رمان مدیر معاون ( آوارگان عشق ) به قلم نسترن قره داغی
یه مدیـــر! شر و شیطون و پایه... یه معـــاون! آروم و مظلوم و ساده... یه دبیرستان پسرونه و کلی خراب کاری، اما بعد از اومدن خانم معاون مستبد و سخت گیری هاش... همه چی به این جا ختم نمیشه تازه داستان از اون جایی شروع میشه که خانم ادیب بد عنق و دیکتاتور، برای آدم کردن پسرا یه اردو راهیان نور ترتیب میده ولی اونجا خودش و آقایون مدیر معاون به طور خیلی اتفاقی وسط میدون جنگ گم میشند و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۴ دقیقه
خلاصه :
یه مدیـــر! شر و شیطون و پایه...
یه معـــاون! آروم و مظلوم و ساده...
یه دبیرستان پسرونه و کلی خراب کاری، اما بعد از اومدن خانم معاون مستبد و سخت گیری هاش...
همه چی به این جا ختم نمیشه
تازه داستان از اون جایی شروع میشه که خانم ادیب بد عنق و دیکتاتور، برای آدم کردن پسرا یه اردو راهیان نور ترتیب میده ولی اونجا خودش و آقایون مدیر معاون به طور خیلی اتفاقی وسط میدون جنگ گم میشند و...
مقدمه:
«توجه توجه!
صدایی که میشنوید آژیر خطر یا همان وضعیت قرمز است؛ لطفا همگی سر جای خود بنشینید تا درخواست کمک کنیم...
.
.
.
اِهم اِهم با سلام و عرض ادب خدمت آموزش و پرورش عزیزم.
به این وسیله به اطلاع میرسانم که دبیرستان ما با کلیه اساتید و دانشآموزان و از جمله خود بدبختم مورد حمله تروریستی معاونی دیکتاتور قرار گرفتهایم؛ بعد دریافت این پیام لطفا با تمام نیرو به کمک ما بشتابید!
با تشکر مدیریت مدرسه... »
مدیــــــــر معـــــاون
جلد:« آوارگان عشق»
اِهم سلام!
من مدیرم؛ مدیر دبیرستان پسرونه نامآوران. یه دبیرستان خیلی باحال و خفن؛ یعنی... باحال و خفن بود؛ قبل از اینکه بلای آسمونی نازل بشه.
میخواید بدونید چه بلایی؟ پس بخونید!
«عصبی خاک تو دستم رو تو صورتش پرت کردم و داد زدم: میفهمی ما تو چه وضـ.. »
وایستا وایستا!
از اینجا چرا شروع میکنی؟ بدبختی من بر میگرده به خیلی عقب. یکم برو تا بگم!
« از داخل سینک ماهیتابه رو برداشتم و جلوی چشمش گرفتم و حرصی گفتم: با همین صورتت و آسـ... »
وایستا آقا وایستا!
یکم عقبتر! نوارت قاطی داره ها. خیلی عقبتر؛ یعنی همون اولش.
«خیره به در آبی و رنگ و رو رفتهی نگهبانی، نفس عمیقی کشیدم و چند تقـ...»
آها آها، همین جاست! دقیقا همین جا بود که بدبختی من شروع شد.
میپرسید چطور؟ من میگم!
مدرسه در آرامش محض بدون معاون غرق شده بود و هر یک از دانش آموزان آزادانه به خرابکاری خود مشغول بودند و مدیر بی خبر و بیخیال از همه چی مشغول تماشای فوتبال خود بود تا این که ناگهان...
خیره به در آبی و رنگ و رو رفتهی نگهبانی، نفس عمیقی کشیدم و چند تقه بهش وارد کردم؛ چند قدم عقب رفتم و منتظر موندم تا باز شه که همون لحظه صدای کشیده شدن زنجیر اومد و بلافاصله در باز شد.
دستی به مانتوی سرمهای رنگم کشیدم و با نیم نگاهی به نگهبان پیر و خمیده مدرسه گفتم: سلام خسته نباشید! اَدیب هستم، از آموزش و پرورش مزاحم میشم؛ مثل اینکه قراره از این به بعد همکار باشیم.
یه تای ابروش رو بالا فرستاد و گفت: یعنی رفتگری؟
گیج و متعجب نگاهش کردم که گفت: بابای مدرسه؟
چشمهام رو گرد کردم و به خودم اشاره کردم و گفتم: به من میخوره بابا باشم؟
یکم خیره نگاهم کرد و گفت: مامان مدرسه؟
انگشت اشارهام رو بالا بردم و خواستم چیزی بگم که میون حرفم پرید و گفت: آها آبدارچی جدیدی!
حرصی نفسم رو بیرون فرستادم و گفتم: نخیر بنده ناظم و معاون جدید مدرسه هستم.
یه تای ابروش رو بالا فرستاد و از جلوی در کنار رفت؛ دستی به ریشهای سفید شدهش کشید و خیره به من گفت: پس همکار من نیستی! به نظر میاد جوون خوبی هستی، خدا بهت صبر بده!
گیج و متعجب از حرفهای پیچیدهش، اخم ریزی بین ابروهام نشوندم و داخل رفتم؛ از نگهبانی رد و وارد حیاط مدرسه شدم.
تو نگاه اول با دیدن اون همه پسر کُپ کردم اما خیلی زود به خودم مسلط شدم و با سرِ بالا از بینشون گذشتم.
از کنار هر کی رد میشدم یه چیزهایی زیر لب زمزمه میکرد که کم و بیش میشنیدم؛ یکی میگفت خواهرشه، یکی میگفت دوست دخترشه، یکی میگفت فامیلشه و خلاصه که هر کی یه چیز بلغور میکرد و من واقعا حرفهاشون رو نمیفهمیدم.
بدون اهمیت به حرفهاشون از پلههای مدرسه بالا رفتم و وارد ساختمون شدم؛ داخل هم مثل حیاط شلوغ بود و باز هم نگاهها به سمتم کشیده میشد.
نفس عمیقی کشیدم و خیره به راهروهای پیچ در پیچ و بزرگ مدرسه آروم حرکت کردم.
سالن با حضور من ساکت شده بود و فقط صدای تق تق کفشهام بود که این سکوت رو میشکست.
دسته کیفم رو سفتتر چسبیدم و با نیمنگاهی به پسرها، طرف یکیشون رفتم و گفتم: هی پسر!
