پانتومیم به قلم مرجان فریدی
قصه ای با رنگ و روی سادگی اما پر از پیچ و خم های نا خواسته...درست مثل سادگی بازی پانتومیم...اما پر از هیجان و بالا و پایین.
نویسنده ما این بار یک موضوعِ ساده
رو برای اثر جدیدش انتخاب کرده.
آیلین داشجویِ سالِ دومِ نقاشی.
با خانواده ی کوچیک و دوستداشتنیش زندگی ای با روالِ ساده ای رو می گذرونه.
و زیاده خواهی های آیلین و دنیای صورتی ای که همیشه برای خودش می خواد باعث میشه پسر های رنگارنگی رو توی زندگیش امتحان کنه تا به شاهزاده ای که می خواد برسه!
با ورودِ پسرِ شعبده باز و مرموز به دانشگاه...
روالِ ارومِ رمان اسیر پیچ و خم های های عجیبی میشه که زندگی یک نواخت و آرومِ آیلین و خواهر دو قولوش و لابه لای ورقای پیک و خشت پاسور های شعبده بازی... گم می کنه...
و مهره های قصه وارد بازی ای میشن گه نباید حرفی بزنن...و بدون گفتن حتی میم...
باید هم و بازی بدن...و برنده شن...
حالا کی می بره؟
و کی می بازه؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۲۴ دقیقه
باید فردا توی دانشگاه دست از سردووندنش بردارم...وقتِ عمله!
***
ساندویچ رو تا جایی که تونستم توی حلقومم چپوندم و معین داشت با اشتها می خورد زدم تو سرش و با دهن پر گفتم:
-کم بخور مثلِ گاو شدی!
با حرص سرش رو به دست گرفت و گفت:
-مامان یه چیزی بهش بگو ها
آرام مهربون خم شد و لپ معین رو بوسید و رو به من گفت:
-چی کار داریش آیلین؟
به زورِ چایی لقمه رو قورت دادم و گفتم:
-این بزرگ تر شه بعدا از چشم ما میبینه که جلوی شکمش رو نگرفتیم،شبیه بشکه شده!
دو روز دیگه ام شبیه پلایشگاه نفت میشه حالا ببین کی گفتم
معین با لپای آویزون بلند شد و گفت:
-کوفت بخورم اصلا
با حرص رفت توی پذیرایی و مامان کلافه گفت:
-آیلین خودت دو تیکه استخونی آرامم از تو بد تر دو پره گوشت به تنِ بچم نمیبی؟
چاییم و سر کشیدم و گفتم:
-والا بچت دو پره گوشت نیست.تو چهار ده سالگی اندازه باباعه!
بابا دستش رو، رو شکمش گذاشت و زود گفت:
-من که چاغ نیستم!
هم زمان من و آرام به شکم بزرگ بابا زل زدیم و مامان با خنده گفت:
-نه عزیزم تخته تخته
هم زمان با آرام با خنده گفتیم:
-سیکس پک
بابا به ظاهر اخم کرد و گفت:
-با این سنم خیلیم خوب موندم
مامان زد به کابینت و گفت:
-چشم نخوری!
بلند زدیم زیر خنده و آرام با چشمای گرد شده گفت:
-آیلین برو حاضر شو لفتش میدی!
سر تکون دادم و فوری بلند شدم همیشه نیم ساعت قبل از آرام آماده می شدم چون اون پنج دقیقه ای حاضر بود و من نیم ساعت لفتش میدادم
رفتم تو اتاق و در کمد رو باز کردم یه کمد که هم برای من و آرام و مامان و بابام بود!
البته بزرگ بود ولی خب همه لباسامون رو داخلش چپونده بودیم فقط تو کشو هاش جدا بود لباسامون.
زود مانتو زرشکی و کوتاهم رو برداشتم و شلوار جینِ مشکیِ آرامم برداشتم وقتی خواهر داشته باشی یعنی داشتن دو تا کمد لباس! البته لباسای من و آرام با هم یک کمدم نمی شد
ولی لباسای من به لطف دوستای رنگا رنگم بیشتر بود...
مقنعه مشکیم رو برداشتم موهام رو شونه کردم و کج ریختم و بافتم مقنعه رو روی سرم تنظیم کردم و خط چشم و رژ لب زرشکی کم رنگم ،موهام رو بیشتر کج کردم و گوشواره گیلاسی شکلم رو انداختم بیرون
کوله مشکیم رو برداشتم و بعد برداشتن گوشیم از اتاق خارج شدم.
آرام دویید تو اتاق و من رفتم توی حال و فیلم مورد علاقم داشت پخش می شد رود دکمه ضبطش رو زدم عمرا از دستش میدادم!
رفتم سمت درو کتونی های مشکیم رو برداشتم
بابا با لبخند گفت:
-حواستون به خودتون باشه
نفس عمیق و کلافه ای کشیدم.
-چشم بابا!
