
رمان زندگی به سبک اورانگوتان
- به قلم صبا حسینی
- ⏱️۲ ساعت و ۳۸ دقیقه
- 116.6K 👁
- 729 ❤️
- 644 💬
یه دختر... از جنس شیطنت...! که بقول پسر از جنس زندگی...! یه پسر... از جنس سنگ...! که بقول دختر از جنس اورانگوتان...! حالا...! این دختر زندگی بخش و این پسر اورانگوتانی! باهم چی میسازن؟! خب معلومه!
_بااینکه سخته ولی خب یه داداشی که بیشتر نداریم!
نیکی:بعله داداش به این جیگری کی داره آخه!
بعدم بالشو پرت کرد سمتم و گفت...
نیکی:بدو برو منت کشییی!
بااخم ساختگی گفتم...
_بی تربیت! با بزرگترت درست حرف بزن!
نیکی:زارت! ما که دوقلوییم!😝
_نه خیر! من سه دقیقه بزرگترم!
نیکی:ای بابا حالا توام هی اون سه دقیقه رو بکوبون تو سر منااا!
خندیدم و اومدم بیرون! بقول نیکی پیش بسوی منت کشی! رفتم دراتاق نیما و درزدم!بعداز چندثانیه گفت...
نیما:بفرمایید!
منم به فرمایش نیما رفتم تو! پشت لپ تابش نشسته بود و چن تا برگه هم دستش بود... تا منو دید اخماشو کرد تو هم و گفت...
نیما:کاری داشتی؟!
آی،آی،آی! این ینی گمشو بیرون تا خودم بیرونت نکردم!
وجدان:دقیقا!😊
_تو خفه فعلا!
رفتم جلوش و گفتم...
_به جون نفس زمان از دستم...
دستشو آورد بالا که ینی دیگه توضیح نده!
وجدان:همون لال شو خودمون!😁
_خفه نشدی هنوز؟!
نیما بدون اینکه نگام کنه گفت...
نیما:هراتفاقی افتاده،افتاده! وقتی صدبار بهت یه چیزی رو میگم یعنی متنفرم از اینکه بخوای بهونه های بنی اسراعیلی بیاری!
اوه اوه! چه شمشیرم از پشت بسته! سریع دویدم در حالی که گونشو میبوسیدم گفتم...
_بعله!ببخشید دیگه تکرار نمیشه به جون خودم از این به بعد6غروب نشده من خونه دارم بندری میزنم!
خندش گرفت و گفت...
نیما:برو بیرون زلزله! کم مزه بریز!
یه بوس تو هوا واسش فرستادم و رفتم تو اتاق و یه سره جیش،بوس،لالا!چون تخت من و نیکی یه تخت دونفره بزرگ بود باهم میخوابیدیم و همو بغل میکردیم! میشد گفت به معنای واقعی چون دوقلو بودیم بدجوری به هم وابسته بودیم!گونه نیکی رو که خوابش برده بود بوسیدم و چراغ خوابو خاموش کردم!قضیه مهمونیم نیکی به مامان اینا گفته بود...با فکرفردا و مهمونی خوابیدم...!
_دریا اون کیف آرایش بی صاحاب منو بده هیچ غلطی نکردم خودم هنوز!
دریا در حالی که زیر چشمای خوشرنگشو خط چشم میزد گفت...
دریا:الان الان!... آها...! تموم شد!
و کیف آرایش پلنگیمو پرت کرد که تو هوا قاپیدمش!سریع شروع کردم به آرایش کردن...اول از همه کرم پودر و بعدشم خط چشم کلفتی بالای چشمم کشیدم که جذابیت چشمامو دو برابر میکرد بعدشم سایه مشکی،طوسی زدم به همراه ریمل و در آخر تیر خلاص! رژ نارنجی پررنگمو مالیدم روی لبامو و خودمو برانداز کردم! WOOOW!!! چی شدی نفس!😍 داشتم تو آیینه قر میدادم که ترانه و دریا هم لباس پوشیده و آماده اومدن تو...ترانه یه دکلته قرمز،دریا یه دلکته طلایی و منم یه دکلته مشکی پوشیده بودم! فقط رنگ لباسامون و مدل موهامون که من موهامو فردرشت کرده بودم و ترانه و دریا صاف کرده بودن با هم فرق میکرد! ترانه با دیدنم گفت...
