رمان فرزند خورشید ( جلد دوم آینه زمان)
- به قلم fatima32
- ⏱️۶ ساعت و ۳۵ دقیقه
- 70.1K 👁
- 327 ❤️
- 196 💬
قسمت دوم رمان بنام فرزند خورشید بیشتر حول و حوش زندگی کوروش کبیره و اینکه بعد از ایشان چه اتفاقاتی رخ میده و حتی با داریوش کبیر هم ملاقات می کنند . اینبار در کنار مجید و محبوبه و آرش ، ما کسانی مثل اردوان و نارسیس و پریدخت را هم داریم . شروع داستان ابتدا به دوره کوروش کبیر می پردازه و اینکه قبل و بعد از تولدش چه اتفاقاتی برایش رخ داد و چی شد که به دوره امروز اومد و چجوری اتفاقی با مجید روبرو شد ، بچه ها با پدر و مادر و خانواده کوروش کبیر هم آشنا می شوند و ماجراهایی متفاوت تر از قسمت اول داستان براشون اتفاق می افتد .
را بردارید و به نزد ما بیاورید
هارپاگ – این کار چه لزومی دارد سرورم ؟
شاه – همان که گفتم انجام دهید و معطل نکنید
هارپاگ – اطاعت
هارپاگ به زندان رفت و دید قابله اومده و هنوز نوزاد بدنیا نیامده ، بالاخره پس از چند ساعت تحمل درد و رنج کودك
بدنیا آمد . پسري درشت و زیبا بود اما ماندانا بعلت تحمل درد و ضعفی که داشت بیحال شده بود ، و هارپاگ علیرغم میل
باطنی اش مجبور شد کودك را بردارد و به قصر برود
هارپاگ – سرورم ، این کودك ، فرزند دخترتان می باشد
شاه – کودك را به بیرون از قصر ببرید و او را بکشید
هارپاگ – کودك را بکشم ؟!! آخر چرا؟
شاه – همینکه گفتم ! کودك را باید امشب بکشید و جنازه آن را بیاورید و به مادرش بگویید که فرزندش مرده بدنیا آمد
هارپاگ – اطاعت ... سرورم
هارپاگ کودك را به بیرون از قصر برد ، یکی از چوپانان شاه بنام میترادات (مهرداد) را می شناخت و کودك را برد به
خونه چوپان
هارپاگ – میترادات ! این کودك را بردار و به کوه ببر و رها کن تا خوراك ددان شود
میترادات – اطاعت جناب هارپاگ ... ولی آخر چرا باید این کودك را به کوه ببرم ؟
٨
هارپاگ – این دستور شاه می باشد ... خود نیز مایل به این کار نیستم ولی باید اجرا شود وگرنه شاه همه ما را بجاي وي
می کشد ... این کودك فرزند شاهدخت ماندانا و شاهزاده کمبوجیه می باشد
هارپاگ با ناراحتی یه نگاه به کودك کرد و رفت . میترادات چوپان جوانی بود که خودش هم همان شب صاحب پسري
شده بود اما فرزند آنها مرده بدنیا آمده بود و هنوز در بغل همسر داغدارش بود . وقتی وارد خانه شد همسرش را دید که
پسرش را محکم در بغل گرفته و گریه میکرد . با ناراحتی یه نگاه به کودك کرد و یه نگاه به همسرش و گفت :
میترادات – سِپاکو ؟ من باید جایی بروم
سپاکو – به کجا می روي ؟ حتماً قصد داري کودکم را به دخمه ببري ؟ من هنوز نتوانسته ام دل از او بَرکَنَم چگونه است
که خداوند به دیگران کودکان بسیار می دهد اما به ما یکی می دهد و آنرا نیز باز پس میگیرد؟
میترادات – بس کن سپاکو . ناسپاسی خداوند بزرگ جرم بزرگی است شاید حکمتش چنین است
یک دفعه پسر ماندانا تکون خورد و گریه کرد . سِپاکو متوجه کودك شد و با شگفتی پرسید :
سِپاکو – این دیگر چیست میترادات ؟ تو کودکی در بغل داري ؟
میترادات – این کودك شاهدخت ماندانا می باشد و جناب هارپاگ گفتند به دستور شاه باید کشته شود
سِپاکو – آخر چرا ؟ این کودك بی آزار است براي چه باید چنین فرشته اي کشته شود ؟ او را به من بده
سِپاکو فرزند مرده اش را زمین گذاشت و کودك را از بغل شوهرش گرفت و همینکه به صورت کودك نگاه کرد مهرش
به دلش نشست و بوسه اي بر پیشانی کودك زد . کودك چشم باز کرد و به زن لبخند زد
سِپاکو – دیدي ؟ دیدي چگونه به من لبخند زد ؟ چگونه می توانی این کودك را بکشی ؟ قلب تو که سخت نیست ، بیا
و کودك مرده خویش را به نزد شاه ببر و بگو مرده است و این کودك را نزد خود نگاه داریم . خداوند بزرگ از تو راضی
خواد بود اگر این کار را انجام دهی
میترادات – آخر اگر روزي بفهمند چی ؟
سِپاکو – نمی فهمند ، این موضوع را مانند یه راز بزرگ در دل خود نگاه میداریم . بیا و کودك مرده خویش را ببر و دیگر
هیچ نگو
میترادات مخالفتی نکرد چون اونم دوست نداشت دستش آلوده به خون یه کودك بیگناه بشه . پسر مرده خودشونو برداشت
و رفت پیش هارپاگ
هارپاگ – کار را تمام کردي ؟
میترادات – آري جناب وزیر ولی ...
