رمان زیر بارون
- به قلم گلشن آرا
- ⏱️۶ ساعت و ۵۰ دقیقه
- 88.9K 👁
- 256 ❤️
- 235 💬
فاقد خلاصه ، قسمتی از متن : روی پله های جلوی خانه نشسته بودم و باران مثل شلاقی بیرحم به صورتم میزد ، مسخ شده بودم و توان حرکت نداشتم ، مغزم کار نمیکرد البته خیلی وقت بود که از کار افتاده بود ، احساس میکردم همه سلول های مغزم یخ زده و از کار افتاده...
مهناز با چشمانی به خون نشسته به سمت مادرش برگشت تا حالا اروم با شایسته جون حرف میزد ولی یکدفعه داد زد ..
شما واقعا مادر منی ؟؟ عوض اینکه برام دعا کنی خوشبخت و عاقبت بخیر بشم دارین دو دوتا میکنی که اگه من چند سال دیگه خواستم طلاق بگیرم یه چیزی گیرم بیاد .....
واقعا که !!!!
محمود _ مهناز این چه طرز حرف زدن با مامانه ؟ مامان درست میگه تو حق نداشتی سر خود عمل کنی ؟
مهناز _ تو دیگه حرف نزن..... چطور موقع ازدواجت خوب بود که پنج تا سکه مهر سوگل کردی خانواده اونا ابرو جلو دوست و اشنا نداشتن ولی دیدیدکه با خوشرویی قبول کردن .. این علم شنگه ای که شما بپا کردید و نداشتن.
دیدم اوضاع پسه اگه بمونم اینجا پای منم گیره یواشکی مهمان خانه رو ترک کردم .. ولی هنوز هم به حرفهاشون گوش میدادم ...
محمود _ این حرفها به تو ربطی نداره ...
مهناز _ زندگیه منم به تو ربطی نداره ...
شایسته _ سعید هیچی به این دخترت نمیگی ببین چطور با مادر و برادرش حرف میزنه ؟
سعید _ حق داره ......زندگیه خودشه..
شایسته _ سعیییددد!!!!!
سعید _ حانوم من به دخترم اطمینان کامل دارم میدونم نسنجیده کاری نمیکنه .
شایسته _همین کارا رو کردی پرو شده ..
سعید _ نه خانوم .. حرفشو قبول دارم !!! مهم اینه که همدیگرو دوست دارن ... چشم بهم بزنی این برنامه ها تموم میشه و میگذرن کاری نکن یک عمر کدورتش برات بمونه خودتو بیشتر از این کوچیک نکن مبادا ببینم یا بشنوم به شیرین چیزی گفتی یا متلک بارش کردی زندگیه دخترتو بخاطر چندر غاز خراب نکن ..
نگاه کن ترو خدا شب خواستگاریه دخترمونه عوض اینکه خوشحال باشیم اعصابمون و بهم ریختی ...
دست دور شانه های دخترش انداخت بیا بریم بخوابیم اگه اینجا بمونیم تا صبح میخوان برن رو اعصابمون ...
سریع به اتاق خواب رفتم و روی تخت نشستم .مهناز به اتاق اومد سریع رفتم و بغلش کردم .
مهناز _ دیدی چطور شبمو خراب کردن ... حالا یه سکه کمتر یا بیشتر گرفتن یه جشن خیلی بزرگ یا کوچیک چه فرقی میکنه مهم اینه که ما میخوایم در کنار هم باشیم ...
_ میدونم ..... حق با توااا .....
حالا چرا نمیخوای عروسی بگیری ....
مهناز _ دلم میخواد هر چه زودتر باهاش ازدواج کنم میخوام هر چه زود تر مال خودم بشه دلم میخواد راحت بغلش کنم ببوسمش .... هییییییی!!
.میترسم ... دوباره از هم جدا مون کنن .خاله شیرین دیدی که یواشکی بدون اینکه به خواهرش بگه اومد تهران میترسید دوباره یه فتنه ای بکنن ....
زدم تو سرش : خدا خفت کنه جای دیگه نگی ابرومونو ببری ... یعنی اینقدر دلت شوهر میخواست .. چقدر حولی ....خانوم فوری میخوان عقدو ببندن برن سر زندگیشون ... دیگه بلههه
مهناز _ زهر مار .... اصلا منظور من اون نبود ..
_ ا پس چی بود ؟؟؟!!!
اهان راستی حالا نکه خیلی هم شما از این بابت ها ناراحتی و شرم و حیا داری که نکنه موهامو ببیننه یا دستش بهم بخوره .. نامحرمه و از این حرفا ...
دیدم امشب چطور چیک تو چیک بودین سرتون رو شونه اقا سپهروووو اوشون دست دور کمر شما ووووو ...
مهناز _ خدا لعنتت نکه اون چکاری بود که کردی؟ اصلا خوب شد یادم انداختی ...
استین هاشو بالا زد و گفت : من یه حالی از تو بگیرمممممم تا دیگه حوس نکنی گوش وایسی و هوس بادکنک بازی بکنی ....
مهناز با بالش به سمتم حمله کرد و من جیغی کشیدم و یه بالش دیگه برداشتم و شروع کردیم به زدن هم دیگه ... اونقدر خندیدیم و هم رو زدیم که نفسمون برید .. .
به پشت روی تخت ولو شدیم و همچنان نفس نفس میزدیم .....
مهناز دستمو گرفت و گفت : مرسی.....