این حرف رو آرام زد،مقنعه اش رو روی سرش انداخت و کفشاش رو پوشید و با هم از خونه خارج شدیم.
البته آرام یک ساعت در حال خداحافظی بود!
از پله ها تند تند پایین رفتیم.
- یه پراید از دارِ دنیا داشتیم فروختیمش پولِ پیشِ خونه رو زیاد کردیم به فاصله چند ماه همون پراید شد پنجاه میلیون
آرام به غر غرام مثل همیشه با لبخند گوش میداد
به سمت انتهای خیابون می رفتیم برگشتم سمتش موهاش کامل بالا داده بود و کمی از موهاش دیده می شد و مثل همیشه بود بی آرایش و ساده بود.
این همه سادگیش برام عجیب و کمی رو مخ بود
بعد از پویا کلا صحبتاش با پسرا فقط تو نمایش محدود شده بود اون قدر ساده و مهربون بود که گاهی خودمم تو خلقتش می موندم!
آخه ما چه جوری تو یه شکم بودیم!
جلل خالق...
تو ایستگاه اتوبوس مثل همیشه نشستیم.
نورِ افتاب مستقیم تو صورتمون بود.
عینک دودیم رو از تو کولم بیرون کشیدم و به چشم زدم و نگاهم رو به اطراف دوختم.
-دخترا...
هر دو سر بلند کردم و با دیدن اقای هاشمی چشمام رو تو حدقه گردوندم و بدون جواب سرم رو تو گوشیم انداختم.
ولی آرام با لبخند آروم گفت:
مهسا
20دوبار این رمان رو خوندم و هربار قسمت مرگشون گریه کردم و به معنای واقعی کلمه زار زدم با تمام وجود حس آیدین رو درک میکنم میفممش
۲ ماه پیشFatemeh
00تروخدا یکی فصل دوم شو بگع
۴ هفته پیشبهار
00فصل دوم حکم کن
۳ هفته پیشنازی
00عالللللیئیییی بوددددددد
۴ هفته پیشرونیکا
00انقدر اخراش گریه کردم که دیگه نفسم در نمیومد🥲 واقعا زیبا بود
۴ هفته پیشناشناس
00خب دهن سرویس ادامه ش که نیست د لامب ادم رو توی خماری میزاری خدا اذت نگذره من موقع سال تحویل رمان تو رو داشتم میخوندم اه ریدی
۱ ماه پیشرقیه
۱۵ ساله 10فکر کنم ادامش حکم کن هستش
۴ هفته پیشMinsoo
00یکی از رمان های خیلی قشنگه بود که تا الان خوندم اما کاش ادامش که رمان *حکم کن* رو هم داشتین..
۱ ماه پیشستی
00ببخشید هرچقد گشتم نتوسنم جلد دوم رو پیدا کنم احیانن اصن منتظر شده یا نه 🥲🥲؟؟
۲ ماه پیشsamira
۲۲ ساله 00عزیزم رمان حکم کن جلد دوم پانتومیم هستش
۲ ماه پیش.....
00مرجان جون من تا حالا چهار تا از رمان رو خوندم و یکی بهتر از قبلی بود به خصوص زندگی سیگاری.ولی چرا اسم نیایش توی رمان یهو وسطش شد پریا؟ویه سوال اینکه واقعا توی حکم کن راجع به امیر و آیلین یا فرق داره؟
۳ ماه پیش!!!!سلام
۱۶ ساله 40واقعا رمانات عالیه مخصوصا اون رمان تیمارستانی ها واقعا عالیه لجه ها پیشنهاد میکنم کل رماناشو بخونید!!
۳ ماه پیشژینوس
00اسم جلد دوم رمان چیه؟!
۳ ماه پیشماهوین
۱۷ ساله 20خیلی رمان قشنگی بود ولی تا اخر رمان امیدوار بودم ارام و پوریا زنده مونده باشن:))) یکی از بهترین نویسنده هایی هستی که هر رمانش رو دنبال میکنم💓💋
۳ ماه پیشفرشته
00خیلی خیلی خوب
۴ ماه پیش؟
00رمان خیلی خوبیه خیلی خیلی خیلی خوب من دوستش داشتم ولی کاش فصل دوم داشته باشه فصل دومش کی منتشر میشه؟
۴ ماه پیشاسما
30مرجان تو بهترین نویسنده ای هستی که تو عمرم دیدم ❤ رمان پانتومیم یکی از عالی ترین رمان های تو بود 😍 همش پر از هیجان بود برام خیلی ممنون بابت نوشتن این رمان امیدوارم به موفقیت های بیشتر برسی 🤗
۴ ماه پیشزینب
00عالی بود هم پانتومیم هم حکم کن هم برقیه رمان هاتون قلمت عالی
۴ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
میت
00رمانش خیلی عالیه خیلی قشنگ فقط حیف نیمه کاره تموم میشه کاش زودتر وصل دومش بیاد نویسنده منتظرم دمت گرم