ترانه:ورپریده بیشعور چه خوشگل شدی!
به هیکل بی نقصم تو آیینه نگاه کردم! هیچی کم نداشتم...سینه های خوشفرم،کمر باریک و باسن برجسته! درست شبیه مانکن های ایتالیایی!
_اسکول خاک برسر تو که خوشگل تر شدی!
دریا:من از همتون خوشگل تر شدم بی تعارف!😁
هردو به حرفش خندیدیم! صدای مامانم از پشت در بلند شد...
مامان:دخترااا... مهمونا اومدنا بیاین پایین کم کم.
هرسه تا عین جوجه اردک راه افتادیم سمت پایین! چون یه عالمه مهمون پایین بود متاسفانه نتونستم از پله ها سر بخورم!😑😁 خرامان،خرامان رفتیم پایین! ترانه زیر گوشم گفت...
ترانه:این همه شما پسر داشتین تو فامیل من نمیدونستم؟!
دریا:اونم چی یکی از یکی جیگر تر!
با خنده گفتم...
_درویش کنین چشاتونو!😂
رسیدیم پایین! همه نگاه ها برگشت سمتمون و یهو همه شروع کردن دست و جیغ و سوت زدن! ما هم عین این خر تیتاپ خورده ذوقیده بودیم!😊تک تک فامیلامون اومدن و باهامون سلام وعلیک کردن! خب از اول شروع کنم به توضیح دادن!
وجدان:نه که بقیه از آخر شروع میکنن!
_حرف نزن تمرکزمو از دست میدم!
وجدان:زارت!
_بله!😌
از خونواده مادری 2تا خاله داشتم بنام نادیا و نهال... خاله نادیا 2تا دختر داشت بنام سارا وسحر که هر دو همسن خودم و دانشجوی رشته گرافیک بودن... خاله نهال هم 3تا گل پسر داشت بنام آرمان و آرسام که همسن نیما و سینا که 22سالش بود! و یه دایی هم دارم بنام ناصر که اونم فقط یه پسر و یه دختر دو قلو داشت بنام صدرا و صنم که اوناهم 20سالشون بود! میریم سراغ خونواده پدری!
از خونواده پدریم دوتا عمو داشتم بنام پدرام و پرهام که عمو پدرام یه پسر همسن من بنام آرمین داشت و عمو پرهامم دو تا دختربنام ملیکا و ملینا داشت که ملیکا مثل نیکی دانشجوی پزشکی بود و ملینا هم 24ساله وتو کار طراحی لباس و این چیزا بود! یه دونه عمه هم دارم بنام پری که فقط یه پسر همسن نیما داره بنام سامان!خب دیگه تموم شدن!
وجدان:خدایی فکت درد نمیکنه؟!
_نوچ!
وجدان:عجب!
سارا وسحر سریع عین این میمونا از سر و کولم آویزون شدن و شروع کردن به حرف زدن...!
سحر:بیشعور چه خوشگل شدی؟!
سارا:ما نیایم تو یه سر نزنی به ما...!😡
_خب بابا نخورین منو!
یکم بعدش نیکیو دیدم که نگاشو دوخته بود به آرسام! آرسامم همینطور! امشبم دست بر نمیدارن اینا! سریع رفتم و کشیدمش تو راهرو و گفتم...
