رمان فرزند خورشید ( جلد دوم آینه زمان) به قلم fatima32
قسمت دوم رمان بنام فرزند خورشید بیشتر حول و حوش زندگی کوروش کبیره و اینکه بعد از ایشان چه اتفاقاتی رخ میده و حتی با داریوش کبیر هم ملاقات می کنند . اینبار در کنار مجید و محبوبه و آرش ، ما کسانی مثل اردوان و نارسیس و پریدخت را هم داریم . شروع داستان ابتدا به دوره کوروش کبیر می پردازه و اینکه قبل و بعد از تولدش چه اتفاقاتی برایش رخ داد و چی شد که به دوره امروز اومد و چجوری اتفاقی با مجید روبرو شد ، بچه ها با پدر و مادر و خانواده کوروش کبیر هم آشنا می شوند و ماجراهایی متفاوت تر از قسمت اول داستان براشون اتفاق می افتد .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳۵ دقیقه
را بردارید و به نزد ما بیاورید
هارپاگ – این کار چه لزومی دارد سرورم ؟
شاه – همان که گفتم انجام دهید و معطل نکنید
هارپاگ – اطاعت
هارپاگ به زندان رفت و دید قابله اومده و هنوز نوزاد بدنیا نیامده ، بالاخره پس از چند ساعت تحمل درد و رنج کودك
بدنیا آمد . پسري درشت و زیبا بود اما ماندانا بعلت تحمل درد و ضعفی که داشت بیحال شده بود ، و هارپاگ علیرغم میل
باطنی اش مجبور شد کودك را بردارد و به قصر برود
هارپاگ – سرورم ، این کودك ، فرزند دخترتان می باشد
شاه – کودك را به بیرون از قصر ببرید و او را بکشید
هارپاگ – کودك را بکشم ؟!! آخر چرا؟
شاه – همینکه گفتم ! کودك را باید امشب بکشید و جنازه آن را بیاورید و به مادرش بگویید که فرزندش مرده بدنیا آمد
هارپاگ – اطاعت ... سرورم
هارپاگ کودك را به بیرون از قصر برد ، یکی از چوپانان شاه بنام میترادات (مهرداد) را می شناخت و کودك را برد به
خونه چوپان
هارپاگ – میترادات ! این کودك را بردار و به کوه ببر و رها کن تا خوراك ددان شود
میترادات – اطاعت جناب هارپاگ ... ولی آخر چرا باید این کودك را به کوه ببرم ؟
٨
هارپاگ – این دستور شاه می باشد ... خود نیز مایل به این کار نیستم ولی باید اجرا شود وگرنه شاه همه ما را بجاي وي
می کشد ... این کودك فرزند شاهدخت ماندانا و شاهزاده کمبوجیه می باشد
هارپاگ با ناراحتی یه نگاه به کودك کرد و رفت . میترادات چوپان جوانی بود که خودش هم همان شب صاحب پسري
شده بود اما فرزند آنها مرده بدنیا آمده بود و هنوز در بغل همسر داغدارش بود . وقتی وارد خانه شد همسرش را دید که
پسرش را محکم در بغل گرفته و گریه میکرد . با ناراحتی یه نگاه به کودك کرد و یه نگاه به همسرش و گفت :
میترادات – سِپاکو ؟ من باید جایی بروم
سپاکو – به کجا می روي ؟ حتماً قصد داري کودکم را به دخمه ببري ؟ من هنوز نتوانسته ام دل از او بَرکَنَم چگونه است
که خداوند به دیگران کودکان بسیار می دهد اما به ما یکی می دهد و آنرا نیز باز پس میگیرد؟
میترادات – بس کن سپاکو . ناسپاسی خداوند بزرگ جرم بزرگی است شاید حکمتش چنین است
یک دفعه پسر ماندانا تکون خورد و گریه کرد . سِپاکو متوجه کودك شد و با شگفتی پرسید :
سِپاکو – این دیگر چیست میترادات ؟ تو کودکی در بغل داري ؟
میترادات – این کودك شاهدخت ماندانا می باشد و جناب هارپاگ گفتند به دستور شاه باید کشته شود
سِپاکو – آخر چرا ؟ این کودك بی آزار است براي چه باید چنین فرشته اي کشته شود ؟ او را به من بده
سِپاکو فرزند مرده اش را زمین گذاشت و کودك را از بغل شوهرش گرفت و همینکه به صورت کودك نگاه کرد مهرش
به دلش نشست و بوسه اي بر پیشانی کودك زد . کودك چشم باز کرد و به زن لبخند زد
