رمان زندگی به سبک اورانگوتان
- به قلم صبا حسینی
- ⏱️۲ ساعت و ۳۸ دقیقه
- 111.1K 👁
- 699 ❤️
- 609 💬
یه دختر... از جنس شیطنت...! که بقول پسر از جنس زندگی...! یه پسر... از جنس سنگ...! که بقول دختر از جنس اورانگوتان...! حالا...! این دختر زندگی بخش و این پسر اورانگوتانی! باهم چی میسازن؟! خب معلومه!
_بااینکه سخته ولی خب یه داداشی که بیشتر نداریم!
نیکی:بعله داداش به این جیگری کی داره آخه!
بعدم بالشو پرت کرد سمتم و گفت...
نیکی:بدو برو منت کشییی!
بااخم ساختگی گفتم...
_بی تربیت! با بزرگترت درست حرف بزن!
نیکی:زارت! ما که دوقلوییم!😝
_نه خیر! من سه دقیقه بزرگترم!
نیکی:ای بابا حالا توام هی اون سه دقیقه رو بکوبون تو سر منااا!
خندیدم و اومدم بیرون! بقول نیکی پیش بسوی منت کشی! رفتم دراتاق نیما و درزدم!بعداز چندثانیه گفت...
نیما:بفرمایید!
منم به فرمایش نیما رفتم تو! پشت لپ تابش نشسته بود و چن تا برگه هم دستش بود... تا منو دید اخماشو کرد تو هم و گفت...
نیما:کاری داشتی؟!
آی،آی،آی! این ینی گمشو بیرون تا خودم بیرونت نکردم!
وجدان:دقیقا!😊
_تو خفه فعلا!
رفتم جلوش و گفتم...
_به جون نفس زمان از دستم...
دستشو آورد بالا که ینی دیگه توضیح نده!
وجدان:همون لال شو خودمون!😁
_خفه نشدی هنوز؟!
نیما بدون اینکه نگام کنه گفت...
نیما:هراتفاقی افتاده،افتاده! وقتی صدبار بهت یه چیزی رو میگم یعنی متنفرم از اینکه بخوای بهونه های بنی اسراعیلی بیاری!
اوه اوه! چه شمشیرم از پشت بسته! سریع دویدم در حالی که گونشو میبوسیدم گفتم...
_بعله!ببخشید دیگه تکرار نمیشه به جون خودم از این به بعد6غروب نشده من خونه دارم بندری میزنم!
خندش گرفت و گفت...
نیما:برو بیرون زلزله! کم مزه بریز!
یه بوس تو هوا واسش فرستادم و رفتم تو اتاق و یه سره جیش،بوس،لالا!چون تخت من و نیکی یه تخت دونفره بزرگ بود باهم میخوابیدیم و همو بغل میکردیم! میشد گفت به معنای واقعی چون دوقلو بودیم بدجوری به هم وابسته بودیم!گونه نیکی رو که خوابش برده بود بوسیدم و چراغ خوابو خاموش کردم!قضیه مهمونیم نیکی به مامان اینا گفته بود...با فکرفردا و مهمونی خوابیدم...!
_دریا اون کیف آرایش بی صاحاب منو بده هیچ غلطی نکردم خودم هنوز!
دریا در حالی که زیر چشمای خوشرنگشو خط چشم میزد گفت...
دریا:الان الان!... آها...! تموم شد!
و کیف آرایش پلنگیمو پرت کرد که تو هوا قاپیدمش!سریع شروع کردم به آرایش کردن...اول از همه کرم پودر و بعدشم خط چشم کلفتی بالای چشمم کشیدم که جذابیت چشمامو دو برابر میکرد بعدشم سایه مشکی،طوسی زدم به همراه ریمل و در آخر تیر خلاص! رژ نارنجی پررنگمو مالیدم روی لبامو و خودمو برانداز کردم! WOOOW!!! چی شدی نفس!😍 داشتم تو آیینه قر میدادم که ترانه و دریا هم لباس پوشیده و آماده اومدن تو...ترانه یه دکلته قرمز،دریا یه دلکته طلایی و منم یه دکلته مشکی پوشیده بودم! فقط رنگ لباسامون و مدل موهامون که من موهامو فردرشت کرده بودم و ترانه و دریا صاف کرده بودن با هم فرق میکرد! ترانه با دیدنم گفت...