خوب بود
00ولی خب خیلی کوتاه بود و یه جاهاییش از رمان های دیگه بود
۶ روز پیشبتمنی
00دوست داشتم ولی خیلی جاها از در همسایگی گودزیلا اسکی رفت ولی گشنگ بود خیلی جاها تعقیر کرده بود
۱ هفته پیشنیایش
01بشدت خنده دار 😂و قشنگ خیلی باحال بود اگر دنبال رمانی هستین که بخندین و حال خوبو بهتون انتقال بده میتونین این رمان زیبا رو بخونید😁😁👌♥️با نفس خیلی حال کردم
۲ هفته پیشرها
00خوب بود ولی یجاهاییش شبیه رمان های دیگه بود ولی در کل خوب بود موفق باشی عزیزم🌸
۲ هفته پیشفائزه
00کپی در همسایگی گودزیلا خیلی هم سریع پیش میره
۲ هفته پیشمنیب
01چرت ترین رمان ممکن
۲ هفته پیشسارینا
20قشنگ بود ولی یکم خلاصه بود اصلا از فرانسه و کارشون و رفت امدشون تو شرکت نگاه های گاه بیگاه و اینا ننوشته بود زیاد خیلی خیلی خلاصه بود
۲ هفته پیشسادات
00رمان طنز خوب معرفی کنید باتشکر 😂🤦🏻 ♀️
۲ هفته پیشفاطمه
21رمان خیلی قشنگ بود یه رمان کوتاه بدون دردسر مشکلات و کاملا بی نقص رمان باید اینجوری باشه نه اینکه تمام مشکلات سر شخصیتا بیاد با هزار تا بدبختی به هم برسن ممنون از نویسنده عزیز قلمت ماندگار
۳ هفته پیشآهو
31به نظرم رمان باید طولانی باشه ولی این رمان اونقدر خوب بوپ که دور از زندگی واقعی بود و هر دو عاشق هم شدن و هیچ مشکلی توی زندگیشون نداشتن و این ویژگی داستانو قشنگ میکرد ممنون از نویسنده که اینقدر خوب این داستانو تموم کرد
۳ هفته پیشنازنین
31این رمان خیلی قشنگ بود همه جوره قشنگ بود از هر نظر هم اندازه رمان خوب بود هم صحنه های مثبت 18 هم اندازه بود همچیش خوب بود
۳ هفته پیش...
01خب جالب بود و خوب،بیشتر برای مبتدی ها خوب بود اگه بعضی هامون زیاد خوشمون نیومد شاید بخاطر اینا رمان های مفهومی و فوق بالا خوندیم و توقعاتمون بالا رفته،در کل یسری مشکلات داشت انشالا که تو رمان بعدیتون سعی کنید تجربه باشه،قلمت مانا عزیزم
۳ هفته پیشنانا
20بد نبود ولی خیلی میتونست بهتر بشه و قابل توجه کسایی که میگن کپی همسایه گودزیلا هست اشتباهه شبیه رمان جدال پر تمنا بود
۳ هفته پیشپگاه
00سلام رمان خوبی بود ولی از روی رمان در همسایگی گودزیلا کپی گرفته شده بود و بعضی جاها اصلا لذت نمیبردم و انگار میدونسم چی میشه خواهشا ی رمانی بنویس که برای خوندنش هیجان داشته باشی و یکسره بخونی تا ببینی چی میشه و بیشتر جاهاش بی معنی بود ولی خب درکل خوب بود
۱ ماه پیشپگاه
00موفق باشی عزیزم
۱ ماه پیش
-
رمان ترنم عاشقی ژانر : #پلیسی #عاشقانه #طنز #کلکلی #همخونه ای
-
رمان فرار دردسر ساز ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #غمگین #همخونه ای
-
همخونه شیطون من ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #ازدواج اجباری #همخونه ای #هیجانی
-
صدای بارون ، عطر نفسهات ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #همخونه ای #مذهبی
-
زندگی به سبک اورانگوتان ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #همخونه ای
رها
10رمان چرتی بود برای منی ک خیلی رمان میخونم و خیلی رمان های عالی و متنوعی خوندم واقعا خیلی تکراری بود و حوصله سر بر و خیلی شوخی های الکی و چرتی میکردن ولی باز همین ک تونسته رمان بنویسه خودش عالیه موفق باشی