زندگی سیگاری به قلم مرجان فریدی
دختری از دیار فقر و سادگی
که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه.
دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۴۶ دقیقه
-حتما می دونی که من پول دارم ...داداشتم بهم بدهکاره ...می تونم همه چی رو فراموش کنم و داداشتم ببخشم و کاری بهش نداشته باشم ..اما....... تو باید باهام سوار اون ماشین شی و بیای ...حالا کدوم و انتخاب می کنی.....
خوب می دونستم با سوار اون ماشین شدن چی در انتظاارمه ...
با اخم به چشماش زل زدم .....با نگاهی پر نفرت گفتم ....
مرگ و انتخاب می کنم ......
و یه قدم به عقب برداشتم و در و رو صورتش بستم ....هنوز به خودم نیومده بودم که دستایی دور کمرم حلقه شد و دستی رو دهنم قرار گرفت با وحشت تقلا می کردم که با خشونتی وحشتناک به کمرم چنگ انداخت که در حالی که ضعف کرده بودم ...از تقلا دست برداشتم .... و صدای شاهین و شنیدم از پشت در ....
-باشهههه من میرم ولی یادت باشه بیخیال نمیشم خوشگله خودت با پای خودت میای دنبالم.....
صدای لاستیکای ماشین اومد و نشون از این داد که اونا رفتن ....
و من موندم و وحشی ای که نفسای داغش پشت گردنم و اتیش میزد ......
پارت پنجم
از ترس حتی نمی تونستم از جام تکون بخورم بدنم می لرزید صدای ارومشو کنار گوشم شنیدم ..صدایی بی روح و زخمی
-چرا با این که می دونستی میمیری برگشتی خونه..؟
نمی دونستم باید چی جوابش و بدم ...صداش یه لحجه خاصی داشت و اون لحظه حتی خودمم درک نمی کردم که چرا این موضوع برام مهم شده!
منو به شدت حول داد که افتادم زمین و با ترس برگشتم مردی بلند قد و چهار شونه و صورتی که تو تاریکی خونه دیده نمیشد...
با وحشت عقب عقب رفتم و داد زدم ..
-تو کی هستی؟از جون من چی می خوای؟
تو تاریکی چیزی مثل اسلحه رو تو دستش تشخیص دادم و این به وحشتم دامن زد
صدای سرد و بیروحش رو اعصابم خط کشید
-اون مردی که داشت میسوخت ..بهت قبل مردنش چی گفت...؟
گفته های مسخره و عجیب مرد تو ذهنم چرخ می خورد اما ساکت موندم
به سمتم اومد و موهام و دور دستس پیچوند و سرم و به طرف خودش کشید از درد ناله ای کردم.
-تو در هر صورت میمیری چه وقتی که رمز و بگی چه وقتی که نگی..
با چشمای گرد شده با وحشت نگاش می کردم ..مگه شوخی بود کشتن یکی به این اسونی....؟
دادی زد که حس کردم جون از تنم رفت
-بگووووو
ترس و برای لحظه اب کنار گذاشتم و داد زدم
-چه فرقی داره هانننننن چه فرقی به حال من داره ..من که در هر صورت میمیرم...؟!
تو یه حرکت گردنم و به چنگ گرفت و سرم و به زمین کوبید و داد زد
-فرق داره تو یکیش مرگ خوب و بی دردسر داری تو اون یکی مرگ با زجر و فریاد نصیبت میشه..حالا انتخاب کن...
با وحشت ی پشت شجاعت داد زدم ...
-اب از سر من گذشته ...بکش تموم شه..چه با زجر چه بی زجر
پارت شیش
حس می کردم زیادی از حد عصبیش کردم ...خواست به سمتم حمله ور شه که صدای اژیر چیزی مثل ماشین پلیس و شنیدم ...
هر چند از دور بود..
تا روشو کرد اون ور ..سریع از جام بلند شدم و صندلی کنارم و بلند کردم و کوبوندم پشت کمرش و دوییدم طبقه بالا .. و به شیشه شکسته نگاه کردم با وحشت به پایین و تاریکی خیره شدم و تو یه حرکت از پنجره پریدم بیرون و با زمین اصابت کردم و حس کردم مچ پای راستم در اومد ..با ضعف..شروع کردم به دوییدن ..صدای اژیر ماشین پلیس نزدیک شد با خوش حالی به سمت جاده خاکی دوییدم ...هنوزم اتیشای هواپیما دیده میشدن
سایه ای رو دیدم که از خونه بیرون اومد با وحشت و چشمای ریز کرده به سایه خیره بودم که نور ماشین و صدای اژیر و درست روبه روم حس کردم ..با خوش حالی برگشتم با دیدن اتس نشانی ها ..کمی از ذوقم خشک شد اما بازم به سمت ماشینا دوییدم ماشینا که نگه داشتن ..چند تا مرد به سرعت پیاده شدن ...
با ضعف در حالی که نگاهم به سایه بود داد زدم.
-کمکم کنید....
نگاه مردا به من خیره شد .. و با دو به سمتم اومدن ..با وحشت به سایه اون مرد خیره شدم که دیدم دیگه نیست...
