رمان ویرانگر تنهایی به قلم مارل_ع_ز
من ویرانگر تنهایى ام.
بگذار تنهاییت را به ویـرانى کشانم.
براى عشقت تمنا مى کنم اما خار نمى شوم.
آنگاه که عشقم تو را مى خواند به راهم گام نه.
زیر بال هایم اگر پناهت مى دهم تمکین کن.
با تو این راه را مى روم پناهم ده تا بى پناه نمانم
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۹ دقیقه
Matisa_ماتيسا
رفتم بين بوته ها كه در ماشين روباز كنم كه قفلش كرده بود.
خيره نگاهم كرد دستم رو از دستگيره برداشتم و ديگه موندن رو جايز نشماردم و فقط رفتم.
بى هدف طول جاده رو مى دويدم كه خوردم زمين.
درد بدى تو پام پيچيد.
بلند شدم كه حركت كنم.
صداى تير اومد.
جيغ زدم و نشستم.
-پيداش كرديم.
بارون مى اومد و اشكام زيرش قابل تشخيص نبود.
دست يكيشون بهم خورد كه جيغ زدم.
سه نفر بودن.
-جووون چه تيكه ايه.
فقط اطراف رو نگاه مى كردم.
سه نفرشون دورم كرده بودند.
يكيشون از پشت موهام و كشيد و مجبورم كرد رو پاهام وايستم.
جيغ زدم و اون يكى داشت دكمه هاى مانتومو باز مى كرد.
همونى كه از اول موهام رو كشيد گفت:
-اول مارو سرگرم كن بعد رئيسو.
با پام زدم تو وسط پاى اونى كه كه مانتومو باز كرد.
-دختره ى وحشى.
كشيده ى محكمى بهم زد كه مزه ى خون رو تو دهنم حس كردم.
فقط جيغ زدم چون موهام هم كشيده مى شد.
سمتم هجوم اورد و فقط جيغ مى زدم و كمك مى خواستم كه صداى گاز ماشينى منو متوجه ى خودش كرد.
باسرعت گاز داد و سمتمون اومد.
مرد منو پرت كرد و خودش رفت عقب به سختى پاشدم و
به صورتش خيره شدم و سريع خودمو انداختم تو ماشين كه سريع گاز داد.
ماشين افتاد دنبالمون.
با موبايلش شماره رو گرفت.
-ساميار آماده اى؟
بيا.
هى تو بهترى؟
با دستم بالا تنم رو پوشندم.
لباسام پاره شده بود.
-مرسى.
-اينا كى بودن؟
-مى ريد تهران؟
-اوهوم.
جوابمو بده.
متوجه شدم دارم تار مى بينم.
چشام سياهى رفت و تاريكى مطلق.
Matisa_ماتيسا
آخِيش چه نرمه.
رو تخت غلت زدم و لاى چشم هامو باز كردم كه نگاهم با دو تيله ى آبى گره خورد.
يه كمى سرمو به سمت راست متمايل كردم كه همه چى يادم اومد.
مثل جت از جام بلند شدم كه چشم هاش گشاد شد و با تعجب نگاهم كرد و بلافاصله روشو برگردوند.
از حركتش منم جا خوردم كه متوجه بالا تنه پاره لباسم شدم.
اه نكبت.
سريع پتورو آوردم بالا.
-خيله خوب حالا برگرد.
اينجا كجاست؟
از رو مبل بلند شد و كش وقوسى به بدنش داد و نيم نگاهى بهم انداخت.
-به اندازه كافى استراحت كردى.
بعد از خوردن غذات از اينجا برو حوصله دردسر تازه ندارم.
درضمن مانتوتم ديگه قابل استفاده نبود و انداختمش دور.
اون يكى رو بپوش و زحمتو كم كن.
به مانتو داخل كمد اشاره كرد و در كمدم چارتاق باز بود.
بلافاصله از اتاق خارج شد و مهلت حرف زدن بهم نداد.
میترا
۲۷ ساله 00خیلی رمان چرت و مزخرفیه نخونین ک پشیمون میشین برا وقتی ک هدر دادین بچه ها البته ببخشید نویسنده جان ک اینطوری گفتم نظر من این بود
۸ ماه پیشسحر ۳۵
00قشنگ بود و زیبا
۱۱ ماه پیشmahya
۲۴ ساله 00چررت😐
۱۱ ماه پیشzohre?
40قسمت اول رو خوندم فقط واس اینکه نم اونایی که نظر مثبت دادن چرا دادن😂 خیلی ساده نوشته شده دلت نمیخواد ادامه بدی🙄 هیچکسان پادشاه رو بخونید عالیه اگه شماهم رمان خوب سراغ دارین بنویسید لطفا❤
۳ سال پیشاسطوره...تب
00بد نیست بهترم میتونست باشه
۱ سال پیشkosar
۱۳ ساله 611کسایی که میگین رمان خوبی نیست کجای رمان زشته خیلی هم قشنگه شما ها خیلی بی سلیقه اید خب نخونید مگه چاقو گذاشتن زیر گلوتون انگار مهتاج نظر های شماست نویسنده ،خیلیییی هم قشنگه حتما پیشنهاد میکنم بخونیدش
۴ سال پیشمنم
21هر چیزی باید نظرت مثبت و منفی داشته باشه تا بتونه پیشرفت کنه بعدم شما از کدوم قسمت داستان انقدر لذت بردید شخصیت ها رفتارشون ضد و نقیض بود
۱ سال پیشغزل جام گوهری
۱۷ ساله 21داستان جالبی می تونه باشه؛ اما قلم به شدت ضعیفی داره، شخصیت ها هیچ ویژگی خاصی که متمایزشون کنه نداشتن، از اول تا جایی که من خوندم فقط فحاشی بود و واقعاً ارزش وقت گذاشتن نداشت. من نپسندیدم.
۱ سال پیشفاطمه
۳۰ ساله 01بسیار عالی و جذاب
۲ سال پیش.
11اصلا خوب نبود قلم ب شدت ضعیف
۲ سال پیش♡
22کسی میدونه جلد دومش اسمش چیه
۳ سال پیشترنم
00عالی بود🥰😍
۳ سال پیش۰
12قلم بسیارررر ضعیف بود پیشنهاد نمیکنم
۳ سال پیشفاطی
۱۸ ساله 11نویسنده عزیزواقعا عالی بود ممنون👏✅
۳ سال پیشatena
91خوب بود ولی خداییش چرا زده بود ژانر:طنز 😐 منکه نصف داستانو گریه کردم 😂
۳ سال پیشتو رو سننه
۱۹ ساله 01رمان عالی بود
۳ سال پیش
دلین
۱۴ ساله 00خیلی آبکی بود مشخص بود که تو واقعیت همچین اتفاقی نمی افته و طنزش خیلی ضعیف بی مزه بود... البته نویسنده اشو دوست داشتم فکر بازی داشت می تونه قطعا بهتر بنویسه