03خیلی قشنگ بود ممنون از نویسنده عزیز
۲ سال پیشفاطیما
10رمان خیلی خیلی عالی بود
۲ سال پیشسارا
۲۵ ساله 1830واقعا نمیدونم چجوری یگم که داغون بود.... آخه مگه میشه...... آبروی هر چی پلیسه برده...... پلیسا تعهد کاری دارن... مگه الکی به خاطر عشقش از کارش بگذره.... به نظرم یک رمان چرت بود.....
۳ سال پیشمجرم عاشق
۲۰ ساله 205عشق ک باشه خیلی چیزا از بین میره عاشق نشدید ..در ضمن این یک رمانه واقعی واقعی هم نیست
۳ سال پیشTanya
۱۷ ساله 40عالی بود کلا رمان های خانم آبدار همه بی نظیر من ک همه رماناشون رو خوندم از بس ک قشنگ بود
۲ سال پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
صبا
۱۹ ساله 00بنظر من غیر حرفه ای بود در حدی که نویسنده توجه به اینکه افراد همون لحظه که به کلانتری میرن به زندان فرستاده نمیشن و مدتی تو بازداشتگاه میمونن نداشت و توجه به جامعه که هیچ نویسنده انگار حتی فیلمم ندیده