ترانه:ورپریده بیشعور چه خوشگل شدی!
به هیکل بی نقصم تو آیینه نگاه کردم! هیچی کم نداشتم...سینه های خوشفرم،کمر باریک و باسن برجسته! درست شبیه مانکن های ایتالیایی!
_اسکول خاک برسر تو که خوشگل تر شدی!
دریا:من از همتون خوشگل تر شدم بی تعارف!😁
هردو به حرفش خندیدیم! صدای مامانم از پشت در بلند شد...
مامان:دخترااا... مهمونا اومدنا بیاین پایین کم کم.
هرسه تا عین جوجه اردک راه افتادیم سمت پایین! چون یه عالمه مهمون پایین بود متاسفانه نتونستم از پله ها سر بخورم!😑😁 خرامان،خرامان رفتیم پایین! ترانه زیر گوشم گفت...
ترانه:این همه شما پسر داشتین تو فامیل من نمیدونستم؟!
دریا:اونم چی یکی از یکی جیگر تر!
با خنده گفتم...
_درویش کنین چشاتونو!😂
رسیدیم پایین! همه نگاه ها برگشت سمتمون و یهو همه شروع کردن دست و جیغ و سوت زدن! ما هم عین این خر تیتاپ خورده ذوقیده بودیم!😊تک تک فامیلامون اومدن و باهامون سلام وعلیک کردن! خب از اول شروع کنم به توضیح دادن!
وجدان:نه که بقیه از آخر شروع میکنن!
_حرف نزن تمرکزمو از دست میدم!
وجدان:زارت!
_بله!😌
از خونواده مادری 2تا خاله داشتم بنام نادیا و نهال... خاله نادیا 2تا دختر داشت بنام سارا وسحر که هر دو همسن خودم و دانشجوی رشته گرافیک بودن... خاله نهال هم 3تا گل پسر داشت بنام آرمان و آرسام که همسن نیما و سینا که 22سالش بود! و یه دایی هم دارم بنام ناصر که اونم فقط یه پسر و یه دختر دو قلو داشت بنام صدرا و صنم که اوناهم 20سالشون بود! میریم سراغ خونواده پدری!
از خونواده پدریم دوتا عمو داشتم بنام پدرام و پرهام که عمو پدرام یه پسر همسن من بنام آرمین داشت و عمو پرهامم دو تا دختربنام ملیکا و ملینا داشت که ملیکا مثل نیکی دانشجوی پزشکی بود و ملینا هم 24ساله وتو کار طراحی لباس و این چیزا بود! یه دونه عمه هم دارم بنام پری که فقط یه پسر همسن نیما داره بنام سامان!خب دیگه تموم شدن!
وجدان:خدایی فکت درد نمیکنه؟!
_نوچ!
وجدان:عجب!
سارا وسحر سریع عین این میمونا از سر و کولم آویزون شدن و شروع کردن به حرف زدن...!
سحر:بیشعور چه خوشگل شدی؟!
سارا:ما نیایم تو یه سر نزنی به ما...!😡
_خب بابا نخورین منو!
یکم بعدش نیکیو دیدم که نگاشو دوخته بود به آرسام! آرسامم همینطور! امشبم دست بر نمیدارن اینا! سریع رفتم و کشیدمش تو راهرو و گفتم...
معصومه
10مزخرف بود و کپی از روی در همسایگی گودزیلا
۶ روز پیشyalda
10خیلی شبیه در همسایگی گودزیلا بود
۴ روز پیشAysa
00قشنگ بود ولی کاش یه خورده از سر کار شرکتم نوشته میشود
۴ روز پیشSami73
10خیلی باحال بودخداییش باعث شدخنده رولبام بیاددرعرصورت خوب بودمرسی
۲ هفته پیشآتنا
10نه خیلی خوب بود نه بد اما نقص خیلی داشت و این مزخرفش کرده بود مخصوصا اونجاهایی ک از ایموجی استفاده میکرد اصن خیلی بد بود لطفا موقه نوشتن رمان دقت کنید با عقل جور در بیادو بی نمک بازی در نیارید توی همه رمانای مثلا طنز هم با وجدان حرف میزنن کع خیلی مسخرس
۲ هفته پیشنیلا
10نویسنده رمان خیلی بهتر میتونست بنویسه خیلی جاهای رمان دور از نظر عقلی بود
۲ هفته پیشکاکتوس
10چقدررر شبیه در همسایگی گودزیلا بود.. حتی یه جاهاییشم مثل اون قسمت فیلم ترسناک دقیقا دیالوگ های رها و رادوین تکرار میشد😂 ولی خب قشنگ بود
۳ هفته پیشparia
01رمان عالی بود ولی اونای که میگن چرت وپرت هست نظرشون گفتن یا اونای که گفتن عالی هم همینطور و ما اصلا حق اعتراض وبی احترامی به نظر بقیه رو نداریم چون هر کی یک نظری داره
۳ هفته پیشحدیث
11رمان قشنگی بود بدون حاشیه بود اما یه جاهایی دروغ و بچگانه بود مثلاً جنسیس کوپه از فراری بالاتر نیست که آنقدر واسش ذوق داشت و می گفت ازش کمه و اینکه می تونست بهتر از این باشه در کل اگر همین رمانی دوست دارید میتونید در همسایگی گودزیلا رو بخونید که این اشتباهات رو هم نداره
۳ هفته پیشزهرا
10عالی بود آدم تاپایان رمان فقط لبخندرولباشه مهم نیست واقعی باش یانه مهم حس خوبی که به آدم موقع خوندنش دست میده
۳ هفته پیشm_zmam
10وایی خیلی خیلی قشنگ بود خیلی دوسش داشتم. واقعا کاش بقیه رمان هام اینطوری جالب و هیجانی باشه من خیلی خیلی ازش خوشم اومد 🥰
۴ هفته پیشمانیا
20خیلی باحال بود ولی چرا تو این مدت اصلا درس نخوند؟ درکل بد نبود سر گرم کننده بود اون جاش که ........میکردن دلم خاست🖕👈👉😊
۴ هفته پیشasra
30خیلی دروغ باور نکردنی داشت کجا دیده شده قورمه سبزی تو نیم ساعت آماده بشه خیلی شبیه رمان همسایگی گودزیلا بود همش تقلیدبود
۱ ماه پیشF
00به نظرم یکی از بهترین رمان ها بود ممنون بابت خلق این آور زیبا:)!
۲ ماه پیشZEMESTAN
00موضوع این رومان خیلی تکراریه واز فعل گذشته هم استفاده شدت
۲ ماه پیش
-
رمان فرار دردسر ساز ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #غمگین #همخونه ای
-
فرار دردسر ساز ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #همخونه ای
-
همخونه شیطون من ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #ازدواج اجباری #همخونه ای #هیجانی
-
خوابگاه ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #همخونه ای
-
صدای بارون ، عطر نفسهات ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #همخونه ای #مذهبی
...
10همش اسکی از روی رمان در همسایگی گودزیلا بود و خیلی مسخره و آبکی در ضمن دختره از یه طرف روزه می گرفت و***می خواند از طرف دیگه می رفت پسره نامحرم و بوس و بغل میکرد اصلا هرچی دین و مذهب بود رو بردی زیر سوال با این رمان ،زیبا نبود