سِپاکو – دیدي ؟ دیدي چگونه به من لبخند زد ؟ چگونه می توانی این کودك را بکشی ؟ قلب تو که سخت نیست ، بیا
و کودك مرده خویش را به نزد شاه ببر و بگو مرده است و این کودك را نزد خود نگاه داریم . خداوند بزرگ از تو راضی
خواد بود اگر این کار را انجام دهی
میترادات – آخر اگر روزي بفهمند چی ؟
سِپاکو – نمی فهمند ، این موضوع را مانند یه راز بزرگ در دل خود نگاه میداریم . بیا و کودك مرده خویش را ببر و دیگر
هیچ نگو
میترادات مخالفتی نکرد چون اونم دوست نداشت دستش آلوده به خون یه کودك بیگناه بشه . پسر مرده خودشونو برداشت
و رفت پیش هارپاگ
هارپاگ – کار را تمام کردي ؟
میترادات – آري جناب وزیر ولی ...
٩
هارپاگ – ولی چه ؟ چه می خواهی بگویی ؟
میترادات – جناب وزیر باید مطلبی را به شما بگویم ولی اینجا نمی توانم
هارپاگ – بسیار خب ، با هم به سراي شما می رویم
دوتایی به خونه میترادات رفتند و میترادات همه چیز را براي هارپاگ تعریف کرد . هارپاگ از این کار اونا خوشحال شد
چون دوست نداشت بچه کشته بشه براي همین از اونا بخاطر این کار تشکر کرد و کودك مرده اونا رو برداشت و با
خودش به قصر برد . در قصر کودك مرده را به شاه نشان داد و شاه خیالش راحت شد که دیگه کسی نیست که تاج و
تختش را تهدید کنه . روز بعد هم کودك مرده را به ماندانا دادند و گفتند که بچه مرده بدنیا آمده . ماندانا را به قصر
شاهی ◌ٔ برگرداندند و پس از چند روز کمبوجیه را هم برگرداندند . هارپاگ جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبره
دفن کرد . ماندانا و همسرش هر دو از این اتفاق ناراحت بودند ولی چیزي نمی توانستند بگویند
بعد از گذشت یک هفته از این اتفاق در یک نیمروز آفتابی هارپاگ مخفیانه به خونه میترادات رفت تا ببینه وضعیت کودك
به چه صورته و کمی کمک خرج هم به خانواده میترادات بده
هارپاگ – کودك را بیاورید
میترادات – اطاعت جناب وزیر . سپاکو ! سپاکو ! کودك را بیاور
ایراندخت
00همه میگوییم ! درود خداوندگار یکتا بر کوروش بزرگ و تمام پادشهان عادل و مردم دار ایران باشکوهمان ❤❤
۲ ماه پیشایراندخت
01دوستان لطفا تاریخ و اصالتتون رو نشر بدید من تو مطالعات هفتم دیدم جوری که ایران باستان و پادشهان عادل ما رو بد نشون میداد قلبمو به درد آورد لطفاً لطفاً نشر بدید ! این حجم از غفلت و دروغ زجر آوره 😥🙏
۲ ماه پیشفرشته
00بنظرم داستان جالب و بامزه ای هست قسمت اول خیلی قوی تر بود و مشتاقم قسمت سوم رو بخونم مجید طنز داستانه و جالبه ولی کاش انقدر گزافه گویی نمیکرد دوست داشتم بیشتر تو بطن تاریخ بریم ولی در کل دمت گرم
۴ ماه پیشزینب
00آلیی بود
۵ ماه پیشمهدیه
28رمان خوبی بود و اطلاعات دقیقی داشت ولی بعضی وقتا احساس میکردم که دارن به پادشاهامون توهین میکنن مثلا اونجایی ک مجید کوروش کبیر و فرستاده بود صف نونوایی واقعا چه معنی میده ؟ مثلا این کار طنزه ؟
۱ سال پیشعاشقان رمان
۲۱ ساله 34این چه حرفیه ؟؟؟ مگه اینکه جزو حضرات معصومین باشن که اونا احترامشون بیشتر حد تصور واجبه کوروشم فقط یه پادشاه نه جزو معصومین علیهم السلام دین ماست نه آدم معصومیه یه شاه مربوط به زمان خودشون بودن
۱۲ ماه پیشمهدیه
43چه ربطی داشت؟ احترام معصومین دین سر جاشه شما مراقب صحبت هاتون باشید کوروش کبیر پادشاهی بود که نه فقط ما ایرانی ها بلکه تمام دنیا براش احترام قائل اند توهین به ایشون کم از توهین به ما آریایی ها نداره
۱۲ ماه پیشرویا
21درسته کوروش کبیر فراتر از ی پادشاه بود !
