منفی چهار (4-) - رایگان به قلم مرجان فریدی
زندگی بازی های زیادی برای آدم های مختلف داره، مامان همیشه میگه سرنوشت دست خداست...
به این باور دارم...اما به اینم باور دارم ک من نقش موثری رو سرنوشتم داشتم.
این قصه فقط قصه من نیست...
ما چهار نفریم...چهار تا منفی.
هیچ احساس مثبتی بینمون وجود نداره
و تا حدودی از هم متنفریم.
اما منفی در منفی؟
بیاید از اولش شروع کنیم...از اول اول...
چهار شخصیت....
غرق دنیای خودشون...
غرق اهداف خودشون...
متنفر از هم...
چهار تا شخصیت متفاوت
دو خواهر نا تنی از قضا خبر نگار که باید برای برگشت به شغل مورد علاقشون تلاش کنن...
باید بهترین خبر شهر و پیدا کنن...
اما ایا با وجود نفرت و لج بازی هاشون
با وجود منفی ترین و لجوج ترین های سیاره در مقابلشون...این کار راحته؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۸ دقیقه
از کوچه تنگ و باریک گذشتیم و در حیاط نیمه باز بود و صدای جیغ و داد میومد.
آیلی گیج گفت:
-باز چه خبره!
با وارد شدنم هم زمان یه چیز پارچه ای محکم خورد تو صورتم و چون دهنم باز بود کمیش رفت تو دهنم.
با بهت کولم و رها کردم و دستم و به سمت پارچه بردم و از دهنم جداش کردم
ولی با دیدن لباس زیر قرمز رنگ از انزجار صرتتم مچاله شد و ایلی بلند زد زیر خنده و سرم و بلند کردم و رو تراس مامان آیلی ایستاده بود و جیغ کشون لباسارو میریخت تو حیاط.
آیلی همچنان می خندید.
با حرص کش لباس زیر و به انگشتم وصل کردم و با اون یکی انگشتم لباس و کشیدم و یهو رهاش کردم که مستقیم خورد تو صورتش و تعادلش و از دست داد و محکم خورد به دیوار.
بلند خندیدم اما صدای جیغای گوش خراش نورتن خانوم باعث شد سرم و بلند کنم.
-بیاا اینم لباس خوابِ پلنگیت...زنیکه مفنگی.
ابروهام بالا پرید و بعد چند ثانیع تبدیل به اخم شد.
با کمی دقت فهمیدم اینایی که پرت می کنه لباسای مامانه!
لباس خواب پلنگی مامان پرت شد جلو پام و آیلی با حرص لباس زیر و انداخت زمین و گفت:
-مامان!
اینو رو به نورتن خانوم گفت.
-نورتن خانوم لباسای مامانم و چیکار داری؟ خونه ما چی کار میکنی؟
اینو داد زدم و نورتن خانوم با حرص دستاش و تکیه گاهش کرد و از رو تراس خم شد جلو و گفت:
-خوب می کنم...مگه اینجا باغ وحشه مامانت با تیپ پلنگی میره پیش شوهرم!
ابروهام بالا پرید و کلافه گفتم:
-چه ربطی داره.لباساش و جر دادی...بیا پایین ببینم.
آیلی کلافه داد زد:
-مامان!
نورتن خانوم با حرص در حالی که لباسای مامان و پرت می کرد تو حیاط غرید:
-مامان و زهر مار...زنیکه شاستی بلند برا من لباس پلنگی میپوشه...
با بهت گفتم:
-میپوشه که میپوشه...تورو سننه!
ایلی با حرص رو به من گفت:
-اوی!
با غیض گفتم:
-اوی تو کلات.
هم زمان جیغ زدم:
-بیا بیرون از خونمون الان مامانم میاد شر میشه
نورتن خانوم به سرش کوبید و داد زد:
-بزار بشهعه...بزار بشههه...یه پلنگی بهش نشون بدم...یادش بیاد پلنگ که هیچ تمساحم نیست زنیکه کروکودیل.
با بهت نگاهش می کردم...
خدایا بهم صبر بده...صبر بده!
با سکوت ناگهانی نورتن خانوم چشمام گرد شد
جلل خالق مگه میشه نورتن خانوم ساکت شه؟
اصلا امکانش هست؟
با چرخیدن سر ایلی و نگاهش به پشت سرم با بهت گفتم:
-اشهد ان لا الا...