_ واسه چی ؟
مهناز _ واسه اینکه کاری کردی ناراحتیم تموم شه ... اگه امشب نبودی من دق میکردم ...
_ چکار کنیم دیگه دست پرورده شماییم ...
مهناز _ دوست دارم ...
_ من بیشتر ........
سه روز از موقع مراسم خواستگاری تا عقد بیشتر وقت نداشتیم توی این سه روز مثل فرفره همه کارها را انجام دادیم، مراسم در منزل ما انجام میشد وحدود 100 نفر از دوستان و اشنایان هر دوخانواده که در تهران بودند دعوت شده بودند . چون عید همه میخواستند به مسافرت بروند و عروس و داماد ما هم انقدر حول بودند مراسم ده روز مانده به عید برگزار شد.
من و مهناز تویه اتاقم نشسته بودیم و ارایشگر داشت ارایش مهنازو میکرد
مهناز _ ترو خدا از این ارایش های اجق وجق که منو نکردی ؟ که تا دوماد منو دید پا بزاره به فرار....
ارایشرگر _ نه عزیزم ... مثل ماه شدی .
مهناز _ پس چکار کردی اصلا منو ارایش نکردی .....
ارایشگر _ وا..... پس 3 ساعت اینجا وایستادم چکار میکنم ؟
مهناز _ خب داری میگی مثل ماه شدم .... منم که مثل ماه بودم پس کاری نکردی دیگه..
ارایشگر _ بیچاره دوماد عجب عروس زبون درازی گیرش اومده .
_ شما نگران دوماد نباش این دوتا از پس هم بر میان ...
ارایشگر _ پس در و تخته جور شدن
_ اوه ..... چه جورم .
میگم من دیگه کاری ندارم برم لباس بپوشم ..
ارایشگر _اره عزیزم کارت تموم شده...... نه ..نه ..وایستا ریملتو نزدم .
موهامو باز گذاشته بودو فقط با ژل و حلقه های انها را زیبا تر کرده و تل باریک و نگین داری روی سرم گذاشته بود لباسم خیلی ساده بود پیراهن مشکی تنگ تا سر زانو یعقه کشتی و استین حلقه ای با کفشهای مشکی پاشنه ده سانت، زنجیر کلفت و بلندی و مدالی گرد وپر از نگین های برلیان و از طلای سفید به ان اویختم و به گردنم انداختم گوشواره های نگین دار و بلند و انگشتری که به اندازه یک فندق بزرگ بود و ان هم با نگین های برلیانش به زیبایی در انگشتم میدرخشید....
خود را در اینه قدی اتاقم نگاه کردم خیلی ساده ولی فوق العاده شیک شده بودم از دیدن خودم توی اینه کلی داشتم کیف میکردم ...
مهناز _ ور پریده میخوای منو از چشم همه بندازی ؟؟ زود برو لباسهاتو عوض کن و یه گونی بپوش .. بدوووو
_ بیخود خودتو اذیت نکن من گونی هم تنم کنم باز از تو خوشگل ترم و بیشتر به چشم میاد ..
مهناز _ چه غلطا!!!
اومد بلندشه و دنبالم بیاد از اتاق خارج شدم و سینه به سینه امیر علی در راهرو متوقف شدم....
نگاه غمگینش را بهم دوخت لبخندی زد وگفت :مثل همیشه زیبا و برازنده شدی ...
لبخندی زدم : ممنون ..لطف داری
زهرا
0رمان جلد دومم داره؟
۱ هفته پیشنازیلا
0ممنون از نویسنده عزیز امیدوارم کارهای پخته تری از شما بخونم
۲ هفته پیشZahra
0بهترین رمان بود هم جای رمان عالی بود لذت بردم مخصوصا آخر رمان
۲ ماه پیشZ.z
0قشنگ بود ، ممنون نویسنده عزیز
۲ ماه پیشزهرا
0رمان قشنگی بود
۳ ماه پیشمانا
0خوب بود قشنگ بود ارزش یه بار خوندنو داره
۳ ماه پیشزهرا
1رمان قشنگ وجذابی بود عالی ومتفاوت
۳ ماه پیشnasim
0واقعا رمان قشنگیه مرررسی
۳ ماه پیشفاطیما
2رمان خوب بود ولی اون قسمت جک لری بی نهایت توهین بود امیدوارم جک های قومیتی رو دیگه تکرار نکنید تو رمان
۳ ماه پیشفاطیما
3رمان بدی نبود قابل تحمل بود ولی کاش نویسنده جک توهین به لرها رو نمیزاشن داخل رمان
۳ ماه پیشنگار
0عالی بود بین رمان های این اپلیکیشن بهتر بود
۳ ماه پیشعاطی
0به نظرم رمان خوبی بود و معلوم بود که نویسنده اش هم ماهر بوده . از بقیه ی رمان های که خونده بودم این رمان از نظر من خیلی خوب بود . قدرت نویسندگی ،جلو بردن داستان ، همه و همه عالی بود .
۴ ماه پیشفائزه
0ارزش وقتی که گذاشتم و داشت
۴ ماه پیشRahele
0خیلی خوب بود خیلی ممنون از نویسنده عزیز
۴ ماه پیشپیشنهادش میکنم
0تشکرویژه ازنویسنده خوبمون ممنون سپاسمندم
۵ ماه پیش
عسل بانو
0سلام رمان قشنگی بود مرسی 🌷