۱۲ ماه پیشجانان
00موافقم باهات دین سرجاش تاریخ و هویت هم سرحای خودش نمیشه یه آدم هم هویتشو دوست داشته باشه هم به دینش مقید و پایبند باشه؟؟؟ چرا واقعا برخی شعور و فهم اینو ندارن ک چیز به این سادگی رو درک کنن؟؟؟؟!!!!
۷ ماه پیشهانی
10باهات موافقم دوست عزیز این کار توهین زیرپوستی ولی بزرگی به بزرگترین اسطوره شاهنشاهی در تمام دنیاست
۷ ماه پیش*.....*
10هر چهار فصلش رو خیلی وقته خوندم و عالی بود اصلا پشیمون نشدم از موقعی که این رمانو خوندم عاشق تاریخ شدم..پیشنهاد میکنم یخونیپ و کارای مجید هم به نظرم مح خندوندن مائه و نه بیشتر نه کمتر. نویسنده مرسی👏
۸ ماه پیشدریا
۱۹ ساله 10سلام ممنون از نویسنده عزیز بخاطر این رمان قشنگش چون باعث شد خیلی چیزا از دوره باستان ایران بدونم واینکه من وقتی این رمان رو خوندم با خودم گفتم کاش من از دوره باستان بودم نه این دوره🥺بازم ممنون
۸ ماه پیش...
20رمان بی نهایت قشنگی بود و باعث شد کمی به خودمون بیایم و به یاد بیاریم چه بزرگانی واسه ایران زحمت کشیدن و نام آنها کم کم داره بین مردم کمرنگ میشه و این باعث شده تا هرکی از راه میرسه میخواد یه تغیری ای
۹ ماه پیشرعنا
۲۴ ساله 00عزیران جلد اول رو من نمیتونم پیدا کنم بی زحمت بهم بگین اسمش چی هس من پیدا کنم ممنونم
۱ سال پیشجلد اول آینه زمان
۱۵ ساله 00من همه جلد هاشو خوندم رمان جالبی بود هر جلد رو بیشتر از۵ بار خوندم
۱۰ ماه پیشطهورا
00اسمش آیینه ی زمانه
۱۰ ماه پیشفربد
00عالی بود............
۱ سال پیشفائزه
۲۵ ساله 00جالب بود ، اما جلد یکش رو بیشتر دوست داشتم
۱ سال پیشزهرا
00مجید گفت وسایل شوخی رو از سه راه مشیر خریده....دقیقا کجای سه راه مشیر بوده؟؟ آدرسش رو بدین یا اسم مغازش رو
۱ سال پیشپرنیا
20یه رمان عالی خصوصا برای کسایی که عاشق تاریخن
۱ سال پیشسارا
00خیلی خفن بود ،حرف نداشت، ایشالله فیلمی به همین سبک و همین جذابیت در خود ایران ساخته بشه چی میشه
۱ سال پیش
ایراندخت
00و تمام سرداران و شهیدان در هر زمان و هر کجای ایران