رمان زندگیم باش
- به قلم فریده بانو
- ⏱️۳ ساعت و ۳۷ دقیقه
- 122.2K 👁
- 1.2K ❤️
- 736 💬
در مورد دختری هست که مجبور میشه بخاطر رفتن پدر و مادرش به خارج بره خونه ای خاله اش خاله ای که پسری داره برخلاف دختر قصه ی ما خیلی مقید هست اما دختر قصه ای ما کمی شیطون و بی پروا...
خاله وارداشپزخونه شد
امیررضا ازخاله پرسید-مامان جان امیرارسلان کی ازسفراومد؟
خاله-طفلی بچه ام نیمه شب اومدحتماالان خیلی خسته اس"ایشش کجای اون گنده بگ بچه اس"
من-امامن صبح تواشپزخونه دیدمش
خاله-پس بریدیکیتون برای صبحانه صداش کنین
امیررضاروبه سحرکردوگفت پاشوتوازمن کوچیک تری بایدحرف منوگوش کنی
سحرنگاهی به صباانداختوگفت:صبابدوتو هم ازمن کوچیک تری
صبانگاهی به همه کردبعدغُرغُرکنان رفت تاشازده روبیدارکنه
بعدازچنددقیقه ارسلان اراسته به اشپزخونه اومد
بعدازخوردن صبحانه ازجاش بلندشدگونه خاله روبوسید
گفت :من رفتم مادرجون
خاله-کجاپسرم هنوزخسته ای بمون استراحت کن
ارسلان-چندجاکاردارم بعدش شاهچراغ می خوام برم
صباگفت:داداشی جوونم میشه ماروهم باخودت ببری؟
ازوقتی که خاله اینارفتن کانادا طفلی بهاره روهیچ کجانبردیم
ارسلان باهمون اقتداروسلابت مختص خودش روبه امیررضاگفت:بعدازظهرایناروشاهچراغ ببر
امیررضانگاهی به خاله کردبعدروبه ارسلان گفت:شرمنده داداش قراره بافریبابریم چندجابره رزرو تالار
"فریبادخترداییم ونامزدامیررضابود"
ارسلان مکثی کردوگفت :قبل اومدنم بهتون زنگ میزنم اماده باشید
سرووضعتونم بایددرست باشه بعدرفت...
قسمت پنجم...
وقتی ارسلان رفت روبه صباکردم
گفتم:چرا اسرار الکی کردی مگه خودمون چلاغیم
صبا-نه چلاغ نیستیم اماتو که قوانین خونه مارو میدونی بدون مردبیرون رفتن ممنوع
من-ایشش شمام چه قانونایی دارید
خوش به حال خودم آزادم انگارقرن قاجاره پووف
بعدازصبحانه توی سالن نشسته بودیم
سحرمن من کنان گفت:بهاره جون میشه یه لباس مناسب تربپوشی ببخشیدا
سری تکون دادم چیزی نگفتم به اتاقم رفتم لباس هاموزیروروکردم تا مثلایه لباس مناسب پیداکنم بپوشم
یه مانتوی مشکی ساتن براق بایه شلوارجین مشکی پوشیدم
مانتوم تاوستای رونم میرسید بلندنبودولی خوب بودهرچندتنگ بود اماچیکارکنم"والا"
یه کیف وکفش بایه شال آبی ستش کردم
یه ارایش ملایم هم انجام دادم
صباوسحرهردوچادری بودن
صبابادیدنم گفت :بهاره ازاین بلندترنداشتی؟
من-متأسفم گلم نچ
صبا-امیدوارم ارسلان بهانه نگیره
چنددقیقه بعدارسلان زنگ زدتابریم
باخاله خداحافظی کردیم
ارسلان بادیدنم گره ابروهاشوبیشترکرد
والاماهیچ وقت خنده این گوشت تلخ وندیدیم
ارسلان خیلی خشک گفت:مگه نگفتم سرووضعتون مناسب باشه
"ایششش گنداخلاق منظورش به من بودااا"
سحر-به خداداداش مناسبه بهاره ام مانتوی بلندترازاین نداشت
ارسلان دیگه چیزی نگفت
ماهم سوارشدیم
هواگرم بوداماشیرازسرسبزوتازه بود
ارسلان بدون اینکه اسمم وببره گفت:شماخودتون همینطوری خوشکل هستین پس دیگه احتیاجی به این همه رنگ وروغن نیست ادم باحجابم قشنگ میشه
"یکی نیست بهش بگه به توچه پسری پررو"
من-میدونم همه جوره خوشکلم ولی من دوس دارم اینطوری باشم
یه نگاه خشن بهم انداخت ودیگه چیزی نگفت
منم باکرشمه رومواونورکردم تابسوزه
دیگه تاشاهچراغ چیزی نگفتیم
هیچ وقت مادروپدرم درموردپوششم به من چیزی نمیگفتن
امااین شازده این اجازه روبه خودش داده بودتادرموردحجاب من حرف بزنه
وقتی ازماشین پیاده شدیم متاسفانه شاهچراغ بدون چادرراه نمیداد
مونده بودم چیکارکنم که ارسلان بایه چادرسفیدکه گلای ریزه صورتی داشت
به طرفمون اومد
ستایش
10یعنی بهترین رمان عمرمممم بودد شاید تا الان ۳۰ بار خوندیم دمتون گرمم حتماً بخونید پشیمون نمیشید عالی بود واقعا🌺🌺
۲ هفته پیشرکسانا
10خیلی قشنگ بود دلم قیلی ویلی رفت❤️
۲ هفته پیشالهه
00قلمت مانا عزیزم🙏🙏
۲ هفته پیشیگانه
20چون فقط صحنه داشت از نظرتون عالی بود؟ بهار از احساسات پسره خبر نداشت اجازه می داد به ش دست بزنه و خیانت کنه به نامزدش!
۴ هفته پیشzakiye goli
00عالی
۱ ماه پیشرها
00وااااییی رمانش عالی بود خیلی قشنگ بود از نویسندش خواهش دارم از این مدل رما باز بنویسین😍😍😍
۱ ماه پیشرها
21تا حالا من نصف کل رمان های دنیا رو خوندم و میتونم بگم بجز اخلاق جلف بهار که همینجوری اجازه میداد که امیر دستمالیش کنه وغرورشو بشکنه خوب بود
۲ ماه پیشفاطمه
00خیلی خیلی داستان قشنگی بود
۲ ماه پیشرها
00عالی بود بهترین رمانی بود که تا حالا خوندم واقعا
۲ ماه پیشفاطمه ❤️
10جالب بود ممنون نویسنده جون ❤️❤️
۲ ماه پیشغزل
00من اولین رمانی بود که می خواندم و عالی بود عالی معرکه دست نویسنده اش درد نکنه فقط دوست دارم بدونم این رمان در اساس واقیعت هستی یا نه
۲ ماه پیشGhazal
00من اولین رمانی بود ک خواندم نمیتونستم چشم وردارم از کلمه به کلمه وای خدای من حالی بود منو یاد.... انداخت و گریه ام بند نمیومد عالی بود عالی معرکه ممنونم از زحماتی که نویسنده از کشیده❤️✨
۲ ماه پیشZahra
00رمانه عالی بود دست نویسنده درد نکنه خسته نباشی خیلی خوب بود🙂💙
۲ ماه پیشهدی
00خیلی خوب بود❤️
۲ ماه پیش
...
00رمان خیلی قشنگی بود ممنون✨💙 ولی اگر از احساسات امیر ارسلان هم می نوشت قشنگ تر و بهتر میشود😊