رمان ساده نیست به قلم مرضیه علیشاهی
پسری که زندگی اش را در ماموریت خلاصه کرده. از آن طرف دختری که تمام زندگی اش را پای نویسندگی گذاشته است.
چطور به هم می رسند؟ آنها که دنیایشان فرسنگ ها از هم دور است!
اصلا بهم می رسند؟ زندگی پستی بلندی دارد، چطور مقابل یکدیگر در می آیند؟
مقدمه: نوری در تاریکی!
چراغی در دل شب های بی ستاره.
تو برای من، همان نور، همان چراغ هستی.
لیکن کور سوی امیدی برای شهر خاموش دلم.
شهری که امید دارد به روشنایی فردا.
کور سوی امیدی که به رسیدن نور در دلم ختم میشود.
آه که اگر چراغی نباشد چه؟
چه بلایی سر ویرانه های قلبم می آید؟
سخت است بدون چراغ دلم را روشن نگه دارم و نگذارم به تاریکی محض فرو رود.
چو سختی به دست آوردن قلبی با دیواره های پولادین.
چو شکست دادن لشگری از جنس عشق، بی سلاح و دفاع. یک تنه!
اما میدانی؟ حاضرم به خاطر داشتن پرتویی از آن روشنایی دست به سختی های بیشتری زنم.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۸ دقیقه
با لب و لوچه آویزون آخرین نگاه کنجکاوم رو به ماشین بابا انداختم و از اتوبان خارج شدم. نگاهی به ساعتم کردم، شش و نیم رو نشون می داد. خب مسلما الان مامان خواب هفت پادشاه رو می بینه! از اونجایی که از مسیر خونه خارج شدم نمی تونم برگردم خونه. خونه ی اون سه تا کله پوک هم برم با اولدنگی می اندازنم بیرون.
خدایا الان چه غلطی کنم؟ آخه من چرا یه نمه فکر نمی کنم به عاقبت کارهام؟ دختره ی اسکول فاتحه ات رو بخون.
با دیدن پارکی کنار خیابون با ذوق نگاهم رو به جای پارکی که خالی بود انداختم و جاش رو سریعا پر کردم. با صدای قار قور شکمم با خجالت نگاهم رو به دور و ورم انداختم، اوف آوای خنگول ساعت هفت کله سحر کی بیرونه که صدای قار و قور شکمت رو بشنوه؟
با شنیدن صدای پسری ده متر پریدم هوا و برگشتم عقب.
لبخند دندون نمایی زد و گفت: عه! ترسیدین؟
چپ چپ نگاهش کردم که سری تکون داد و گفت: من آرمانم، خوشبختم...
یعنی یه جوری با چشم های گرد روی طرف زوم کرده بودم که حرفش و قطع کرد و متعجب گفت: خوشبخت نیستم؟
دستم رو محکم به پیشونیم کوبیدم و سریع سوار ماشین شدم. خدایا سر صبحی کی رو انداختی به جونمون؟ اسکول روانی! این از منم بدتره که.
غلط کردم گفتم ساعت هفت کله سحر مرغ پر نمی زنه. می زنه بابا! تازه به جای پر زدن قصد مخ زدن داره.
سرم رو به چپ و راست تکون دادم تا این افکار مزخرف از ذهنم بپره. مسیر رو به سمت همون خونه ی خودمون قربونش برم کج کردم. والا مورد پرسش و پاسخ های مامان قرار بگیرم بهتره تا این مرغ مخ زنه بیشعور!
(کارن)
با صدای آقای شهریاری نگاهم رو از خیابون گرفتم و نیم نگاهی بهش انداختم.
- جانم جناب سرهنگ؟
اخمی کرد و گفت: گفتم حداقل بهم بگو آقای شهریاری.
سری تکون دادم و با خنده گفتم: چشم.
- پس خونه ات هم درست شد آقا کارن! امشب رو پیشمون بمون بعد برو.
لبخندی زدم.