برگشتم سمت مردایی که لباس قرمز رنگی به تن داشتن و اروم گفتم
هنوز تموم نشده..بر میگرده...
و چشمام تار شد و بعد سیاهی و در نهایت از هوش رفتم...
.........
پلکای سنگینم و از هم باز کردم نور چشمام و زد و باعث شد دوباره ببندمشون
پرستاری و بالای سرم دیدم...
بی توجه به من سرم و از دستم در اورد و از اتاق خارج شد با رخوت و سر درد از جام نیم خیز شدم متاسفانه همه چی رو به یاد داشتم ..
چند تا مامور اومدن و چند تا سوال راجب دیشب پرسیدن و من در کمال تعجب هیچی بهشون نگفتم
بعد تعویض لباس..که خب نگم چی تنم بود بهتره.....
از بیمارستان با مچ پایی باندپیچی شده مرخص شدم.. دربستی گرفتم و ادرس خونه مهشیدو به راننده دادم ..در حال حاضر جایی جز اون جا نداشتم و حاضرم نبودم به اون خونه برگردم ...
جلوی خونهی مهشید ایستاده بودم و بعد زدن زنگ ایفون
صدای خواب الود مهشید و شنیدم
-بله..؟
پونرده تومن ور دار بیا پایین پول ندارم بدم برا دربستی که گرفتم
چند دقیقه بعد در باز شد و مهشید با صورتی پف کرده و اخم الود به سمت راننده رفت و از بغلم رد شد و رفت تو خونه و در و باز گذاشت
خوب می دونستم دختر خاله ی عزیزم بد جور ازم شکاره...
سنگینی نگاهی رو رو خودم حس کردم .به دو ر و برم نگاهی انداختم
....اما هیچ کی نبود...وارد خونه شدم و در و بستم ..
پارت هفت
به فنجون قهوم خیره بودم که با صدای مهشید نگاه خیرم و از فنجون جدا کردم و به مهشید خیره شدم.
بهار
۲۰ ساله 10رمان قشنگی بودو ارزش خوندن داشت داستانش تکراری نبود. از ایناییه که تا نصف شب بیدار میمونی وهیجان دارین برای خوندنش👌🏻☺️ ممنون از نویسنده خسته نباشدو خدا قوتت ایشالا همیشه موفق باشی
۴ هفته پیش€
00این بعده خیمه شب بازی که جلد 3 هست بازم جلد هست؟؟ میشه بکی جواب بده
۳ ماه پیششکیبا
00بعد خیمه شب بازی ادامه ماجرا تو رمان پیراناس. البته شخصیتای اصلیش ویونا و رستاک هستن
۱ ماه پیشملینآ
۱۴ ساله 00خیلی خفنن بود باو دمتم گرم🤍🤝
۱ ماه پیشپریسا
۲۲ ساله 00ادامه نداره؟ جلد دومی چیزی اخه مبهم موند من خیلی دوست دارم بدونم تواون گاوصندوق چسه و چتور مادر همراز و هاتف زنده مونده و ایا دراخر همو میبینن
۱ ماه پیشHasti
۱۶ ساله 00فقط میتونم بگم نویسنده رمان حرف ندارع من تا الان خیلی رمان خوندم ولی هیچکدوم ب پای زندگی سیگاری نمیرسه
۲ ماه پیش....
۱۴ ساله 00واقعا رمان بی نظیری بود کلا خواب و خوراک برام نزاشته بود.اینقدر ناراحت شدم که تموم شد کلا یه جورایی فکر میکردم من جای همراز هستم.راستی چجوری باید جلد سومشو یعنی خیمه شب بازی رو خوند؟
۲ ماه پیشملکه
10رمانت خیلی زیبا بود ❤️ واقعاخسته نباشید دارید
۳ ماه پیشمانا
۲۳ ساله 50هنوزم بعده چندبارخوندن جزبهترین رماناس ازخوندنش خسته نمیشی نویسنده عزیزممنون بابت قلم خوبتون 👏
۳ ماه پیشهلیا
00خیلی قشنگوهیجانیههههه🤗🤗
۳ ماه پیش......
۱۸ ساله 20من با این رمان زندگی میکردم امیدوارم این پیام به دست نویسنده رمان برسه و براش ارزوی موفقیت میکنم
۳ ماه پیشNia
10خیلی رمان قشنگی بود واقعا عاشقش شدم ممنونم مرجان جون امیدوارم منم درآینده یکی مثل تو شم ، یه نویسنده حرفه ای ♡
۳ ماه پیش...
00عالی. فقط «و»ی آیوار چجوری گفته می شه؟ مثل «و»ی کیو آر؟ یعنی میشه : آیو آر؟
۳ ماه پیشمهتاب
۲۴ ساله 10دومین بار بود ک میخوندمش عالی بود
۴ ماه پیشاسما
00رمانت خیلی قشنگ و پر از هیجان بود خانم فریدی امیدوارم همیشه موفق باشی 💛
۴ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
آروشا
00به جرات میشه گفت فوق العاده ترین رمانی ک بین ۳۰۰ تا رمان که تا الان خوندم دست طلاااااا (فقط ی مشگل کوکچوووولو داشت ک آیوار و اروان یهویی عاشق شدن و غیر منتظره.بازم عاالی بوو د