سریع تو جاش صاف ایستاد و کنجکاو نگاهم کرد که خیره به دفترهای داخل راهرو زمزمه کردم: دفتر مدیرتون کجاست؟
زبونش رو با لبش تر کرد و آروم گفت: انتهای سالن سمت چپ شما و سمت راست من؛ تابلوش افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروم رو بالا فرستادم و به تکون دادن سر اکتفا کردم و از کنارشون گذشتم؛ با قدمهای محکم و دستهای مشت شده به سمت اتاق حرکت کردم و جلوی درش ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم ریزم رو پررنگتر کردم و آروم در زدم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی شنیده نشد. دوباره تکرار کردم اما گویا کسی پاسخگو نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف بلندی کشیدم و آروم گوشم رو کنار در گذاشتم؛ صداهای عجیب و غریبی از داخل شنیده میشد و بهم اطمینان میداد کسی اون تو هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در فاصله گرفتم و به عقب برگشتم که دیدم همه به من زل زدند و خیره تماشام میکنند. کلافه یه تای ابروم رو بالا فرستادم و دست به سینه نگاهشون کردم که تکتک به خودشون اومدند و روشون رو برگردوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نیمنگاهی به در چوبی و قهوهای رنگ اتاق انداختم و با این تدبیر که تا ابد نمیتونم اینجا وایستم، دستگیره رو کشیدم و در رو باز کردم که این کارم مساوی شد با داد بلند و گوش خراشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گُل! گُل! گُل! چه گلی میزنه این بازیکن. ماشالله پسر؛ شیر مادرت حلالت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیده از انفجار ناگهانی فرد توی اتاق، یه هی بلند کشیدم و خواستم بیرون برم که پام پیج خورد و تعادلم رو از دست دادم و خواستم بیافتم که از دستگیره آویزون شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج و خمیده از اون حالت به دور و بر نگاه کردم که متوجه شدم اوضاع اونقدرها هم خوب نیست؛ زمین پر شده بود از پوست تخمه و کاغذ باطله، روی صندلیها و میز پر از آت و آشغال غذا و میوه بود و در آخر میز مدیریت که جایگاه دوتا پای دراز شده بود و انتهاش ختم میشد به مردی که روی صندلی لم داده بود و با دیدن من تخمه به دهن کپ کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چشمم رو ریز کردم و مشکوک سر تا پاش رو نظاره کردم که به خودش اومد و هول زده خواست از جاش پاشه اما تعادلش رو از دست داد و صندلی از زیرش در رفت و بیهوا روی زمین پرت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپام رو درست کردم و با ابروهای بالا رفته تو جام صاف شدم؛ دستگیره رو رها کردم و در رو آروم بستم که مرد روبهروم تو جاش نشست و طلبکار گفت: خانم محترم اینجا در داره ها!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب چشمهام رو گرد کردم و با اشاره به در پشتم گفتم: در زدم اما جواب ندادید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمک میز از جاش بلند شد و دستی به لباسهاش کشید و گفت: هر جا در زدید و جواب ندادند باید برید تو؟ شاید اصلا نمیتونم جواب بدم، شاید اصلا لختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت و دهن باز نگاهش کردم که کلافه دستی به صورتش کشید و گفت: منظورم اینکه شاید لباس تنم نباشه؛ بالاخره اتاق شخصیه دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و با دستهای مشت شده گفتم: ولی اینجا دفتر مدیریت مدرسه است؛ خونه خاله نیست که شما لباس نداشته باشید و من با صحنه ناجور روبهرو بشم. در زدم جواب ندادید، منم دیدم صدا داخل زیاده، گفتم شاید نشنیدید؛ خب منم کار مهم داشتم مجبور شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمنگاهی به سر تا پام انداخت و بعد روی صندلیش نشست و گفت: ببینید اگه اومدید شکایت کنید یا بگید بچه من فلانه بهمانه من گوش نمیدم؛ چون سرم به خودی خود شلوغ هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروم رو بالا انداختم و با اشاره به دور و بر گفتم: کاملا معلومه اما باید بگم من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیون حرفم پرید و گفت: ای خانم؛ شما چرا قبول نمیکنید؟ خب دو تا پسر بچهاند دیگه، میگید چی کار کنیم؟ دعواشون شده حالا این وسط یه خونی هم از دماغ پسر شما اومده؛ تو هر مدرسهای پیش میاد دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کلافهای سر دادم و بعد اتمام حرفهاش گفتم: آقای محترم؛ من مادر شخصی که فکر میکنید نیستم. اصلا به من میخوره یه پسر دبیرستانی داشته باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره نگاهم کرد و یکم بعد گفت: آره چرا نخوره؟ اتفاقا حدس میزنم یه دانشگاهی هم داشته باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی دندونهام و روی هم فشردم و با صدا و لحن کنترل شدهای گفتم: آقای محترم من اولیای دانش آموزان نیستم؛ ادیب هستم از آموزش و پروش اومدم، قراره که معاون جدید مدرستون باشم؛ میشه چند دقیقه به حرفهای من اهمیت بدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب و ناباور نگاهم کرد و زیر لب گفت: معاون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عصبیم رو بیرون فرستادم و گفتم: بله معاون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک سرفهای کرد و از جاش بلند شد؛ همونطور که سعی میکرد صندلیها و میز رو تمیز کنه گفت: عه بفرمایید! چرا زودتر نگفتید؟ اینجا بنشینید تا صحبت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد کنار رفت و منتظر بهم نگاه کرد که اخمهام رو توی هم کشیدم و کیفم و روی میز گذاشتم؛ روی پاشنه پام چرخیدم و بعد صاف کردن مانتوم روی مبل نشستم؛ پام و روی پام انداختم و با تک سرفهای سینم رو صاف کردم که میز رو دور زد و دوباره تو جاش نشست و خیره به من زمزمه کرد: چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالی نگاهش کردم که هول گفت: عه خب منظورم اینکه چطور شده خانوم جوونی مثل شما رو فرستادند اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم رو با زبونم تر کردم و انگشتهام رو توی هم قفل کردم و گفتم: جوون؟ الان که میگفتید بهم میاد یه بچه دانشگاهی داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خنده زوری کرد و گفت: اون رو که برای مزاح گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی هیچ واکنشی نگاهش کردم که خندهش رو جمع کرد و گفت: آخه میدونید؟ اینجا مدرسه بزرگ و به نامیه و من خب نمیتونم افراد بی تجربه رو قبول کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خالی از هرگونه حسم رو ازش گرفتم و پروندهام رو از داخل کیفم بیرون کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من به مدت چهار سال توی دبیرستان اخوان دبیر شیمی بودم و اونقدر نامدار شدم که به اینجا معرفیم کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب چشمهاش رو گرد کرد و با عصبانیت کنترل شده گفت:...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: اخوان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم سر تکون دادم و با نیشخندی گفتم: بله اخوان! چند سالی هست که به المپیاد راه پیدا کردند، درسته؟ خیلی زود جای مدرسه بزرگ و به نامتون رو گرفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی به سمت میزش خم شدم و آروم زمزمه کردم: حیف این مدرسه نیست که انقدر عقب افتاده؟ آوازتون تو منطقه پیچیده؛ میگند بین بچهها محبوبه اما در واقع به هیچ رسیده. شما میدونید چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنش رو با صدا قورت داد و یکم از میز فاصله گرفت و به همون آرومی لحن من زمزمه کرد: اینطور نیست؛ مدرسه ما هنوزم که هنوزه محبوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه لبم رو بالا کشیدم و پروندهم و روی میز گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه که خودتونم میدونید این طور نیست! مدرسه اخوان تو منطقه زبون زده و همینطور مدرسه شما. خب اما نه به خوبی؛ همه میگند از مدیریت و معاونت خیلی ضعیفی برخورداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرونده رو با نوک انگشتهام به جلو هول دادم و خیلی آروم لب زدم: و منم به خاطر همین اینجا هستم تا مدیریت و معاونت رو قوی کنم؛ متوجه که هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش رو با صدا بیرون فرستاد و چشمهای گرد و متعجبش رو به پرونده دوخت؛ لب پایینش رو داخل دهنش جمع کرد و بعد از کمی فکر کردن گفت: خیلی هم عالی! شما اینجا معاون میشید؛ یعنی خب مجبوریم که قبول کنیم اینجا معاون بشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به ته ریش قهوهیش کشید و با لبخند مجهولی، خیره به من پرسید: میتونم بپرسم برای چی از مدرسه اخوان انتقالی خوردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب ابروهام رو بالا انداختم و درحالی که سعی میکردم نگاهم رو از چشمهاش بگیرم جواب دادم: با اینکه این یه چیز شخصی هست، اما من مشکلی ندارم و رو راست میگم که منزلم تغییر کرده و راه من به اونجا دور شده و خب مجبوری پام رو به اینجا گذاشتم، مگرنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه حرفم رو خوردم که متقابلا ابرو بالا انداخت و با دو تا انگشتهاش پرونده رو به سمت خودش کشید؛ آروم بازش کرد و به همون آرومی شروع به خوندن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوم!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم نیاز ادیب؛ بیست و نه ساله، فارق التحصیل رشته شیمی از بهترین دانشگاه تهران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبش رو کش داد و آرومتر زمزمه کرد: خوبه؛ اصلا عالیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نیمنگاهی بهم انداخت و ادامه داد: چهار سال سابقه کار به عنوان دبیر شیمی و بقیهش هم فکر نکنم مهم باشه؛ هووم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو یکم خم کردم که پرونده رو بست و به صندلیش تکیه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب نیاز خان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیون حرفش پریدم و با اخم و جدیت زمزمه کردم: خانم ادیب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به بینیش کشید و با تکون دادن سرش کلافه ادامه داد: خب خانم ادیب بنده فتوحی هستم؛ معراج فتوحی! فکر نکنم سن و سالم نیازتون باشه اما بهتره بگم که سی و دو سالمه و مجرد هم هستم؛ همینطور باید بگم که اغلب دبیرهای ما مرد و جوون هستند و اینکه تعداد محدودی دبیر خانم داریم که خب اونها هم سن و سالی برای خودشون دارند. اینجا دبیرستان پسرونه است و میشه گفت یکم عجیب و غریبه که یک خانم جوون معاونش باشه و باید بگم پسرهای اینجا خیلی بیش از حد شر هستند؛ شما با اینها مشکل ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم رو با زبونم تر و اخم روی پیشونیم رو پر رنگتر کردم و گفتم: وقتی به من پیشنهاد میدادند بیام اینجا، میدونستند که اغلب دبیرها مرد و همینطور دبیرستان پسرونه هست؛ بهتره به این فکر کنیم که حتما چیزی در من دیدند و فهمیدند که میتونم از پسش بربیام، پس جواب من معلومه که اینجا هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زوریی زد و بعد چند لحظه دستهاش رو بههم کوبید و گفت: خیلی خب! عالیه اما خب لازمه بگم شما یه همکار آقا دقیق داخل اتاقتون هم دارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط نگاهش کردم که نفس کلافهش رو بیرون فرستاد و گفت: از کی شروع میکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به مقنعهم کشیدم و لبههاش رو درست کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به طور رسمی از فردا، اما امروز میخوام یه نگاهی به محیط مدرسه بندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زوریش رو پر رنگتر کرد و از جاش بلند شد؛ از پشت میز بیرون اومد و به سمت در حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب پس بفرمایید! من به یکی از دانشآموزان مطمئنمون میگم که راهنماییتون کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو به بند کیفم گرفتم و آروم پام رو از روی پام برداشتم؛ از جام بلند شدم و با اشاره به پروندهم خواستم چیزی بگم که زودتر گفت: میخونمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و از مبل فاصله گرفتم؛ جلوی در نیمنگاهی بهش انداختم و بیرون رفتم که صدای زمزمهش به گوشم رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلایی به سرت میارم که خودت با پای خودت برگردی اخوان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرکت ایستادم و به سمتش برگشتم؛ یه تای ابروم رو بالا فرستادم و پرسیدم: چیزی گفتید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش گرد شد و یکم خیره نگاهم کرد و بعد گفت: داشتم میگفتم که باید به یکی بگم بیاد این اتاق رو تمیز کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه لبم رو کش دادم و سری تکون دادم که باز لبخند زوریه مسخرهای تحویلم داد و آروم در رو بست؛ منم لبم رو بیشتر بالا کشیدم و خیره به در زیرلب زمزمه کردم: بلایی به سر این مدرسه میارم که تو خوابتم نمیبینی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد روی پاشنه پام چرخیدم و از راهرو گذشتم و میخواستم از در ساختمون بیرون برم که یکدفعه، پسر قد بلند و لاغری جلوی راهم سبز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب یه تای ابروم رو بالا فرستادم و سوالی نگاهش کردم که دستی به تهریشه تازه در اومدش کشید و گفت: سلام، آقای فتوحی گفتند که بیام راهنماییتون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب و متفکر، اخم ریزی کردم و نگاهم رو بین دفتر مدیریت و این پسره چرخوندم و لب زدم: چطوری بهت خبر داد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج نگاهم کرد و بریده بریده پرسید: عه.. یعنی چی؟.. ام.. متوجه نمیشم که چرا میگید چطوری خبر داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو بالا آورد و همونطور که بهم نشون میداد با لبخند کمرنگی گفت: تلفنی دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنگ و متعجب به گوشیه توی دستش زل زدم و ابروم رو بالا انداختم که یه قدم به سمتم برداشت و زمزمه کرد: حالتون خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع قیافهم رو درست کردم و یه قدم به عقب برداشتم؛ اخم وحشتناکی بین ابروهام نشوندم و انگشت اشارهم رو به طرفش گرفتم و خشن و عصبی غریدم: اول اینکه به من نزدیک نمیشی و فاصلهت رو رعایت میکنی؛ دوم اینکه کدوم خری به شما اجازه داده گوشی بیارید مدرسه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیده چشمهاش رو گرد کرد و چند قدم عقب رفت و درحالی که تته پته میکرد گفت: آ.. آقای.. چیز.. عه.. آقای فتوحی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم چپم رو تیکوار باز و بسته کردم و با حرص لبهام رو به هم فشردم؛ انگشتم رو عقب کشیدم و چسمهام رو یک دور توی حدقه چرخوندم و کلافه گفتم: دفتر معاونت کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیحرف و گیج، دستش رو به طرف یه اتاق دراز کرد که دستم رو به نشونهی برو رد کارت تکون دادم که فورا ازم فاصله گرفت و بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم سرم رو به سمت جایی که اشاره میکرد برگردوندم و خیره به در حفاظ داری که اونجا بود حرکت کردم؛ از دستگیرهش گرفتم و با یه فشار شدید کنار کشیدم و با هول دادن در چوبی یاسی رنگ وارد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه اتاق نسبتا کوچیک و ساده بود که وسایل نه چندان مناسبی توش چیده شده بود؛ کمد بزرگی کنار در رو در بر گرفته بود و پشت سر دو تا میز کار چسبیده به هم، قفسههای سرتاسری بود که جایگاه پروندهها شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهمیتی به وسیلههای دیگه ندادم و با پوزخندی، کیفم و روی میز پرت کردم؛ کشوهای همون کمد بزرگ کرم رنگ کنارم رو بیرون کشیدم و با پیدا کردن میکروفن قدیمی، همونطور که دور میشدم، دستی به سر خاکیش کشیدم با متصل کردن به برق، به سمت کیفم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوت کوچیک و مشکی رنگم رو از داخلش بیرون کشیدم و درحالی که نگاهم رو به سمت در فلزی شیشهای روبهروم میدوختم حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به دستگیرهش کشیدم و خواستم بازش کنم که دیدم قفلش هرز شده و باز نمیشه؛ حرصی و پر خشونت لگدی بهش زدم و محکم تر از قبل طرف خودم کشیدمش که با صدای بدی باز شد و کل حیاط معلوم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب از چیز غیره منتظرهای که دیدم ابرویی بالا انداختم و پام و روی نردههای سبز کثیفش گذاشتم؛ از پلهها پایین رفتم و خودم رو به سکوی رو به حیاط رسوندم و به پسرهای بزرگی که درحال بچه بازی بودند، خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و سوتم و روی لبهام گذاشتم و با آخرین توانی که داشتم فوت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرعکس انتظارم هیچ کس به روی مبارکش نیاورد که چند بار پشت سر هم سوت زدم تا تقریبا نظر عدهای به سمتم جلب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوت رو از لبهام فاصله دادم و با اخم غلیظی میکروفن رو تنظیم کردم و محکم و رسا داد زدم: همه تو صفهاشون وایستند! سریعا صفهاتون رو مرتب کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم کسی توجهای نکرد که عصبی و کلافهتر از قبل داد کشیدم: با همتونم مگرنه امسال همتون افتادید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکروفن رو از خودم دور و دستهام رو پشت کمرم گره کردم؛ با چشمهای ریز شده به حیاط زل زدم که تک و توک به سمت صفهاشون میاومدند و بقیه همچنان ایستاده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه هیچ کدوم اهمیتی نداده بودند حسابی حرصی شده بودم و خون خونم رو میخورد؛ به خاطر همین کنترلم رو از دست دادم و با بلندترین صدایی که از حنجرهم خارج میشد داد زدم: مگه من با شما نیستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاههاشون متعجب و گیج شد و این بار تعداد بیشتری بین صفهاشون جا گرفتند که سری از رضایت تکون دادم و گلوم رو با سرفهای صاف کردم؛ بعد از چند لحظهای هم دوباره میکروفن رو به دهنم نزدیک کردم و آرومتر لب زدم: سلام آقایون، ادیب هستم، معاون جدید مدرسهتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای همهمهها بالا رفت که دوباره سوت زدم و کلافه و حرصی گفتم: ساکت باشید لطفا! اصلا زن بودن من چیز عجیبی نیست که شلوغش میکنید و من هم اصلا شبیه معاونهای سابقتون نیستم؛ پس خوب خوش کنید! الان میکروفن رو پایین میارم و حرفم رو یک بار میزنم؛ اگه ساکت شدید و گوش دادید که هیچی، اگه ساکت نشدید و نفهمیدید من چی میگم و به حرفهام عمل نکنید، نه تنها من باهاتون برخورد جدی میکنم، بلکه پای آموزش و پروش و کنکورتونم وسط میکشم. پس گوش بدید و نگید نگفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفس عمیقی میکروفن رو از خودم دور کردم و روی پنجههای پام نشستم؛ روی زمین گذاشتم و سوت هم دور گردنم آویزون کردم و آروم از جام بلند شدم. دستهام رو پشت کمرم گره کردم و چند قدم به راست و دوباره چند قدم به چپ قدم برداشتم و با صدای بلندی داد زدم: دارم بدون میکروفن میگم. تعدادتون اونقدرها زیاد نیست و میدونم که با سکوت میشنوید؛ پس بشنوید چون یک بار بیشتر نمیگم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو جام وایستادم و دستم و روی پیشونیم گرفتم تا آفتاب تو چشمم نخوره