- خونه که خالیه، مزاحمتون نمی شم دیگه، حتما خانومتون خیلی تحمل کرده کلم رو نکنه.
خنده ای کرد و گفت: خانوم من این قدر هم بد نیست اما خب زنه دیگه! حالا این مهم نیست؛ فردا با سرباز برو چیزهایی که لازم داری رو بخر بعد هم بیا وسایلت رو بده. خدا رحم کرد دخترم توی این مدت کاری نکرد.
لبخندی روی لبم نشست، بی اختیار گفتم: شیطونه؟
صادقانه گفت: خیلی فضوله. البته جلوش نباید بگی فضوله! روش حساسیت داره. باید بگیم بچمون خیلی کنجکاوه، جوری که توی همه ماموریت هایی که کنارم بوده به خاطر همین فضولی هاش موفق شدم.
یه تای ابروم بالا پرید.
- جدی؟ پس چرا نمی زارین توی این ماموریت فعالیتی داشته باشه؟
سریع چهره اش عبوس شد و اخم صورتش رو پوشوند.
- این فرق داره.
شونه ای بالا انداختم. دروغ چرا، کنجکاو یه بار درست و حسابی دیدن این دختر فضول شدم!
(آوا)
کلید رو آروم توی قفل چرخوندم و اولین قدم رو با سلام و صلوات برداشتم که یهو مامان پرید جلوم. جیغ بنفشی کشیدم که شیشه ها رو هم لرزوند. چشم غره ای بهم رفت و عصبی گفت: چرا جیغ می کشی؟
سرم رو مثل غاز تکون ریزی دادم (بعله دیگه ما عشوه هامون به غاز رفته) و حرصی گفتم: مامان جان! من اگه این سلاح ارزشمند خدازادیم رو نداشتم که الان زنده نبودم.
- منظورت خدا دادیه دیگه.
دندون هام رو بهم فشار دادم و چپکی نگاهش کردم.
- مگه من چی گفتم؟
با پوفی حرصی دستی به صورتش کشید و گفت: کجا رفته بودی این وقت صبح؟
حالا وقت بازپرسیه، فاتحه ات رو بخون آوا جونم ولی بدون من تا آخرین لحظه دوست دارم.
- چیزه... چیز بودم.
منتظر نگاهم کرد. دوباره حالت هایی که توی مواقع استرس می گرفتم خودش رو نشون داد. تکون دادن پشت سر هم دست هام تو هوا و چیز چیز گفتن. آخرش هم مامان طاقت نیاورد و گفت: رفته بودی دنبال بابات مگه نه؟
بعد تیز شد سمتم.
- دروغ مروغ نگو که از چیز میزهات می فهمم.
کنار گوشم رو خاروندم و مظلوم گفتم: آره.
نفس عمیقی کشید و تقریبا داد زد.
- فقط امروز، یه امروز رو تحمل کن، بعد این پسره می ره.
با چشم های گرد شده زل زدم به مامان.
- کجا می ره؟
آه پر سوزی کشید و گفت:
- خدایا تو جدیدا انقدر حرص درار شدی یا قبلا هم بودی و من نمی فهمیدم؟
با لبخند دندون نمایی بوسه ای روی گونه اش نشوندم و به سمت اتاقم پرواز کردم. هر غلطی قراره بکنی امشب باید بشه آوا، همین امشب!
(کارن)
با صدای زنگ گوشیم نگاهی به صفحه ش انداختم. اسم فرهاد روی گوشی بهم دهن کجی می کرد. با دست به پیشونیم زدم و ببخشیدی به سرهنگ گفتم و ماشین رو به گوشه ای هدایت کردم.
- جانم فرهاد جان؟
تقریبا داد زد.
- کجایی پسر! چرا هیچ خبری ازت نیست؟ بچه ها دیدن که گرفتنت.
پوفی کردم و گفتم:
- بهتون گفته بودم از من نمی تونن حرفی بکشن، گفتم به من اعتماد کنین! ولم کردن چون کاره ای نبودم.