٩
هارپاگ – ولی چه ؟ چه می خواهی بگویی ؟
میترادات – جناب وزیر باید مطلبی را به شما بگویم ولی اینجا نمی توانم
هارپاگ – بسیار خب ، با هم به سراي شما می رویم
دوتایی به خونه میترادات رفتند و میترادات همه چیز را براي هارپاگ تعریف کرد . هارپاگ از این کار اونا خوشحال شد
چون دوست نداشت بچه کشته بشه براي همین از اونا بخاطر این کار تشکر کرد و کودك مرده اونا رو برداشت و با
خودش به قصر برد . در قصر کودك مرده را به شاه نشان داد و شاه خیالش راحت شد که دیگه کسی نیست که تاج و
تختش را تهدید کنه . روز بعد هم کودك مرده را به ماندانا دادند و گفتند که بچه مرده بدنیا آمده . ماندانا را به قصر
شاهی ◌ٔ برگرداندند و پس از چند روز کمبوجیه را هم برگرداندند . هارپاگ جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبره
دفن کرد . ماندانا و همسرش هر دو از این اتفاق ناراحت بودند ولی چیزي نمی توانستند بگویند
بعد از گذشت یک هفته از این اتفاق در یک نیمروز آفتابی هارپاگ مخفیانه به خونه میترادات رفت تا ببینه وضعیت کودك
به چه صورته و کمی کمک خرج هم به خانواده میترادات بده
هارپاگ – کودك را بیاورید
میترادات – اطاعت جناب وزیر . سپاکو ! سپاکو ! کودك را بیاور
ناشناس
0عالییییییییی ترین و قشنگ ترین رمانی که از بین هزاران رمان خوندم همینه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
۴ هفته پیشرقیه
0باسلام عرض خسته نباشید .من چند ساله که این رمان رو میخونم .وقتی دلم گرفته میرم سراغش شخصیت مجید دوست دارم مخصوصأشیرازی حرف زدنش کلا کل شخصیت های داستان. دوست دارم.رمان بسیار جذاب خوبیه پیشنهاد میکنم حتما بخونینش.سپاس از نویسنده گرامی.
۲ ماه پیش....
0کسی میدونه کجا میشه جلد ۶ روخوند!؟من نمیتونم پیداش کنم
۳ ماه پیشساجده
1خیلی رمان خوبی مخصوصا شخصیت مجید
۳ ماه پیشYeki
1واقعا رمان طنزی بود خیلی خوب بود
۴ ماه پیششقایق
1واقعاااا خوشحال شدم ک جلد دوم داره
۶ ماه پیشرعنا
2بهترین رمانیه ک خوندم😍 فصل شیش اسمش چیه ک خیلی وقته دنبالشم
۸ ماه پیشفرشته
2بنظرم داستان جالب و بامزه ای هست قسمت اول خیلی قوی تر بود و مشتاقم قسمت سوم رو بخونم مجید طنز داستانه و جالبه ولی کاش انقدر گزافه گویی نمیکرد دوست داشتم بیشتر تو بطن تاریخ بریم ولی در کل دمت گرم
۱ سال پیشنفس
1سلام قسمت سوم خیلی باحاله خنده داره حتما بخون من دنبال قسمت چهارم اماپیدانمیکنم
۱۰ ماه پیشنفس
0سلام چرا حلد چهار نمیتونم پیدا کنم داخل گوگل میاد بالا اما دانلود نمیشه
۱۰ ماه پیشنفس
1عالییی
۱۰ ماه پیشرعنا
0عزیران جلد اول رو من نمیتونم پیدا کنم بی زحمت بهم بگین اسمش چی هس من پیدا کنم ممنونم
۲ سال پیشجلد اول آینه زمان
1من همه جلد هاشو خوندم رمان جالبی بود هر جلد رو بیشتر از۵ بار خوندم
۲ سال پیشطهورا
0اسمش آیینه ی زمانه
۲ سال پیشمعصومه
0اسم جلد اول اینه زمان خیلی قشنگه
۱۰ ماه پیشایراندخت
1و تمام سرداران و شهیدان در هر زمان و هر کجای ایران
۱ سال پیشایراندخت
3همه میگوییم ! درود خداوندگار یکتا بر کوروش بزرگ و تمام پادشهان عادل و مردم دار ایران باشکوهمان ❤❤
۱ سال پیشایراندخت
1دوستان لطفا تاریخ و اصالتتون رو نشر بدید من تو مطالعات هفتم دیدم جوری که ایران باستان و پادشهان عادل ما رو بد نشون میداد قلبمو به درد آورد لطفاً لطفاً نشر بدید ! این حجم از غفلت و دروغ زجر آوره 😥🙏
۱ سال پیش
-
گناهکار سجاده نشین (گناهکار طرد شده) ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی #تخیلی #ترسناک #فانتزی
-
فرزند خورشید ( جلد دوم آینه زمان) ژانر : #طنز #تخیلی #تاریخی
-
شاهزاده پارت (جلد سوم آینه زمان) ژانر : #طنز #فانتزی #تاریخی
-
دختر جنگل ژانر : #عاشقانه #طنز #انتقامی #تخیلی #اکشن
-
آکرولیزیانا - آفلاین ژانر : #عاشقانه #طنز #تخیلی #ماجراجویی
فریبا
0خواهان پارت چهارم آینه زمان