و تو همون حالت داد زدم: از فردا هیچ گونه غیبتی مگر با حضور والدین و داشتن گواهی موجه، غیر موجه بوده و کسر نمره داره؛ موهای سر بلندتر از سه انگشت کسر نمره داره؛ آوردن گوشی، انداختن گردنبند و دستبند با هر شکل و شمایلی، پوشیدن لباسهای عجق و وجق و تاکید میکنم شلوارهای تنگ و کوتاه و چسبون به شدت ممنوعه و ببینم برخورد جدی میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و همونطور که به گلوم یکم استراحت میدادم ادامه دادم: شوخیهای بیجا، دعوا، بحث و شر بازی و شاخ شدن به هیچ عنوان نداشته باشید؛ کنسرتهاتون رو توی مدرسه برگزار نکنید؛ در دستشوییها رو نقاشی نکنید؛ میز رو رنگآمیزی نکنید؛ گچها رو هدر ندید و در آخر تو روی هیچ دبیر و معاون و مدیری واینیستید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو از پیشونیم جدا کردم و خیره به قیافههای ناباور و منگشون بلندتر داد زدم: اینجا خونه خالتون نیست، خونه عمه و دایی و عموتونم نیست. اینجا مدرسه است و یه محیط آموزشی! باید تمامی قوانین رعایت بشه مگرنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگرنه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که از پشتم اومد، ساکت شدم و دهن بازم رو بستم؛ دستهام و روی سینهم قفل کردم و آروم به عقب برگشتم که دیدم فتوحی با اخمهای در هم و قیافه نه چندان راضی به من خیره شده و وقتی دید نگاهش میکنم، شمرده شمرده طرفم قدم برداشت و روبهروم ایستاد و دوباره تکرار کرد: مگرنه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز جوابی ندادم که با پوزخند حرصی گفت: مدیر اینجا منم و من تصمیم میگیرم که چی بشه و چی نشه! قانون های اینجا رو من میذارم و این منم که باید بگم چی ممنوعه و چی نیست! حتی یک ساعت از اومدنتون به مدرسه من نگذشته که اینطور دارید واسه دانشآموزهای من قوانین وصف میکنید. اگه قراره باشه اینطوری شاخ و شونه بکشید، آبمون باهم تو یه جوب نمیره. یادتون باشه، مدیر اینجا منم؛ فقط من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل خودش پوزخندی زدم و سرم رو جلو کشیدم و آروم اما پرحرص لب زدم: لطفا انقدر منم منم نکنید! معاون اینجا منم و تربیت بچههای اینجا با منه؛ پس تو کار من دخالت نکنید تا به تربیت و نظم و نظامم برسم! مگرنه چی؟ مگرنه آبمون با هم تو یه جوب نمیره که نره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمنگاهی به بچهها که متعجب نگاهمون میکردند انداخت و یکمم بهم نزدیک شد که سرم رو فورا عقب کشیدم و ازش دور شدم؛ نیشخنده مسخرهای بهم زد و با لحن طعنه داری گفت: فکر کردی کی هستی که واسه من خط و نشون میکشی؟ میفهمی داری با کی حرف میزنی؟ اینجا مدرسه من هست و من دوست دارم به همین شکل باشه! به کی چه ربطی داره؟ کی جرئت داره چیزی بگه؟ لطفا نذارید هنوز نیومده برید؛ حد و حدود خودتون رو نگه دارید و تو کارهای من دخالت نکنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی گوشه لبم رو جویدم و غریدم: من مأمور شدم اینجا رو درست کنم و میکنم و نمیذارم هیچکس مانعم بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنش رو باز کرد چیزی بگه که زودتر گفتم: قطعا نمیخواید که آموزش و پرورش از این وضعیت اطلاعی ببره، هووم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهن بازش رو بست و خیره نگاهم کرد که گوشه لبم رو کش دادم و زمزمه کردم: الان میرم و فردا میام آقای فتوحی، اما اگه چیزهایی که گفته بودم رعایت نشده باشه من برخورد جدی میکنم و اگه ادامه پیدا کنه حتما گزارش میدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم از بغلش رد بشم که گوشه مانتوم رو توی دستش گرفت و با حرص مچالهش کرد؛ با فک قفل شده و بدون نیمنگاهی به من زمزمه کرد: از اینجا پرتت میکنم بیرون خانم معاون؛ مطمعن باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه لبم رو کش دادم و نگاهم رو از نیمرخش گرفتم و خونسرد گفتم: منتظرم آقای مدیر؛ منتظرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد مانتوم رو با خشونت از دستش بیرون کشیدم و با سرعت از پلهها بالا رفتم؛ کیفم رو از روی میز چنگ زدم و از دفتر خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در ساختمون بیرون رفتم و از کنار حیاط رد شدم؛ وارد نگهبانی شدم و با تکون دادن سری به پیرمرد، از مدرسه خارج رفتم و در رو پشت سرم کوبیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره الدنگ خاله زنک! هنوز نیاز رو نشناخته، هنوز نمیدونه با کی در افتاده؛ هیچکس تا حالا جرئت نکرده روی حرف من حرف بزنه و از این به بعدم جرئت نمیکنه؛ یعنی من نمیذارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اینجا رو درست میکنم؛ تو رو هم درست میکنم آقای مدیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمنگاهی به زمین خاکی انداختم و با پاشنه کفش سه سانتیم یه خط عمودی و از وسطش یه خط افقی کشیدم و با لذت نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این خط، اینم نشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با پام یه لگد به خطوطی که کشیده بودم زدم که تمام خاکها پراکنده شد و به هوا رفت؛ از سر رضایت نفس عمیقی کشیدم که گرد و غبارهاش تو سینهم رفت و به سرفه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه حسابی سرفه کردم و دل و رودهام رو بیرون ریختم، یه مشت از سر بی عقلی به کلهم کوبیدم و حرصی راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم که جا باز کنم میگم بیان اینجا رو آسفالت کنند؛ یعنی چی که همش گرد و غبار و میکروبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرفه کردم و زیر لب گفتم: کل این مدرسه دردسره؛ به خدا که من اینجا پیر میشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صندلی جدا شدم و یه نگاه به کوچهها انداختم و با دیدن کوچه جدیدمون سریع داد زدم: آقا نگه دار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد راننده با داد ناگهانی که من کشیدم محکم روی ترمز زد و ترسیده به سمتم برگشت؛ خیره نگاهم کرد و متعجب گفت: چی شده خانم؟ اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم به روی خودم نیارم که زهرش رو ترکوندم و با آرامش دستم رو داخل کیفم بردم و پول کرایه رو برداشتم، به سمتش گرفتم و قبل از اینکه چیزی بگه با گفتنه «همین جا پیاده میشم» از ماشین پیدا شدم و به حسابی در رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون نیمنگاهی به پشتم با عجله و تندتند به سمت خونه میرفتم که نمیدونم چی شد، پاشنه کفشم توی جوب باریک وسط کوچه گیر کرد و از پام در اومد و خودم هم تلو تلو خوران به جلو پرت شدم و با ماشین روبهروم محکم برخورد کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا درد از سپر ماشین فاصله گرفتم و حرصی و عصبی به پاهام نگاه کردم که یه لنگه با کفش بود و یه لنگه بیکفش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس و استرس از اینکه کسی دیده باشه سرم رو بلند کردم که با یه جفت چشم قهوهای روبهرو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام وجودم پر از حرص و خجالت شد و خواستم از جام بلند شم که درد بدی تو مچ پام پیچید و ناخودآگاه دهن من و واسه داد کشیدن باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای داد خفه من، شخص روبهروم از شوک خارج شد و خواست به طرف قدم برداره که دستم رو بالا آوردم و عصبی داد زدم: سمت من نمیای ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیده تو جاش ایستاد و اومد برگرده سرجاش که دوباره داد زدم: کجا؟ مگه نمیبینی اینجا افتادم نمیتونم پاشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنگ و سردرگم خواست دوباره به سمت بیاد که باز داد زدم: نیا! به من نزدیک نشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو جاش ایستاد و دستهاش رو بالا برد که به کفش از پا دراومدم اشاره کردم و گفتم: اگه قصدت واقعا کمکه اون رو بده من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیحرف نگاهش رو به کفش کنار جوب دوخت و همونطور دست بالا روی پنجههاش نشست؛ یه دستش رو پایین آورد و با انگشت اشارهش کفشم رو بلند کرد و دوباره سر جاش ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمنگاهی به دور و بر انداخت و بدون اینکه جلو بیاد به سمتم خم شد و کفش رو جلو کشید؛ حرصی از رفتارهاش، کفشم رو از دستش کشیدم و به آرومی پوشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و به کاپوت ماشین گرفتم و با بدبختی از جام بلند شدم؛ توی جام ایستادم و به پیرزن متعجب و خمیده روبهروم نگاه کردم و لنگون لنگون چند قدم جلو رفتم؛ با نیم نگاهی به پسر کنار پیرزن مانتو و شلوارم رو تکون دادم و خواستم حرکتی کنم که صداش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی سر بلند کردم و با فک قفل شده میون حرفش پرید و غریدم: نه نمیخوام! با من حرف نزن میفهمی؟ با من حرف نزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمظلوم سرش رو کج کرد که روم رو گرفتم و دو قدم کج و کوله جلو رفتم اما بعد راه رفته رو برگشتم و انگشت اشارهم رو تهدیدوار تو دوسانتی صورتش تکون دادم و حرصی گفتم: من دست و پاچلفتی نیستم، مفهومه؟ امروز به خاطر یه بیعقل یه بار پام پیج خورد؛ الانم یکم ضعیف شده بود که اینجوری شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندونهام رو عصبی روی هم فشار دادم و با صدایی که خیلی سعی میکردم آروم باشه داد کشیدم: فهمیدی یا یه جور دیگه بفهمونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تند سرش رو به نشونه آره تکون داد که به دماغم چین دادم و بیحرف روم رو برگردوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پای چلاق و لنگون به طرف خونه حرکت کردم و عصبی دستم و روی زنگ فشار دادم که نیما با غرغر و داد در و باز کرد و گفت: چه خبرته؟ مگه سر آوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی در رو هول دادم و بی توجه به اون وارد حیاط شدم؛ لنگ زنون به سمت حوض خالی رفتم و لبهش نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا درد کفش و جورابم رو از پام در آوردم و بهش خیره شدم؛ باد کرده بود و رفته رفته به سیاهی میزد، شک ندارم در اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا میبینی؟ اینم از شانس ما تو روز اول کاری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی مقنعهم رو بالا زدم و همونطور که دوتا دکمهی اول مانتوم رو باز میکردم، پام رو توی حوض گذاشتم؛ شیر آب کنارم رو باز کردم و زیرش بردم که آخی از دهنم بیرون اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به سمت نیما برگردوندم که دیدم با تعجب جلوی در ایستاده و به کارهای من نگاه میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم به همون حالت به هم نگاه کردیم و وقتی فهمید قصد حرف زدن ندارم، در خونه رو بست و کنارم نشست و خیره به پام، طلبکار گفت: بچه بودی سلام میدادی. چته باز؟ چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت دستم و به گونهم کشیدم و چند قطره آبی که روم پاچیده بود رو پاک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی، فکر کنم پام در رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروش رو بالا داد و نگران گفت: کجا در رفته؟ بده ببینم چت شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه لبم رو کج کردم و پام رو جلوی صورتش گرفتم که شوک زده خودش و عقب کشید و پام رو هول داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بکش اونور مرض! گفتم بده دستم نگفتم بکن تو حلقم که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی لبهام و روی هم فشار دادم و گفتم: لیاقت پای من رو نداری؛ اصلا لازم نکرده ببینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد عصبی از جام بلند شدم و بدون پوشیدن کفشم، همونطور لنگون به سمت خونه رفتم و وارد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالن خیلی شلوغ بود و هنوز خیلی از وسایل جابهجا نشده بود؛ زمین از فرش خالی بود و مبلها هم کج و کوله چیده شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا شکرت! دو تا مرد گنده تو این خونه هست، اونوقت هنوزم که هنوزه بعد دو روز خونه زندگیمون اینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی چی بگم؟ بزرگ که این باشه از کوچیک چه انتظاری میشه داشت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت راهرویی که سمت چپه خونه بود راه افتادم و در اتاق نریمان رو باز کردم؛ آروم سرم رو داخل بردم و سرکی کشیدم که دیدم رو تختش دراز کشیده و با ریتم آهنگ، سرش رو تکون میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس مشکوکی کشیدم و یه تای ابروم رو بالا انداختم؛ چند تا سرفه مصلحتی کردم که سریع تو جاش نشست و ترسیده گفت: بهخدا داشتم درس میخوندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو تا ته باز کردم و به چارچوب تکیه دادم که از جاش بلند شد و مظلوم و بیحرف نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمنگاهی به دفتر و کتابهاش که روی میز ولو بود انداخت و اخمهام رو تدی هم کشیدم؛ دهنم رو باز کردم خواستم بهش بتوپم که صدای نیما مانعم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داشت درس میخوند، همین الان آهنگ گذاشت یکم استراحت کنه، من دیدمش!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه به سمتش برگشتم و همونطور که آروم به کنار هولش میدادم گفتم: به روباه میگن شاهدت کیه، میگه دمم؛ اینم حکایت آقا نیما و نریمانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لنگه پا، در اتاق بغلی رو باز کردم و وارد شدم که اونم پشته سرم اومد و حرصی گفت: یعنی میگی من دروغ میگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم و روی صندلی پرت کردم و همونطور که دکمههای مانتوم رو باز میکردم گفتم: من فقط میخوام این بارم خراب نشه؛ نگران آیندهشم!نمیخوام وضع زندگیش مثل من و تو بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوم نشست و آروم پام رو توی دستش گرفت و گفت: مگه وضع من و تو چه جوریه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچونهش رو توی دستم گرفتم و نگاهش رو بالا آوردم و جوری که نریمان نشنوه گفتم: چه جوری؟ بگو چه جوری نیست! خیر سرمون دو تا برادر بزرگتر داریم؛ هیچ حواسشون هست زندهیم یا مرده؟ هیچ میگن سه تا بچه دارن چی کار میکنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو از روی چونش برداشتم و پام رو توی بغلم کشیدم؛ مقنعهم رو کامل از سرم در آوردم و با درد مچ پام رو فشار دادم که صداش به گوشم رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب داداش نادر عروسی پسرشه، حق بده درگیر باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروم رو بالا بردم که ادامه داد: داداش نویدم که همش سرکاره، وقت نداره خبری بگیره. چرا بی انصافی میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به صورتم کشیدم و حرصی گفتم: نیما داری کی رو تبرئه میکنی؟ خودتم بهتر میدونی همش بهونه است! پسر بیست و پنج سالش رو داره داماد میکنه ولی عین خیالش نیست جلوتر یه برادره سی و سه ساله داره که سه ساله نامزده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکاهم رو ازش گرفتم و دوباره با پام مشغول شدم و زیر لب گفتم: به غیر تو نمیگه یه خواهر دارم هیچ معلوم نیست چرا ازدواج نکرده؟ وضعیتمون اینه ببین؛ هیچکی و نداریم تا دستمون رو بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده اخمهاش رو توی هم کشید و پام رو از روی پام برداشت و دوباره بهش خیره شد و گفت: آها بگو دلت از چی پره؛ داری میترشی ها؟ دنبال جهاز میگردی سریع خودت رو به یکی بندازی؟ آخه کی تو رو میگیره با این اخلاق گندت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم رو حرصی باز کردم تا فحشش بدم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمچ پام رو سفت فشار داد و بیهوا چرخوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز درد دهن بازم و بازتر کردم و از ته دل یه داد بلند کشیدم که نریمان ترسیده وارد اتاق شد و گیج نگاهمون کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنگ و ر درد، دستم و روی دهنم گرفتم و به نیما خیره شدم که با نیش باز و ذوق زده بهم زل زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس سبکی میکردم اما اگه حالش رو نمیگرفتم وجدانم آسوده نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر همین مچ پام رو یکم تکون داد و محکم به سینهاش کوبیدم که روی زمین پرت شد، ولی چه فایده که درد پای من دو برابر شد و دوباره جیغم در اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم با غرغر از روی زمین پاشد و همونطور که دوباره پام رو تو دستش میگرفت گفت: ای مرض، جرئت داری عر بزن! مجبوری مگه یزید؟ من هیچ، پای خودت از سه ناحیهی دیگه ترک خورد احمق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی دندونهام و روی هم فشار دادم که چپ چپ نگاهم کرد و گفت: با یه چی ببند افتاده جاش اما خب فعلا درد داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم نگاهی به نریمان انداخت و ادامه داد: چیه؟ نگاه میکنی؟ این از عادتهای این وحشی تو هنوز نمیدونی؟ برو بیرون داریم حرف میزنیم بچه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنریمان نفس حرصی کشید و عقب عقب رفت و گفت: بچه که نیستم نوزده سالمه، اما خب چشم! طبق معمول من آدم حساب نمیشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یه نگاه چپکی به هر دومون انداخت و بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما پام رو ول کرد و از جاش بلند شد؛ روی میز کامپیوتر نشست و دستم رو توی دستش گرفت و گفت: بسم الله بگو و از خدا بخواه تو رو از همهی دروغها دور کنه تا الان راستش و به من بگی کجا رفتی؟ چی شده؟ چرا اینجوری شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروم رو بالا فرستادم و حرصی دستم رو از توی دستش بیرون کشیدم و گفتم: من هیچ وقت دروغ نمیگم؛ این و همیشه یادت باشه خب؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تند تند تکون داد و منتظر گفت: باشه حالا بگو تو مدرسه چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به نشونهی باشه تکون دادم و از جام بلند شدم؛ مانتوم رو از تنم در آوردم و موهام رو که زیر مقنعه وز شده بود، خوابوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی، چی قرار بود بشه؟ رسما دارم میرم تیمارستان؛ اونجا دیوونه خونه است نیما، دیوونه خونه! یه مدیر داره از همه خلتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی دستم و به کمرم زدم و ادامه دادم: باورت میشه گوشی تو اون مدرسه آزاد بود؟ باورت میشه شبیه تفریحگاه بود؟ انگار نه انگار اونجا دبیرستانه؛ کنکوریهاشون رو میدیدی به نریمان امیدوار میشدی. مدیره همه چی رو آزاد کرده بود، همه چی رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش رو با ذوق گرد کرد و زمزمه وار گفت: ای جانم، کاش ما هم از این مدیرها داشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپ چپ نگاهش کردم که یه سرفه مصلحتی کرد و گفت: اهم.. یعنی چیزه.. چه خبره؟ یعنی چی این کارها؟ آینده بچهها چی میشه پس؟ ای بابا خیلی ناراحت شدم که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه لبم رو کش دادم و همونطور که آروم آروم و شل و ول راه میرفتم از اتاق خارج شدم؛ به سمت آشپزخونه رفتم که نیما هم دنبالم اومد و گفت: پات چرا این شکلی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرکت ایستادم و حرصی به سمتش برگشتم و غریدم: همش تقصیر اون شتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب چشمهاش رو گرد کرد و گفت: شتر کیه دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دماغم چین دادم و گفتم: همون الاغ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنگ دستی به پشت سرش کشید و گفت: همون الاغ کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروم رو ازش گرفتم و حرصی داد زدم: عه، همون مرتیکهی گاو دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی وارد آشپزخونه شدم و به یخچال که همون وسط ولو بود خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا میبینی زندگی ما رو؟ دو تا آدم گنده عقلشون نمیرسه یخچال و بذارن سر جاش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تاسف سر تکون دادم و درش رو باز کردم که صدای گیج نیما پشت سرم بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اهه! این دیگه چه موجودی که هم شتره، هم الاغ، هم گاو؟ عین آدم بگو ببینم کیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه چشم نیمنگاهی بهش انداختم و غذای دیشبی رو بیرون کشیدم؛ چشم غرهای نثارش کردم و روی گاز گذاشتمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیما اصلا بامزه نیستی، سعی نکن چرت و پرت بگی باشه؟ چون من اصلا حوصله ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قیافه آویزون کنارم ایستاد و طلبکار گفت: ای بابا! خب بگو کیه من نمیفهمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر گاز و روشن کردم و گذاشتم غذا گرم بشه، بعد از آشپزخونه خارج شدم و آروم آروم سمت اتاق نریمان رفتم و گفتم: همون مدیره! بعدشم با اون توهینها توی اون مدرسه و آبروریزیم جلوی همسایههای جدید، فقط دلم میخواد سر یکی و بکوبم تو دیوار؛ پس انقدر دنبال من نیا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون نگاه به پشتم در اتاق نریمان رو باز کردم و داخل رفتم که دیدم کتابش رو جلوی صورتش گرفته و عمیق غرق خوندنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروم رو بالا فرستادم و کتاب رو از دستش کشیدم؛ برعکسش کردم و توی بغلش انداختم و گفتم: کاپیتان جان نظرت چیه کتاب رو درست بگیری یه وقت غرق نشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب رو به سینهاش فشرد و بدون هیچ حرفی به سقف خیره شد که به سمت کمدش رفتم و درش رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی به لباسهای به هم ریختهش زل زدم و گفتم: سریع اینها رو درست میکنی ها! تا من و نیما وسایل خونه رو جابهجا میکنیم اتاقت باید دسته گل بشه! مفهومه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزوری سرش رو به نشونهی باشه تکون داد و از جاش بلند شد؛ کتابش و روی میز گذاشت و آروم لب زد: خیلی خب باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به طرفم اومد که دستی به موهاش کشیدم و بیخیال لبخند زدن از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه لزومی داره وقتی همون دست به سر کشیدن کافیه؟ زیاد از حد پرو میشه، کنترلش نمیتونم بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد حال شدم و به اطراف زل زدم؛ نیما سر و ته روی کاناپه دراز کشیده بود و زیر لب یه چیزهایی رو زمزمه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش رفتم و پاهای توی هواش رو هول دادم که کج شد و تو همون حالت گفت: آیا بیماری داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاناپه رو دور زدم و کنارش نشستم؛ دستی به بازوش زدم تا بلند بشه و تو همون حال گفتم: چی داری زیر لب میگی؟ پاشو خونه رو جمع و جور کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو جاش صاف شد و عین آدم کنارم نشست و نگران گفت: نیاز من دلم نمیخواد تو توی اون مدرسه کار کنی!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب نگاهش کردم که لبش رو کج کرد و گفت: اونجا اکثریت مرد هستند، من خیالم راحت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه دستم و روی صورتم گذاشتم و به مبل تکیه دادم که ادامه داد: اصلا یه دختر جوون و چه به دبیرستان پسرونه؟ اصلا نیاز تو بیا بشین تو خونه، لازم نکرده کار کنی؛ چلاق که نیستم خودم کار میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته نگاهم رو به سمتش برگردوندم و همونطور که تکونش میدادم گفتم: پاشو! پاشو وسایل رو جمع کنیم انقدر حرف نزن حال ندارم. پاشو داداشم، پاشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش رو حرصی بیرون فرستاد و از جاش بلند شد؛ دست منم گرفت و با یه حرکت بلند کرد و گفت: باشه، حرفم و گوش نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی بهش ندادم که اونم چیزی نگفت و هر دو مشغول جابهجایی وسیلهها شدیم؛ تقریبا تا نصف خونه رو جمع کرده بودیم که نریمان هم بهمون اضافه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمچ پام خیلی درد میکرد و نمیتونستم سر پا وایستم، از طرفی هم دوست نداشتم همه چی روی دوش این دوتا بیفته و من بنشینم؛ با این وضعیت همونطور به کارم ادامه میدادم و لنگ میزدم که یهو روی دستهای نیما بلند شدم و روی مبل پرت شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی نگاهم رو سمتش برگردوندم که دستش و روی لبش گذاشت و گفت: هیش! اونجا بشین و فقط بگو چی کار کنیم، انقدرم غر نزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خدا خواسته روی مبل لم دادم و نگاهشون کردم که نریمان سمت یخچال رفت و گفت: آجی یخچال و کجا بذارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که کار مهمی بهم سپرده باشند هول کردم و گفتم: تو یخچال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب به سمتم برگشت و گفت: یخچال و بذارم تو یخچال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی از سوتی که داده بودم، از جام بلند شدم و غریدم: یخچال و ببر بذار تو کمد! بیار بذار تو سر من! یخچال و کجا میذارن؟ این سواله میپرسی تو؟ بیا بذار وسط حال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد غرغر زنون به سمت اتاق رفتم و خودم رو داخلش پرت کردم؛ روی صندلی نشستم و خسته نفس عمیقی کشیدم و چشمهام و روی هم گذاشتم که یهو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای داد نریمان از جا پریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج و ترسیده از اتاق بیرون رفتم و وارد هال شدم که دیدم هر دو توی آشپزخونه وایستادن و بالا و پایین میپرند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنگ داخل آشپزخونه رفتم و کنارشون ایستادم که نیما قابلمه غذا رو توی سینگ انداخت و آب یخ و روش باز کرد؛ صدای جیز و دود غلیظی که از قابلمه بلند میشد بد جور بهم دهن کجی میکرد و آزارم میداد که نیما همونطور خیره به قابلمه به سمتم برگشت و به کابینت تکیه زد؛ ابروهاش رو بالا فرستاد و با چشمهای ریز شده نگاهم کرد که آب دهنم رو قورت دادم و خواستم چیزی بگم که پیش دستی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران شدم نیاز، به خدا نگران شدم! تو میترشی میمونی رو دستمون. این خط اینم نشون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد قبل از اینکه دهنم رو باز کنم و چیزی بارش کنم از کنارم گذشت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص دندونهام رو به هم فشردم و به نریمان زل زدم که با ترس چشمهاش و گرد کرد و همینطور که در میرفت زمزمه کرد: چیزه.. یعنی برم زنگ بزنم ناهار بیارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهمیتی به حرکاتش ندادم و یه دستم رو به کمرم زدم و همونطور که ناخن انگشت شستم و میجویدم، به سینگ نزدیک شدم و طلبکار داد زدم: حالا چیزی نشده که! پیش میاد خب، من هر روز که غذا نمیسوزونم. چرا این مدلی هستید شما؟ ای بابا یکم روی اخلاقتون کار کنید. اهه!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نفسم رو حرصی فوت کردم و دستهام رو تو هوا چرخوندم و با دهن کجی به قابلمه از آشپزخونه بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دو تا پسر به این بزرگی و نتونستم آدم کنم؛ خدا بهم رحم کنه با اون همه جونور!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفشهام رو از جاکفشی بیرون کشیدم و از دوتا پله ایوون پایین اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین پرتشون کردم و پوشیده نپوشیده از حیاط گذشتم؛ در رو به آرومی باز کردم و بیرون رفتم و میخواستم به همون آرومی ببندمش که با صدای شخصی هول شدم و محکم به هم کوبیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی و کلافه از وجود مزاحمش به عقب برگشتم که با پسر دیروزیه روبهرو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی خونهی روبهرویمون وایستاده بود و با لبخند ملیحی نگاهم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب یه تای ابروم رو بالا فرستادم و کیفم و روی دوشم جابهجا کردم؛ با آرامش یه قدم به جلو حرکت کردم و بعد بی هیچ واکنشی توی صورتم و لحن خشکی زمزمه کردم: علیک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بدون مکثی نگاهم رو از قیافهی ماسیدهش گرفتم و راه افتادم که اونم همین کار رو کرد و تو همین حین زیر لب زمزمه کرد: روز بخیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و روی دسته کیفم سفت کردم و از روی ادب اما کلافه گفتم: روز شما هم بخیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا تند کردم که متقابلا همین کار و کرد و دوباره گفت: دیروز که پاتو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفورا توی جام ایستادم و عصبی بین حرفش پریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخیر دیروز پام آسیب جدی ندیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به چشمهاش سوق دادم که با خجالت سرش رو پایین انداخت و گفت: عه.. چیزه.. نمیخواستم ناراحتتون کنم؛ یعنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز میون حرفش پریدم و با همون لحن عصبی گفتم: نخیر ناراحتم نکردید؛ میشه اجازه بدید برم؟ کار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو دوباره بالا آورد و با نیمنگاهی به صورتم زمزمه کرد: میخواید برسونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق عادت نذاشتم حرفش تموم بشه و تند گفتم: نه نمیخوام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بدون اینکه منتظر بمونم حرف دیگهای بزنه به راهم ادامه دادم، اما صدای قدمها و نفسهاش رو از پشت سرم میشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست همون جا وایستم و سرش داد بزنم «چه مرگته دنبالم میای» اما خودم رو کنترل کردم و سعی کردم سرعتم و زیاد کنم که کارایی نداشت و همچنان میتونستم صدای قدمهاش رو بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو طول راه چشمم به جاده بود و گوشم به عقب تا صدای پاش متوقف بشه اما بدون وقفه دنبالم میاومد و برای رضای خداهم که شده نمیایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همسن حین یه سر از روی تاسف واسه خودم تکون دادم و زیر لب زمزمه کردم: من و بگو که تو نگاه اول فکر کردم یه پسر ساده و درست حسابی هستی، اما حقیقتا اشتباه کرده بودم به خدا! منتظرم جلوی مدرسه هم بیای؛ اون موقع بهت نشون میدم نیاز ادیب کیه پسرهی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه حرفم رو خوردم و منتظر به راهم ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد کوچه مدرسه شدم و ازش گذاشتم؛ خاکی رو رد کردم و میخواستم وارد نگهبانی بشم که برای لحظهای نگاهم به عقب افتاد و با دیدن همون پسره برق از سرم پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من این دیگه چه بشریه؟ آدم چقدر میتونه بیحیا باشه؟ تا اینجا دنبالم کرده؟ اینجوری نمیشه، نیازه و حرفش؛ الان نشونش میدم دنیا دست کیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی رو پاشنه پام چرخیدم و عصبی بهش زل زدم که دوباره لبخند ملیحی تحویلم داد و خواست چیزی بگه که داد زدم: تو ناموس نداری؟ مادر نداری؟ خواهر نداری؟ چرا راه میافتی دنبال دختر مردم؟ از سن و سالت خجالت بکش کم کم سی سالته، مثل پسر بچههای دبیرستانی افتادی دنبال دختر مردم که چی بشه؟ زنگ بزنم صد و ده بیاد جمعت کنه؟ تو همسایه منی؛ اگه قرار باشه اینجور باشه که واویلاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست چیزی بگه دستم و به نشونهی سکوت بالا بردم و ادامه دادم: ببین آقای محترم من از اون دخترها نیستم که هر غلطی کنی هیچی نگه؛ یه جوری مینشونمت سرجات که نفهمی چی شده. حالا هم زودتر از اینجا برو تا بهت نشون ندادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که حرفم تموم شد مظلوم دستی به پشت گردنش شدید و لب زد: خانم من متوجه حرفهاتون نمیشم، به خدا من دنبالتون نکردم فقط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندونهام و روی هم فشردم و غریدم: فقط برحسب تصادف تا توی محل کار من اومدید، آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ملیحش رو دوباره روی لبش نشوند و با تکون دادن سر گفت: بله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دلیل تیک عصبی که داشتم، چشم چپم رو تند باز و بسته کردم و عصبی یه قدم به جلو برداشتم که دو قدم عقب رفت و متعجب نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برحسب تصادف پاشدی تا توی مدرسه اومدی ها؟ من گوش دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج بهم نگاه کرد و دستی به گوشهاش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به احتمال زیاد و به طور معمول باید داشته باشید چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه روی سرم کوبیدم و گفتم: اینجا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیده آب دهنش و قورت داد و با لکنت گفت گفت: اون.. اونجا که گوش در نمیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی پام رو به زمین کوبیدم و غریدم: منظورم این بود که من خرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه دقیق از سر تا پا بهم انداخت و گفت: نه! این چه حرفیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست جیغ بکشم و تا میخوره بزنمش، اما خودم رو کنترل کردم و کلافه گفتم: آقای محترم شما جلوی محل کار من چی کار میکنی؟ اینجا محل کار منه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به ته ریش قهوهایش کشید و متفکر گفت: اینجا محل کار منه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته از دهن به دهن گذاشتن باهاش، دستم و روی پیشونیم گذاشتم و گفتم: من معاون اینجام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم نگاهی به اطراف انداخت و حرفم رو تکرار کرد: من معاون اینجام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف بلندی کشیدم و بی توجه بهش وارد نگهبانی شدم که دنبالم اومد و باهم داخل مدرسه رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه گذرایی به بچهها انداختم و به سمت ساختمون رفتم که باز دنبالم اومد و تو همین حین گفت: گفتید معاون اینجایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سوالش اهمیت ندادم که باز پرسید: گفتید اینجا کار میکنید؟ یعنی قراره که معاون اینجا بشید؟ یعنی منو شما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرکت ایستادم و حرصی لب زدم: چقدر حرف میزنید؟ من که نمیفهمم چی میگید، مثل بچهها هم که هر چی میگم تکرار میکنید. خواهشا دست از سر من بردارید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره راه افتادم که باز دهنش رو باز کرد و گفت: نه شما اشتباه متوجه شده بودید؛ من میخواستم بگم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میثم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدیر معاون_ آوارگان عشق| نسترن قره داغی:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب تو جام ایستادم و نگاهم رو به بالای پلهها رسوندم که فتوحی اخم کرده و طلبکار به ستون تکیه زده بود و ما رو نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروم رو بالا فرستادم و پلهها رو بالا رفتم که پسر همسایهمون هم بالا اومد و گفت: جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم سری به نشونه سلام تکون دادم و خواستم از کنارش رد بشم که گوشه مانتوم رو گرفت و گفت: خانم معاون صبر کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی مانتوم رو از دستش کشیدم و چپ چپ نگاهش کردم که رو به اون پسره گفت: آشنا شدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره نیمنگاهی بهم انداخت و گوشه لبش رو کش داد و همونطور که کنارمون میایستاد گفت: والا با اخلاقشون بله اما اصل و نسب خیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چشمی براش نازک کردم که سرفه مصلحتی کرد و نگاهش رو دزدید؛ فتوحی هم دستهاش رو به هم قفل کرد و با لبخند زوری، رو به من گفت: یه نکته رو باید دیروز مفصل میگفتم که متاسفانه خیلی کوچیک بهش اشاره کردم و اون اینکه.. امم چطور بگم؟ شما تنها معاون اینجا نیستید و آقای میثم چارانی مدتهاست که کنار ما مشغول کار هستند؛ یعنی شما دو تا همکارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج اخمهام رو توی هم کشیدم و کامل به سمتشون برگشتم که چارانی لبخند عمیقی تحویلم داد و گفت: پس حدسم درست بود؛ شما همون معاون بداخلاقه جدید هستید که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لگدی که فتوحی به پاش زد، حرفش رو خورد و با تته پته موضوع جدیدی و از سر گرفت: عه... یعنی میشه آشنا بشم باهاتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم فقط با اخم نگاهش کردم که فتوحی خودش گفت: خانم چیز هستند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر نگاهم رو به سمتش سوق دادم که دستی به پیشونیش کشید و گفت: اسمشون رو یادمه ها، یه چیزی طرفهای پیاز بود اما فامیلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآها فکر کنم ضریب بودند یا شایدم خریب؛ نمیدونم سریب و شریبم میشه و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم از قصد داره این طور میکنه و میخواد با مسخره کردن اسم و فامیلم خوشمزه بازی دربیاره؛ به خاطر همین اهمیتی بهش ندادم و رو به چارانی لب زدم: نیاز ادیب هستم؛ تو دفتر معاونت میبینمتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد بیتوجه بهشون داخل ساختمون رفتم و وارد دفتر شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدرسه خیلی شلوغ بود و صدای بچهها از هر طرف بلند شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم و روی میز گذاشتم و به سمت میکروفن رفتم و با خودم فکر کردم که اصلا مهم نیست برای بار دوم جلوی چارانی ضایع شدم و حیثیتم به باد رفت؛ الان مهم تربیت دانشآموزانه که باید انجام بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکروفن رو از روی میز برداشتم و در همون جای دیروزی رو باز کردم و از پلههای نردهای پایین رفتم که طولی نکشید چارانی هم کنارم اومد و متعجب نگاهم کرد. من هم نفس عمیقی کشیدم و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچهها رو سرصف جمع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه کلی و گذرا به همه انداختم و با تاسف سری تکون دادم و میکروفن رو بالا آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیروز باهم چه قراری گذاشتیم؟ چه قوانینی گذاشتیم؟ چرا هیچکی اهمیت نداده؟ ها مگه با شما نیستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی از هیچکی در نیومد که سرم رو بلند کردم و خیره به مدیر بالای پلهها و معاون کنارم با طعنه گفتم: البته تقصیر شما نیست، این از بیکفایتی مدیر و معاونتونه. اما مشکلی نیست، من درستتون میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکروفن و تو دستم جابهجا کردم و ادامه دادم: فردا کلاس به کلاس میام بالا سرتون؛ اگه شلوار تنگی ببینم پاره میکنم، موی بلندی ببینم کچل میکنم و همین طور قوانین دیگه. من با کسی شوخی ندارم و مثل بقیه نیستم! نه مدیر بیخیالتون نه معاون بیخیالترتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو دوباره طرف مدیر گرفتم و انگار که دارم به بچهها میگم اما در واقع روی صحبتم با اون بود زمزمه کردم: هنوز من رو نشناختید، اگه نمیدونید بگم! من ادیب، معاون جدید مدرسه هستم و این بی نظمیها رو منظم میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز نگاهم رو به بچه ها دوختم و با خنثیترین حالت ممکن لب زدم: حالا هم با نظم برید کلاسهاتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد میکروفن رو به سینه چارانی کوبیدم و با چشم غره نامحسوسی زمزمه کردم: لطفا شما راهنماییشون کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در آخر بیتوجه به نگاه گیجش از پله ها بالا رفتم و خواستم وارد دفتر بشم که فتوحی لب زد: حقیقتا خسته نباشید! سخنرانی درخشانی بود اما مطمئن باشید هیچکس عمل نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهمیتی به حرفش ندادم و داخل رفتم؛ صندلی رو عقب کشیدم و پشت میز نشستم؛ دستم رو زیر چونم زدم و به اطراف خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر میاومد چارانی مثل فتوحی بیسلیقه نباشه؛ اتاق جمع و جور رو مرتب بود اما با این حال خیلی ساده و بی روح جلوه میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تا میز چسبیده به هم بود که رنگ و روی درست حسابی هم نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه کثیفی خاصی نبود، اما گرد و خاک همه جا رو پر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس میزنم آقای چارانی خیلی کم وارد اینجا شده باشند؛ دیروز که اصلا تو مدرسه نبود. معلومه اینم برعکس قیافه مظلومش، یکی از پر نفوذترینهای مدرسه باشه که رابطه خوبی هم با آقا مدیر داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگرنه اینجا نمیموند یا به قولی مدیرمون دکش کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و درست سر جام نشستم؛ کیفم رو از روی میز کارم برداشتم و روی قفسههای پشت سرم گذاشتم که همون موقع، فتوحی و چارانی هر دو وارد شدند و در رو پشت سرشون بستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارانی آروم بهم نزدیک شد و پشت میز کناریم جا گرفت و فتوحی هم بیهیچ حرف اضافهای از اتاق خارج شد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظهای همینطور به سکوت گذشت که در آخر طاقت نیاوردم و پرسیدم: میشه یکم درباره روند این مدرسه توضیح بدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون لبخند ملیح طرفم برگشت و یکم جلو اومد که صندلیم رو فورا عقب کشیدم؛ اونم لبخندش رو پررنگتر کرد و همونطور که از جاش بلند میشد گفت: بله حتما! فقط چند لحظه صبر کنید من یه چند تا چیز از آقای فتوحی بگیرم و برگردم، باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تای ابروم رو بالا فرستادم و بی هیچ واکنشی صورتم رو برگردوندم که سریع از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی خدایا ماچ رو لپت، خودت ببین دیگه من رو با کیا هم مسیر کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودت آخر و عاقبتم و بخیر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالهی آمین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#معراج
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دفتر رو باز کردم و خودم رو داخل پرت کردم؛ محکم بهم کوبیدمش و با نیم نگاهی به مبلهای چرم وسط اتاق به سمت میزم حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو با شتاب روی صندلی چرخ دارم پرت کردم و با فشاری به میز، چرخوندمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ذوق زدهای زدم و این کار رو چند بار دیگه تکرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کی چه ربطی داشت که مثل بچهها هستم؟ مهم خودمم که خرکیف میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم رو پررنگتر کردم و صندلی رو نگه داشتم؛ نفس عمیقی کشیدم و خودکار آبیم رو از جاخودکاری برداشتم؛ یکی از برگههای روی میز و کش رفتم و شروع کردم به خط خطی کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ کاش میشد این خودکار و روی صورته اون دخترهی نچسب بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعه عه عه! دخترهی روانیه کارتی هنوز نیومده چه مدرسه رو تو دستش گرفته؛ انگار نه انگار که من مدیر اینجام، مثله یه زیر دست بهم نگاه میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم نیست از کدوم تیمارستانی فرار کرده که آموزش و پرورش آورده انداخته تو یقهی ما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسکول پلشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتفکر چشمهام رو ریز کردم و خودکار رو محکمتر فشار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه لبم رو کج کردم و لب زدم: حقا که برازندهاشه! خوبه خوشگل نیست انقدر فاز میاد، خدایی نکرده یه کوفتی بود تا آخر عمر ولمون نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف عصبی کشیدم و دوباره تند تند خط خطی کردم که در بیهوا باز شد و میثم با یه لبخند ملیح وارد شد و همین که در رو بست با استرس زمزمه کرد: این دختره از من اطلاعات میخواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب نگاهش کردم و دست از سر اون برگه برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم از جام بلند شدم و میز رو دور زدم؛ دستم و روی شونهش گذاشتم و متفکر لب زدم: شاید از نقشهی ما بویی برده، شاید لو رفتیم، شاید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قیافه گیجش نگاه کردم و حرصی یه دونه توی سرش کوبیدم و گفتم: ما جاسوسیم؟ قاچاقچیم؟ دزدیم؟ خلافکاریم؟ چی هستیم؟ یه جوری میگی اطلاعات انگار ما عضو سازمان سیایم و اینجا هم محل بسته بندی موارد مخدره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش فاصله گرفتم و روی یکی از مبلها ولو شدم؛ به کنارم اشاره کردم تا بیاد بشینه و ادامه دادم: خب عزیزه من دوتا دونه سوال درباره مدرسه داره، تو هم توضیح بده! چرا انقدر هول کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم نشست و آب دهنش رو باصدا قورت داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه خب، اما ما در واقع هیچ کاری اینجا انجام نمیدیم؛ جواب چی و بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به صورتم کشیدم و گفتم: میثم من از این دختره خوشم نمیاد؛ بهم حس منفی منتقل میکنه. دوست ندادم اینجا باشه، بیا یه کاری کنیم خودش از اینجا بره؛ بیا یه نقشه توپ بکشیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپ چپ نگاهم کرد و خم شد و یه شکلات از روی میز برداشت و خیره به پنجره اتاق زمزمه کرد: تو تا حالا از کدوم معاون خوشت اومده که این دومی باشه؟ بیخیال معراج! چی کار دختره داری؟ بذار حالا از راه برسه بعد براش نقشه بکش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکلات رو از دستش گرفتم و با اخم ریزی بازش کردم؛ بی توجه به دست خشک شده میثم، توی دهنم گذاشتم و گفتم: بدم میاد ازش یه طوریه؛ از همین اول کل مدرسه رو زیر سلطهی خودش گرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتفکر تو دهنم جابهجاش کردم و ادامه دادم: غلط نکنم قصدش ریشهکن کردن مدیریت ماست؛ ببین کی گفتم. باید حسابش رو برسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی دوباره خم شد و از داخل ظرف شیشهای یه شکلات تلخ برداشت و گفت: چه حرفهایی میزنی معراج؛ به جای این چرت و پرتها بگو من چی بگم؟ میگه روند مدرسه چطوریه، بگم عشقیه؟ بگم هرکی به هرکیه؟ چی بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به سوالش چشمهام رو ریز کردم و گفتم: البته نه! دیروز تهدیدم کرد، گفت اگه دست از پا خطا کنم به آموزش و پرورش میگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکلات و سخت قورت دادم و همونطور که به مبل تکیه میدادم گفتم: اگه بگه میدونی که چی میشه؟ اخراج میشم، تو هم اخراج میشی؛ از نون خوردن میافتیم. بهتره بذاریم کار خودش رو بکنه؛ بچهها اذیت میشند، بعد ما میریم شیرشون میکنیم. اون موقع خود به خود همه چی اوکی میشه، نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به سمت صورتش برگردوندم که دهن بازش و بست و شکلات و توی ظرف پرت کرد؛ با لبخند مسخرهای از جاس بلند شد همون طور که دستی به بازوم می کشید گفت: به نقشه کشیدنت ادامه بده! موفق میشی داداش. مثل اینکه جواب منو نمیدی؛ پس من برم به کارهام برسم. تو هم زیاد فکر نکن کچل میشی، دخترها نگاهت نمیکنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت در رفت و بازش کرد و آروم بیرون رفت و درحالی که داشت میبستش زمزمه کرد: ایده بچهها خیلی خوب بود. فقط من و قاطی این قضیه نکن! این دختره همسایهی منه و منم ازش میترسم؛ پس بین خودتون حلش کنید دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد در مقابل نگاه حرصیم در رو بست و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir