رمان نگار لنگ دراز به قلم maah1401
داستان دربارهی دختری ساده به اسم نگار هستش که با ورود با دانشگاه با دوستانی آشنا میشه که هر کدوم نگار رو به سمتی میکشونن.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۷ دقیقه
رابطه محمد و هدی بهم خورد.قابل حدس زدن بود،ولی رابطه من و سپیده با هدی نه.من دوسش دارم.خیلی دوست دارم شخصیت من به محکمی هدی باشه. با اینکه خانوادش توی تهران زندگی میکنن،ولی هدی تنها زندگی میکنه.هدی حقوق خونده و مشاور چنتا شرکته. درامدش خوبه .کارش هم.کارشو رضا و امیر هم قبول دارن .از حالا ازش قول گرفتن کاراشو کم کنه تا بتونه بیاد شرکت اونا.
خیلی شخصیت هدی رو دوس دارم.از اون ادماست که به هیشکی وابسته نیست.برعکس من ،من به خیلیا وابسته بودم.تا قبل از اینکه بیام دانشگاه به شدت به مامان وابسته بودم. موقع غذا خوردن حتما باید به مامان تکیه میکردم.نگین حتی منو مسخره می کرد!
دانشگاه که قبول شدم با اینکه اونهمه درس خونده بودم که قبولی تهران رو بیارم،وقتی فهمیدم دیگه جدی باید بیام تهران،زار میزدم نذارن من برم.التماس میکردم و میگفتم اجازه بدن سال دیگه بخونم تا بتونم اهواز قبول شم..خاک بر سرم..خدا رو شکر مامان بابا نذاشتن،وگرنه من اهواز چطوری رضا رو میدیدم؟ بعدش که اومدم تهران به ترتیب به مریم و سپیده و رضا وابسته شدم.همیشه باید یکی باشه من بهش وابسته بشم.هدی اما اینجوری نیست.برای من عین یه خواهره.به اپنی سارا نیست و هیچوقت منو به خاطر اخلاقام مثل سپیده مسخره نمیکنه.کلی خوشحال شد موقع قبولیم.چند ثانیه منو محکم بغل کرد و حتی گریه کرد.گفت چقدر برام دعا میکرده وحالا چقدر خوشحاله که من اون چیزی که دوس داشتم رو قبول شدم.فکر نمیکردم اینقد مهربون باشه. تو دلم گفتم خاک بر سر محمد،لیاقت داشتن هدی رو نداشت.یکی دیگه از اخلاقایی که از هدی دوس دارم توانایی عجیبش تو ست کردن لباسهاست.کلی چیز میدونه در مورد هیکلا و رنگ لباسها و مدلشون.چیزایی که من بهشون فک نمیکردم.مثلن در مورد خطوط لباس و رنگشون و اینکه چقدر میتونه لاغرتر یا چاقتر نشونت بدن.خیلی دوس دارم طوری لباس بپوشم یا راه برم که همه تا چند لحظه ماتم بشن.راهنماییهای هدی در مورد لباس پوشیدن کلی به دردم خورده.
سپیده زنگ زد،گفت فردا کله پاچه دارن واسه صبحونه.گفت به هدی هم زنگ بزن ،با هم بریم خونشون.
از حالا ،غروب نشده هنوز!
فک میکنم اگه به هدی بگیم بیاد قبول نمیکنه.حتی امکانش هست به ما هم بگه نخورین ! چربیش زیاده و اینا،چاق میشیم و بیریخت !اصلن نمیتونم الان از کله پاچه بگذرم.کم میخورم ،ول کن هدی رو! خب این میتونه شیرینی قبول شدنم باشه که به بدنم میدم ! به هر حال من میخورم..چند ساله دارم جلوی خودمو میگیرم ! بعدش با سپیده میتونیم کلی ورزش کنیم...پیاده روی میکنیم اصلا کلی...
من میرم!
سریع مانتو شلوار سورمه ای مو پوشیدم.کاور پتوی الهه رو دراوردم، زندگی الهه زیر تختشه.خیلی وقته میخوام این پتو رو بشورم.دو ساله !
خوابگاه ما اسانسور نداره، ما هم طبقه چهاریم! موقع خروج به خانم رشیدی گفتم شب نمیام.باید بگی شب نمیام !
بعدش ادرس و شماره و نسبت طرف رو با خودت بگی.خانم رشیدی سپیده رو میشناسه ولی هر سری باید بنویسم و امضا کنم.سه ساله میخوام یه چنتا کپی از ادرس و تلفن خونه سپیده اینا بذارم تو کیفم.از خوابگاه که اومدم بیرون نمیدونم چرا به این فک کردم که حالا که هدی اینقد منو دوس داره چرا بهم نمیگه برم اپارتمان اون.چقد دلم میخواد منم حتمن تا قبل از ازدواجم چند سال مجردی زندگی کنم.هوا کم کم داره بهتر میشه.چند روز دیگه ست که مثل هر سال این موقعا بگم خدایا یه کاری کن هوا همیشه اینجور بمونه.
راننده تاکسی:دخترم درست تموم شده؟
حتمن به خاطر پتوئه میگه!
دارم میرم یه خابگاه دیگه.
اها، موفق باشی دخترم.
مرسی.
صدای تلفنم بلند میشه، نازنینه...
سلام ،خوبی نگار؟
سلام،تو خوبی؟
کجایی؟برنامه اماده ست ؟
شنبه میفرستمش دیگه !
باشه.خودتم بیا.
کی؟
شنبه دیگه!
واسه چی؟
حالا بیا،بهت میگم.
باش.
خداحافظی!
باشه!
من برا شرکت نازنین اینا یه ساله برنامه مینویسم.اوایل پولش زیاد جالب نبود ولی الان بهتره.بواسطه اونا از چند جای دیگه هم کار میگیرم.عاشق برنامه نویسی ام.به خاطر دانشگاه باید فقط از یکی دو تا از زبانا سر در بیاری،ولی اگه سر دراوردی سوئیچ از یه زبان به زبان دیگه کار یه هفته ست.ترم دوم میرفتم واسه اینا که تبلیغشون هست تو روزنامه ها مجانی کار میگرفتم.درواقع اگه میخواستم پول بگیرم خودمو ضایع کرده بودم.کلی زار میزدم که کاراشونو بدن من مجانی انجام بدن براشون! مریم میگفت اینقد برا پیدا کردن کار عجله نکن.ولی من برای پیدا کردن کار عجله نداشتم، ولی برای پول چرا ! من همیشه دوس داشتم کلی پول داشته باشم. کلی پول که بشه باهاشون کلی چیز خرید.هر چی بخوام.
مرسی من پیاده میشم
سپیده بجز خودش یه خواهر دیگه داره که هشت سال ازش کوچیکتره ،سمیرا. اونا توی یه خونه هفتادمتری دارن که مال خودشونه.با اینکه مامان باباشون دوس دارن شانسشون برای یه بار دیگه امتحان کنن،سپیده و سمیرا گفتن خودشونو میکشن اگه اونا بخوان تو این سن دوباره بچه دار بشن.اونم چی ؟ واسه پسر ! اصلن حرفشو نزن ! منم مثله سپیده بچه بزرگ خوانوادم. ولی ما دو تا خواهریم و دو تا داداش.نگین دو سال از من کوچیکتره و الان ترم اخر رادیوولوژیه.حامد سوم دبیرستانه و محمدرضا اول دبیرستان.
زنگ خونه سپیده اینا رو میزنم.
سلام عزیزم بیا تو.
مامان سپیده دست پختش حرف نداره، میتونم حدس بزنم فردا چه کله پاچه ای انتظارمو میکشه....
سلام.
مامان سپیده: سلام عزیزم خوش اومدی.
مرسی.
سمیرا: سلام نگار.
سلام عزیزم.
سمیرا : نگار شنبه امتحان زبان داریم ! هیچی ام بلد نیستم!
اویزونمه تقریبا.
خب برو بخون دیگه.
نگاررر ....بلد نیستم خوووو...تو باید یادم بدی!
باشه بابا، برو این پتو رو بذار تو ماشین لباسشویی فعلن،سپیده چرا نیومد استقبالم ؟
میرم تو اتاقشون..سمیرا هم پشت سرم راه افتاده..انگار نه انگار چی بش گفتم !سپیده چپ شده رو تخت !
ا... سمیرا برو دیگه !
حالا چه عجله ای داری؟ تو که هستی !
نباد خشک بشه؟ برو دیگه ! زبان بی زبان ها !
حالا انگار میخواد چیکار کنه ؟ باشه بابا رفتم !
بی ادب!
سمیرا رفتش بیرون..ولی سپیده هنوز زیر پتوئه...یه چیزیش هست...وقتی داشت تو تلفن میگفتش بیام هم صداش یه جوری بود.
سلام ،خوبی سپیده؟ ببینم؟
سعی کردم پتو رو بزنم کنار،نذاشت !
خوبم ! نکن !
معلومه ! خیلی خوبی ! چته خب ؟
هیچ !
بگو دیگه.
سرشو از زیر پتو دراورد ،گریه کرده بود ؟
جلد دومش هنوز نیومده
۱۸ ساله 00جلد دومش هنوز نیومده
۶ ماه پیشبانو
00فصل دو نداره ؟
۸ ماه پیشسحر
00چرا انقدر بی معنی تموم شد
۱۱ ماه پیشZahra
01رمان ناقص تموم میشه
۱۱ ماه پیشفاطی
۲۲ ساله 11یه رمان مضخرف با آخری بی معنی
۱۲ ماه پیشسحر ۳۵
10اخرش خیلی اعصاب خورد کن بود
۱ سال پیش1371m
10آخرش خیلی باز موند فصل دوم داره؟
۱ سال پیشحلما
۲۶ ساله 00آیا این رمان فصل دوم داره
۱ سال پیشرویا
۲۷ ساله 30بی سر و ته تموم شد
۲ سال پیشبهناز
21دوسش نداشتم ،🥱
۲ سال پیشمهسا
20من که نپسندیدم زیادجالب نبودنفهمیدم چی به چیه
۲ سال پیشنرگس
۱۵ ساله 20خوشم نیومد اصن نفمیدم چی میگه
۲ سال پیشگلچین
30واقعا دختری به این بی عرضگی مگه وجود داره ؟؟؟؟متفاوت بود اما انقدر که این دختره بی عرضه بود آدم اعصابش خورد می شد
۲ سال پیشرقیه
۳۶ ساله 10چرا بقیه داستان نیست
۲ سال پیشزهرا
40بی عرضه ترین دختر زمانه اینقدر خاک بر سر
۲ سال پیش
مهرو
۲۴ ساله 80اخرشم ک هیچی سرکار بودیم همش منتظر بودم رضا ب اشتباهش پی میبرد اما حتی وقتی به مثلا عشقش رسید رفتارش تحقیر کردنش بد وبیشتر شد روانی شدم انقد ک حرص خوردم از دستش احتمالا ک جلد دوم داشته باش