اما صدای مامان نزاشت کامل اشهد نورتن خانوم و بخونم.حدسم درست بود اومده بود و داشت به لباسای خاکیش کف حیاط نگاه می کرد و جیغ می کشید...
نه این که وسطش مکث کنه ها!
یک سره مثل آژیر ماشین پلیس جیغ می زد.
و وقتی بینش نفس میکشید دقیقا مدل آژیر امبولانس میشد.من و آیلی گوشامون و گرفتیم و مامان یهو ساکت شد.
و بله...الان میرسیم به راند دو.
حمله!
با نهایت سرعت دویید سمت پله ها که من و آیلی ام با سرعت دنبالش دوییدیم
بین راه جیغ می زد:
-لباسای من و میندازی؟
نفس نفس زنون از پله ها پشت سر مامان بالا میرفتم و آیلی مدام جیغ میزد:
-نازی خانوم...نازی خانوم.
به طبقه دوم که رسیدیم مامان یهو جلوی در خونه استپ کرد و ایستاد که به خاطر سرعت زیادم هر کار کردم ترمزم کار نکرد و تق خوردم به شاستی بلند مامان و کم مونده بود بیفتم که یه بار تو عمرم شانش بام یار بود و از لبه های در گرفتم و نیفتادم.
و درست...لحظه ای که فکر می کردم شانس اوردم.آیلی...درست مثل همیشه...
گند زد و دماغش و پشت گردنم حس کردم و اونم نتونست ترمز بگیره و خورد به من...
من خوردم به صندوق عقب مامان...
مامان مستقیم با سر رفت تو بالا تنه یا همون کیسه هوای نورتن خانومی که اومده بود جلوی مامان ایستاده بود...
بوم...
Mahsa
00قلمت پایدار، بهرین بود واقعا بهترینننن
۳ روز پیشFedra
۱۸ ساله 00رمانای شما همشون قشنگن هرکدوم از اون یکی بهتره مرجان جون میشه رمان به طعم خون رو هم آفلاین بزاریش
۴ روز پیشنازنین
00بچه ها من نسخه آنلاین این رمانو خوندم اگه می خواین عکس شخصیت هارو ببینید برین به نسخه آنلاینشم یه سر بزنید نهال به نظرم خیلی خوشگله حتی بیشتر از آیلی
۴ روز پیشملیکا
۱۹ ساله 00مثل همیشه رمانای مرجان فریدی عالیهههه دقیقا همون چیزی که توقعشو داشتیم خداقوت میگم به همچین نویسنده عالیییی اییی
۴ روز پیش.
00عالیییییهههه من هنوزیکمشو خوندم از خنده روده بر شدم😂😂😂
۵ روز پیشنسترن
۲۷ ساله 00مگه میشه رمانی که مرجان فریدی نوشته بد باشه؟ مثل همیشه عالی و بی نقص
۱ هفته پیشالسا
۳۷ ساله 00سلام به نویسنده عزیز و خوش ذوق عالی و بی نقض بود لذت بردم
۲ هفته پیشاسرا
۱۶ ساله 00خیلی خوب بود ممنونم ازت که زحمت کشیدی
۲ هفته پیشخیلی خوب وخنده دار ب
00خیلی خوب بود مرسی از نویسنده
۲ هفته پیشاینازی دختر
۲۱ ساله 00آخه تو چرا انقد عشقی نفس😍😍😍😍😍
۲ هفته پیششیده
۳۰ ساله 00عزیزم من تمام رمانای شمارو دوست دارم و قبولتون دارم امااخوب میشد سیاسیش نمیکردین ..داستان خانواده میرای و نحوه کشتنشون متوجه این ک ...
۲ هفته پیشرمان
00سلام مرجان جونم من خودم عاشق رمانم همه رمان هاتو دنبال مکنم و به قلم زیبات اطمینان دارم میخوام ابنم شروع کنم به خوندن قبلش اومدم بگم موفق باشی رمان های بیشتر بزار
۲ هفته پیشSeta
00مثل همه رمان های مرجان جان عالی و پر از طنز موقع هایی که نصفه شب داشتم رمانو میخوندم و از زور خنده پتو رو گاز میزدم تا قهقهه نزنم فقط
۳ هفته پیشمارال
00رمان های خانوم فریدی همشون عالیننننننننن😍😍😍😍 قلمشون عالیههه خانوم فریدی آرزوی موفقیت دارم براتون ❤️
۳ هفته پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
آمنه
۵۶ ساله 00بسیار قلم متفاوت و زیبایی دارید مرجان خانم عزیز موفق و پایدار باشید