صدای متعجبش بلند شد.
- جدی؟
لبخند کجی زدم و گفتم: آره بابا، مگه اون پلیس های منگول می تونن به من بگن بالای چشمت ابروعه؟
صدای خنده اش بلند شد.
- دست مریزاد پسر! بدو بیا کارت دارم. فقط اینکه آدرس جدید برات می فرستم.
للات
00رببیذ ع. و
۱۲ ماه پیششبنم
۲۲ ساله 00اگه یکم بیشتر تو جزئیات میرفت رمان خوبی میشد داستانش خوب بود ولی بر خلاف اسم رمان خیلی ساده و خلاصه واد نوشته شده بود بازم مرسی از نویسنده
۱ سال پیش?خیار نمکی
۱۷ ساله 691حتی چشمشون سیاه هم باشه میگن خیره موندم به اون چشمای همرنگ شبش که می درخشیدچش سیاهش هر فردی و مسخ میکرد وقتی می خندید گوشه های چشمش جمع میشد و چشمای همرنگ شبش ستاره بارون بود من میخندم همه فرار میکنن
۴ سال پیشسلام
360اوهوم دقیقا ☺😂 یه سوال چرا اصلا تو رمانا دختر چشم قهوه ای نداریم
۳ سال پیش...
230ت طالع دریا دنیز چشاش قهوه ای بود😁
۳ سال پیشفاطی..
۱۸ ساله 90عشق آمازونی هم دختره چشاش قهوه ای بود..
۳ سال پیشMead
00رمان من چسماش قهوه ایه ولی هنوز تموم نشده .
۱ سال پیشسحر
۱۷ ساله 33😂😂😂
۳ سال پیشمهسا
۱۵ ساله 10نظر هارو که خوندم قاعطا چیز خوبی نبود ولی من بعضی جاهاش خوندم ولی در کل چیز خوبی نبود ساده و مسخره و صد البته مزخرف بود
۱ سال پیشمائده
۲۰ ساله 10رمان کلا بر حسب خیالات نوشته شده بودکلا ارزش خوندن نداره همون دوقسمت اول بخونین متوجه میشین
۱ سال پیشحدیثه,
10قلم نویسنده به ضعیف بود و موضوع رمان هم تکراری .
۱ سال پیششیما
27اه بابا چیه چرا همیشه آخرش بهم میرسم چرا اینطوری نیست که فقط باهم دوستای صمیمی بشن 😑☹️
۴ سال پیشMasoume
20ویانا نیوز آخرش بهم نمیرسن ، رفیق صمیمی میشن (در جواب شیما )
۱ سال پیشیگانه
00واقعا عالی بود دستت مرسی نویسنده عزیز😂🤍🍓
۱ سال پیش.
۱۹ ساله 00یه رمان خوب و طنز بگییین
۳ سال پیشپرنیان شب ؛
141مگس ، آکرولیزیانا(تو رمان های آنلاینه) ، ندیمه قرتی ( آنلاین ) ، پشت کوه اینا عالین چندبار از اول همه رو خوندم مخصوصا مگسسسسس
۳ سال پیشمسا
1511مگس کجاش قشنگه اخه
۲ سال پیشzahra
00قشنگ بود،ممنون از نویسنده ی محترم💫🤍
۲ سال پیشالهه
53خدایی یه خورده تحقیق کنین راجع به کار پلیس ومامور مخفی بعد داستان بنویسین این دیگه چه مزخرفی بود
۳ سال پیشنغمه
10کاش یکم هیجانش بیشتربود ولی درکل بدنبود
۳ سال پیش
31به به خانم علیشاهی مدیر انجمن😂🌺کی جرأت داره بگه بد بود؟! از انجمن پرتم میکنه بیرون😑😂جدا از اینا طنزش رو واقعا دوست داشتم.
۳ سال پیشاوا
۱۹ ساله 00رمان فوقالعاده خوبی بود ممنون از نویسنده محترم این رمان
۳ سال پیش
❄️❄️
00عالی